کد خبر: ۳۴۶۹۲۹
تاریخ انتشار:

بحران مردانگی در آمریکا

ما در آمریکا با یک بحران مردانگی مواجه ایم. عده زیادی از مردان جوان، از رسیدن به بزرگسالی همراه با پختگی و بلوغ ناتوان می مانند، اتفاقی که در اکثر موارد زاده عدم وجود مدل های نقش و راه های منطقی نیل به موفقیت است.

گروه بین الملل: پس از هر فاجعه ای که در سطح کشور رخ داده، چنان بازار بحث درباره نقش سلاح و خشونت گرم شده که جامعه آمریکا به حال تشنج افتاده است. با این حال چندان اشاره ای به این موضوع نمی شود که در طول دوران ارتکاب این فجایع، گرایش دیگری شکل گرفته است؛ تقریبا تمام این اتفاقات به دست مردان جوان صورت گرفته است. خشونت با سلاح منحصرا محدود به دوران نوجوانی، بیست سالگی و سی سالگی مردان نمی شود بلکه تقریبا تمام نمایش های وحشتی که در سطح اجتماع رخ می دهند، توسط مردان جوانی با چشم های گود رفته صورت می گیرد که به نظر می آید هر کدام به شکلی از مسیر خودشان منحرف شده اند. هستند مردانی که در سنین چهل و پنجاه قرار دارند و گهگاه بارش رگباری از گلوله را در یک مکان عمومی که تقریبا همیشه یا محل کار فعلی آنهاست یا محل کاری که به تازگی از آن اخراج شده اند - به نمایش می گذارند، اما این چهره های سرد (یا اسم هایی که به آنها اشاره ای نمی کنم) تقریبا همگی ناپخته و بدون ریش هستند.

بحران مردانگی در آمریکا

به گزارش بولتن نیوز، ما در آمریکا با یک بحران مردانگی مواجه ایم. عده زیادی از مردان جوان، از رسیدن به بزرگسالی همراه با پختگی و بلوغ ناتوان می مانند، اتفاقی که در اکثر موارد زاده عدم وجود مدل های نقش و راه های منطقی نیل به موفقیت است. بله، بعضی ها چنان در این فرایند گم شده اند که برای به نمایش گذاشتن رنج و دردشان، نمایش های خونینی را به راه می اندازند، ولی مشکل واقعی را باید در درون خود مردانگی جستجو کرد.

جهان پس از فمینیسم


قرن بیستم دورانی حیاتی برای زنان گوشه و کنار جهان بود. پیشرفت های غیرقابل انکاری در اکثر کشورها در جهت آزادی و کسب فرصت ها برای زنان اتفاق افتاد. قوانینی نوشته شدند که بر اساس آنها زنان توانستند رأی بدهند، مالک اموال خود شوند، ورزشکار شوند و در جامعه، شرکایی برابر با مردان باشند. وقتی پای بهداشت و سلامت خود آنها به میان می آید به خصوص در ارتباط با بهداشت باروری- دیگر نمی توان با زنان مثل بچه ها برخورد کرد. دیگر نمی توان از نظر قانونی زنان را از ورود به هیچ حرفه ای، جز سرباز رزمی (به استثنای اسرائیل) بازداشت. با زنان وقتی از رفتن به مدرسه سرباز می زنند، دیگر مثل اطفال دست و پا بسته برخورد نمی شود.
بحران مردانگی در آمریکا
در چند دهه گذشته این پیشرفت ها به طریقی به بار نشسته اند که مطمئنم فعالان اولیه کسب حقوق زنان هرگز به خواب هم نمی دیدند. زنان در انتخابات یا برای کسب کرسی شخص اول مملکت در کشورهای بریتانیا، ایسلند، آلمان، فرانسه، آمریکا، شیلی و خیلی کشورهای دیگر شرکت کرده اند یا این کرسی را به دست آورده اند. زنان 51 درصد فارغ التحصیلان رشته پزشکی را در غرب به خود اختصاص می دهند. آنها مدیر کل، مهندس و مشاور امنیت ملی می شوند. این دستاوردها بدون تلاش حاصل نشده است، و این روند همچنان زنده و اثرگذار است.

ولی مردان چه؟ در خلال این نقل و انتقال یک قرنی، همجنس های من کجا بودند؟ برخی از مردان در کنار راه ایستاده و همچنان که زنان به سوی ترقی و کسب هویت اجتماعی حرکت می کردند، برایشان هورا می کشیدند. خیلی از مردان در حالت دفاعی قرار گرفته بودند، علیه این تغییرات سخن می گفتند و آنها را در کل، برای جامعه زیانبار می دانستند. به هر روی ما همپای این تغییرات پیش آمدیم و در اوایل قرن بیستم و یکم، زنان را عمدتا در جایگاهی برابر با جایگاه خود دیدیم. ما دختران را دراین محیط جدید پرورش می دهیم و جای تردید دارد که آنها به وضعیت سال 1875 خود بازگردند.

به سئوال چند سطر پیشم برمی گردم؛ مردان چه؟ ما برای تجزیه و تحلیل نقش مردان و چگونگی تغییر این نقش چه کرده ایم؟ این سئوال را در هر جمعی بپرسید و خودتان را برای سکوتی استفهام آمیز آماده کنید. منظورتان از نقش مردان چیست؟ خب مسئول کارها آنهایند دیگر، نه؟ فرض بر این است که تنها نقش آنها واگذار کردن امتیازات ناعادلانه شان به جنس مونث است و ...چه؟ فقط به انجام دادن کاری که باید انجام دهند ادامه دهند، بله؟

در واقع زیر پای مردان خالی شده است. مردان دارند فریاد کمک سر می دهند و ما هنوز توانایی گوش دادن به این فریاد رنج و عذاب را در خودمان به وجود نیاورده ایم و هیچ کاری درمورد آن نمی کنیم.

مردان در شکاف بین اسطوره و واقعیت گرفتار شده اند

بحران مردانگی در آمریکامرد بودن در آمریکا کار گیج کننده ای است. از ظواهر کار بر می آید که مردانگی برای آمریکاییان بسیار مهم است و ما تصاویر اسطوره ای متعددی داریم که به ما نشان می دهد چگونه باید زندگی کنیم.

یکی از این تصاویر اولیه از مردانگی در آمریکا، تصویر سرباز شورشی است؛ چهره جرج واشنگتن که گمان می شود با سلاح توانسته است با سرکوب مبارزه کند و برای سرزمین زادگاهش شرف و افتخار کسب کند.

یک تصویر قدرتمند دیگر از مرد آمریکایی، تصویر ساکنان زمین های واگذاری اند، در آن سوی چمنزارهای این سرزمین «بدون ساکن و وحشی» (بخوانید: با سرخپوستانی که هنوز در آن گوشه و کنارها وجود داشتند) که از وی انتظار می رود هم روی زمین کشت و کار کند و هم از خانواده اش در برابر ابر و باد و مه خورشید (وسرخپوستانی که همچنان در آن گوشه و کنار هستند) محافظت کند.

این تصویر کشاورزی است که دست خالی و فقط با یک خیش، یک اسب و عضلاتش و کمک پسرانش، زمینش را شخم می زند و می کارد.

همینطور وقتی به درون شهرها پیش می رویم، این تصویر صاحبان کسب و کار برجسته و ثروتمند- مثلا اندرو کارنگی- وارد وجدان ملی جمعی می شود و ثروتی که با کار و نبوغ خودش جمع کرده، به خیالاتمان هجوم می آورد.

بعد نوبت به «پدر خانواده» میانه دهه 20 می رسد، تصویر مردی که در امنیت و آسایش، محیط خانه اش را در کنترل خود دارد و از طریق یک شغل طبقه متوسطی منطقا رفاه آور، خانواده در حال بزرگ شدنش تامین می کند.

مردان جامعه آمریکا به کدام یک از این تصاویر احتمال دارد دست یابند؟ ما چگونه می توانیم به بالاترین قله این تصاویر اسطوره ای دست یابیم؟ قبل از جواب دادن، این تصاویر را نیز مورد توجه قرار دهید که بر خلاف ژرف ترین کهن الگوهایمان، به مردان آمریکایی قالب شده است؟ این تبلیغ پپسی چه چیزی را درباره مردان جامعه به شما به عنوان یک مرد جوان می گوید؟ این پیام ها به مسائل طبقاتی و مردان کله گنده مربوط می شود، درست است؟

حتما پیش خودتان می گویید: «سخت نگیر اریک. اگر هم مردان جوان آمریکایی پیام این تصویر را بگیرند، این چیزی بیش از یک شوخی بی آزار نیست. اینطور نیست که صاحبان آگهی های تجاری ما یکراست بیایند و بگویند که مردان آمریکایی قربانیانی شوربختند که در زندگی هیچ چیز برایشان باقی نمانده جز لذت های حسی جوانی.»

و جواب این است که پس اهانت آمیزترین آگهی تجاری تاریخ درباره اتومبیل دوج شارگر را نشانتان می دهم؛ اتومبیلی که به شما کمک می کند بپذیرید که یک بازنده اید و هیچ انتخابی ندارید و بهترین امیدتان برای رسیدن به خوشبختی این است که سوار بر اتومبیل لکنته تان، پی شغل بی ثبات و جانفرسای شرکتی تان بروید.

مرد آمریکایی بین تصاویر اسطوره ای و واقعیت خرد کننده این جامعه گرفتار نشده است؟ پس چرا صاحبان آگهی های تجاری برای فروش محصولاتشان به ما از این تصاویر استفاده می کنند؟ چون می دانند که آنها دست روی جای حساس ما می گذارند.

مردانگی آمریکایی به سبک مدرن

هر مردی که در آمریکا زندگی می کند با این تصاویر قدیمی تر از مردانگی سرباز، گاوچران، کشاورز، مرد خانواده- بزرگ می شود و مردان کمتری تا هم اکنون می توانند بین زندگی واقعی شان با این کهن الگوها ارتباطی بیابند. در سال های اخیر چیزی در مورد مردان تغییر کرده است. من معتقدم که آمریکا اکنون مکانی به شدت ضد مردانه شده است، آن هم نه بنا به دلیلی که معمولا آدم از منتقدان سیاسی لیبرال می شنود.

بحران مردانگی در آمریکا
در نظر بگیرید که آمریکای امروز مکان نهادهای از گهواره تا گور است. تصاویر ما تصویری از مرد علیه عناصر طبیعت را به تصویر می کشد، مرد در وضعیت طبیعی خودش که از هوشش استفاده می کند، مرد به عنوان فردی با تمایلات قوی در جهان آشوب های غیرمتمدنانه. اما واقعیت زندگی در آمریکا، حرکت از یکی از این نهادهای متصلب تاریخ گذشته به سمت نهاد دیگر است.

مردان از این ساحل تا آن ساحل، در حدود پنج سالگی اگر کمتر از آن نباشد - به درون سیستم مدارس فرستاده می شوند. در آنجا آنها با نهادی مواجه می شوند که به دنباله روی و تن در دادن مطلق پاداش می دهد، حتی در سنین پانزده سالگی که چنین رفتارهایی برای مردان اگر نگوییم ناممکن، غیرمنطقی است. آنها بر اساس یک استاندارد ملی، داوری و از هم تفکیک می شوند تا هدف ورود به سیستم تحصیلی دانشگاهی را دنبال کنند و به روند نشستن و درس خواندن برای چهار تا هفت سال دیگر ادامه دهند. برای ترک این سیستم، تنها باید برچسب «فارغ التحصیل دبیرستان» به آنها خورده شود و سپس به سراغ مشاغلی بروند که دستمزدهایشان زیر خط فقر قرار دارد.

بنابراین شما تمام تلاشتان را برای رشد کردن در سیستم مدرسه ای به خرج می دهید و هر گونه تمایلات فطری برای پیشروی منطبق با توانایی هایتان و حرکت از مسیرهای دیگر شخصیتتان را سرکوب می کنید. درس می خوانید و نمرات خوبی کسب می کنید و به یک مدرسه خوب می روید، شاید حتی یک مدرسه عالی خوش نام و اعتبار. اکنون شما موفق شده اید وارد یک ساختار هرمی غول پیکر دیگر شوید، شاید یک ابر بانک، یک شرکت مشاوره ای بسیار بزرگ، یک غول دارویی یا «بلتوی پاترونیج سیستم» واشنگتن. از زندگی در کابین خود لذت ببرید.

به عنوان یک مرد کدام جنبه ار شخصیت شما در سراسر این فرایندها مورد آزمایش قرار می گیرد؟ چه چیزی نشان می دهید که بتوانید خودتان را با یک سرباز، یک ساکن زمین های واگذاری شده، یک کشاورز یا یک پدر خانواده که تصویری از او را در ذهن دارید، مقایسه کنید؟ آیا توانایی خودتان برای اثبات مردانگی تان از طریق تک تک آزمایش های شجاعت را نشان می دهید؟ قدرتتان؟ فردگرایی تان؟ در کجا با قدرت آشوبگر طبیعت با استفاده از روح و مهارت های خود مقابله می کنید؟ هیچ جا. از کجا این فکر احمقانه به سرتان زده که جامعه به چیزهایی از این دست احتیاج دارد؟ این جامعه به حساسیت نسبت به دانش متعارف پاداش می دهد. به کسانی جایزه می دهد که هیچگاه جرات نکرده اند گوی سبقت را از یکی از رؤسا بربایند. این جامعه کسانی را ترویج و تبلیغ می کند که سیاست های اجتناب ناپذیر اداره را به امتیازات شخصی شان تبدیل می کنند؛ از طریق موس موس کردن برای «مدیر آمریکایی» که شاید در مقطعی معاون رئیس جمهور شود.

وای خدای من! در واقع می خواهم برای خودم دردسر درست کنم و بگویم آخرین چیزی که ما از شما می خواهیم این است که مثل یک مرد رفتار کنید، قلمرویتان را مشخص کنید، نسبت به صاحبان قدرت بی اعتنا باشید، غرورتان را حفظ کنید، با تمام وجود در برابر عناصر طبیعت شجاعت به خرج دهید به جای آنکه در اسارت سر به جنون بزنید. شاید این کارها در فیلم ها جواب بدهد بچه، ولی هیچ ربطی به ادارات و کارهای اداری ندارد.

پریشان حال از تصورات جدید درباره مردانگی

اینطور نیست که مردان جوانمان فاقد مدل های نقش باشند، فقط از دسترسی به نسخه های تصاویر اسطوره ای قدیمی مان محروم شده اند. بیایید بگوییم که شما می خواهید در آمریکای امروز یک «مرد مرد» باشید، از چه تصاویری استفاده خواهید کرد؟

بحران مردانگی در آمریکامی توانید با کشتی حرفه ای یا پسرعموی واقع گرایانه اش، «مبارزه حداکثری» آشنا شوید که مشتزن های عضلانی و خالکوبی کرده ای را به ما نشان می دهد که آرزوی زمین زدن حریفان ضعیف تر خود و کسب افتخار را دارند. مبارزه فیزیکی یک کار عضلانی بدنی کلاسیک است، هر چند که نسخه جدید این نوع مبارزه ها به نسبت روزگار قدیم و ایام محمد علی کلی، شرورانه تر به نظر می آید.

در کسب و کار ما افراد خودساخته صنعتی واقعی مثل اندرو کارنگی (که یک قدیس نیست، اما بی تردید فردی خودساخته بود) جای خود را به پسرانی با فک های چهارگوش و صاحب امتیازی چون مت رونی یا جامعه ستیزان بانکداری مثل جیمز دایمون داده اند.

حتی قهرمانان مشروع ما که برای موفقیتشان به بروکراسی های غول آسای متکی نبوده اند، متزلزل بوده اند. شاید آخرین کسی که واقعا می توانیم به وی متمسک شویم، لنس آرمسترانگ باشد. او تصویری مدرن از مرد در مقابله با طبیعت بود. یک نجات یافته از چنگ سرطان و سوار بریک دوچرخه و در مبارزه با «پایرنیز و ماسیف سنترال.» تماشای این ماجرا هیجان انگیز بود، ولی ما مجبور شدیم بپذیریم که بعد از تمام این سال ها، به نظر می آید که او فقط یک مرد دیگر بود که برای سیستم کار می کرد که منتقدان را با کمک وکلایش مرعوب می کرد و قوانین را به نفع اهداف خودش به کار می گرفت.

ولی ما همچنان ارتش را داریم تا تصویری از مردانگی در اختیارمان بگذارد، ولی بعد از یک دهه جنگ در خارج از کشور، با آسیبی شدیدی که به این کهن الگو وارد آمده، رو در رو شده ایم. تصویر خالص سرباز با لکه ای که روی چهره این مردان نشسته مخدوش شده و بسیاری اوقات واقعیت منتج از ناتوانی، رنج ها و خودکشی آنهاست.

