اصولاً رابطه رفاه اجتماعی با متغیرهای اقتصاد کلان مانند نرخ بیکاری و نرخ تورم در کشورها چگونه است؟ آیا میتوان میزان حساسیت این دو متغیر را بر رفاه اندازهگیری کرد؟ علی اصغر سعیدی، استاد دانشگاه تهران به این سوالات پاسخ میدهد.
به گزارش بولتن نیوز، اصولاً رابطه رفاه اجتماعی با متغیرهای اقتصاد کلان مانند نرخ بیکاری و نرخ تورم در کشورها چگونه است؟ آیا میتوان میزان حساسیت این دو متغیر را بر رفاه اندازهگیری کرد؟ علی اصغر سعیدی، استاد دانشگاه تهران به این سوالات پاسخ میدهد.
سعیدی در این مورد میگوید: به طور كلي رفاه اجتماعي و متغيرهاي كلان اقتصادي متقابلاً روي هم تاثير دارند و دو روي يك سكهاند و رابطهشان غيرقابل ترديد است. رفاه اجتماعي با نرخ بيكاري رابطه معكوس دارد، يعني هر چقدر نرخ بيكاري در جامعه بالاتر باشد رفاه اجتماعي حداقلي، يعني دسترسي افراد به نيازهاي اساسي مانند غذا، پوشاك، مسكن و آموزش و بهداشت، بدتر است، چون فرد درآمدهاي ناشي از كار كردن و شغل ندارد، كه خودش ابزار مهمي براي دسترسي به فرصتها براي رفع نيازهاي اساسي است. هم نرخ بيكاري در رفاه اجتماعي به معني حداكثرياش، هم كار نقش تعيينكننده در تحرك اجتماعي افراد دارد و اين را تحقيقات زيادي نشان دادهاند.
وی که با هفتهنامه تجارتفردا گفتوگو میکرد، اضافه میکند: حتي ميتوان گفت نرخ بيكاري بستگي به اينكه كدام گروه سني را مد نظر قرار دهیم (جوانان، زنان يا سالمندان)، تاثيرش بر رفاه متفاوت است. اما ميزان اين تاثير و رابطه در جوامع مختلف فرق دارد. تاثير بيكاري بر رفاه وقتي تعيينكننده است كه كار و شغل در اقتصاد رسمي، در رفاه فرد نیز نقش بازي كند. در نظامهای اقتصادي نظیر اقتصاد کشور ما شغل و كار داشتن لزوماً رفاه افراد را تحتتاثير قرار نمیدهد و در نتيجه رفاه اجتماعي افزايش پيدا نمیكند. دوشغلي بودن بسياری از افراد در جامعه ما نشان ميدهد داشتن يك شغل ثابت براي رفاه افراد كافي نيست يا لزوماً افراد بيكار رفاه بهتري از افراد شاغل ندارند، بهويژه وقتي كه درآمدهاي افراد از اقتصاد غيررسمي تامين شود. لذا شغل كاملاً معيار تعيينكننده رفاه اجتماعي در كشورهايي مانند ما نيست و متقابلاً بيكاري نيز عامل كاهش رفاه نيست. البته اگر به محاسبه نرخ بيكاري در كشورمان نگاه كنيد كه افرادي كه در هفته چند ساعت هم كار كنند شاغل محسوب ميشوند آنوقت با قاطعيت ميتوان گفت كه درآمد بسياري از اين نوع شاغلان نبايد تفاوتي با بيكاران داشته باشد. اما در كشورهايي كه شغل عامل تعيينكنندهتري در رفاه اجتماعي است، مانند بيشتر كشورهاي در حال توسعه، آنوقت نرخ بالاي بيكاري اثر سوئی بر رفاه ميگذارد. این موضوع در خصوص نرخ تورم نیز صدق میکند.
سعیدی تصریح میکند: البته در برخي كشورها اثر نرخ بيكاري بر رفاه از اثر تورم بيشتر است. مثلاً تحقيقاتي كه در اروپا شده نشان ميدهد نرخ بيكاري بر رفاه موثرتر است، براي همين امر هم شاخص فلاكت كه جمع نرخ تورم و نرخ بيكاري و نرخ بهره است بايد در هر كشور براساس تاثيرش وزندهي شود. بهنظر ميرسد در ايران نرخ تورم وزن بالاتري از نرخ بيكاري بايد داشته باشد و در محاسبه شاخص فلاكت بايد در نظر گرفته شود. البته در واقعيت، وقتي صحبت از وجود رابطه بين اين دو ميكنيم نبايد نظام رفاهي را نادیده بگیریم، زیرا اساساً دولت رفاهي واكنشي است به تاثير بيكاري بر رفاه. لذا مسوولان دولتی، جامعه بیکار را باید در اولويت خدمات رفاهي مانند مستمري بيكاري قرار دهند. پس اين نوع رابطهها به نظام رفاهي هر جامعه برميگردد، مثلاً در آلمان نظام رفاهي نوع صنفي حاكم است، در نتيجه نرخ بيكاري بسيار كمتر بر رفاه تاثير ميگذارد و در زمان بيكاري مستمري بيكاري افراد آنقدر است كه سطح استانداردهاي زندگي را آنچنان كاهش نمیدهد. در نتیجه زندگي افراد تقريباً هماني است كه در زمان كار بوده است. البته اينجا منظور نرخ بيكاري، نرخ «بیکاری متعارف» است؛ نه «نرخ بيكاري مزمن». بنابراين به طور كلي ميتوان ميزان تاثير این متغیرها را بر رفاه اندازگیری کرد.