گروه مذهبی، "ديندارى و روشنفكرى"، عنوان مقاله اى است كه من در مقام نقد مقاله، "فرهنگ عاشورا، فرهنگ أربعين" آقاى سعيد حجاريان نگاشته ام، البته بنده قبلأ و پيش از اين، يعنى در دوران اصلاحات و جولان انديشه به اصطلاح روشنفكرى دينى كه ايشان نيز دستى بر آتش داشت و در ادامه راه حلقه كيان و اداره روزنامه هاى زنجيره اى كار آمد بود، او را به مناظره دعوت كرده ام و اكنون به عون الهى مى كوشم، پيرامون اهم امهات نظرات وارده، از منظرى نو نظر بيفكنم و آنچه صاحب اين قلم، در ياد داشت خود و به بهانه پاسخ به مدعاى وى مى نويسد، در حقيقت، به نوعى استمرار ديالوگ و چالش هاى قبلى من با امثال ايشان و مدعيان قبض و بسط تئوريك شريعت و فرهنگ گريزان فرنگ نشين است كه بعضأ در قالب كتاب هايى چون، "اسلام و سكولاريسم"، "پلوراليسم دينى " "عقل در منطق وحى"، "حكمت نامه"، "وفاق عشق"، "فقيهان و عارفان"، "ايدئولوژى و هرمنوتيك" و نيز بيش از دويست مقاله است كه به دست طبع سپرده ام.
به گزارش بولتن نیوز، اكنون و قبل از هرچيز بايد بگويم، حساب واژه روشنفكرى، از حساب جريان روشنفكرى بيمار و وابسته كاملأ جدا است. كسى كه دارای اندیشه روشن است و به مسائل فكرى و تئوريك، با نگاه باز و متجددانه نظر مى افكند و به تعبيرى صاحب نوگرای. تجدد خواهى و آیین و افکار جديد است را روشنفكر مى دانيم و متقابلأ، افرادى را كه دانسته و نادانسته و پيدا و پنهان، كار پياده نظام دشمن را انجام مى دهند و متأثر از عقبه جريان روشنفكرى وابسته ، يعنى منورالفكران لژ فراماسونرى و تحت تأثير خط نفوذ و مارهاى خوش خط و خال، با تابلو انديشه دينى و القائات منفى و مخرب خود، به مصاف دين و باورهاى دينى مى آيند، جريان روشنفكرى بيمار و وابسته تعريف مى كنيم. براى تسهيل بحث و اجتناب از اطاله كلام، من در اينجا از متفكران و مصلحان بزرگ ايران معاصر، مثل سيدجمال الدين اسدآبادى، مرحوم نائينى وشهيد مطهرى از يك سو و روشنفكران وابسته اى چون ميرزا ملكم خان، محمدعلى فروغى و سيدحسن تقى زاده از سوى ديگر، نام مى برم. و صد افسوس كه تساهل و تحجر عالمان متهتك و جاهلان متنسك و دور كارى ليبراليسم در ايران، حتى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، موجبات تقويت بيش از پيش افكار التقاطى و التقاطى فكر كردن را فراهم آورده است. فهم زيادى نمى خواهد كه انسان بفهمد، رد پاى ليبراليسم التقاطى و ترجمان آثار اغيار، در بسيارى از مطالب امثال شريعنى، سروش و حجاريان، بوضوح تمام ديده مى شود. و اما بعد، بنده مقاله آقاى حجاريان را حول محور مواردى چند، به دست نقد مى سپارم.
زين قدح هاي صور كم باش مست
تا نگردي بُت تراش و بُت پرست
از قدح هاي صور بگذر مايست
باده در جام است ليك از جام نيست
١- ديندارى و روشنفكرى، ".........فرهنگ عاشورا قابلیت ساطع کردن برداشت های متفاوتی از قبیل برداشت تسلی بخش، برداشت تضحیه و برداشت تهاجمی را دارد". قبلأ و در تعريف قابليت ساطح كردن و برداشت هاى تضحيه از فرهنگ عاشورا و منطق تشيع، مى دانم و مى دانيد، همانگونه كه استيلاى رو به تزايد قدرت و گستره و گستراندن قلمرو ثروت، مراد نبوده و نخواهد بود، الزامأ، الزامات اغفال و
وادادگى از سر تسامح و تسليم، نيز تعريف نمى گردد، روشنفكرى دينى، قبل از تأثيرات و تعلقات مبتنى برعرفيات روشنفكرى متأثر از زمان و مكان، بايد ملزومات و محكمات دين و ديندارى را مراعات نمايد، زيرا بسيارى از اصول و عقائد دينى، بلكه احكام حلال و حرام الهى، متأثر از زمان ومكان نبوده و نيستند و در اين وادى، حتى ادعاى هرمنوتيست هاى همفكر برخى روشنفكر نمايان معاصر، راه به جايى نمى برد. كسى كه در حلقه جريان روشنفكرى معلوم الحال قرار مى گيرد و كمى تا قسمتى، از اصل و اصالت خود دور مى شود و بى محابا و با جسارت تمام،، فرهنگ عاشورا و عقلانيت قيام امام حسين(ع) را به چالش مى كشد، بى ريب و گمان، ادله و براهين بر آمده از عقل عرفى و ادراك ناشى از عرفيات روشنفكرى را برتر از عقل متصل و عقيده دينى و ديندارى مؤمنانه قرار مى دهد. در ديندارى از سر ايمان، روشنفكرى در اختيار دين قرار مى گيرد، نه دين در اختيار روشنفكرى، يعنى اسلام، روشنفكرى دينى را مثل سياست دينى ، حكومت دينى و قس على هذى، مى پذيرد و دين روشنفكرى، يا دين سياسى و دين حكومتى را كه فاقد هدف غايى و اسلام ناب محمدى و تشيع سرخ علوى است، نمى پذيرد. قبلأ گفته ام و باز هم مى گويم، دين اسلام، از آنچنان كمال و جامعيتى برخوردار است كه براى اداره زندگى عزيزانه انسان و جامعه، از هر حاجتى بى نياز است و به تعبير امام خمينى(ره)، التقاطى فكر كردن خيانت به اسلام و مسلمين است. افكار التقاطى، زائيده پلوراليسم دينى و پلوراليسم دينى، آبستن ليبراليسم فرهنگى است. روشنفكرى دينى، بايد بجاى آرايش عرفيات توسط تعاليم دينى، به پالايش و فهم درون دينى خود كمك كند، زيرا اسلام و اسلام شناسى، صرف شناخت نسبى و انتخابى اسلام، آن هم از منظر غير متخصص نيست. برداشت هاى متأثر از زمان و مكان و گفتمان قالب روشنفكرى كه به تدريج به عنوان عرف دينى مطرح مى شود؛ ممكن است به هيچ وجه دينى نباشد، بلكه وجه ضد دينى هم پيدا كند. روشنفكر دينى، در بخش نظرى فارغ از اعتقادات دينى، مىتواند نسبت به آراء و افكار خود، نظر بدهد و نظريه پردازى كند، اما در حوزه عملى و كار ميدانى، هرگونه اعمال نظر و القاء نظريه انحرافى، به نام دين و روشنفكرى دينى، محمود نيست كه مذموم است. ديندارى يعنى پذيرش كتاب، سنت، عقل و إجماع و اين اصول و امهات اصولى، از جمله ملزومات اصالت دينى و عقود عقيدتى اسلام است و ابن معلومات فراعقلى، تحت تأثيراين مجهولات ذهنى قرار نمى گيرد. آموزه هاى وحيا نى و تعبدى و متأثر از آن، حق، اخلاق، تعقل، آزادى، عدالت و اصلاح طلبى، جزء لاينفك ديندارى است كه به هيچ قيمتى، با روش رئاليسم و منش ليبراليسم عافيت طلب، كنار نمى آيد. همانگونه كه قبلأ آوردم، روشنفكرى، بر مبناى ديندارى مؤمنانه، از قضاء مورد حظ و اقبال روشنفكرى دينى است و آقاى حجاريان، تصديق مى كند كه وقتى انسان و جامعه از نظر دينى اصلاح مى شوند، زندگى مادى و دنيايى او نيز به بهترين شكل تأمين مى گردد، زيرا دنيا مزرعه آخرت است. مولوى صاحب مثنوى، آخرت را گنج و گندم و دنيا را فرع و ساقه مى داند و مى گويد،
قصد گنجی كن كه این سود و زیان
در تبع آید تو آن را فرع دان
هر كه كار و قصد گندم باشدش
كاه خود اندر تبع می آیدش
٢- عاشورا و اربعين، "..........بعد از شهادت امام حسين (ع) در تشيع هم همين اتفاق مى افتد، يعنى بعد از اربعين، ائمه به تريبت شاگرد و تداركات سياسى پرداختند، يعنى جهت گيرى حركت ها، بر مبناى جهت گيرى عقلانى صورت گرفت". البته پيش از اين هم، هم انديشان سابق و اسبق جناب حجاريان، به نوعى، مدعى قيام عاشورا و چگونگى ادراك صبغه و صيغه عقلانى، حركت كمال عقل و عقل كامل، آموزگار بزرگ مكتب "عقل در منطق وحى" در نهضت توحيدى و عقلايى امام حسين (ع) بوده اند و هنوز هم هستند كسانى كه
همچنان بر طبل جهل و خرافه و وابستگى متأثر از جريان انحرافى، روشنفكرى بيمار و وابسته مى كوبند و حتى در حد و اندازه هاى حداقلى فهم سيال از دين و ديندارى معرفت انديش، مكتب تشيع و محشر عاشورا و رستاخيز كربلا را بر نمى تابند! كسانى كه با الفباى اسلام و تاريخ تشيع آشنايى دارند و حتى از كمترين علم و آگاهى نسبت به فرهنگ عاشورا برخوردارند، مى دانند كه اولأ، انديشه الهى امام حسين (ع) و تصميم تاريخى ايشان براى ترك مكه و حضور در كربلا، قبل از هر چيز، بايد از منظر إلهيات و مشيت و تمشيت الهى، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، نه از نگاه معيشت و مصلحت، زيرا وقتى ما با استناد به قران، حديث نبوى، قول پيامبر (ص)، نقل امام على (ع) و سخن اما حسن (ع) و امام حسين (ع) مى گوييم، امام حسين (ع) از عنفوان طفوليت، از شهادت خود در كربلا و روز عاشورا، خبر دارند و خبر داده اند و مى فرمايند،"من براى احياى دين جدم محمد (ص) و انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر، قيام كرده ام"، ديگر چه حاجتى به تحريفات روشنفكرى و القائات التقاطى داريم!؟ ثانيأ، من از فهم امثال آقاى حجاريان، مبنى بر نشاندن اربعين، در مقابل عاشورا، سخت در عجبم! زيرا عاشورا، نه تنها هيچ تقابل فرهنگى با اربعين ندارد، بلكه عاشورا، مقوم و مقوى اربعين است. اگر قيام خونين عاشورا، بوقوع نمى پيوست، تحقيقأ از اربعين حسينى و چه بسا مكتب تعليم و تعلم ائمه هدى (عليهماالسلام) نيز خبرى نبود.
و اين مهم، هرگز به معناى اين نبوده و نيست كه شما از سر تفرعن و تحريف و يا براى خوش آيند اين و آن، خواسته و يا ناخواسته، به نوعى گزافه گويى مبتذل و مشمئز كننده تن در دهيد و نا باوروانه مدعى شويد، "عملكرد ائمه، پس از عاشورا عقلانى شده است"! بله پيش از سركار، امثال نويسنده كتاب "حسين وارث آدم" كوشيده اند در حركت امام حسين(ع) تشكيك روا دارند، اما همانگونه كه شهيد مطهرى، در كناب"نهضت حسينى"چنين كژ فهمى ها را حاصل كم سوادى افراد و تقليد كوركورانه آنان از كسانى كه نه اسلام را مى فهمند و نه دل در گرو اسلام دارند، مى دانند، به نظر من، آقاى حجاريان، تحت تأثير شريعتى و شريعتى، متأثر از برخى جامعه شناسان غربى كه هيچ نسبتى با اسلام ندارند، به نوعى بدعت در دين، تن در داده اند و به بهانه عقلانيت ، در حقيقت پنبه عقل را مى زنند، زيرا اربعين عقلانى، مولود عقلانيت عاشوراست، همين وبس
عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
٣- فقه و عرفان، "......... عنصر فنا و فدا را امام خمينى، احتمالأ از عرفان بيرون كشيده است و امام تا قبل از انقلاب حركت هاى عاشورا گونه زياد داشت، امام عارف بعد أر انقلاب، كم كم در يك تحول فرهنگى، فقيهى پيشتاز مى شود و فقاهت از او دوباره قدرت مى گيرد و ولايت مطلقه فقيه مطرح مى شود". آقاى حجاريان! حكايت كرامات شما در نقل اين پاراگراف، حكايت شيرين، شيخ شيرينى است، هم او كه گفته اند، "از كرامات شيخ ما اين است، شيره را خورد و گفت، شيرين است"! گرچه پريشان انديشى و تناقض گويى، در مطلب اخير شما، بيداد مى كند، اما به گمان من، باز هم بايد داد سخن سر داد و از انديشه عاشورايى و اربعينى، امام خمينى (ع) دفاع كرد، تا بدينوسيله پرده از روى تناقض، بلكه تضاد آشكار جناح چپ و تئورسين هاى مدعى همفكر و همراه امام (ره) با خط امام كنار رود و مردم، بويژه جوانان كسانى را كه راه گم كرده و به كژ راهه مى روند بشناسند و بشناسانند. وقتى امثال آقاى حجاريان كه در عصر امام و انقلاب اسلامى زندگى مى كنند، امام و خط امام را تحريف مى كنند، از نسل بعد و نسل هاى بعدى، چه انتظارى داريم!؟
گو اينكه آن عزيز سفر كرده، پيش از اين، پيش بينى كرده بود كه پس از گذشت سال ها از در گذشت ايشان، عده اى خط امام (ره) و مواضع انقلابى او را تحريف و در مقابل انقلاب اسلامى مى ايستند، اما آنچه بيش از پيش مهم و حائز اهميت بيشتر است، اهتمام همگانى و همه جايى، براى استفهام اهم امهات فرهنگ عاشورايى نهضت امام خمينى (ره) است. من در كتاب "فقيهان و عارفان" به شخصيت فقهى و عرفانى امام (ره) پرداخته ام و از آنجا كه خواص و نخبگان، على العموم با مقام فقهى و عرفانى ايشان، آشنايى دارند، تنها به تأثير پذيرى انقلاب اسلامى، از نهضت عاشورا مى پردارم . آقاى حجاريان، به طبع و تبع خود و مسئوليت هايى كه داشته اند، بيش از من مى دانند كه رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، كتاب "ولايت فقيه، يا حكومت اسلامى" را به تأسى از قيام كربلا و قبل از پيروزى انقلاب، در نجف نوشتند، يعنى وقتى كه ملاى مجرب حوزه علميه نجف هستند و در دوران تبعيد، درس خارج جهاد تدريس مى فرمودند. او نيك مى دانست كه صلح امام حسن و جنگ امام حسين (عليهماالسلام)، نه مغاير يكديگر نيستند، بلكه مكمل يكديگرند، پر واضح و مبرهن است كه اگر امام حسين (ع) با يزيد و بنى اميه و مظاهر فسق و فجور، نمى جنگيد و انسان و جامعه آن عصر و عرصه را به امر به معروف و نهى از منكر، فرا نمى خواند، چرا و چگونه، ائمه ما مى توانستند راه أنبياء را ادامه دهند!؟ و اگر امام خمينى(ره) حكومت ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهى را از اريكه قدرت به زير نمى كشيد و حكومت اسلامى را بنيان نمى گذاشت، براستى تا كنون، چيزى از اسلام و فرهنگ عاشورايى، باقى مى ماند!؟ جالب تر اينكه براى انجام فريضه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر كه اصلى ترين، بلكه اصل اساسى نهضت عاشورا و به تبع آن حركت امام خمينى(ره) است، آقاى حجاريان پيش شرط معلوم مى كند و مى گويد، در امر به معروف و نهى از منكر، بايد احتمال ضرر نباشد و از درون آن فرهنگ فنا بيرون نيايد، جل الخالق! امام حسين(ع) براى احياى دين اسلام و انجام امر به معروف و نهى از منكر، از جان خود مى گذرد و شاگرد مكتب ايشان، امام(ره) عمر شريف خود را صرف مبارزه و و تحمل تهديد و تعقيب و تبعيد و شكنجه روحى و جسمى مى كند، تا قيام امام حسين(ع) زنده و جاويدان بماند و مسلمانان از فريضه امر به معروف و نهى از منكر، باز نمانند، عجبا!
كه اهالى دهكده "پست مدرنيسم" و مدعيان روشنفكرى فتوا مى دهند كه از شروط امر به معروف و نهى از منكر اين است كه بايد در آن احتمال ضرر نباشد! آقاى حجاريان، حتمأ فراموش نكرده و نمى كند كه امام(ره) در اجراى احكام اوليه اسلام و فقه سنتى و جواهرى امام جعفر صادق(ع) كه متكفل افعال مكلفين است، با كسى شوخ نداشت و اين مهم را نه تنها براى مسلمانان كه براى اسقف اعظم، پاپ ژان پل دوم و صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير شوروى سابق نيز، تجويز مى كرد. احكام اوليه و ثانويه و حتى دستورات مستحدثة اسلام، به هيچ قيمتى افكار التقاطى و انديشه ليبراليستى را برنمى تابد و عرفان اسلامى، در حقيقت شارح فقه است و اگر كسى از عرفان، غير از اين مفهوم را مراد كند، در بند عرفان هاى بدلى است. فقه و عرفان امام(ره)، تمامأ متأثر از اسلام و در خدمت اسلام است و ايشان حكومت اسلامى را فلسفه عملى تمامى فقه مى دانند. امام(ره) در بحث ولايت فقيه و رهبرى فقهى و عرفانى امت اسلامى و جهان اسلام، فقه و عرفان را نه در تزاحم نمى ديد كه عين تراحم مى دانست. فقه و عرفان، براى بالندگى انديشه دينى، دو بال يك پرواز و جنگ و صلح و دفاع از اسلام، از احكام اوليه اسلام است.
صدهزاران دام ودانه است، اي خدا،
مـا چـو مـرغـان حـريصـي بينـوا
مـيرهـاني هـر دمـي مـا را و بـاز
سـوي دامـي ميرويـم، اي بـينيـاز،
مــا در ايـن انبـار، گنـدم مـيكنيم
گنـدم جـمـع آمـده، گـم مـيكنـيـم
٤- عقل و عشق،.........."در عرفان است که عقل در مقابل عشق قرار میگیرد و دیگر محاسبه عقلایی جایی ندارد و باید عاشقانه عمل کرد.عشق با عقلانیت و محاسبه و حسابگری و مصلحتاندیشی سروکار ندارد". عقل چيست؟ عشق كدام است؟ و رابطه اين دو چگونه است؟ حركت امام حسین (ع) در روز عاشورا، حركتى عاقلانه، یاعاشقانه بود؟ آيا شركت در جنگى كه پيشاپيش نتيجه آن مشخص است، موجب نزاع ميان عقل و عشق مى شود؟
عقل متصل و عشق حقیقی، در حقيقت و در مراحل عالى، عاقبت به يك هدف متعالى مى رسند، يعنى در نهايت عقل و عشق، وقتى در مسير حقيقى خود قرار مى گيرند و بحركت در مى آيند، صراط مستقيم و پله پله تا ملاقات خدا را طى طريق مى كنند و نمونه کامل این همراهى و همسفرى را در قیام خونين عاشوراى حسینی می توان ديد. در جوامع بشری، عقلاى قوم و نخبگان انسان و جامعه، با چراغ عقل و حكمت و عقلانيت، راه را روشن و مقصد را نشان مى دهند، اما اگر بعضأ مى بينيم كه پاى استدلاليان چوبين بود، از جمله ادله مهم آن، تهى بودن انسان خاكى، از نعمت وجود عقل متصل و عشق حقيقى است. از اين رو، ما نیازمند انبیا و اولیای الهى هستیم، بزرگانی که راه را از چاه تميز مى دهند و به بركت بصيرت توحيدى، عقل قدسی و عشق حقيقى، با در هم آميختن قدرت عقل و عشق، حماسه بزرگ و تاريخى عاشورا را ورق مى زنند، حماسه اى كه پس از گذشت قرن ها، همچنان بسان روز رستاخيز و محشر امت اسلامى، در پيشانى تاريخ مى درخشد. اين در حالى است كه بسیاری از مؤمنان و امناى زمان امام حسین (ع)، وی را از حضور در صحنه کربلا بازمی داشتند، یا به او توصیه می کردند خاندان خود را در این سفر، همراه خود نبرد. عاقلانی که به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همه امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می سنجیدند و مرگ و آوارگی و اسارت را که رهاورد این سفر بود، به هيچ عنوان برنمى تابند. از جانب دیگر، امام حسین (ع) نیز مرگ و آوارگی و اسارت را می دید، اما او عاشق بود و به ندای «ارجعی الی ربک » پاسخ می داد و به وسوسه های عقل دوراندیش توجه نداشت . امام حسین (ع) که در مرحله عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگی و اسارت خود و خاندانش می دید و چنین هم کرد این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می شود .
جهاد اکبر به معنای جانبازی در میدان عشق برای رسیدن به دیدار یار است. در این موقعیت، کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر می داشتند، می گفتند، در شرایطی که یار و یاور نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه کرد و ساكت بود، اما در نظر امام حسین (ع) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله عقل برین و قدسی رسیده بود، عقل و عشق مى گويند، در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت و این تفسیر سخن امیر مؤمنان (ع) است كه وقتی در جریان جنگ صفین به کربلا مى رسد مى گويد، «این جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است .» آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت می دهد، اما عقل برین و قدسی که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبه دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست به احسن وجه تشخیص می دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمی شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (ع) نصیحت عاقلان آن روز را می پذیرفت، اكنون از اسلام، تنها اسمی باقی مى ماند و واقعیت اسلام، در بند بنی امیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری امام حسين(ع) و آمیختگی عشق و عقل، اسلام را حفظ كرد. عقل در قلمرو عشق، راه را از چاه تميز مى دارد و معنای در آميختگى عقل و عشق در قیام امام حسين(ع)، همين است. بهترین تفسیر از واقعه عاشورا از زبان عقل و عشق، حضرت زینب(س) است. ابن زیاد گفت، "چگونه دیدی کاری که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟" زینب فرمود، "ما رایت الا جمیلا، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم". "جز خوبی چیزی ندیدم، آن ها گروهی بودند که خدا سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خواستگاه ابدی خود رفتند" این سخن تنها بر زبان کسانی جاری می شود که سوار بر مرکب عشق، قله های کمال را در نوردیده و کربلا و عاشورا را درك و جهاد و شهادت را نهایت بندگى و قرب به درگاه پروردگار بدانند. عطار می گوید، "اسرار نور عشق در گنجینه ای است که تنها «طائفة الله » از آن با خبرند".
عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تر داکن گریبان گیرنیست
عشق بر تدبیر خندد زانکه در صحران عقل
هرچه تدبیر است، جز بازیچه تقدیر نیست
٥- ولايت فقيه و القائات منفى،".......... از زمانی دیگر به این نتیجه رسیدیم که باید نظام را حفظ کنیم و این ظرف باید باشد تا آن مظروف باقی بماند. آن مظروف بدون ظرف کاری از پیش نمیبرد. فکر میکنم در پایان جنگ ما به این نتیجه رسیدیم؛ پذیرش قطعنامه ٥٩٨ در این زمینه یک نقطه عطف مهم است. در فرهنگ اربعین حفظ نظام اصل است و دیدگاههای معتقد به بقا و توسعه نظام رشد میکند و گسترش مییابد". نظريه ولايت فقيه و حكومت اسلامى، علاوه بر اينكه توسط اما خمينى(ره) و بعد از طرح تئوريك آن، در قالب كتاب "ولايت فقيه"، بطور جدى و عملى مطرح و بعدأ در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، شكل قانونى به خود گرفت و توسط انديشمندان مسلمان و علماى مصلح و احياگر، پى گيرى گرديد، پيش از اين هم، به طور جسته و گريخته، در برخى از آثار فقها مطرح شده است. مرحوم نراقى، در كتاب «عوائد الايام» به طور مجمل به اينبحث اشاراتى دارد و علامه نائينى، در چارچوب توجيه مشروطيت به گونهاى ديگر اين بحث را مطرح مى كند. اما امام خمينى نظريه ولايت فقيه را صرفا نظريهاى براى طرح در مباحث تئوريك،نمى ديد و آن را بديلى مشروع براى حكومت هاى نامشروع، بلكه مشروعيت حكومت اسلامى را در ولايت فقيه مى دانست.
اصولا از نظر صاحب نظريه ولايت فقيه، حكومت و ولايت در اسلام از موضوعاتى است كه تصور آنها موجب تصديق مىشود و چندان به برهان احتياج ندارد. ولى اينكه چنين امر بديهى با مخالفت هايى روبرو شده است، برخاسته از وضعيت عمومى مسلمانان و حوزههاى علميه به طور خاص مىباشد.از نظر امام، اسلام يك دين جامع است و به تبع همين جامعيت، بعد سياسى هم دارد.اگر اسلام به سرنوشت مسلمانان و نوع زندگى آنها توجه دارد، لاجرم نمىتواند از ساحت حكومت و احكام حكومتى، بى بهره باشد. اين انديشه كه پس از غياب امام معصوم، شيعيان چندان مسئوليتى در بدست گيرى قدرت ندارند، از دير باز، بخش قابل توجهى از فضاى فكرى و رسانه اى شيعيان را تشكيل داده بود و حال آن كه امام سعى مىكردند كه قرائت خود را از جوهر اسلام و تشيع، همچون قرائت بديل و طبعا درست، عرضه بدارند.دليل عقلى براى وجوب حكومت، جلوگيرى از هرج و مرج و بى سرانجامى امور مردم است.اما آنچنان كه اين دليل عقلى را از وجوب حكومت به مفهوم عام به يك حكومت اسلامى به گونهاى خاص در مىآورد، ادامه اين استدلال است.امام در راستاى توجيه خود و در وجوب حكومت اسلامى به اصل مسلمان بودن آنان و لزوم رعايتشرع و قوانين اسلامى تمسك مىجويد. قوانين براى تحقق خود نيازمند قوه اجرائيه و به تعبيرى حكومت مىباشند و در همه ممالك عالم اينطور است كه تنها جعل قانون فايده ندارد، تنها قانون سعادت بشر را تامين نمىكند، پس از تشريع قانون بايد قوه مجريه بوجود آيد.اما به دنبال اين استدلالات و توجهات ساده، نتيجه مىگيرند كه ولى امر، متصدى قوه مجريه و قوانين هم هست. كتاب «ولايت فقيه» با اينكه نظريه ولايت فقيه را به مخاطبان و نهضت اسلامى عرضه مىدارد، اما اين نظريه را كاملا گسترده و در شئون و تعميمات ساختارى يا نهادى مورد بحث قرار نمىدهد. صاحب اثر بيشتر بدنبال آن است كه با رائت خود از اسلام، اذهان را متوجه ساخت حكومتى اسلام و به تبع آن، نظريه ولايت فقيه در غياب امام معصوم براى شيعيان بنمايد. اين هسته اصلى براى پردازش نظرى بيشتر بايد در انتظار حوادث بعدى بماند و صاحب آن اينگونه تشخيص داد كه به جاى گسترش منظومه نظريه خود، هسته مذكور را از تعديات دشمنان، يا دوستانى كه تحت القائات ديرينه، اصولا آمادگى شنيدن چنين حرفها و مسائلى را نداشتند، حفظ كند. لذا جاى تعجب ندارد كه اين نظريه به مرور و به طور مشخص در ايام منجر به پيروزى انقلاب و پس از آن دستخوش تعابير و تفاسير بسيار در پردازش يا نقادى گردد. امرى كه هنوز ادامه دارد و امروز، نظريه پردازى مثل آقاى حجاريان، نه تنها ديدگاه هاى فقه شيعه در باب دولت و ولايت و كوشش براى حفظ حكومت اسلامى را برنمى تابد، بلكه جسورانه و با جسارت تمام، امام حسين(ع)، ائمه هدى(ع) و عاشورا و اربعين را به چالش مى كشد!
بر لبم قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حق نوشيده اند
رازها دانسته و پوشيده اند
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
"""قبل از هرچيز بايد بگويم، حساب واژه روشنفكرى، از حساب جريان روشنفكرى بيمار و وابسته كاملأ جدا است. كسى كه دارای اندیشه روشن است و ..."""
جناب نویسنده آن چیزی را که در دنیای امروز روشنفکری می نامند 180 درجه با تعریف شما و همفکران شما متفاوت است شما برای خودتان روشنفکری را هر جور که دوست دارید می توانید تعریف کنید ولی تعریف شما کوچکترین تغییری در معنی ماهیتی روشنفکری ایجاد نمی کند در ضمن روشنفکری در ذات خود نگاهی ناقدانه به ادیان در بنیادین ترین شکل خودش دارد و کاملا متمایز است هم از تعریف شما و هم از نوع نگاه دکتر سروش و همفکران ایشان به ویژه در حوزه دین، آقای دکتر سروش و آقای حجاریان و همفکران ایشان در اصل دگراندیش دینی هستند نه روشنفکر، در کنار همه اینها، اگر مقاله شما را از منظر یک روشنفکر بخوانیم ایرادات بیشماری دارد و پر از استدلال های ضعیف که بولتن نیوز نیز هم نمی تواند چاپ کند.