کارمندان آموزشگاه زبان با صدای کمک دختر جوان به خیابان آمدند. تعدادی از آنها نرگس را شناختند. تعدادی از بچههای آموزشگاه بهدنبال راننده پژو 206 که در حال فرار بود رفتند که موفق نشدند او را متوقف کنند و راننده که پسر جوانی بود فرار کرد.
به گزارش بولتن به نقل از باشگاه خبرنگاران: کارمندان آموزشگاه زبان با صدای کمک دختر جوان به خیابان آمدند. تعدادی از آنها نرگس را شناختند. تعدادی از بچههای آموزشگاه بهدنبال راننده پژو 206 که در حال فرار بود رفتند که موفق نشدند او را متوقف کنند و راننده که پسر جوانی بود فرار کرد. امدادگران اورژانس نرگس را به بیمارستان رساندند اما پزشکان اعلام میکنند او دچار مرگ مغزی شده است. پدر و مادر دختر 23 ساله وارد بیمارستان شدند و با شنیدن موضوع مرگ مغزی دختر تصمیم به اهدای عضو گرفتند.
با اعلام مرگ مشکوک دختر جوان توسط افسر کلانتری، دستور معاینه جسد در همان بیمارستان را صادر کردم. پزشکی قانونی اعلام کرد شکستگی جمجمه،آثار شکستگی در تنه و دست و پا و کبودی روی بدن دختر 25 ساله مشهود است.
تحقیقات از پدر و مادر او را آغاز کردم. پدر مقتول مدعی شد دخترش از نخبگان کشور است و تاکنون چند اختراع به ثبت رسانده است. او هر روز به آموزشگاه زبانی می رفت که روبه روی محل قتلش است و با کسی اختلافی نداشت و سرش در کار خودش بود. در خودروی نرگس دو گوشی تلفن همراه و لپ تاپش بود که آنها نیز به سرقت رفته بود.
در ادامه متوجه شدم یکی از همکلاسی های نرگس قبل از انتقال او به بیمارستان با او صحبت کرده است.
دستور احضار افشین 27 ساله را دادم. او در بازجویی ها گفت: وقتی بالای سر نرگس رسیدم گفتم چه کسی این بلا را سرت آورده که او گفت خودروام را سرقت کرده اند. وقتی او را درون آمبولانس گذاشتیم بریده بریده گفت وقتی قصد داشته خودرو را پارک کند پسر جوانی به بهانه کمک به سمت او آمده و پس از تصادف، با سرقت خودرو از محل فرار کرده است.
با به دست آمدن این سرنخ دستور بررسی فیلم دوربین های مداربسته بانک ها و مغازه محل را صادر کردم. بررسی فیلم ها نشان می داد سارق خودرو دنده عقب در حال فرار از خیابان است. با بررسی فیلم هاچهره سارق شناسایی شد اما هیچ کدام از اعضای خانواده نرگس و دوستانش سارق را که پسری حدود 25 ساله بود، شناسایی نکردند.
دستور برای پیگیری و ردیابی تلفن های مقتول صادر شد اما هیچ ردی به دست نیامد. سه هفته از وقوع قتل نرگس می گذشت که مخابرات اعلام کرد گوشی های نرگس فعال شده است. با بررسی بیشتر دو استفاده کننده از گوشی دختر 23 ساله شناسایی و دستگیر شدند. آنها در بازجویی ها مدعی شدند گوشی را از پسر 25 ساله ای خریده اند و هیچ نشانی از او ندارند و فقط فروشنده دو شماره تلفن به آنها داده است. با بررسی شماره ها مشخص شد قاتل شماره تلفن های نرگس را در اختیار خریداران گوشی قرار داده است.
عکس متهم به قتل از سوی دو خریدار گوشی شناسایی شد و آنها مدعی شدند چهره فروشنده با عکس شباهت زیادی دارد. با توجه به این که این افراد در سرقت دخالتی نداشتند با تعهد آزاد شدند.
سه ماه از قتل نرگس می گذشت و هیچ سرنخی از قاتل به دست نیامده بود. تا این که مرد جوانی با اعلام شکایت مدعی شد دو سرنشین خودرو پژو نقره ای رنگ به بهانه تماس، تلفن همراه او را گرفته و پس از سرقت پا به فرار گذاشته اند. با بررسی شماره خودروی که از سوی شاکی اعلام شد متوجه شدیم خودرو متعلق به نرگس است.
عکس متهم فراری به مرد مالباخته نشان داده شد که این مرد بلافاصله او را شناخت و اعلام کرد این فرد سارق تلفن همراهش است. با ردیابی تلفن سرقت شده جوان 30 ساله شناسایی و دستگیر شد.
او در بازجویی ها منکر سرقت گوشی شد و ادعا کرد گوشی را از مرد دست فروشی به قیمت 30 هزار تومان خریده است.
مرد مالباخته با دیدن سارق او را شناسایی کرد و گفت: راننده خودرو 206 پسر دیگری بود و این مرد در کنار او نشسته بود.
با به دست آمدن این سرنخ پسر جوان لب به اعتراف گشود و گفت: من و همدستم ناصر به مواد مخدر شیشه و کراک اعتیاد داریم و یک بار به اتهام سرقت دستگیر شدیم. این بار نیز با او تصمیم به سرقت گرفتیم. با راهنمایی های متهم، ماموران مخفیگاه ناصر را شناسایی کردند اما پدر و مادر او مدعی شدند برای ترک به کمپ ترک اعتیاد رفته است. با شناسایی کمپ مورد نظر ناصر بازداشت و به دادسرا منتقل شد.
ناصر، جوانی 25 ساله و قدبلند بود و قیافه اش به معتادها نمی خورد. عکس به دست آمده از دوربین ها را با او مطابقت دادم 90 درصد خودش بود. بازجویی از او را آغاز کردم که به سرقت گوشی تلفن همراه اعتراف کرد.
در ادامه تحقیقات متوجه شدیم مشخصات خودروی او در سرقت با خودروی نرگس یکی است که با بررسی چهره نگاری ها، او لب به اعتراف گشود.
«آن روز با نامزدم بهاره قرار داشتم. چند وقتی بود با او در خیابان آشنا شده بودم. بهاره در مقابل رستورانی منتظرم بود و قرار بود تا 40 دقیقه دیگر او را ملاقات کنم. به مادرم زنگ زدم تا خودرواش را بگیرم اما او مدعی شد کار دارد و نمی تواند خودرو را به من بدهد. علاقه شدیدی به بهاره داشتم و تصمیم گرفتم با خودرو پیش او بروم حتی اگر مجبور به سرقت شوم.
در خیابان گاندی پرسه می زدم که دیدم دختر جوانی در حال پارک خودرو است. با خوشرویی به سمتش رفتم و پیشنهاد پارک خودرو را دادم که او هم قبول کرد. داشت با تلفن همراه صحبت می کرد. همین که سوار خودرو شدم دنده عقب به او کوبیدم و پرتاب شد. آیینه را نگاه کردم دیدم سرش سمت لاستیک است. فقط به فکر بهاره و دیدن او بودم به همین دلیل دنده عقب گرفتم که فرار کنم؛ فکر می کنم از روی بدنش رد شدم.
با چند خودرو تصادف کردم و چند نفری دنبالم کردند تا دستگیرم کنند اما موفق به این کار نشدند. سر قرار حاضر شدم و چند روزی با ماشین اینور و آنور رفتیم. دوستم و بهاره از وقوع قتل خبر ندارند. فقط به دوستم گفتم خودرو را از کنار خیابان سرقت کرده ام.
با کشف خودرو صحنه قتل بازسازی شد. وقتی ناصر فهمید یکی از نخبه های کشور را به قتل رسانده در آخرین دفاع از خود گفت: هیچ دفاعی ندارم و امیدوارم پدر و مادر دختر جوان من را ببخشند.
...همین که سوار خودرو شدم دنده عقب به او کوبیدم و پرتاب شد. آیینه را نگاه کردم دیدم سرش سمت لاستیک است. فقط به فکر بهاره و دیدن او بودم به همین دلیل دنده عقب گرفتم که فرار کنم؛ فکر می کنم از روی بدنش رد شدم.
با چند خودرو تصادف کردم و چند نفری دنبالم کردند تا دستگیرم کنند اما موفق به این کار نشدند. سر قرار حاضر شدم و چند روزی با ماشین اینور و آنور رفتیم...
به این گستاخی ، دریدگی و بی تربیتی هیچ نمی توان نوشت واقعا که قلم عاجز است!
من چیزی برای گفتن ندارم .. فقط شوکه شدم.
این بخش از حرف های ایشان می توان به یک "جنون" که معمولا بعد از یک اقدام غیر منتظره و وارد شدن شوک دست می دهد می توان تفسیر کرد.
ولی اینکه بعدا با خیال آسوده سر قرار بعدی حاضر شده و بقول خود تفریح کرده است ... از عوارض سوء فیلم های باصطلاح اکشن است که متاسفانه مثل ریگ در سطح بازارها است و در دست نوجوانان رد و بدل می گردد.
از نتایج اولیه این فیلم ها غرق کردن بچه ها در عالم بی خیالی و بی تفاوتی آنها به هنجار های انسانی و اجتماعی است.
شخصیت این فرد در همان "کودک"ی فریز شده که نتیجه تربیت ناقص در محیط خانواده است...
در دوران کودکی ، از داستان هایی که مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها بصورت سریالی در شب های بلند زمستان نقل می کردند به مواردی اشاره می کردند که بنا بحکم قاضی، تعزیر در حق والدینی که در تربیت اولاد قصور می کردند هم جاری میشد.
خدا رو شکر که در چنگال عدالت گرفتار شده است محاکمه و حکم الهی صادر شود ...
البته انجام اون اختلاس هم "به همین راحتی" که می فرمائید نبوده بلکه چشم های تیز بین سیستم های نظارتی بود که آنرا تشخیص داد و بیرون کشید و اگر این کشف اندکی بدرازا کشید حتما حکمتی داشته است و شاید برای مشخص شدن تمام گوشه و زوایای نهان اختلاس بوده است ...
ولی فرمایش شما هم از منظری کاملا صحیح است با این برداشت که لقمه حرام سر سفره بردن به شکستن حرمت ها می انجامد.
چون 3000 میلیارد اختلاس شد پس برخی ها "م-ه" یا همون ""مرض هاری"" میگیرند و میفتن به جون دیگران و خونشان را میمکند!!!!!!!!!
یا با 206 از رو بدنشون چند بار رد میشن!!!!!!
یا اعضای خانواده درجه یک خود را به قتل میرسونند!!!!!!!!
من کشته مرده منطق و پایه فکری این جور موجودات زنده ام.
.
.
.
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
.
.
.
همین و دیگرهیچ!!!
این دنیا مشکل داره یا ما مشکل داریم؟ اینقدر بی وجدان و بی مسولیت هستیم. اینقدر قسی القلب شدیم.
چرا؟
مشکل اصلی از فقدان تربیت است که طبیعتا به خانواده و به تبع آن به همه ما چه در عالم واقع و چه در عالم مجازی مربوط می شود .
با تشکر از بولتن که در راستای ایفای وظایف رسانه ای اخبار و کامنت ها را در معرض دید عموم قرار می دهد.
این سزاء و جزاء اعمالشه.