کد خبر: ۲۹۸۵۸۷
تاریخ انتشار:

فریب زنانه

دوستی من و ناهید از طریق عضویت در شبکه‌های اجتماعی بود.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، دوستی من و ناهید از طریق عضویت در شبکه‌های اجتماعی بود. گفتم دختری تنها هستم و دنبال کار می‌گردم. برایم در یک شرکت کار دست و پا کرد. مشتاق بودم او را از نزدیک ببینم. این اتفاق افتاد. یک روز با جعبه شیرینی به محل کارم آمد. دختر خوبی به نظر می‌رسید. ما بدون هیچ شناختی از همدیگر چند دقیقه‌ای با هم نشستیم و حرف زدیم. خودم را مدیون ناهید می‌دانستم. برای همین هم دنبال فرصتی می‌گشتم تا محبتش را جبران کنم. همان روز بعد از ظهر با هم قرار ملاقات گذاشتیم.

هدیه ای برایش خریدم و از خجالتش درآمدم. دوستی ما به همین راحتی به یک رفاقت خودمانی تبدیل شد. گاهی به دیدنم می‌آمد و حتی چند بار هم به گردش رفتیم. هر وقت مرا می‌دید می‌خندید و می‌گفت: «سمیرا جون، برای برادرم دنبال یه زن خوب می‌گشتیم و تو می‌تونی عروس خونواده ما بشی و...». با شنیدن این حرف‌ها قند در دلم آب می‌شد. اما من دختری نبودم که بدون اجازه مادرم کاری انجام بدهم. از ناهید خواستم اگر واقعاً چنین نیتی دارد همراه خانواده‌اش به خواستگاری‌ام بیایند. به حرف‌هایی که می‌زدم اعتقاد داشتم و درباره ازدواج‌های خیابانی و احساس‌های هیجانی مطالب زیادی در روزنامه‌ها ومجله‌ها خوانده بودم. اما امان از ناهید که با زبان چرب و نرم خود مار افعی را هم رام می‌کرد. می‌گفت: «دختر جون، اصلاً شاید تو برادرم را دیدی و نپسندیدی یا اینکه برادرم تو را پسند نکرد.

جوان‌های این دوره و زمونه باید با چشم باز ازدواج کنند و اگر به من اعتماد داری اجازه بده یک قرار ملاقات بگذارم و با مهرداد صحبت کن ، بعد اگر نظر هر دو شما موافق بود با هم ازدواج می‌کنید و اگر هم به قول معروف علف به دهان بزی شیرین نیومد دوستی مان جای خودش، شما را به خیر ما را به سلامتاو با این حرف‌ها در واقع فریبم داد و سرم را کلاه گذاشت. پشت سرش راه افتادم. نخستین دیدار خیلی سنگین و منطقی بود. مهرداد از من خواست چند بار دیگر هم با هم گفت‌وگو کنیم. من که تا آن موقع دست از پا خطا نکرده بودم اسیر هیجانات جوانی ام شدم و خواسته‌اش راپذیرفتم. متأسفانه در دیدارهای بعدی ناهید را حذف کردیم و این رفت و آمدهای بی‌معنی باعث شد طعمه هوس‌های سیاه مهرداد شوم. دو سال از این ماجرا گذشت. قرار بود مهرداد به خواستگاری‌ام بیاید. اصلاً با همین وعده‌های سر خرمن توانسته بود فریبم بدهد اما خبری نشد که نشد.

یک روز زن جوانی به تلفن همراهم زنگ زد. خودش را همسر مهرداد معرفی می‌کرد. باورم نمی‌شد چه می‌شنوم. قرار ملاقات گذاشتم. داشتم شاخ در می‌آوردم. زن بیچاره که دختر عموی مهرداد بود می‌گفت شش سال از ازدواج‌شان می‌گذرد و یک پسر سه ساله هم دارند. مانده بودم چه بگویم. تازه فهمیدم من چندمین قربانی هوسرانی‌های مهرداد هستم. واقعیت دیگری که برایم روشن شد اینکه ناهید خواهر مهرداد نیست. این دختر یک تبعه خارجی است که از کودکی در ایران بزرگ شده و حتی از لهجه‌اش هم نمی‌شود تشخیص داد اهل کجاست. من دست از پا درازتر موضوع را به مادرم اطلاع دادم. همسر مهرداد می‌ترسد حرفی بزند. می‌گوید بعد از مرگ پدر و مادرش پناهی ندارد و باید بسوزد و بسازد. البته من هم به جز مادر پیرم فامیل درست و حسابی ندارم. پدرم چند سال قبل درگذشت. دوبرادرم که ازدواج کرده‌اند هم از سر لج و لج بازی‌های دو عروس مان ما را ترک کرده‌اند.

سالی یک بار و آن هم فقط برای چند ساعت همدیگر را می‌بینیم و از حال هم با خبر می‌شویم. نمی‌خواهم اشتباه و تقصیر خودم را به گردن دیگران بیندازم. خودم مقصرم چون با فردی که شناختی از او نداشتم رفاقت کردم. اما یک سری مسائل در به وجود آمدن این مشکل‌ها بی‌تأثیر نبودند. من و مادرم احساس تنهایی و افسردگی شدیدی می‌کردیم. از طرفی ناچار بودم برای گذران خرج زندگی کاری پیدا کنم. اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم دچار چنین مشکل بزرگی شوم. حالا دو برادرم آمده‌اند و شاخ و شانه می‌کشند و ادعای برادری می‌کنند.


منبع: روزنامه ایران

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین