وارد خانه شديم، صاحبخانه در منزل نبود و جاي ايشان خيلي خالي بود اما همه آن خانه بوي صياد را ميداد. در قسمت بالاي اتاق عكسي بود كه همه خاطرات صاحب اين خانه را در خود قاب گرفته بود تا شايد در روزهاي دلتنگي بتواند جاي خالي همسري دلسوز و پدري فداكار را پُر كند. ناگهان چشمانم به نوشته روي قاب عكس افتاد كه با تمام وجود روي آن حك شده بود «بكشيد ما را ملت ما بيدارتر ميشوند».
قدم در آشيانهاي گذاشتيم كه پرندگانش مفهوم عشق را هجي كرده بودند، آشيانهاي كه باد پاييزي پرندهاي را با بالهاي خونين راهي عرش كرد؛ به سراغ دختر شهيد صياد شيرازي رفتيم تا از همنشيني در 26 بهار با صياد دلها، روايات تازهاي را بازگو كند.
به گزارش بولتن، قصد عزيمت به آشيانهاي را كرديم كه در آن بر روي هر جوياي حقيقتي، باز است؛ وقتي براي اجازه ورود، در منزل را به صدا در آورديم، خواهر صاحبخانه كه مسافري از خراسان بود، در را به رويمان گشود.
آنجا منزل امير سپهبد علي صياد شيرازي بود كه 11 سال پيش در چنين ايامي در مقابل ديدگان فرزندش با گلولههاي كور منافقان به شهادت رسيد.
وارد خانه شديم، صاحبخانه در منزل نبود و جاي ايشان خيلي خالي بود اما همه آن خانه بوي صياد را ميداد. در قسمت بالاي اتاق عكسي بود كه همه خاطرات صاحب اين خانه را در خود قاب گرفته بود تا شايد در روزهاي دلتنگي بتواند جاي خالي همسري دلسوز و پدري فداكار را پُر كند. ناگهان چشمانم به نوشته روي قاب عكس افتاد كه با تمام وجود روي آن حك شده بود «بكشيد ما را ملت ما بيدارتر ميشوند».
مدتي بر اين جمله تأمل كردم لحظاتي بعد مريم صياد شيرازي متولد 1352 فرزند ارشد شهيد امير سپهبد علي صياد شيرازي براي خوشامدگويي پيش ما آمد و خاطرات شيرين 26 بهاري را كه قبل از پاييز با پدر گذرانده بود، برايمان نقل كرد.
* خستگي هيچ وقت لبخند را از پدر نگرفت
مريم صياد شيرازي در ابتدا از ابراز علاقه پدر به فرزندان مطالبي را عنوان كرد و اظهار داشت: از آنجا كه پدر يك فرد نظامي بودند، سبك ايشان در ابراز علاقه متفاوت بود و بيشتر علاقهشان را به صورت عملي نشان ميدادند. ايشان توجه زيادي به امور ما داشتند.
وي با بيان اينكه شهيد صياد پيش از انقلاب خيلي كنار ما حضور نداشتند و خاطرات خاصي از آن دوران نداريم، ادامه داد: ايشان در سالهاي 57 ـ 1356 به خاطر فعاليتهاي سياسي، خانواده را به مشهد پيش اقوام بردند تا خانواده غيبت ايشان را كمتر احساس كند و ايشان نيز راحتتر بتوانند به فعاليتهايشان ادامه دهند.
دختر شهيد صياد شيرازي افزود: در دوران دبستان و راهنمايي كه مصادف شده بود با زمان جنگ تحميلي، ما در جماران ساكن بوديم، حتي به تعداد انگشتان دست، با پدر سر سفره غذا نخورديم و تنها چيزي كه از آن دوران در خاطرم است اين بود كه پدر با وجود خستگي هميشه خندان بودند؛ زماني كه از جبهه به منزل ميآمدند، فوراً لباسها و پوتينهاي خاكي را عوض ميكردند تا ديداري با امام خميني (ره) داشته باشند.
*شهيد صياد هرگز اجازه نميداد زجر كشيدنهايش را در چهرهاش ببينيم
فرزند شهيد صياد شيرازي با بيان اينكه در تمام دوران جنگ هميشه نگران اين بودم كه خبر شهادت پدر را به ما دهند، افزود: پدر در ايام دفاع مقدس چند بار مجروح شدند و ديدن وضعيت ايشان برايم خيلي سخت بود؛ ايشان را به منزل ميآوردند و بدون اينكه جراحتشان خوب شود، دوباره به جبهه برميگشتند.
وي گفت: ايشان به خاطر مجروحيت 3 مرحله از جبهه به پشت جبهه منتقل شدند كه يك بار به خاطر تصادف، دچار شكستگي لگن شده و عمل جراحي كرده بودند؛ باز هم در آن زمان با ويلچرهاي اتوماتيك خودشان را به جبهه رساندند.
مريم صياد شيرازي افزود: من كلاس دوم دبستان بودم و پدر دوباره در مرحلهاي از اعزام به جبهه تير خورده بودند كه 2 نفر از دوستان از ناحيه زير بغل وي را بلند كرده بودند و به منزل آوردند؛ پدر با آن حالي كه داشت، باز هم با چهره خندان، محكم و مقام به منزل آمد؛ اتاق را خالي كردند؛ ظاهراً تيرها را در جبهه طي عمل سرپايي از پايشان در آورده بودند ولي زخم را به خوبي پانسمان نكرده بودند كه با همان وضعيت ايشان به خانه آمده بود و حتي راضي نشده بود كه به بيمارستان برود.
فرزند شهيد صياد شيرازي گفت: پس از لحظاتي همه از اتاق بيرون رفتند و من در اتاق ماندم و گوشهاي نشسته بودم كه ببينم چه خبر است زيرا اصلاً در چهره پدر حالتي از بيماري ديده نميشد. پدر از بس درد كشيده بودند رنگ چهرهشان سفيد شده بود و با اين حال هيچ وقت نميخواستند ما زجر كشيدن را در چهره ايشان ببينيم.
وي ادامه داد: در سال تحصيلي سوم راهنمايي بودم كه پدر از بيمارستان تماس گرفتند و گفتند «در بيمارستان بستري هستم» به سختي نگران بودم كه اكنون پدر را با چه چهرهاي ملاقات خواهم كرد. بابا هميشه به ما توصيه ميكرد گريه كردن نشانه ضعف است و هيچ وقت جرأت نميكردم در مقابل پدر گريه كنم؛ وقتي به بيمارستان رفتيم، ديدم دست ايشان را بسته بودند؛ يك طرف صورتشان تركش خورده بود و ورم كرده بود. پدر هر چقدر با من صحبت ميكرد و احوالم را ميپرسيد، آن قدر بغض در گلويم بود كه نميتوانستم حرف بزنم و ميترسيدم بغضم بتركد و قراري كه با پدر گذاشته بودم در آنجا نقض شود. دوست داشتم زود از اتاق به بيرون آيم؛ اصلاً به چهرهاش نگاه نميكردم و زماني كه از اتاق به بيرون آمدم، بغضم تركيد و شروع به گريه كردم.
* درد خانهنشيني پدر را در اواخر جنگ به خوبي احساس ميكردم
وي اضافه كرد: در اواخر جنگ تحميلي به خاطر برخي شرايط، پدر بدون سمت، غريبانه در خانه بودند؛ دلشان ميخواست در جبهه باشند ولي نميتوانستند و ميگفتند «اكنون من غربت حضرت علي (ع) را با تمام وجود درك ميكنم». به خوبي احساس ميكردم كه پدر چقدر درد ميكشد و احساس ميكند كه انرژي و توان دارد و ميتواند در صحنهها باشد ولي در صحنه نيست و آن طور كه بايد و شايد از وي استفاده نميكنند تا اينكه در اواخر جنگ در عمليات مرصاد با منزل ما تماس گرفتند؛ پدر در منزل بود و ظاهراً از آن طرف ميگفتند «دشمن دارد، حمله ميكند و منافقين ظاهراً جاده را گرفتهاند» پدر منتظر اين نبود كه ابلاغيهاي صادر شود؛ همان لحظه لباسشان را پوشيدند و بدون پست راهي جبهه شدند.
فرزند شهيد صياد شيرازي خاطرنشان كرد: من احساس ميكردم كه در سالهاي آخر دوران دفاع مقدس خيلي به پدر فشار آمده بود؛ قبول قطعنامه 598 يكي از سختترين و دردناكترين روزهاي زندگي پدر بود و ميگفتند «من خيلي خوشحال هستم كه من فرمانده جنگ نيستم و در آن پست نباشم كه بشنوم امام خميني (ره) جام زهر را بنوشد».
* شهيد صياد در قنوت نماز شب ما را دعا ميكرد
وي در خصوص ابراز علاقه شهيد صياد به خود، اضافه كرد: نهايت علاقه پدر به من اين بود كه ميگفتند «در دعاي كف دستم، دعايت ميكنم» به طوري كه در نماز شبها من، همسر و فرزندانم جزو همان 40 نفري بوديم كه ما را دعا ميكردند و احساس من اين بود كه ايشان ميخواستند به ما بگويند كه ما را خيلي دوست دارند.
* پدر با وجود خستگي روزانه، شبها به امورات فرزندان رسيدگي ميكردند
وي در خصوص رسيدگي شهيد صياد شيرازي به امورات فرزندان، اظهار داشت: با وجود خستگي روزانه، چيزي كه براي پدر مهم بود، اين بود كه به امورات فرزندان رسيدگي ميكردند؛ ايشان بعد از جنگ بيشتر در كنار ما بودند و ميتوانستند به امور ما رسيدگي كنند.
فرزند شهيد صياد ادامه داد: در درسهاي رياضي، فيزيك و زبان مسئله و مشكل داشتيم، مسئلهها را يادداشت ميكرديم و منتظر بوديم تا پدر به منزل آيند و مشكل را حل كنند. پدر معمولا ساعت 9:30 تا 10 شب به منزل ميآمدند و در حين ياد دادن درس، خوابشان ميبرد و همزمان كه حرف ميزدند ميخوابيدند، گاهي اتفاق ميافتاد كه حدود 10 دقيقه با ايشان كاري نداشتم و ميگذاشتم تا بخوابند و بعد از چند لحظه خوابيدن يك دفعه از خواب بيدار ميشدند و ميگفتند «چرا مرا بيدار نكرديد». زماني كه پدر خيلي خسته بودند، ميگفتند بعد از نماز صبح با هم دروس را تمرين ميكنيم.
*شهيد صياد معتقد بودند يك زن تحصيل كرده ميتواند تحليلگر و مادر خوبي باشد
وي در خصوص نظر شهيد صياد در زمينه حضور زنان در اجتماع اظهار داشت: پدر خيلي دوست داشتند، يك خانم با پوشش اسلامي هم تحصيل كند و هم در اجتماع فعاليتهاي مثبتي داشته باشد و ميگفتند «نقش اصلي يك زن همسرداري و مادري است و اگر قرار باشد كه زن در اجتماع حضور پيدا كند بايد اين توانايي را داشته باشد كه در ابتدا در اولويت اول موفق باشد بعد به اولويت دوم پردازد» و ايشان به تحصيل يك زن خيلي اهميت ميدادند و بر اين عقيده بود كه اگر يك زن تحصيل كند، ميتواند فرزندان خوبي را پرورش داده و تحليلگر خوبي باشد.
صياد شيرازي ادامه داد: پدر در زمينه اشتغال زنان بيشتر محيطهايي را ميپسنديدند كه با زنان در ارتباط باشيم به صورتي كه سال آخر دبيرستان كه ميخواستم كنكور دهم، ايشان مرا به حوزه دانشگاه الزهرا (س) رساندند و همان جا دعايي كردند و گفتند «من دوست دارم در اين دانشگاه درس بخواني و همين جا مشغول به كار شوي». من در آنجا درس نخواندم و بعد از 10 سال كه ايشان شهيد شدند به طور اتفاقي در آنجا مشغول به كار شدم و دعاي پدر مستجاب شد.
*پدر خيلي اصرار داشتند به خوبي رانندگي را ياد بگيرم
فرزند شهيد صياد شيرازي با بيان خاطراتي از اخذ گواهينامه رانندگي بيان داشت: بعد از اخذ ديپلم، پدر به من گفت بايد گواهينامه رانندگي بگيري، كه پس از اخذ گواهينامه رانندگي در طول هفته 2 تا 3 روز بعد از نماز صبح با هم براي تمرين رانندگي ميرفتيم. پيش ميآمد در آن ساعات از صبح، با ماشين پارك شده در خيابان برخورد ميكرديم و پدرم يادداشتي زير برف پاك كن ماشين آسيب ديده ميگذاشتند و آدرس محل كار و شماره تماس ارائه ميدادند تا غرامت را به صاحب ماشين پرداخت كنند.
وي ادامه داد: زماني كه تصادف ميكرديم، پدر عصباني نميشدند ولي خيلي رنگشان ميپريد؛ ايشان سعي ميكردند تا به خودش فشار آورند تا من هول نشوم. يك بار در حالي كه در اتوبان تمرين رانندگي ميكرديم، يكي از لاستيكهاي ماشين داخل جوي آب افتاد؛ منتظر بوديم كه جرثقيل يا وسيلهاي بيايد تا ماشين را از توي جوي آب بيرون آورد با اينكه در آن منطقه اكثراً پدر را ميشناختند در اين شرايط هم پدر عصباني نشدند.
صياد شيرازي گفت: از جايي كه پدر خيلي اصرار داشتند به خوبي رانندگي را ياد بگيرم، بعد از شهادتشان به اضطرار رانندگي را به خوبي ياد گرفتم و نيت كردم نخستين بار به بهشت زهرا (س) بروم و اين كار را انجام دادم. همان شب خواب پدر را ديدم و به ايشان گفتم «بابا ديدي تا بهشت زهرا (س) آمدم» سرش را تكان داد و گفت «آره ديدم» انگار عهدي با ايشان بسته بودم كه اين قضيه را به نتيجهاي برسانم و خوشحال بودم كه موفق شدم.
*مشغله كاري پدر باعث نشد كه ايشان از انجام تكاليف شانه خالي كنند
وي اضافه كرد: در آن زمان كه ما 4 فرزند به مدرسه ميرفتيم، پدر عضو فعال اوليا و مربيان مدارس ما بودند و وقتشان را طوري تنظيم ميكردند تا هر كاري كه از دستشان بر ميآمد، انجام دهند و معتقد بودند كه خداوند عزتي به من داده و ميخواهم از اين عزت استفاده كنم و تا جايي كه ممكن است دست افراد را بگيرم؛ هيچ وقت مشغله كاري باعث نشده بود كه از انجام تكاليف شانه خالي كنند.
فرزند شهيد صياد شيرازي ادامه داد: پدر ميدانستند كه من به رشته روانشناسي علاقه دارم و در آن سالهايي كه در دوره دبيرستان تحصيل ميكردم، با اساتيد و روانشناسان جلسه ميگذاشتند و از آنها راهنمايي ميخواستند تا جايي كه كتابهاي معرفي شده از سوي اساتيد، مانند كتابهاي دكتر شرفي، آقاي گلزاري، دكتر افروز را برايم ميخريدند تا اين مسير را برايم هموار كنند.
*نگاه شهيد صياد در عين حال كه خيلي جذاب بود، نافذ هم بود
وي در خصوص عكسالعمل شهيد صياد شيرازي در مواجه با اشتباهات فرزندان اظهار داشت: هنگامي كه اشتباهي از من سر ميزد، پدر هيچ وقت مرا دعوا نميكردند. نگاه پدر در عين حال كه خيلي جذاب بود، نافذ هم بود و بدون اينكه پدر تهديدي كرده باشند، با نگاه ايشان حساب كار دستم ميآمد. در اين مواقع پدر من ميگفتند «ساعت 5 صبح جلسهاي باهم داريم»؛ با همين حرف پدر شب تا صبح اضطراب داشتم و فكر ميكردم كه من چه كار كردهام كه پدر با من جلسه دارد؛ جلسه با خواندن سوره والعصر شروع ميشد و نكات لازم را به من گوشزد ميكردند و زماني كه ايشان وقت براي جلسه نداشتند، تذكرات را در برگه يادداشت كرده و ارائه ميدادند.
*پدرم براي جاري شدن خطبه عقد توسط رهبري با 14 سكه موافقت كرد
صياد شيرازي در خصوص كمك كردن شهيد صياد در امر انتخاب همسر اظهار داشت: يكي از پررنگترين حضورهاي پدر در زندگي من، در امر ازدواج بود. پدر بعد از هشت سال به خانه آمدند، احساس ميكردم با هم غريبه شدهايم. دوستش داشتم ولي نميتوانستم آنقدر كه بايد با ايشان حرف بزنم. ايشان در جلسات متعددي با من در مقوله ازدواج صحبت ميكردند تا بتوانم راحتتر با ايشان صحبت كنم. يك سال به همين منوال گذشت. معمولاً پدر خواستگاران را به منزل دعوت نميكرد و خودشان به محل كار آنها رجوع ميكردند و اگر مورد پسند ايشان نبودند، خودشان جواب منفي ميدادند.
وي ادامه داد: پدر در جلسات متعددي با يكي از مشاوران در خصوص ملاكهايي انتخاب همسر براي من حضور داشتند و در طول اين جلسات ايشان همه نكات را در دفترچه يادداشت نوشته و جمعآوري كرده بود.
همسر بنده تنها كسي بود كه توانست از آن شرايط تعيين شده پدر عبور كند و به منزل ما بيايد.
فرزند شهيد صياد شيرازي افزود: هميشه دوست داشتم در امر ازدواج با پدر توافق نظر داشته باشيم و روي حرف ايشان حرفي نزنم. يك هفته قبل از اين ملاقات، پدر 4 صفحه از گزارشات از گزينشها را به من ارائه دادند و گفتند «خودت را آماده كن كه در روز معين مهمانان ميخواهند به منزل بيايند» پدر حتي براي برخورد بنده با خواستگار به مشاوره مراجعه كرده بودند. روزي كه قرار بود همسرم به منزل ما آيد، خيلي اضطراب داشتم به قدري كه گريه ميكردم. پدر به من گفت «دخترم نگران نباش من الان به زيرزمين [اتاق كارشان بود] ميروم و برايت نماز ميخوانم و دعا ميكنم كه اضطراب نداشته باشي. بالاخره يك دختر بايد زماني ازدواج كند؛ امروز قرار نيست تو صحبت كني، فقط خواستگارت صحبت ميكند؛ تو فقط ظاهر وي را بپسند.»
ديگر اضطراب برطرف شد و در جلسه آرامش زيادي داشتم.
وي ادامه داد: پدر حتي براي تعيين مهريه و تهيه جهيزيه به آيتالله هاشمي در حوزه علميه چيذر مراجعه كردند و از ايشان عرف ميزان مهريه و جهيزيه را پرسيدند. در 17 سال گذشته آيتالله هاشمي گفتند «براي بچههاي يتيمي كه مهريه تعيين ميكنيم، عرف مهريه 110 سكه و جهيزيه حدود 500 هزار تومان است».
صياد شيرازي افزود: پدر خيلي دوست داشتند كه مقام معظم رهبري خطبه عقد ما را جاري كنند كه شرط اين امر اين بود كه مهريه 14 سكه باشد كه پدر بلافاصله مهريه را از 110 سكه به 14 سكه پايين آوردند و گفتند« همان دعايي كه آقا براي زندگي شما ميكنند، سبب رونق زندگي شما ميشود».
وي بيان داشت: پدرم براي جهيزيه ملزومات اوليه زندگي را براي من تهيه كردند و گفتند «من به عنوان يكي از مسئولان مملكتي نميتوانم خيلي در سطح بالا به دخترم جهيزيه دهم؛ اگر اين كار را انجام دهم تمام شعارها، اعتقادات و ارزشهاي من زير سؤال ميرود».
وي افزود: پدر در مراحل بعدي ازدواج از همسرم نپرسيدند در كجا خانه اجازه ميكنيد. در آن فرآيند پدرم خيلي خوب عمل كردند و گاهي اوقات به همراه همسرم آن دوره را مرور ميكنيم، همسرم به من ميگويند «آيا براي دختر من خواستگار بيايد من هم ميتوانم توكل پدر را داشته باشم كه بدون در نظر گرفتن ماديات و فقط با در نظر گرفتن معنويات، ايمان و نيروي بالقوه دخترم را به ازدواج او در آورم؟» در واقع بزرگترين ميراث پدر، انتخابي بود كه ايشان در انتخاب همسر براي من داشتند.
*در زمينه مشاوره سالها از تدابير پدر غافل بودم
فرزند شهيد صياد شيرازي در خصوص درد دلهاي دختري و پدري با شهيد صياد بيان داشت: در حالي كه پدر خيلي تلاش ميكردند تا رابطه صميمي با من برقرار كنند، نميدانم چرا فاصله زياد بود در حالي كه فاصله قلبي باهم نداشتيم تا اينكه در يك ماه آخر از عمر ايشان، مشكل شخصي برايم پيش آمده بود. هميشه اقوام در مشكلاتشان از پدر كمك ميگرفتند به طوري كه گاهي اوقات ايشان براي حل مشكلات آنها تا مشهد ميرفتند. با خودم گفتم يك بار هم من با پدر مشورت كنم.
وي افزود: با محل كار پدر تماس گرفتم و گفتم «بابا! با شما كار دارم» همين كه به پدر اين حرف را زدم، پدر با خوشحالي قبول كردند. قبل از آمدن پدر تمرين كرده بودم كه به چشمان پدر نگاه نكنم و اگر چشمانم به چشمان پدر ميافتاد، نميتوانستم به راحتي صحبت كنم.
وي ادامه داد: پدر به منزل من آمدند؛ حدود يك ساعت و نيم با ايشان صحبت كردم آن زمان متوجه شدم كه پدرم عجب شنونده، خوبي هستند و سالها من از ايشان غافل بودم و چقدر خوب مرا راهنمايي كرد و بعد از آن حتي در تماسهاي تلفني به من آرامش و دلگرمي ميداد و متأسفانه اين رابطه بيش از يك ماه طول نكشيد.
* شهيد صياد هميشه احساس ميكرد از غافله شهدا جا مانده است
صياد شيرازي در پاسخ به اين سؤال كه تاكنون اتفاق افتاده بود كه آرزو كنيد شهيد صياد كارمند معمولي بودند و ساعات بيشتري در كنار شما بودند، اظهار داشت: اين اتفاق شايد براي مادر ميافتاد ولي براي ما نه. پدر با اينكه در منزل حضور نداشتند ولي حضور داشتند و هميشه احساس ميكرديم كه حواسشان به كارهاي ما جمع است. پدر خيلي منظم بودند؛ با حضور ايشان در منزل مقيد بوديم و بعضي اوقات بدمان نميآمد كه پدر به مأموريت رود.
وي بيان داشت: در طول سال به همراه پدر 2 بار به مسافرت ميرفتيم و ايشان به رسيدگي و سركشي ميپرداختند. پدر دوست داشتند به شهرهاي مختلف كشور سفر كنيم و سفرهايمان در نهايت يك هفته طول ميكشيد. علاوه بر اين ايشان هر سال به مناطق جنگي ميرفتند. يكبار به همراه همسرم سفر به مناطق جنگي و بازديد از مناطق، شوش، دزفول، اهواز، خرمشهر، با پدر داشتيم و پدر حافظه فوقالعاده قوي داشتند و با حالت خاصي رويدادها را روايت ميكردند.
فرزند شهيد صياد شيرازي افزود: عمليات بيتالمقدس براي پدر يادآور روزهاي سخت آن دوران بود و ميگفتند كه يك ماه تمام درگير اينجا بوديم و مسافت طولاني را به ما نشان ميدادند و ميگفتند «رزمندگان مجبور بودند اين مسافت طولاني را پياده طي كردند» و همسر بنده هم كه دورهاي در مناطق جنگي بودند با پدر خاطرات مناطق جنگي را تداعي ميكردند.
وي اضافه كرد: در مجموع پدر خرمشهر و شلمچه را خيلي دوست داشتند به طوري كه يك هفته قبل از شهادت به شلمچه رفتند؛ با توجه به عكس هايي كه ايشان در آنجا گرفته بودند، نگاهشان در منطقه نگاه خاصي بود. پدر هميشه در مناطق جنگي ميگفتند «من از اين شهدا شرمنده هستم آنها رفتند و من ماندهام. من نميدانم آيا لياقت نداشتم» هميشه اين حس با ايشان بود كه من از غافله شهدا جا ماندهام.
* خواب مادر براي ديدار پدر با امام (ره) تعبير شد
صياد شيرازي ادامه داد: در هر مقطع زماني افرادي حضور دارند كه خيلي مخلص هستند و برخي افراد نميتوانند چنين حسي را بپذيرند و اجازه نميدهند اين افراد كار كنند و زيرا اخلاص اين افراد بزرگترين خطر براي آنها محسوب ميشود. احساس ميكنم پدر در شرايطي اين چنيني قرار گرفتند و ما هيچ وقت بدگويي از فرد را از زبان پدر نشنيديم و گاهي اوقات كه پدر سكوت ميكردند ما متوجه ميشديم كه اتفاقاتي افتاده است كه ايشان نميخواهند صحبت كنند و ميگفتند «اگر هرگونه شكافي بين ماست نبايد دشمن متوجه شود تا سوءاستفاده كند». پدر گنجينه اسرار بودند حتي پيش ما هم حرفي نميزدند.
وي ادامه داد: در يك سال آخر جنگ تحميلي، حتي اجازه نميدادند كه پدر با امام خميني (ره) ديداري داشته باشند. اين موضوع براي پدر خيلي سخت بود به طوري كه منزل ما چند كوچه با منزل امام خميني (ره) فاصله داشت و هر چقدر پدر پيغام ميدادند تا امام خميني (ره) را ملاقات كنند، مسير سد ميشد.
فرزند شهيد صياد شيرازي يادآور شد: در اين ميان يك شب مادر خواب ديدند كه امام خميني (ره) كليد بزرگي به مادر دادند و فرمودند «در مغازه آقاي شيرازي بسته است اين را بگيريد، قفلش باز ميشود» مادر اين خواب را به يكي از نزديكان امام خميني (ره) كه در بيت ايشان بودند، تعريف كردند و ايشان هم به امام خميني (ره) اين خواب را تعريف كردند كه امام خميني (ره) يك وقت ملاقات خصوصي به پدر دادند و آنجا بود كه پدر نماينده امام خميني (ره) در شوراي عالي دفاع شدند.
*اخلاص در عمل موجب جاودانگي پدر شد
فرزند شهيد صياد شيرازي ادامه داد: من احساس ميكنم 10 سال بعد از جنگ پدر مسئوليت خيلي مهمي نداشتند؛ در رسانهها و روزنامهها اسمي از پدر برده نميشد. گاهي اوقات دوستان دانشگاهي به من مي گفتند «پدر شما كجا فعاليت ميكنند كه هيچ نامي از ايشان نيست» پدر در خفا زحمت ميكشيد.
وي خاطرنشان كرد: علت جاودانه بودن پدر و اينكه ايشان در عمق دلها جا گرفتند اين بود كه پدر اخلاص داشتند و ذرهاي براي غيرخدا كار نكردند و اگر زماني احساس كردند، قدرشان را نميدانند، ذرهاي از عشق و شور به انقلاب اسلامي، نظام و ارزشها در وجود ايشان كم نشد و يك ذره سستي در اين مسير از ايشان نديدم.
* خداوند شهيد صياد را در دلهاي مردم جاي داد
صياد شيرازي افزود: در سالروز آزادسازي خرمشهر كسي از پدر دعوت نميكرد كه به عنوان يكي از فرماندهان دفاع مقدس در مراسم حضور داشته باشند. ايشان كسي بود كه در عمليات بيتالمقدس 3 تا 4 شب اصلاً نخوابيده بود و زماني كه برنامه سالروز فتح خرمشهر را از تلويزيون مشاهده ميكردند، ميگفتند «فلاني اين قسمت را اشتباه ميگويد، اگر مرا دعوت كرده بودند؛ اين قسمت را بهتر ميگفتم» دلم ميسوخت و اگر جاي پدر بودم، احساس تأسف ميكردم به خاطر اينكه كساني كه در صحنه نبودند در مراسم دعوت ميشدند ولي پدر كه در صحنه جنگ حضور مداوم داشتند، دعوتي از ايشان صورت نميگرفت.
فرزند شهيد صياد شيرازي بيان داشت: سكوت پدر موجب شد كه حتي در دورترين نقاط كشور، مردم نسبت به پدر ابراز علاقه كنند. افرادي بودند كه پدر را از نزديك ملاقات نكرده بودند ولي شهادت ايشان دل آنها را سوزانده بود.
من به اين نتيجه رسيدم كه اين حاصل همان حرفهاي پدر است كه در نامههايشان مينوشتند «هر كس كه براي خدا باشد، خدا با اوست و در دلها او را جاي ميدهد».
وي يادآور شد: شهيد صياد خالصانه و براي خدا كارهايش را انجام داد. ايشان معمولاً در دعوت براي سخنراني، دورترين نقاط كشور را براي حضور ميپذيرفتند و ميگفتند «اينجا از آن جاهايي است كه معمولاً كسي حضور پيدا نميكند؛ من احساس تكليف ميكنم كه به اين نقاط بيايم و رويدادهاي جنگ را براي اينها تعريف كنم و بگويم كه فرزندانشان چه فداكاريهايي كردند».
*شهيد صياد معتقد بودند كه هزار محافظ هم نميتواند جلوي تقدير را بگيرد
صياد شيرازي بيان داشت: ثمره زحمات و اخلاص پدر را در مراسم تشييع جنازه و عزاداري ايشان مشاهده كرديم به طوري كه بعد از شهادت پدر حدود يك سال در منزل ما مراسم عزاداري بود و از نقاط دور ميآمدند و ما با ابراز احساسات آنها مواجه ميشديم و طوري شده بود كه ما بايد پاسخگوي مردم بوديم كه ميگفتند «چرا شهيد صياد اجازه ندادند كه محافظ داشته باشند كه موجب شد چنين كسي را از ما بگيرند» ما در آن دوران بايد به گونهاي مردم را آرام ميكرديم.
وي افزود: پدر راضي نبودند كه محافظ داشته باشند و گاهي اوقات كه مادر به ايشان ميگفتند «چرا براي خودتان محافظ در نظر نميگيريد» در جواب ميگفتند «اگر لحظه مرگ كسي برسد، هزار محافظ هم در اطرافش باشد هيچ چيزي نميتواند سد آن شود».
فرزند شهيد صياد شيرازي ادامه داد: يك ماه قبل از شهادت ايشان، همسايه طبقه بالا به مادرم گفته بود كه فردي در آن طرف خيابان خانه شما را زير نظر دارد؛ زماني كه پدر از اين موضوع مطلع شدند، گفتند «براي من اهميتي ندارد كه بخواهم؛ براي پنجره محافظ بگذارم يا اينكه فردي از من محافظت كند» چون هر چيز خدا بخواهد همان ميشود.
*نهادينه كردن فرهنگ ولايتپذيري از عمده فعاليتهاي پدرم بود
صياد شيرازي ادامه داد: عمده فعاليتهاي شهيد صياد، نهادينه كردن فرهنگ ولايتپذيري بود و ايشان در هر جمعي در خط ولايت قرار گرفتن را پررنگ جلوه ميكردند و ميگفتند «خطها و جناحهاي مختلف ميگذرند ولي كسي كه ماندگار است، ولايت است و رهبري كسي است كه ميتوانيم به ايشان اقتدا كنيم؛ ولايت تنها خطي است كه تا ظهور آقا امام زمان (عج) در دسترس بوده و ميتوانيم از ايشان پيروي كنيم»
وي اظهار داشت: زماني كه پدر با مقام معظم رهبري ديداري داشتند، در دفترچه يادداشت بيانات ايشان را يادداشت ميكردند و شب كه به منزل ميآمدند در اخبار و تلويزيون، صحبتهاي آقا را با تمام وجود گوش ميكردند، گويي كه براي نخستين بار، پاي صحبتهاي ايشان نشستهاند و ساعاتي از شب هم براي يادداشتبرداري از بيانات آقا وقت ميگذاشتند و ميگفتند «من به اين معتقدم كه نبايد لحظهاي در اجراي اوامر مقام معظم رهبري وقفه بيافتد و اگر فردا صبح در محل كار رفتم، بايد اوامر ايشان جزو سرلوحه كارهايم باشد كه اگر فرداي قيامت از من بازخواست شد، سربلند باشم و بگويم كه در اجراي فرامين رهبرم، لحظهاي كوتاهي نكردم».
* پدر معتقد بودند در بازي فوتبال توكل مشكلات را حل ميكند
فرزند شهيد صياد شيرازي بيان داشت: پدرم ورزش فوتبال را خيلي دوست داشتند و ميگفتند «اگر فوتبال را به دست من بسپارند، كاري ميكنم كه بازيكنان هميشه پيروز باشند» و ادامه ميدادند «اگر در فوتبال به بحث مذهب و توكل به خدا توجه شود، خيلي از مسائل بازيكنان حل ميشود».
*عيدغديرخم و آخرين ديدار با پدر
صياد شيرازي ادامه داد: روز عيد غديرخم وقتي به منزل رفتيم، پدر به ديدار آقا رفته بودند؛ مادر گفتند «پدر درجه سرلشكري گرفتهاند و قرار است كه روز 29 فروردين مصادف با روز ارتش، آن را دريافت كنند» ما خيلي خوشحال شديم چون هميشه منتظر بوديم كه پدر درجه بالاتري بگيرد. زماني كه پدر به منزل آمدند، گلدان خريده بودند، گلدان را به مادر دادند و گفتند «اين به پاس زحمات شما براي تلاش در زندگي و تربيت فرزندان است» به پدر گفتيم «پدر خدا را شكر درجه گرفتيد؛ شيريني بدهيد» پدر با لبخند تشكر كردند و گفتند «خوشحالي من به خاطر اين است كه لحظهاي كه آقا ميخواهند درجه را بر دوش من بگذارند، احساس ميكنم كه آقا از من راضي هستند وقتي ايشان از من راضي باشند، امام زمان (عج) از من راضي هستند و همين براي من كافي است؛ نفس درجه براي من اهميتي ندارد».
وي ادامه داد: لحظاتي بعد، پدر دستشان را در جيبشان كردند و 500 تومان به هر كدام از ما دادند. اين 500 تومانيها را به مناسبت عيدغديرخم از آقا گرفته بودند و به ما گفتند اين پول تبرك است، نگه داريد.
فرزند صياد شيرازي ادامه داد: پدر در آن روز صحبتهاي مختلفي كردند كه ربطي به آن روز نداشت و ميگفتند «من از زماني كه نماز و روزه به من واجب شد 3 بار تا الان اعاده كردم و در مأموريت يا جنگ بودم و درست نتوانستم اين واجبات را به جا بياورم و اكنون هيچ حقي بر گردنم نيست؛ نه قرضي دارم و نه نماز و روزه قضا». پدر ميگفت «اگر امروز مرا از كار بيكار كنند، هيچ دغدغهاي ندارم، ميروم در يك گوشه كتابفروشي ميزنم و تمام كتابهايي كه در پايين در كتابخانه دارم، مطالعه ميكنم چون هيچ وقت نتوانستم وقت مناسبي براي مطالعه اين كتابها بگذارم».
فرزند شهيد صياد شيرازي گفت: فرداي عيد غديرخم خبر دادند كه مادربزرگم(مادر صياد شيرازي) از مكه آمدهاند و بيمار هستند و پدر به مدت يك هفته به مشهد رفتند و ما يك هفته پدر را نديديم تا اينكه ساعت 6 صبح روز شنبه مورخ 21 فروردين 1378 مادر با ما تماس گرفتند كه پدر به شهادت رسيده است.
* نماز اول وقت، ولايتپذيري و مديريت رمز موفقيت پدر بود
وي بيان داشت: احساس ميكنم خداوند مرگ پدر را به بهترين شكل رقم زد. زماني كه ايشان به شهادت رسيدند وصل محرم و صفر شد و تا چهلم ايشان هر شب در منزل ايشان مراسم زيارت عاشورا، دعاي توسل شبهاي جمعه دعاي كميل، برگزار ميشد و گويي برنامهها مديريت شده بود.
صياد شيرازي خاطرنشان كرد: نخستين توصيه ايشان به ما نماز اول وقت و توكل به خدا بود و اين قضايا در نگاه ايشان خيلي پررنگ بود؛ علاوه بر اين 2 مورد مبحث مديريت، برنامهريزي، نظم و تربيت، اراده و پشتكار رمز موفقيت ايشان در امور زندگي بود و روي هم رفته ايشان به ولايتپذيري خيلي پايبند بودند. اگر اكنون كه تشخيص حق از باطل كمي سخت است، ايشان در قيد حيات بودند، قطعاً وظيفه خود را در مسير ولايت انجام ميدادند.
خاطرات بسیار زیبا وشیوا وعبرت آموزبودند.بنده هم ازنزدیک شهید صیاد را ملاقات کرده بودم واخلاص وتقوای ایشان رادیده بودم ودر رسای شهادت مقاله نوشتم.خدایش رحمت کند.خداوندمارا شرمنده ایشان ودیگرشهدا وامام شهدا نکند.