کد خبر: ۳۶۶۹۳۵
تاریخ انتشار:
روایتی تاریخی از چگونگی به شهادت رسیدن امیرالمؤمنین(ع)

امام علی(ع) در واپسین روزها؛ پله پله تا ملاقات خدا

مردم، علی(ع) را احاطه کردند و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین! چه کسی جنایت را مرتکب شد؟ علی(ع) فرمود: عجله نکنید؛ کسی که مرتکب این کار شد، چند لحظه دیگر از این در وارد می‌شود و با انگشتش به یکی از درهای مسجد کوفه اشاره کرد. لحظاتی بعد مردی از عبدالقیس، ابن ملجم را کشان کشان از همان در وارد مسجد کرد ... او را نزد علی(ع) آوردند. آن حضرت روبه ابن ملجم کرد و فرمود: ای برادر مرادی! آیا بد پیشوایی برای شما بودم؟ ابن ملجم گفت: نه! ای امیرمؤمنان! علی(ع) فرمود: وای بر تو! پس چرا مرتکب این جنایت شدی؟ ابن ملجم دیگر هیچ نگفت ... علی(ع) دستور داد ضارب را به زندان بیندازند
گروه دین و اندیشه: جنگ «نهروان» به پایان رسیده‌بود. خوارج شکست خورده بودند؛ اما هنوز خطری بزرگ‌تر جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد. معاویه همچنان به فرمانروایی خود در شام ادامه می‌داد و عُمّالش، سرزمین‌های اسلامی را عرصه تاخت و تاز خود قرار داده‌ و امنیت را از مسلمانان، سلب کرده‌بودند. «ابراهیم بن محمد ثقفی» در کتاب مشهور «الغارات» می‌نویسد:«معاویه، بُسر بن ارطاة را به یمن فرستاد ... او مردی سخت‌دل، خونریز و بی‌رحم بود ...

امام علی(ع) در واپسین روزها؛ پله پله تا ملاقات خدا

به گزارش بولتن نیوز، معاویه به بُسر فرمان داد که از راه حجاز، مکه و مدینه برود تا به یمن برسد و گفت که وقتی به مکانی رسیدی که مردمش در اطاعت علی بودند، نخست زبان برگشای و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایی نیابند ... آن‌گاه هر کسی را که از اطاعت من سربرتافت، بکش و شیعیان علی را، هر جا که یافتی، بی معطلی از دم تیغ بگذران.»(الغارات؛ صص 218 و 217) اخبار اقدامات جنایتکارانه عُمّال معاویه، یکی پس از دیگری به کوفه می‌رسید، اما کمترین تأثیری در روحیه سست مردم این شهر نداشت.
 امیرالمؤمنین(ع) می‌کوشید با نصیحت و انذار، کوفیان بدعهد را به دفاع از حرمت و حریم خودشان ترغیب کند؛ ولی این نصایح در دل سرد و بیمار مردم کوفه تأثیری نداشت.امام(ع) ضمن یکی از خطبه‌هایشان به مردم سست عنصر و در عین‌حال مغرور کوفه فرمودند:«ای مردم بی‌حمیّت! منتظر چه هستید؟ چرا به یاری حق برنمی‌خیزید؟ چرا برای گرفتن حقتان، نمی‌ستیزید؟ خواری و زبونی بر شما باد! به خدا سوگند آرزو می‌کنم مرگ من فرا رسد و میان من و شما جدایی اندازد که همنشینی با شما را خوش نمی‌دارم و با شما بودن به گونه‌ای است که انگار یاوری ندارم. راستی شما چگونه مردمی هستید؟ کدام آیین و روش است که بتواند شما را دور هم جمع کند؟ آیا غیرتی ندارید که به کارتان بیاید؟»(نهج‌البلاغه؛ خطبه 180) این خطبه، یکی از ده‌ها خطبه‌ای است که امیرالمؤمنین(ع) برای تهییج مردم و برانگیختن آنها، ایراد فرمود.معاویه که به خوبی مردم عراق و به ویژه کوفه را می‌شناخت، دامنه حملات و جنایت‌های خود را افزایش داد. او معتقد بود: «این قتل‌ها و تاراج‌ها، مردم عراق را می‌ترساند و کسانی را که در زمره مخالفانند، یا تصمیم به جدایی [از علی] دارند، در کار خود دلیر می‌کند و کسانی را که از این کشمکش‌ها بیمناکند، به سوی ما می‌کشاند.»(الغارات؛ ص176) به راستی، تنهایی و مظلومیت امیرمؤمنان(ع) در آن ایام، وصف شدنی نیست. آن حضرت با زحمت و تلاش فراوان، توانست لشکری برای فرستادن به صفین بیاراید که واقعه غم‌انگیز شهادت، مانع از فرستادن سپاه به صفین شد.
نگرانی اصحاب امام(ع) از خوارج
یاران امام علی(ع)، پس از پایان یافتن جنگ نهروان، همواره از سوءقصد خوارج نسبت به جان امیرالمؤمنین(ع) نگران بودند.(طبقات‌ الکبری، ص25) این نگرانی بی مورد نبود. خوارج با وجود شکست سنگین نهروان، همچنان در جامعه حضور داشتند و بیم آن می‌رفت که اعتقادات متحجرانه آنها، وقایع دردناک گذشته را تکرار کند و چنین نیز شد.
 در ماه رجب سال 40 هجری، سه تن از آنها به نام‌های «عبدالرحمن بن ملجم مرادی»، «برک بن عبدا...» و «عمرو بن بکر تمیمی»، در مکه با هم پیمان بستند که امیرالمؤمنین(ع)، معاویه و عمروعاص را در یک زمان به قتل برسانند.(ترجمه تاریخ طبری؛ ص2681) «عبدالرحمن»، مسئولیت به شهادت رساندن امیرالمؤمنین(ع) را برعهده گرفت و به سوی کوفه حرکت کرد.
ورود ابن ملجم به کوفه
«ابوعلی بن مسکویه رازی» در این باره می‌نویسد:«ابن ملجم وارد کوفه شد و با زنی ملاقات کرد که وی را قطام می‌نامیدند. پدر و برادر آن زن در نهروان کشته شده‌بودند. قطام زنی زیبا بود و وقتی ابن‌ملجم او را دید، مأموریت خود را فراموش کرد و تصمیم به ازدواج با قطام گرفت. اما آن زن گفت: با تو ازدواج نمی‌کنم، مگر آن‌که شرایط مرا بپذیری. ابن‌ملجم گفت: شرایط تو چیست؟ قطام پاسخ داد: سه هزار درهم، یک برده، لوازم آرایش و کشتن علی! ابن‌ملجم گفت: شرایط تو را پذیرفتم، به خدا سوگند به کوفه نیامدم جز برای کشتن علی. آن زن گفت: حال که چنین است، من نیز مردی را برای یاری کردن تو می‌فرستم ...»(تجارب الامم؛ ص566) با وجود این، «طبری»، مورخ مشهور، چگونگی ورود «ابن‌ملجم» به کوفه و آشنایی او با قطام را به صورت دیگری نقل کرده‌است.

