زندگی مردان و زنان غسال همواره زندگی پر از ابهامی بوده که سینمای ایران یک بار و در “محیا”ی اکبر خواجویی با بازی شهاب حسینی و الهام حمیدی به تصویرسازی بخشی از اتفاقات پیرامون زندگی آنها رفت.
به گزارش بولتن نیوز، تراژدی موجود در زندگی غسالان به مراتب بیشتر از تراژدی غسالخانه است؛ بسیاری از مردان و زنان غسال به دلایل مختلف که اصلی ترین اش استشمام مواد شیمیایی است که برای ضدعفونی کردن غسالخانه ها به کار میرود دچار عارضه های تنفسی می شوند و زودتر از حد موعد از پادرمیآیند.
این مسألهای است که هیچ کدام از سلبریتی ها جرأت حتی راه انداختن کمپین برایش را ندارد بی توجه به آن که بالاخره روزی گذر همه ما به این غسالخانه ها می افتد.
به تازگی در بخشی از گزارشی که "اعتماد” درباره فضای داخلی غسالخانه ها و زندگی غسالها تولید کرده بخشهایی از شرح حال بانویی به نام "محبوبه” ارائه شده است که گویا غسال بسیاری از چهره های معروف و از جمله حمیده خیرآبادی و عسل بدیعی بوده است اما هنوز یک بیمه تکمیلی ندارد.
سینماژورنال بخشهایی از گزارش که مربوط به این بانوی غسال است را ارائه می دهد:
هر روز باید ۱۵ جنازه را شستشو دهیم
دوتا از سنگهاي غسالخانه كه نسبت به بقيه جلوتر هستند گودي ندارند. آنها را براي سدر و كافور زدن به جنازه و كفن كردن ساختهاند. محبوبه خانم در حال شستن يكي از جنازههاي سرصبحي پايش گرفته و روي پله پاييني يكي از اين سنگها نشسته و از درد به هم ميپيچد.
با يك دست زانوها و ساق پايش را ميمالد و با دست ديگر كنار سنگ را گرفته تا تعادلش به هم نخورد. وزنش زياد است و ديگر نميتواند جنازهها را جابهجا كند. ميگويد: «ما بايد هر روز ١٥ جنازه را شستوشو دهيم كه اين تعداد از جنازهها سرصبحي جداست. براي آنها هيچ حقالزحمهاي به ما نميدهند چون جنازه سرصبحي همان تصادفيها و بينام و نشانها هستند.»
محبوبه خانم هنوز كه هنوزه بيمه تكميلي نداره
مريم شامپو به دست از راه ميرسد و تندي ميپرد پاهاي محبوبه خانم را ميمالد. ميگويد: «١٥ ساله داره كار ميكنه. آرتروز دست و پا داره، ديسك كمرش رو تازه عمل كرده. هنوز كه هنوزه بيمه تكميلي نداره.»
محبوبه خانم پلكهايش را روي هم فشار ميدهد و به مريم ميگويد ماسك سفيدرنگ روي بينياش را بردارد تا بتواند بهتر نفس بكشد. « سختي كار هم به ما نميدن. ما اينجا كارگر روزمزديم. مهري خانم ٢٥ ساله داره اينجا كار ميكنه هنوز هيچ حكمي واسه سختي كار و بازنشستگي بهش ندادن.»
جنازه پيرزن سنگين وزن ميان حوضچه در انتظار دستهاي محبوبه خانم است. مريم تند تند ماسك روي صورتش را جابهجا ميكند. تركيب چشمهاي سبز و ابروهاي پهن تيرهاش بالاي سطح سفيد ماسك ترسناك به نظر ميآيد. تند تند سرفه ميكند و از بوي كافور شكايت دارد.
اينقدر اينجا ميمونم تا از بوي كافور بميرم
«يك سال ميشه كه آسم گرفتم. وقتي به سرنوشت مهري خانوم فكر ميكنم با خودم ميگم اينقدر اينجا ميمونم تا از بوي كافور بميرم. يه بار از بيمارستان يه جنازه پيرزن آورده بودن كه دكترا تنش رو با فرمالين (دارويي شيميايي كه در تشريح جسد از آن استفاده ميشود و استفاده آن به مقدار زياد منجر به تحريك ريهها و ايجاد درد در قفسه سينه و تنگي نفس شود) پوشونده بودن، همين كه جلد جنازه رو باز كردم، فهميدم حالم داره بد ميشه. وسط شستوشو از حال رفتم. يه هفته نتونستم بيام سر كار. دكتر گفت دنبال يه شغل ديگه باش. اما چه جوري آخه؟ عفت خانوم بعد از ١٥ سال كار تو غسالخونه به خاطر مواد شيميايي اينجا چشماش آب مرواريد آورد و نابينا شد. الان تو خونه نشسته به نون شب محتاجه.»
محبوبه خانم جنازه آدمهای معروف را غسل داده؛ از نادره تا عسل بدیعی
محبوبه خانم با همين دست و پا و كمر دردناكش جنازه آدمهاي معروفي را غسل داده. از حميده خيرآبادي بگير تا عسل بديعي. با دست به پشت مريم ميزند و با خنده ميگويد: «پاشو پاشو!من و بلند كن، خدا بزرگه توكلت به خدا باشه درست ميشه. »
محبوبه خانم بلند ميشود و مريم يك ماسك نو برايش ميآورد تا روي دهان و بينياش بگذارد. يكي از زنها به كمك محبوبه خانم ميرود تا جنازه زير دستش را تكان دهد. محبوبه خانم نفسش درنميآيد.
به صورت جنازه نگاه ميكند و ميگويد: «انگار هنوز دلش به دنيا بوده» يك جادستمالي با عرض زياد، بالاي تخت كفن نصب كردهاند كه دورش را به جاي دستمال از پارچههاي نخي سفيد پر كردهاند. محبوبه خانم با يك چاقوي تيز تكه تكه پارچهها را ميبرد و روي تخت كفن پهن ميكند تا جنازه را روي آن بگذارد. ساعت نزديك ١٢ ظهر است محبوبه خانم بايد پنج جنازه ديگر تا پايان وقت كاري بشويد و كفن كند.