همه یادگارهای مکتوب جلال
امروز، سالروز درگذشت یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ادبیات داستانی ایران است؛ نویسندهای که زبان و قلمش را پاس داشت و به آیندگان سپرد.
به گزارش بولتن نیوز، امروز ۱۸ شهریورماه، یادآور درگذشت یکی از برجستهترین داستان نویسان و مترجمان تاریخ ایران زمین است. او جلال الدین سادات آلاحمد، مشهور به جلال آلاحمد است؛ متولد آذرماه ۱۳۰۲ هجری شمسی و فرزند آیت الله سید احمد طالقانی و پسر عموی آیت الله سید محمود طالقانی.
پدرش دوست داشت او هم مانند خودش به حوزه علمیه برود تا در مسجد و منبر جانشین پدر باشد؛ اما جلال، خود چیز دیگری را میپسندید.
پدر البته به جلال، اجازه رفتن به دبیرستان نداد و او را برای کار به بازار فرستاد تا مشاغلی مانند ساعتسازی، سیمکشی برق و چرم فروشی را تجربه کند. جلال اما بدون اطلاع پدر به درسهای شبانه دارالفنون میرفت تا از آموختن دور نباشد.
جلال سرانجام به نجف فرستاده شد تا با نظارت برادر بزرگترش سید محمدتقی، در حوزه علمیه تحصیل کند، سفری که زیاد به طول نینجامید و جلال به ایران بازگشت.
اکنون ۲۱ سالگی اوست و جاذبههای حزب توده است که وی را به خود میکشد. او در حزب هم، پلههای ترقی را میپیماید و البته از تحصیل ادبیات فارسی و نوشتن هم غافل نیست تا آنجا که نخستین داستانش را با عنوان «زیارت» در همین سالها و در مجله سخن به چاپ میرساند.
جلال در سال ۱۳۲۶ و با این پرسش شخصی که «چرا این حزب ایرانی، آلت دست بیگانه است؟»، به همراه تعدادی از دوستانش، از حزب توده جدا شد. او خود در این باره مینویسد:«روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمیدانستیم سر نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه میآموختیم. برای خود من اما روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودم؛ از در حزب در خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات؛ چه فخرها که به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و...»
او پس از آن به استخدام آموزش و پرورش در میآید و البته نوشتن هم همچنان ادامه دارد.
باید گفت که آثار جلال در چهار بخش «رمان و مجموعه داستان»، «سفرنامه»، «مقاله» و «ترجمه» قابل دستهبندی است.
او در داستان، از کتاب «دید و بازدید» آغاز کرد و پس از «از رنجی که می بریم»، «سه تار»، «زن زیادی»، «سرگذشت کندوها»، «مدیر مدرسه»، «نون و القلم»، «نفرین زمین» و «پنج داستان»، به «سنگی بر گوری» رسید.
همچنین در سفرنامه هم «اورازان» و «سفر به ولایت عزرائیل» را در کارنامه دارد و البته یکی از مشهورترین آثارش یعنی «خسی در میقات»(سفرنامه حج) هم در همین بخش جا میگیرد؛ اثری که در آن به تحول روحی خود هم اشارهای دارد و مینویسد: «دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد؛ که خسی به میقات آمده است.»
و اما در مقالات، کتبی مانند «حزب توده سر دو راه»، «هفت مقاله»، «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را میتوان دید و ترجمههای متعددی هم از او منتشر شده است که از آن جمله میتوان به «بیگانه» (آلبر کامو)، «قمارباز» (داستایوسکی)، «دستهای آلوده» (ژان پل سارتر) و «مائدههای زمینی»(آندره ژید) اشاره کرد.
همچنین مجموعه نامههای جلال آلاحمد به دوستان دور و نزدیکش هم به همت علی دهباشی با عنوان «نامههای جلال آل احمد» به زیور طبع آراسته شده است.
جلال آلاحمد در طول سالهای زندگیاش از فعالیت مطبوعاتی و قلم زدن در مطبوعات هم غافل نماند و البته در اواخر عمر به کلبهای در جنگلهای اسالم پناه برد تا اینکه در مانند چنین روزی یعنی در هفدهمین روز از شهریورماه سال ۱۳۴۸ و در سن ۴۶ سالگی، در همانجا درگذشت. درباره مرگش سخنان فراوانی گفته شده است؛ از جمله شمس آل احمد که معتقد است مرگ او را باید دسیسه ساواک دانست تا سیمین دانشور، همسرش که این فرضیه را رد میکرد.
او را پس از مرگ در مسجد فیروزآبادی، در نزدیکی بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت به خاک سپردند تا بعدها، مقبرهای در شأن او بنا کنند؛ اتفاقی که هیچگاه نیفتاد.
باید گفت که درباره این نویسنده برجسته ایران زمین، زیاد گفته و نوشته شده است که از آن جمله میتوان به رُمانی درباره زندگیاش با عنوان «خانه پدری» اشاره کرد که به همت دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شده است؛ اما یک نکته را نمیتوان از نظر دور داشت و آن اینکه، قلم روان، ملموس و اجتماعی داستانهای او در کنار زبان شیوای نقد جلال آل احمد، قلم و زبانی جاودان در تاریخ ادبیات فارسی است که همواره مورد احترام اهالی فرهنگ و هنر ایران زمین بوده، هست و خواهد بود.
منبع: ایسنا