گروه سينما و تلويزيون - درباره يک محافظ است؛ محافظي که از شخص دفاع نميکند، بلکه از شخصيت نظام
دفاع ميکند. انقلابي بودن از سر و روي اين فيلم ميبارد. سوژه، شخصيت،
روايت و حتي تصويربرداري و موسيقيپردازي فيلم در خدمت يک آرمان انقلابي
هستند. آرمان گمشدهاي که جنسش بيشباهت به آژانس شيشهاي دهه 70 نيست و
حتي روايت و شخصيتپردازياش هم شباهت زياد و در جاهايي نظير به نظير به
آژانس شيشهاي دارد.
به گزارش
بولتن نيوز به نقل از روزنامه جوان، پرويز پرستويي در کنار حاتميکياست که اوج
ميگيرد. وقتي پرستويي را در «سيزده 59» سامان سالور، «مهمان داريم»
عسکرپور يا مثلاً «امروز» رضاميرکريمي و بقيه ملودرامهايي که اخيراً در
آنها بازي داشته است، ميبينيم، حسي مشحون از انفعال، سرخوردگي و تلخي را
منتقل ميکند، اما بازي پرستويي با کارگرداني حاتميکيا اوج ميگيرد و از
او يک «مرد» واقعي ميسازد؛ مردي که قهرماني ستودني است و در جايي وراي
تاريخ خود ايستاده است و حماسه ميآفريند. حال فرقي نميکند اين مرد «حاج
کاظم» آژانس شيشهاي باشد يا «حاج حيدر» باديگارد. موسيقي فيلم هم گويا
تعمداً ميخواهد «باديگارد» را با فضاي آژانس شيشهاي پيوند دهد.
موسيقي
متن زيباي فيلم يادآور نوستالژيهاي دهه 60 است. کارن همايونفر البته
ميدانسته براي چه فيلم ارزشمندي موسيقي متن ميسازد و اقرار ميکند:
«زيباترين موسيقي سينماييام را براي بهترين توليد حاتميکيا ساختهام.»
داستان
پرکشش و تعليق فيلم هم سينماي ايران را به سهم خود از بيقصگي و سرگشتگي
نجات داده است؛ سينماي چند پک دود، الفاظ رکيک و البته پايان باز. قصه و
روايت خطي دلنشين باديگارد اما، ظرفي است که محتواي ويژهاي را در خود جاي
داده است. محتوايي که بهترين تعريف براي آن «انقلابي» بودن است.
باديگارد،
داستان سرتيم محافظتي به نام «حيدر ذبيحي» است. حاج حيدر «دلواپس» کيان
انقلاب است و حضور شخصيتهايي بر مسندهاي مقدس جمهوري اسلامي که حتي ارزش
محافظت فيزيکي را ندارند، او را مردد کرده است. حاج حيدر که از يکي از
پلانهاي فيلم ميشود فهميد، زماني محافظ مقام معظم رهبري بوده است. ترجيح
ميدهد براي مدتي محافظ شخصيتهاي سياسي نباشد و اين يعني شروع يک درگيري
جديد. مهندس ميثم زرين با بازي بابک حميديان، دانشمند هستهاي است که حاج
حيدر محافظت از او را ميپذيرد و اين تازه اول تنش است.
اولين برخورد
ميثم زرين با حاج حيدر زماني رقم ميخورد که گروهي از بازرسان خارجي براي
بازديد از تأسيسات هستهاي به ايران آمدهاند و برخي جوانان حزباللهي سوار
بر موتور با بلند کردن پلاکاردهايي اين هيئت اعزامي را دوره ميکنند؛
هيئتي که حاج حيدر سرتيم محافظت آنان است. اينجا تازه لحظه اول ترديد است.
مهندس زرين از حاج حيدر سؤال ميکند: «خيبري هستي يا موتوري؟!»
اينجاست
که کارگردان خودش را لو ميدهد. حاتميکيا ديگر عيان ميگويد که حرف فيلمش
از جنس آژانس شيشهاي است. حتماً اين ديالوگ معروف را به خاطر داريد: «حاج
کاظم: تلفن بزن.
اصغر: به کي؟
حاج کاظم: به همون موتوريا.
اصغر:که چي بشه؟
حاج کاظم: بگو برن.
اصغر: برن؟ حاجي اونا به خاطر تو و عباس اومدن.
حاج کاظم: دود اون موتوريا امثال من و عباس رو خفه ميکنه. لطف کنن تشريف ببرن.
اصغر: حالا چي بهشون بگم؟
حاج کاظم: بگو نسخه فقط و فقط براي من پيچيده شده. من خيبريم. اهل ني، هور، آب، خيبري ساکته، دود نداره، سوز داره.»
اما
گويا حاج کاظم مدل 92 - همان حاج حيدر- اين بار در خيبري يا موتوري بودن
مردد شده است. مهندس زرين دو بار اين سؤال را در فيلم از حاج حيدر ميپرسد،
اما پاسخي نميگيرد.
حيدر «باديگارد» به قول خودش بعد از سالها براي
محافظت از دانشمند، «موتوري» ميشود و شايد اينجا نقطهاي است که حاتميکيا
اعتراف ميکند: ميشود هم «موتوري» بود، هم «خيبري». «باديگارد» البته با
خرده روايتهايي در سراسر فيلم فربهتر هم ميشود؛ از کشاکش همکار جوان
حاج حيدر با شغلش که ترديد جوان امروز را براي ايستادن پاي آرمان خود نشان
ميدهد تا زندگي شخصي دانشمند هستهاي و کشمکش ميان ماندن در کشور يا رفتن
به خارج.
و اما ابراهيم حاتميکيا جشنواره گريز است و فرزند زمان خود.
نه سفارشيساز است و نه همچون عرفانگرايان براي دل خود فيلم ميسازد، نه
مانند جشنوارهسازان براي جايزه دست به دوربين ميبرد و نه چون مقواسازان
به هر قيمتي به جذب توده به فيلمش راضي ميشود. حاتميکيا در اکنون سينماي
ايران و ساختار حاکم بر آن جايي ندارد. طبيعي است يک فيلمساز خانه به دوش
که دردش، درد «مردمي» است که «انقلاب» کردهاند، جشنوارهپسند نيست.
بايد
منتظر بود و نگاه کرد. سيمرغ نگرفتن «باديگارد» حاتميکيا فرض محتمل است و
سيمرغ گرفتنش فرض بعيدي است که تحقق آن مساوي است با بارقههاي اميد در
اصلاح نگاه سينماي ايران؛ نگاهي که شايد بتواند جشنواره را با مناسبت و
رسالت فراموش شدهاش – فجر- پيوندي دوباره دهد.