امام علی(ع) در واپسین روزها؛ پله پله تا ملاقات خدا
 «طبری» می‌نویسد:«ابن ملجم مرادی از قبیله کنده بود، به کوفه رفت و یاران خود را بدید، اما کار خویش را مکتوم[پنهان] داشت، مبادا راز وی را فاش کنند. یک روز با کسانی از طایفه «تیم الرباب» دیدار کرد که علی[(ع)] در جنگ نهروان، دوازده تن از آنها را کشته بود و از کشتگان خویش سخن کردند. همان روز، زنی از طایفه «تیم الرباب» را دید به نام قطام دختر شجنه که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند. زنی بود در اوج زیبایی و چون ابن ملجم او را بدید، عقلش خیره شد و کاری را که برای آن آمده بود، از یاد ببرد و از او خواستگاری کرد. قطام گفت: زنت نمی‏شوم مگر آرزوهای مرا بر آوری. گفت: آرزوهای تو چیست؟ گفت: سه هزار[درهم]، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب. گفت: مهر تو چنین باشد. اما کشتن علی بن ابی طالب را [که] به من گفتی، پندارم که مرا منظور نداری. گفت:چرا، باید او را غافلگیر کنی. اگر او را کشتی، آرزوی خویش و مرا بر آورده‏ای و عیش با من ترا خوش باد. اگر کشته شدی، آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور دنیا و مردم دنیا بهتر و پاینده‏تر است! گفت: به خدا برای کشتن علی به این شهر آمده‏ام و منظور ترا انجام می‏دهم. گفت: کسی را پیدا می‏کنم که پشتیبان تو باشد و در این کار کمکت کند. آنگاه فردی را پیش یکی از مردم قوم خویش، «تیم الرباب»، فرستاد به نام وَردان‏ و با وی سخن کرد که پذیرفت.»(ترجمه تاریخ طبری؛ ص2682) با وجود تفاوت‌های روایات تاریخی، در این‌که زنی به نام «قطام»، «ابن‌ملجم» را به انجام جنایتش تشویق کرد، تردیدی نیست. به نوشته «احمد بن اعثم کوفی»، «ابن‌ملجم»، شب 19 ماه مبارک رمضان، در خانه قطام استراحت می‌کرد. «ابن‌اعثم» می‌نویسد:«در آن شب، عبدالرحمن بن ملجم در منزل قطام دختر الاضبع بود. هنگامی که صدای اذان علی(ع) به گوش رسید، قطام نزد ابن‌ملجم آمد.
 او خواب بود و ظاهراً قدری شراب نوشیده بود[کان تناول نبیذا]. قطام او را از خواب بیدار کرد و گفت: ای برادر مرادی! این صدای اذان علی است، برخیز و حاجتمان را روا و چشممان را به شادی روشن کن و بازگرد! ابن‌ملجم شمشیر خود را حمایل و روبه قطام کرد و گفت: آری! بازمی‌گردم، ولی چشمانت همیشه گریان خواهد ماند. من از علی شنیدم که از رسول خدا نقل می‌کرد: نخستین فرد شقی[بدبخت و سیه‌روز] قذار بن سالف بود که شتر صالح را کشت و آخرین شقی، قاتل علی بن ابی‌طالب است. من می‌ترسم که همان مرد باشم.»(الفتوح؛ ص277)
آن شب هول‌انگیز
مورخان بسیاری، اعم از شیعه و سنی، روایت شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) و چگونگی وقوع این حادثه دردناک را نقل کرده‌اند. با این حال، شاید بتوان روایت «ابن‌اعثم» را، یکی از کامل‌ترین روایات در بیان حوادث آن شب دانست.
 او در کتاب گرانسنگ «الفتوح»، گزارشی کامل از وقایع آن شب هولناک، ارائه کرده‌است. «ابن‌اعثم» در سال 281هـ.ق چشم از جهان فرو بست و «محمد بن احمد مستوفی هروی»، ضمن ترجمه کتاب او، برخی روایات معتبر دیگر را هم، به نوشته‌های «ابن‌اعثم» افزود. او می‌نویسد:«هنگامی که سحرگاه نوزدهم ماه رمضان فرارسید، علی(ع) قصد خروج از منزل کرد. هنگامی که وارد صحن حیاط شد، مرغابی‌ها مقابل او آمدند و فریاد سر دادند. [اهل خانه خواستند مرغابی‌ها را دور کنند اما] علی(ع) فرمود:[رهایشان کنید] آنها فریادگرانی هستند که نوحه‌سرایی در پی دارند. پسرش، حسین(ع) فرمود: پدرجان! این چه فال بدی است که می‌زنید؟ علی(ع) فرمود: پسرم! فال بد نمی‌زنم، ولی قلبم شهادت می‌دهد که در این ماهِ رمضان، کشته خواهم شد. او به سمت درِ خانه آمد و در را گشود، اما لباسش در حلقه در گیر کرد. علی(ع) لباس خود را از در جدا کرد و این شعر را خواند: کمربند را برای مرگ محکم ببند/ که با مرگ روبه‌رو خواهی شد.»(همان) استاد «رسول جعفریان» می‌نویسد:«روایات فراوانی از طریق اهل بیت(ع) و نیز اهل سنت نقل شده که نشان از وضعیت خاص روحی امام(ع) در شبی است که صبحگاه آن شب، آن حضرت ضربت خورد. از جمله روایتی از امام باقر(ع) که ابن ابی‌الدنیا نقل کرده است که آشکارا آگاهی امام(ع) را از شهادت خویش، خبر می‌دهد.»(حیات فکری و ...، ص111) «ابن اعثم» در ادامه گزارش تاریخی خود، می‌افزاید:«علی(ع) به مسجد رسید و بر فراز مأذنه قرار گرفت و اذان گفت ... در همان هنگام، ابن‌ملجم از خانه قطام وارد مسجد شد و گوشه‌ای دراز کشید و خود را به خواب زد. علی(ع) پس از اذان، وارد مسجد شد و هر که را خواب بود، بیدار کرد و سپس، به سوی محراب رفت و در آن ایستاد و نماز را آغاز کرد؛ به رکوع رفت و سپس پیشانی خود را بر سجده‌گاه قرار داد، آن‌گاه سر برداشت تا سجده دوم را به جا آورد که ابن ملجم به سمت او دوید ...»(الفتوح؛ ص 279) «ابن عبدالبر اندلسی»، عالم و مورخ مشهور اهل سنت، درباره لحظه ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) می‌نویسد:«ابن ملجم ضربتی بر فرق علی(ع) وارد کرد و فریاد زد: حکم از آن خداست نه از آن تو یا علی![این جمله شعار معروف خوارج بود] علی(ع) در حالی که محراب عبادت از خون مطهرش رنگین شده بود، فرمود: سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم.»(الاستیعاب؛ ص1125) ناگهان غوغایی در مسجد برپا شد.

امام علی(ع) در واپسین روزها؛ پله پله تا ملاقات خدا
همه فریاد می‌زدند: «امیرالمؤمنین(ع) را کشتند.»(الفتوح؛ ص 278) امام(ع) با فرقی آغشته به خون، به دیواره محراب تکیه داد. صفوف نماز به هم خورده بود؛ اما امام(ع) مُصِر بود نمازگزاران، نمازشان را به پایان برسانند. به اشاره آن حضرت، امام حسن(ع) پیشاپیش مردم قرار گرفت و نماز را به سرعت اقامه کرد. در همان بین، تعدادی از حاضران، امام علی(ع) را داخل حیاط مسجد بردند. «ابن اعثم» می‌نویسد:«مردم، علی(ع) را احاطه کردند و پرسیدند: یا امیرالمؤمنین! چه کسی جنایت را مرتکب شد؟ علی(ع) فرمود: عجله نکنید؛ کسی که مرتکب این کار شد، چند لحظه دیگر از این در وارد می‌شود و با انگشتش به یکی از درهای مسجد کوفه اشاره کرد. لحظاتی بعد مردی از عبدالقیس، ابن ملجم را کشان کشان از همان در وارد مسجد کرد ... او را نزد علی(ع) آوردند. آن حضرت روبه ابن ملجم کرد و فرمود: ای برادر مرادی! آیا بد پیشوایی برای شما بودم؟ ابن ملجم گفت: نه! ای امیرمؤمنان! علی(ع) فرمود: وای بر تو! پس چرا مرتکب این جنایت شدی؟ ابن ملجم دیگر هیچ نگفت ... علی(ع) دستور داد ضارب را به زندان بیندازند و فرمود: اگر من کشته شدم، او را همان‌گونه بکشید که مرا کُشت. علی(ع) تا زمانی که زنده‌بود، درباره ابن‌ملجم سفارش می‌کرد و دائماً می‌فرمود: آیا برای زندانی غذای مناسب فرستاده‌اید؟»(الفتوح؛ ص279) پس از این واقعه دردناک، امام علی(ع) دو روز در بستر بود و سرانجام در 21 ماه رمضان سال 40 هجری قمری، به شهادت رسید.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین