گروه ادبیات، نشر و رسانه، مرگ و ناامیدی مفاهیمی ایهامی و ابهامی هستند که از آغاز حیات و
شکلگیری تفکر در بشر دغدغهی ذهنی همیشگیاش بوده و هنرمندان بهویژه
شاعران و نویسندگان هم از این دلمشغولی مستثنی نیستند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از ایلنا، بنمایه و ریشهی اصلی بسیاری از اسطورهها و حماسههای جهان به چگونگی مواجههی بشر با مرگ، مرگستیزی، مرگگریزی و جاودانگی میپردازد یا بسیاری از شاهکارهای ادبی ایران و جهان چارچوبی ناامیدانه با چاشنی افسردگی دارند.
نگاهی به پیشینهی مرگ در داستان
اگر بخواهیم به مرگ اندیشی در آثار ادبی اشاره کنیم میتوان گفت پیشینهی مرگاندیشی در ادبیات جهان به سه دوره تقسیم میشود. در دورهی قرون وسطی آثار هنری به دلیل شرایط ویژهی اجتماعی بیشتر آخرتگرا و رنجمحور بودهاند. سپس با شروع دورهی رنسانس و عصر روشنگری تا قرن نوزده زندگی محوری و دنیاگرایی وجه غالب هنر زمانه میشود و مرگ و ناامیدی عملاً به حاشیه میرود. اما از قرن ۱۹ به بعد با مدرن شدن روزافزون زندگی بشر و شروع عصر جدید ادبیات، فردگرایی و به دنبال آن مرگاندیشی و احساس پوچی مجددا به متن داستان و شعر برمیگردد و اینبار حتی مرگ به شکل بارزتری در صحنهی ادبیات قدرتنمایی میکند.
مرگ مادر بزرگ راوی رمان «در جستوجوی زمان از دسترفته» مارسل پروست، یکی از درخشانترین صحنهی داستانی دربارهی مرگ است. مرگ مادر بزرگ تاثیر زیادی بر زندگی مارسل، راوی داستان دارد و به همین خاطر حتی تا پایانیترین صفحات این رمان هفتجلدی [یا هشت جلدی] از آن حرف زده میشود. سوگواریها و یادآوریهای راوی از این ماجرا که همگی بر اثر فقدان مادربزرگ رخ داده، جایگاه ویژهای در رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» دارد و نوع روایت و یادآوری راوی از این اتفاق بسیار بهیادماندی است. مارسل پروست خود درباره مرگ میگوید: «میگوییم نمیتوان ساعت مرگ را پیشبینی کرد اما وقتی این حرف را میزنیم؛ تصور میکنیم که این ساعت مربوط به آیندهی دور و ناروشنی خواهد بود. هیچگاه فکر نمیکنیم که این روزی که شروع شده، عصرش با مرگ تمام شود، این عصری که به نظرمان خیلی معمولی میآید ولی درعین حال ساعات آینده را دربردارد.
مرگ «مادام بوواری» در شاهکار گوستاو فلوبر و جایی که «اما» لباس عروسی به تن کرده و روی تخت دراز کشیده نیز از نابترین صحنههای مرگ در ادبیات بهشمار میآید. صفحات پایانی رمان «سرخ و سیاه» نوشتهی «استاندال» هم با مرگ قهرمان رمان یعنی «ژولین سورل» به پایان میرسد و از طولانیترین و باوسواسترین صحنههای شاهکار استاندال است. استاندال دربارهی ارتباط بین عشق و مرگ میگوید: «عشق واقعی دغدغه مرگ را زیاد، آسان و بدون ترس میکند. عشق واقعی کمکم به مقیاس آدمی بدل میشود و بهایی است که باید برای خیلی چیزها پرداخت.»
همچنین در رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی با وجودی که قتل رخ میدهد، اما مرگ مقتول تا پایان رمان در ذهن «راسکلنیکف» باقی میماند و تا حدی قسمت عمدهای از رمان درباره مرگ است. خودکشی «آنا کارنینا» بر زیر چرخهای قطار در بخشهای پایانی شاهکار تالستوی نیز به شدت دربارهی مرگ است. داستانهای «دماغ» و «شنل» نوشتهی «نیکلای گوگول» هم به موضوع مرگ پرداختهاند.
مرگ «تروخیو» دیکتاتور دومنیکو در رمان «سور بز» ماریو بارگاس یوسا یکی از بهترین صحنههای مرگ رمانهای سیاسی دنیا است. در رمانهای «گابریل گارسیا مارکز» کلمبیایی نیز چه در «صد سال تنهایی» و چه در «از عشق و دیگر اهریمنان» مرگ حضور پررنگی دارد.
«هجوم دوباره مرگ» یکی از رمانهای ساراماگوی پرتغالی است که مرگ محوریت اصلی در آن دارد. نویسنده شاهکار «کوری» حتی وقتی در بیمارستان بستری بوده و به گفتهی پزشکان شانس زیادی هم برای زنده ماندن نداشته است به راحتی درباره مرگ خودش حرف زده و حتی دربارهی آن شوخی کرده و گفته است: «بیمارستانی که در آن بستری بودم، تمایلی به بستری کردن من نداشت، چون میدانست که در چه وضعیت بدی قرار دارم و دلش نمیخواست که ژوزه ساراماگو در بیمارستان آنها بمیرد.»
در آمریکای شمالی هم دستکم امروزه مرگ موضوع مهمی برای نویسندگان است. «فیلیپ راث» غول ادبی آمریکایی تقریبا در همه رمانهایی که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ منتشر کرده، از مرگ حرف زده است. رمانهای «حیوان مرده»، «همه»، «خروج روح» و «خشم» چهار رمان آخر راث هستند که به مرگ پرداختهاند. «کورت ونهگوت» هم در رمان بینظیر «سلاخخانهی شمارهی پنج» دربارهی مرگ زیاد حرف زده است. «پل آستر» نیز خصوصا در «اختراع انزوا» دربارهی مرگ پدرش و تا حدودی در «هیولا» دغدغهی مرگ دارد. از قدیمیهای آمریکا نیز، «گوربهگور» ویلیام فاکنر دربارهی مرگ است. تعدادی از بهترین داستان کوتاههای «ادگار النپو» اصلا برپایهی مرگ نوشته شده است. «مرگ ژان» نوشتهی مارک تواین نیز از مهمترین داستانهای کلاسیک با محتوای مرگ به حساب میآید.
و البته شاید بیشتر از همه، مرگ در شعر حضور داشته باشد. نمیتوان قسمتهایی از شعر «بعد از تو» فروغ را به یاد نیاورد که میگوید: «بعداز تو ما به قبرستانها رو آوردیم / و مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید.» یا آن شعر خوب سهراب که همه آن را از بر هستند. «امیلی دیکنسون» شاعر بزرگ آمریکایی نیز تعداد زیادی شعر دربارهی مرگ دارد. وی در یکی از معروفترین آنها سروده: «بهشت چیست؟ / چه کسی آنجا زندگی میکند؟ / آیا آنها هم کشاورزند؟ آیا آنها هم بیل میزنند؟ آیا اصلا میدانند «آمهرست» کجاست؟ [مرگ!] من هم به سویت میآیم!» از مجموعه اشعار جدید هم کتاب «من گرگ خیالبافی هستم» الیاس علوی شاعر افغان، شعرهای نابی درباره مرگ دارد.
در مورد ایران هم میتوان گفت که تاریخ ما از دوران باستان تا معاصر با جنگ و ویرانیهای پیاپی مواجه بوده است. همین مسئله مرگاندیشی و ناامیدی را در جامعهی ما نهادینه کرده و این نگرش در آثار داستانی و ادبی فارسی به خوبی بهچشم میخورد.
ادبیات کلاسیک ایران در کل سه نمود یا سهشیوه را برای بیان نگرش به مرگ و یاس درپیش گرفته است. روش اول که عموما در بین عارفان و صوفیان قبل و بعداز اسلام رواج داشته به نوعی مرگستایانه یا مرگباورانه بوده و این عارفان و صوفیان با روی آوردن به مرگ سعی میکردند به شکلی معکوس هول و هراس ناشی از آن را کاهش بدهند. البته این مرگستایی که درعرفان شاعرانی مثل مولوی دیده میشود، همزمان با دوران مشروطه جلوهی دیگری پیدا می کند و به شکل شعر و داستانهای مقاومت درمیآید. دومین نگرش، نگاه مرگگریزانه است و بزرگترین سردرمدار این طرز تلقی خیام شناخته میشود. از دید این نگرش مرگ مایهی عبرت و سبب غنیمت شمردن زندگی است. دیدگاه سوم، دیدگاهی واقعگرایانه است که به مرگ به عنوان یک پدیدهی متافیزیکی و جزئی از زندگی نگاه میکند. باورمندان به این نگرش نه مرگ را فدای زندگی و نه زندگی را فدای مرگ میکنند. آنها برای رهایی از دلهرهی مرگ به آفرینش ادبی و خلق شعر و داستان دست میزنند. رودکی و سعدی بهترین نمونه از این طرز تلقی هستند.
مرگاندیشی در آثار مدرن ادبیات فارسی هم با برخی از آثار هدایت شروع میشود و داستاننویسانی مثل غلامحسین ساعدی یا شاعرانی مثل فروغ آن را ادامه میدهند. در داستان «ملکوت» ساعدی تقابل دو نیروی مرگ؛ خدا و شیطان دیده میشود و مرگاندیشی در این اثر به شدت موج میزند. در عزاداران بیل هم این تفکر مرگاندیشی به وضوح قابل مشاهده است. اساسا در آثار ساعدی که بخشیاش شهری و بخشیاش روستایی است فرجامی جز مرگ و جنون وجود ندارد، اما ساعدی پشت مرگ به مفهوم زندگی هم اشاره دارد. میتوان گفت حتی رمان «سووشون» سیمین دانشور هم یک نگرش مرگستایانه دارد و یک نامیرایی را حمل میکند.
به جز این داستانهای فارسی، مرگ در آثار گلشیری مثل شازده احتجاب هم به نمایش گذاشته میشود. به خصوص در تجربیاتی که از زبان شازده نقل میشود. یا در داستان خانهی روشنان که مرگ نویسنده دنبال میشود صورتی دیگر از مرگاندیشی را در ذهنیت گلشیری میتوان دید. در داستانهای صادق چوبک هم مرگ به شکل دیگری خودش را نشان میدهد. بعداز انقلاب هم میتوانیم به آثاری مثل دل دلدادگی، اسفار کاتبان، طوبا و معنای شب، گاوخونی و... اشاره کنیم. نیاز به یادآوری نیست که در این دوره به دلیل جنگ، مسائل سیاسی و غیبت امید و چشماندازی ناروشن از آینده، ادبیات به شدت سیاه است و عنصر نشاط و طراوت در آن جایی ندارد.
به عنوان مثال در داستان «سپرده به زمین» بیژن تجدی با دردناکترین جلوه مرگ مواجه میشویم. طاهر و ملیحه، زوج بیبچه، در دهکدهای زندگی میکنند که سرگرمی مردمش تماشای تشییع جنازههاست.
افسردگی و رخوتی که در ادبیات رخنه میکند
ناامیدی، یاس وافسردگی در ادبیات هم میتواند از دو منظر مورد بررسی و واکاوی قرار بگیرد. از زاویهی دیدگاه اول باید گفت که مدرنیسم در آغاز پیدایش با شعار پیشرفت و عقلانیت و مثبتنگری و لذتگرایی معقول جلو آمد و به تدریج از خوشخیالی خودش دچار افسردگی شد و ادبیات سیاه و مرگاندیش بهعنوان انعکاس این تلقی، تجلی پید کرد. داستایفسکی در جنایت و مکافات و... اندیشهی مرگ و نوعی پوچی مطرح میکند. در ثانی برای خلق یک داستان ساعتها، روزها و حتی ماهها تنها مینشینی و در خودت گم میشوی، نوشتن میتواند درمان شگفتانگیزی باشد اما درعین حال شما را در خودتان فرو میبرد. زمانی که داستان مینویسید و در کار خلق شخصیتهای مختلف هستید، ارزیابی خویشتن و شک به خود اموری اجتنابناپذیر هستند. بنابه یافتههای تحقیق سایت بهداشت آمریکا؛ افرادی که به مشاغل خلاقانه مشغول هستند بیش از دیگران دچار اختلال حسی (عدم کنترل بر خوشحالی یا ناراحتی و تغییر سریع احساسات) میشوند. افسردگی برای افراد اهل هنر و نویسندگان موضوعی ناشناخته نیست و شیوه زندگی هنری به این مسئله دامن میزند. علاوه بر این اغلب نویسندگان افرادی درونگرا و آرام هستند و از اینکه اثرشان در جمع ارزیابی شود دچار استرس میشوند. درکنار این شرایط ناگریز حرفهای باید توجه داشت که نویسندگان هم مانند دیگر افراد شرایط جاری اقتصادی را درک میکنند، این حرفه همیشه نامطمئن بوده و امروز بسیاری از نویسندگان متوسط جواب منفی از ناشران میگیرند یا در ایران آثار داستانی متعددی با سدی به نام ممیزی برخورد میکنند و امکان چاپ ندارند. تمام اینها موجباب سقوط روحی نویسندگان را فراهم میکند و آنها تحت این شرایط با مرگاندیشی و یا سرخوردگی مواجه میشوند. اساسا نویسنده در حال نوشتن بهصورت ناخودآگاه اندیشههای قالب جامعه و طبقهاش را در داستان بیان میکند که این نیز نشان از نبوغ نویسنده دارد که توانسته بدون اینکه به آنها آگاهی داشته باشد؛ آن نکات را بیان کند.
در مبحث یاس و ناامیدی در ادبیات این نکته را هم باید درنظر گرفت که یاس ادبی از نوع یاس فلسفی نیست، بلکه مرتبه نازلتر آن است. یاس ادبی محصول تکنولوژی و مدرنیته است. نویسنده در اینگونه یاسها؛ شکستها و ناکامیهایی که در زندگی برای فرد اتفاق میافتد را معیار میگیرد و در یک قیاس اشتباه، سرنوشت سیاه خود را به دیگران تعمیم میدهد. نمودهای زیادی از یاس ادبی را در ادبیات جهان و ایران میبینیم.
در یاس ادبی شک به افراد است و نگاه به فضای پیرامون به دلیل عدم اعتماد، بدبینانه است، اما در یاس فلسفی شکها عمیق و پایدار و از نوع شکهایی اصیل که موتور محرک تمدن بشری هستند. از دیگر مشخصههای یاس ادبی تیره و تار دیدن محیط پیرامون است، و معمولا جنبههای منفی اتفاقات و حادثهها یا به اصطلاح نیمهی خالی لیوان ملاک قرار میگیرد، اما از منظر یاس فلسفی دگرگونی و اتفاقات از قوانین محکم جهان هستی نشات گرفته در وقوعشان تردیدی نیست هرچند پارهای اتفاقات تلخ و ناگوار رخ میدهد اما فیلسوف آن را میپذیرد و سعی میکند از این موانع رد شود. همچنین در یاس ادبی هویت گم است، چهره هویت مخدوش شده است. راوی به عنوان نماینده نسل امروز دغدغه هویت دارد. این هویت از کوچکترین حوادث پیرامونی تاثیر میپذیرد. اما در یاس فلسفی هویت گم نیست بلکه پایدار است. شکها و خاطرهها میآیند ناخنک به شخصیت میزنند اما نمیتوانند بر شخصیت غالب شوند. حوادث محدود میآیند و میروند اما هویت خود را از حوادث بالا میکشد و تابع آنها نمیشود بلکه مدیریتش میکند. فردگرایی از دیگر مشخصههای یاس ادبی است اما در یاس فلسفی به فرد در مجموعه جهان بشری به عنوان تکهای از یک پازل نگاه میشود.
فارغ از تمام این بحثها و نظرات، به واقع چهچیز موجب شده تا یاس و ناامیدی در ادبیات تا این اندازه پررنگ باشد؟، چرا مرگ در بسیاری از داستانها و رمانهایی که میخوانیم سایه انداخته است؟ آیا تمام مسئله به شرایط فرهنگی و اجتماعی برمیگردد؟ آیا مضمامین مرگ، افسردگی و ناامیدی امکان بیشتری برای خلق یک اثر ادبی ماندگار و پرمخاطب به نویسنده میدهد؟
آنچه که هوشیاری را برمیانگیزد؛ اندوه و تیرهبختی است
محمد بهارلو (نویسنده و منتقد) معتقد است آنچه که هوشیاری را برمیانگیزد اندوه و تیرهبختی است، چون وقتی شاد هستیم تقریباً از همه چیز بیخبریم. این گفته بهویژه وقتی میتواند صادق باشد که بپذیریم زندگی آنقدرها چیز جالب توجهی نخواهد داشت اگر به آن به صورت یک آفرینش نگاه نکنیم.
او در ادامه افزود: بههرحال، قطعنظر از اینکه چه مضمونی در ادبیات کاربرد بیشتری دارد، مطلب شایانتوجه این است که اثر ادبی چگونه ارایه بشود یا حامل چه پرسشی در برابر تجربۀ انسانی و دربارۀ خود ادبیات باشد. اساسا مضامین، از حیث ظرفیت، برتری نسبت به هم ندارند. اصولاً موضوع بزرگ وجود ندارد؛ فقط پرداخت بزرگ وجود دارد، و پرداخت بزرگ یعنی ابتکار و ابداع و جهش خیال. البته من شخصاً جانب آن نوع ادبیاتی را میگیرم که مایۀ انبساط خاطر خواننده باشد و افق زیباییشناسیِ دید او را گسترش ببخشد، نه اینکه مضمونش دربارۀ اضطراب یا نومیدی و مرگ و از این قبیل نباشد.
این نویسنده و منتقد مسایلی نظیر اضطراب یا نومیدی و مرگ را جزو سلسلۀ امور انسانی که از آنها گریزی نیست دانست و بیان کرد: بههرحال از لحاظ نویسنده و برای تشخیص قریحه یا استعداد او آنچه اهمیت دارد موضوع نیست بلکه نحوه یا کیفیت ارایۀ موضوع و شکلبخشیدن به آن است؛ اینکه نویسنده تا چه اندازه در نقل روایت خود و استفاده از عنصر خیال توانا و موفق باشد و علاقۀ خواننده را به دنبالکردن متن برانگیزد. به عبارت دیگر متن ادبی اثری قایمبهذات است و به اعتبار خودش باید وجودش را توجیه یا تثبیت کند. هرگونه قیدوبندی، خواه مربوط به واقعیتهای جاری باشد خواه مربوط به قراردادهای نویسندگی، ملاک یا ارزش معتبری برای سنجش اثر ادبی شمرده نمیشود.
بهارلو؛ شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه را در خلق آثار ادبی ناامیدانه و مرگمحور بیتاثیر ندانست و گفت: طبیعی است که شرایط حاکم بر جامعه و محدودیتهای احتمالی در چنین پدیدهای تاثیرگذار باشد، چون دایرۀ ظرفیت و فعالیت نویسندۀ ایرانی محدود است و نمیتواند به مقتضای متن خود از ژرفای هر موضوع و احساسی بنویسد. از آنجا که میان عناصر هر موضوع و احساسی پیوندهای ظریف و مرموز بسیاری برقرار است طبعاً هرگونه گسست و بریدگی تحمیلی یا فرمایشی، به حکم ملاحظات نشر یا سانسور، میتواند بیان آن موضوع و احساس را دچار لکنت یا پریشانی کند. چنانکه میدانید این محدودیت فقط در حوزۀ موضوع و احساس هم نیست، بلکه کلمات و اصطلاحات و تعابیر را هم دربرمیگیرد. بنابراین واضح است که شرایط اجتماعی و سیاسی بر امر نوشتن و نشر رمان و داستان، و هر اثر ادبی و خلاقۀ دیگر، خواهناخواه تأثیر خواهد گذاشت، حتی اگر نویسنده خودش را متعهد به اوضاع اجتماعی و سیاسی جاری نداند.
البته بهارلو با هرگونه دستهبندیکردن ادبیات، خواه از حیث مضمون و خواه از حیث جنبههای دیگر، مخالف است، چراکه از دید او دستهبندی آثار ادبی، از هر نظرگاه یا جنبهای که باشد، به نوعی تقلیل یا یکسانسازی منجر میشود و تمایزها و تفاوتها را نادیده میگیرد یا از اعتبار میاندازد. از دید این نویسنده و منتقد راه درست، چنانچه حقیقتاً همچون راهی وجود داشته باشد، این است که هر اثر ادبی را اختصاصاً، مبتنی بر اجزای ساختاری متن، وابرسیم والبته همواره جا را برای تفسیرها و تأویلهای دیگر باز بگذاریم.
هنر عمیق جایی خلق میشود که مکث و تامل به وجود بیاید
از نگاه حنیف افخمی ستوده (نویسنده) هنر عمیق جایی خلق میشود که مکث و تامل به وجود بیاید و انواع شادیها اساسا مجال کمتری برای مکث و تامل فراهم میکنند و بیشتر سرخوشانه و گذرا هستند. او مضامین غم و ناامیدی یا حتی مرگ را دارای پتانسیل بیشتری برای مکث و تامل دانست و بیان کرد: شاید بتوان گفت مضامین ناامیدی، رنج، غم و مرگ پتانسیل بهتری برای خلق آثار عمیق دارند اما از سویی دیگر آثار بزرگانی مثل مولانا را داریم که عرفانی شادیبخش را در گفتارشان جای دادهاند.
افخمی ادامه داد: شاعری معاصر درمقابل حافط که میگوید «کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد» میگوید «هی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد، این یعنی نگرش به غم و شادی نسبت به گذشته فرق کرده است.
این نویسنده هم وضعیت سیاسی،اجتماعی، فرهنگی و... قطعا در شکلگیری محتوا و مضمون آثار ادبی یک جامعه موثر دانست و گفت: در فضای محدود و بسته معمولا نویسندگان و اهالی قلم به سمت خلق آثار سمبولیک ادبی میروند. شاید به همین دلیل باشد که ادبیات ایران شاهد تعداد بالایی از داستان و شعر با محتوای یاس و ناامیدی در ادبیات فارسی هستیم. هرچند در کشورهای اروپایی و غربی هم آثار ادبی با چنین محتواهایی دیده میشود. البته یاس در آثار ادبی بیشتر ناشی از یاسهای فلسفی و نیافتن پاسخی برای چرایی زندگی است. در حقیقت یاس در ادبیات فقط محدود به کشورهای جهان سوم نیست و جوامع توسعه یافته هم با این نوع ادبیات روبرو هستند. میتوان گفت در جوامع محدود و بسته حتی شاهد خلق آثاری هستیم که بیشتر انقلابی و تهیج کننده برای مبارزه علیه ظلم و خفقان هستند. شرایط سیاسی، اجتماعی مهم و تاثیرگذار هستند اما مسبب اصلی نیستد. دلیل واقعی نوع جهانبینی قالب در جهان معاصر است که باعث شده انسان امروزی خودش را تهی از معنا و تنها و رها شده در این پوچی میبیند. بسیاری از این آثار ناامیدانه و مرگاندیش در حقیقت به دنبال یافتن معنایی جدید برای زندکی در این جهان میگردد. البته این نوع یاس و ناامیدی عمدتا فلسفی ادبیاتی در داستانها و شعرهای ایرانی کمتر از دیگر نقاط جهان است، اما افرادی مثل فروغ فرخزاد یا صادقهدایت از مصداقهای این قبیل ادبیات در ایران هستند. هرچند درنهایت هر دو محتوای شاد و نشاطآور و ناامیدی مرگ هم در کشور مخاطبان خاص خودشان را دارند.
افخمی در پاسخ به این سوال که آیا با تکیه بر بیشتر بودن ادبیات مرگاندیش و ناامیدانه اینطور نتیجه گرفت که ناامیدی، یاس و مرگ پتانسیل بیشتری برای خلق آثار ماندگار ادبی دارند، گفت: بهتر است از این دید هم به قضیه نگاه کنیم که پرداختن به چنین محتواهایی شاید یک ژست یا راهی برای نشان دادن تفکر و تعلق در یک فرد است. برخی افراد برای اینکه روشنفکر بودن و قوهی تفکر قوی خود را به دیگران نشان بدهند این مسئله با غمگین و ناامید بودن اشتباه میگیرند. درست مثل تفاوت رمانتیسم و سانتیمانتالیسم.
داستان شاد و باطراوت نوشتن هزینهی بیشتری میبرد
بهنظر مجید صفارینیا (روانشناس اجتماعی) این مقوله باید از دو محور مورد بررسی و واکاوی قرار بگیرد. اول از منظر فردی و شخصی که بیشتر به فضای عاطفی، روانی و درونی نویسنده برمیگردد. او در همین مورد گفت: نقاشی، تئاتر، داستان، شعر و در یک کلام هنر محمل یا کانالی است که افراد از طریق آن ناخودآگاهشان را تخلیه کنند و بار عاطفی خود را سبک کنند.. نوشتن و داستان هم برای نویسنده ابزاری است برای تخلیهی عاطفی. اساسا هر آدمی با این ابزارها روح و روانش را پالایش میکند و حالش بهتر میشود.
بعد دیگری که این روانشناس اجتماعی مورد تحلیل قرار داد بعد بیرونی و اجتماعی چنین پدیدهای است و اشاره کرد: وقتی فضای اجتماعی یک فضای غمگین و توام با ناامیدی باشد آدمهایی هم که در این فضا زندگی میکنند و قرار است یک اثر ادبی خلق کنند هم فضایی افسرده را به تصویر میکشند و بازسازی میکنند. ضمن اینکه مطمئنا مخاطبان شعر و داستان هم در چنین فضایی بیشتر خواهان آثار ادبی در همین حس و حال هستند و ترجیح میدهند کتابی که مطالعه میکنند هم با غم و ناامیدی همراه باشد. مخاطب هم بخشی از شرایط اجتماعی موجود است. علاوه بر این، داستان شاد و باطراوت نوشتن هزینهی بیشتری میبرد و شاد کردن و امید بخشیدن به جامعه یک بار اجتماعی مضاعف بر دوش نویسنده میگذارد، درصورتیکه غمگین کردن و ناامیدی هزینهی آنچنانی ندارد و کار زیادی هم نمیبرد.
ادبیات هر ملتی بازتاب دغدغهها و احتیاجات اجتماعی آنهاست
ایرج پارسینژاد(نویسنده و استاد ادبیات فارسی) هم با اشاره به این بیت حافظ که «کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد/ یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد» بیان کرد: ادبیات هر ملتی بازتاب دغدغهها و احتیاجات اجتماعی آنهاست و داستان و شعر یک کشور بازگو کننده حال واقعی و درونی افراد آن جامعه است. اگر در ادبیات امروز ایران بارقههایی از یاس و سرگردانی و حتی مرگاندیشی دیده میشود حاصل واقعیت موجود در جامعه است. خوانندگان کتابها هم در چنین شرایط اجتماعی زمینهی ذهنی مستعدی برای ادبیات یاسآور و مرگاندیش دارند. در حقیقت واقعیتهای ناامیدکننده و یاسآور جامعه آمادگی ذهنی خواننده و نویسنده را به سمتی میبرد که به خلق و مطالعه داستانهایی با محتوای افسردهکننده و ناامیدی کشش داشته باشند. این یک پیوند ارگانیگ وجدانشدنی میان ادبیات و بطن جامعه است. وقتی افراد یک جامعه با بلاتکلیفی و بیباوری دستبه گریبان هستند خودبهخود ادبیات بینشاط و ناامید مجال رشد و توسعه پیدا میکند. زمانی هم بود از الزام نشاط و امید در ادبیات رئالیسم سوسیالیستی صحبت میشد. اما واقعا چهطور امکان دارد جامعهب در جادهی افسردگی و پوچی حرکت کند اما توقع بروز داستان و ادبیات امیدبخش و بانشاط داشته باشد؟
او ادامه داد: اگر معتقد هستیم که ادبیات باید بازتابدهندهی واقعیات جامعه و جهان اطرافش باشد پس از کوزه همان تراود که در اوست. واقعیت این است که انسان معاصر در دنیایی زندگی میکند که پر از استرس و ناامیدی است پس زمینه و بستر مناسبی فراهم شده تا ادبیات تشویش، یاس و ناامیدی شکل بگیرد.
انزوای هنرمند عاملی برای افسردگی داستانها
احمد سمیعی گیلانی(عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سردبیر مجلهٔ نامه فرهنگستان) هم در متنی به سوالات مطرح شده چنین پاسخ دادند:
هنرمند اصیل آرمانگراست. در عین حال كه روح زمانه را، بسته به ذائقه و دید و وسعت دنیای خود، در مقیاسهای متعدّد (قومی، ملّی، جهانی) در اثر خود منعكس میكند، به آینده نظر دارد. تنها تصویرگرِ زندگی نیست زندگیساز هم هست. امّا وقتی چشمانداز تحقق آیندة آرمانی را در آن شرایط زمانی و مكانی كه مهد زندگی اوست مسدود میبیند، با حسّاسیتی استثنائی كه دارد طبعاً نوعی یأس بر جان او سایه میافكند.
زانسو، هنرمند، هرچند، در آفرینش اثر هنری، جز همان آفرینش به غرض دیگری نمیاندیشد، خواه ناخواه به جمع مخاطبان هرچند بس محدود حتّی انگشتشمار (به قول فلوبر، happy few) نظر دارد و اگر، در جامعه، چنین مخاطبانی را سراغ نگیرد یا مانعی در راه ارتباط با آنان ببیند، طبعاً خود را غریب مییابد و سرخورده میشود و شور و هیجان باطنی او فروكش میكند كه گاه به خودكشی منجر میگردد. حتّی هنرمندانی هستند كه آثارشان، نه در زمانة خودشان بلكه در قرن یا قرنهای پس از مرگشان خریدار پیدا میكند.
شواهد غمانگیزی از اینگونه رویدادها در جوامع زیر سلطه حكومت توتالیتِر سراغ داریم. نمونه بارز آن اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی كه، در آن، جوّ اختناقی، در بُرههای حتّی شاعری همچون مایاكوفسكی را، كه پس از انقلاب كبیر به نشان دادن گذرنامه ممهور به حكومت آن رژیم فخر میفروخت، چنان و چندان مأیوس ساخت كه، برای رهایی از درد جانكاه، جز خودكشی درمانی نیافت.
اثر هنری چون پدید آمد خواستار آن است كه زنده بماند و شرط لازم زنده ماندن آن قبول جامعه است كه شورآفرین است. مثلاً آهنگساز و خوانندهای كه شاهد به سر زبانها افتادن اثر خود باشد طبعاً به هیجان میآید. من، در ازمیر، شاهد صحنهای شورانگیز از این دست بودم. كنسرتی در فضای باز با جمعیتی چندهزاری اجرا میشد كه خواننده آن بانویی برخوردار از شهرت در مقیاس ملّی بود. وقتی ترانهای میخواند، سراسر جمعیتِ چندهزاری همراه او دم میگرفت گویی انبوه جمعیت به هم لحیم شده بودند: یكصدا و با شور و هیجان، خواننده را همراهی میكردند و ترانه به عامل وحدت و همدلی و همآرمانی بدل شده بود. حالیا، چنین استقبالی از مخاطبان تصوّر میكنید چه تأثیر عمیقی در هنرمند میتواند داشته باشد. او خود را در آغوش جامعه زنده و پرنشاط مییابد و طبعاً نومیدی و سرخوردگی به ساحت روح و جان او راه ندارد.
در عوض، هنرمندی كه شرایط اجتماعی و فرهنگی او را به انزوا محكوم ساخته و خود را غریب و بیگانه حس میكند و اثر خود را مدفون مییابد طبعاً به عزلت پناه میبَرَد هرچند صدای خاموش او در فضایی یا دورانی دیگر طنینافكن گردد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com