نسلی از مردان بدون قهرمان

بحران مردانگی در آمریکاهر وقت چشمتان به جوانی می افتد که بی جهت، بی امید و تهی به نظر می رسد، به این تصاویر مخدوش از مردانگی فکر کنید. جیمز هاوارد کانستلر درباره جوانان آمریکا می گوید که مثل شعبه ای از «دلقک های شوم» به نظر می رسند. مردان طبقات اجتماعی- اقتصادی پایین تر، در حال پذیرش اندام دستکاری شده و شلوارهای آویزان هستند، بیانیه ای شفاف مبنی بر اینکه هیچ تصویری از مردانگی وجود ندارد که بتواند الهام بخششان باشد.

به چشم های مردانی که درون کابین های بروکراسی «آمریکای میانه» نشسته اند، نگاه کنید. به چشم های مردانی که در دفاتر مجلل بروکراسی «آمریکای بالاسری» نشسته اند نگاه کنید. آیا چیز قهرمانانه ای در آنها می بینید؟ هیچ حسی از وجود مردی که در حال آماده کردن خود برای رویارویی با آزمایش طبیعت باشد در آنها می بینید؟ هیچ احساس روشنی از غرور؟

پس آیا تعجبی دارد که شرکت اسلحه سازی بوشمستر آگهی هایی درباره تفنگ های تهاجمی به خوردمان بدهند؟

برخی مردان توانایی تعبیه کردن فضایی برای غرور و فردیت خودشان در گوشه ای از سرزمین بروکراسی های بی شاخ و دم دارند. و بعضی ها به قدر کافی قوی نیستند. بعضی از مردان دارای ضعف ذهنی یا کاستی های شخصیتی هستند و نمی توانند از میان این بیشه کهن الگوهای گیج کننده راهشان را پیدا کنند تا از آن سوی بیشه بیرون آیند و به یک مرد تبدیل شوند. آنها درد می کشند. آنها جستجو می کنند.

آیا تعجبی دارد که آنها به خشونت با اسلحه روی می آورند که یکی از آخرین نشانه های قطعی قدرت مردانگی است؟ تولید کنندگان سلاح اطمینان دارند که از این تصویر مردانگی، پول خوبی به جیب می زنند؛ استودیوهای فیلمسازی که فیلم هایی را با کمک نیروهای ویژه واقعی نیروی دریایی تولید می کنند، از این تصویر سود می برند. همه ما «می دانیم» که خشونت برای قدرت است. برای یک شخص متوسط، روی آوردن به خشونت به اندازه درک این واقعیت اهمیت ندارد.

اما برای مردان گرفتار بحران، مردانی که هیچ امیدی به قدرت ندارند، معنویتی ندارند، آرامش درونی ندارند، قهرمانی ندارند، گذشته و آینده ای ندارند، این خشونت می تواند برایشان گزینه ای نه چندان بد باشد. آنها می توانند به زندگی غمناکشان پایان دهند و رنجشان را برای همگان به نمایش بگذارند.

ما به مردانگی گرایی نیاز داریم

فمینیسم به این دلیل شکل گرفت که جامعه در وضعیتی که نیمی از اعضای آن کوچک شمرده می شدند، نمی توانست پیشرفت کند. ما نمی توانستیم انتظار داشته باشیم در حالی که مردان در اروپا و اقیانوس آرام می جنگیدند، زنان کشتی جنگی بسازند، پس از آنها انتظار داشتیم موقعیتی پایین تر در اجتماع کسب کنند.

مردانگی گرایی نیز یک ضرورت است. ما مردمانی هستیم که اعتبار زیادی برای مردانگی قائل شده ایم، اما هر چه می گذرد راه های کمتر و کمتری برای دستیابی به آن فراهم می کنیم. قهرمانان ما دیگر وجود ندارند، و مردانمان بیمارند. می توانیم صدای فریادشان را در خشونت های غم انگیز و مکرری که با سلاح صورت می گیرد، بشنویم.



[1] . ERIC GARLAND مدیر اجرایی موسسه کامپتیتیو فیوچرز است.

منبع: دوهفته نامه چشمه استان مازندران

http://www.ericgarland.co/2012/12/20/the-crisis-of-american-masculinity/


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین