به گزارش بولتن نیوز، اینهم از خاصیتهای برجستهی روزنامهنگاران است که غصهی عالم و آدم را میخورند، برای احقاق حقوق مادی و معنوی همهی آنهایی که دوستشان دارند یا گمان میکنند مظلوم واقع شدهاند، تلاش میکنند، بعضا تهدید میشوند، بیشک پیر میشوند اما خودشان در بسیاری از مواقع و مسائل، از کوزهشکسته آب میخورند. لواسانی یکی از این نمونههاست که دیدار اتفاقی ما درآستانهی روز خبرنگار، موجب شد به او پیشنهاد کنیم دربارهی همین سرگذشت عجیب 10 ساله برای ما چیزی بنویسد. او در این نوشتار که برای بخش رسانه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) نوشته شده است، با بزرگواری، تنها از آنهایی اسم برده که می خواسته به نیکی یادشان کند.
از آنجا که روز خبرنگار و کمی پیش و پس از آن آکنده است از پیامهای تبریک و اظهارات مناسبتی، برای آنکه این مطلب در انبوه اینگونه متنها گم نشود، با کمی تامل، حالا بهشکلی غیرمناسبتی منتشر میشود:
***
گاهی هرقدر به ذهنت فشار میآوری و با دلت چانه میزنی تا بلکه شاید چند بند قابلی بر اوراق سفیدپوش رو در رویت که انتظار واژهها و افزودن بر سواد خود را میکشند بنویسی، آنقدر ذهنت خسته و دلت گرفته است که هیچ رقمه، رمقی برای حتی دو خط نوشتن ساده و سالم هم نداری. آنقدر که به قول سعدی «دیگر عروس فکرت از بی جمالی سر بر نیارد و دیده یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمره صاحبدلان متجلی نشود مگر آن که متحلّی گردد» که البته وقتی عاجز از نگارش دو خط ساده و بی آرایش هستی، زینت و زیور آن و فراغت روح بماند که در چگونگی اش پا در گل ماندهای.
القصه که به قول حاج فتوحی «میوه ممنوعه»، برخی اوقات، کار به جایی میرسد که انگار هزار تا مسگر تو سرت مس میکوبن. انگار که هزار تا دست چروک تو دلت رختای چرک میشورن. تشویش هزار آیا و وسواس هزار اما و اگرش هم که بماند.
بگذریم؛ به بهانه روز خبرنگار که بسان بسیاری از روزهای دیگر تقویم پر مناسبت ما، تنها نامی با خود یدک میکشد، نخ را گرفتم تا بگویم و بنویسم برشی از راهی را که در این 10 سال، گَهی تند و گَهی خسته برخلاف رهرویی که آهسته و پیوسته رفت، پیمودم.
***
.... / 4/ 83
یک سالن بزرگ، به همراه سه اتاق و یک آشپزخانه، سهم آن روزهای «آنا»یی بود که تنها نام خبرگزاری را پیشوند اسم خود میدید. آنایی که گرچه به زبان ترکی معنای پر مهر و محبت مادر را با خود همراه داشت اما برگردان آن به زبان فارسی سره آنقدر زشت و بیریخت بود که میرجلال الدین کزازی در نخستین گفتوگویی که با او داشتم، بعد از چند بار مزه مزه کردن، به زبانش آورد.
افزون بر مدیر عامل، یک دبیر تحریریه به همراه تعداد انگشتشماری خبرنگار که در سرویسهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و دانشگاه حضور داشتند، بهروز کردن سایت را عهده دار بودند. هنوز از حضورم در «آنا» چند روزی نگذشته بود که از طبقه موازی با حیات ساختمان سه طبقهای خیابان میرزا شیرازی به طبقه دوم آن آمده بودیم تا دست کم به ظاهر هم که شده کمی شکل رسمی تری به خود بگیریم.
آن روزها با توجه به این که هنوز سایتهای رنگارنگ مانند قارچ سبز نشده بودند و هر کسی تنها از برای داشتن چهار کلاس سواد بی ربط و پولدار بودن به خود اجازه راهاندازی پنجره ای را برای تحلیل و اطلاعرسانی نداده بود، جذب مخاطب و افزایش تعداد بازدیدکننده و سری تو سرا در آوردن، کار چندان مشکل و نشدنی به نظر نمیآمد. ایسنا و ایلنایی بود و مهر و ایرنایی و البته بی خبری ما از بیمهری برخی مسوولانی که چه آسان عشق و علاقه ما را به پشیزی گرفته و بهانه سوءاستفادههای خود کرده بودند.
باری به همان دلیلی که در ابتدای بند پیش رفت، بعد از گذراندن یک دوره کوتاه آموزشی در انجمن دانشجویان خبرنگار آن روزهای خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) و با مشورتهای یکی در میان، در صورتی که میتوانستم در همان ایسنا بمانم، تصمیم به حضور در خبرگزاری تازه تاسیس آنا به عنوان کارآموز گرفتم.
در حالی که ترم سوم تحصیل در رشته کارشناسی ادبیات محض را تازه پشت سر گذاشته بودم، کارم در ابتدای همان روزها، آن طور که طبیعی هم به نظر میآمد، با رول فکس جا به جا کردن و کاغذ A4 به پرینتر و دستگاه کپی رساندن آغاز شد. اما چندی نگذشت که با توجه به گذراندن دورههای یاد شده و کمک همکاران و دوستان تازه حاصل شده توانستم خبرنویسی و تنظیم گفتوگوی خبری را به شکل استانداردی انجام دهم. در یکی از همان روزها، احمد زاده، دبیر تحریریه برای اخذ گفتوگویی مرا به یکی از مجموعههای آموزش و پرورش فرستاد؛ دبیر تحریریه بعد از خواندن آن گفتوگوی کوتاه که شاید به 500 تا 600 کلمه میرسید، خیلی راحت از وسط به دو نیمش کرد. اون موقعها دبیران به نسبت سختگیر بودند و البته به همان اندازه هم خیلی راحت به هر دلیل فنی یا حتی سلیقهای، خبر، گزارش و گفتگویت را یا پاره می کردند، یا خط بطلانی بر آن میکشیدند. نداشتن تیتر یا ننوشتن لید یا آرایش بد و پر سکته مطلب میتوانست از دلایل آن خط بطلانها باشد. اما دلیل به دو نیم شدن گفتوگوی من هیچ یک از آن دلایل یاد شده یا چیزی شبیه به آنها نبود. دبیر تحریریه، تنظیم درست و معقول را دلیل پاره شدن گفتوگوی مندرج در کاغذهای کاهی خبر خواند و گفت: «کسی فعلا از تو توقع این طور نوشتن را ندارد، پس سعی کن همان که بلدی را بنویسی، چون تا زمانی که بدهی کس دیگری برایت مطلب تنظیم کند، چیزی یاد نمیگیری». همان روزها بود که دستم آمد خبر خام نویسی، تنظیم گفتوگوهای خبری کوتاه و تنظیم مجدد اخبار روابط عمومیها آن هم با رعایت حداکثری موازین خبرنویسی را یاد گرفتهام؛ البته نه این طور که خیلیها فکر میکنند بلد هستند و تیترهاشان بعضا به درازای یک لید میرسد و تنظیماتشان هم پر از ایراد و سکته و پا گذاشتن رو اصول خبرنویسی است.
در ادامه زیر نظر دبیری به نام علی انصاری که امیدوارم هر کجا هست، خداوند
به سلامت داردش، فعالیتم را در عرصه خبر و البته به شکل پررنگ تری در بخش
گزارشنویسی و گونههای خبری، تحلیلی و البته بیشتر توصیفی آن در حوزه
اجتماعی آغاز کردم.
کار با دبیری چون او گرچه با بالا و پایین کردن ساختمانهای بلند بالای نیمه کاره پایتخت آغاز شد اما با نگارش گزارش - گفتوگوهایی در حوزه جوانان، آموزش عالی و ... ادامه پیدا کرد و به دبیری فرهنگ و هنر آنا و داشتن کارآموزانی محصل در رشته علوم ارتباطات هم رسید. ایجاد ارتباط با مجموعههای گوناگون فرهنگی - هنری به ویژه در حوزههای سینما، تئاتر و موسیقی و همچنین انجام گفتوگوهای خبری و به ویژه موضوعی و نگارش گزارشهای گوناگون در حوزههای یاد شده که البته بدانها باید ادبیات را نیز افزود، بخشی از ماحصل فعالیتهای من در آنجا به صورت پاره وقت بود؛ آنجا که افزون بر علی انصاری، محل آمد و شد نام آشنایان دیگری چون علی افشار، علیرضا بهنام، بابک برزویه، پدرام پاک آیین و دیگرانی شده بود که ذهنم برای به یاد آوردن نام آنها یاریام نمیکند. هر یک از آنها یکی بیشتر و یکی کم تر در کنار تحصیل رشته ادبیات و وسواس در تنظیم خبر، ایفاگر نقش مهمی در موفقیتهای دلی من بودند. نگارش گزارشهای نیمتا یا تمام صفحه و انجام گفتگوهای تفصیلی برای روزنامههایی چون اعتماد، آفتاب یزد، صدای عدالت، اندیشه نو، حیات نو، بانی فیلم و کار شدن اخبار تولیدی من در سایر روزنامهها به نقل از آنا از مهمترین اتفاقات خوشایند سه سال آغازین فعالیت رسانه ای من به شمار می رفت. اما این همه ماجرا نبود، بحث های من با برخی دبیران تحریریه بر سر برخی مسائل از جمله شکل تنظیم مطالب، وقوع مشکلات رنگارنگ با مدیر مالی که آنقدر متعدد و تو در تو بود که مقدار حقوق و نوع حساب و کتابش در آن گم میشد و از همه مهم تر جا نیفتادن و مطرح نشدنمان به عنوان یک خبرگزاری استاندارد، آن هم با همه آدمهای رسانهای با سواد و نام آشنایی که داشتیم، از جمله عواملی بودند که تاب ماندن را از من گرفته و به تبعیت از احساس، تحریک به رفتنم میکردند، تا این که بالاخره سال 86 رفتم؛ رفتنی که به اتفاقات غیرقابل ذکری منجر شد.
بعد از رد کردن پیشنهاد فارس مبنی بر پذیرش مسوولیت یکی از بخشهای سرویس فرهنگی البته 80 درصد بهخاطر 24 واحد باقی مانده دانشگاهی در سال 86، پر کردن تمام تولیدی یک صفحه از بخش اندیشه روزنامه ایران و همکاری با مجله سینما ویدئو، تکلیف مطبوعاتی آن روزهای من بود.
***
... / ... / 87
با پایان یافتن دوران تحصیلم، ایسنا میتوانست جای مناسبی باشد برای آغاز فعالیت ثابت و دائمی دوباره من در عرصه خبر، از این رو به سیاق خوب یا بد ایسنا قرار شد برای مدت کوتاهی هم که شده کارم را از انجمن خبرنگاران افتخاری این خبرگزاری آغاز کنم. گر چه در حوزه پارلمان ایسنا و زیر نظر آقای خشندیش و خانم حیدری همه چیز خوب پیش میرفت اما مشکلاتی از جمله کاهش بودجه ایسنا که دیرکرد در عقد قرارداد را به همراه داشت، بهانه کردن سربازی و علت دیگری که حالا بماند، سبب شد بعد از مشورت با چند نفر از دوستان، سر آخر بنا به خواست خودم، چند ماهی بیشتر مهمان این خبرگزاری نباشم.
.... / .... / 87
یکی – دو روز بعد از خداحافظی با ایسنا، در سرویس اجتماعی خبرگزاری ایلنا، مشغول شدم. از یک سو حوزه آموزش و پرورش چندان چنگی به دل نمی زد و از سوی دیگر بعد از این همه ناسازگاریها و آمد و شدهای بی نتیجه که مشتی از خروارش را گفتم، تا حدودی گزارشنویسی در حوزه محیط زیست، کمی سر حالم آورد. اما در ادامه بعد از چهار - پنج همکاری که به فاصله زمانی کوتاهی به خواست سردبیر از ما جدا شدند، من نیز که آن سعی سابقم را نداشتم، مجبور به قطع همکاری با این خبرگزاری شدم. طولی نکشید که از جانب یکی - دو نفر از نزدیکان سردبیر آن روزهای آنجا متوجه شدم هر جا که آن آقا توجیهی درمورد عملکرد خود نداشته، توپ را در زمین خبرنگاران میانداخته و یکی از آن ها را اخراج میکرده؛ البته حضور او نیز در این خبرگزاری دوام چندانی نداشت.
همکاری با رادیوجوان به عنوان گوینده و کارشناس اخبار گوناگون برنامه «جوان ایرانی سلام» در کنار بنفشه رافعی و چیا فوادی نیز گرچه با همه 6 صبح بیدار شدنهای یک هفته در میانش تجربه خوب و تازهای بود اما آن نیز به دلایلی که خود اهالی رسانه بدان واقفند، به مدت زمان بیش از نصف سال هم نرسید.
.... / .... /87
یک زیر زمین نسبتا باریک، میدان آرژانتین، خبرگزاری شهر. گرچه در پارهای از اوقات افرادی چون محدثی خراسانی به عنوان دبیر سرویس فرهنگ و هنر را به خود دید اما از جمله سایت هایی بود که تنها نام خبرگزاری را با خود یدک می کشید. اوضاع به لحاظ مادی و حال و هوای به دور از استرس مرسوم خبرگزاریها، چندان بد نبود، تنها میماند، دیده شدن که من دست کم در آن مقطع، چندان انگیزهای برای این مهم نداشتم. دو - سه ماهی هم در آن جا گذشت تا این که آقایی با نام علاقهمندان از بنده و چند تن از دوستان دیگر حاضر در شهر خواستار همکاری در روزنامه همشهری عصر شدند. گرچه ما پذیرفتیم و در جلسات هم شرکت کردیم اما خدمت سربازی که دفترچهاش هم به منزلمان رسیده بود، مانع از همکاری بنده با همشهری عصر شد.
15 / 1/ 88
سال 88 بود و خیابان زرتشت و ساختمانی دوطبقه و تحریریهای که به جد نام تحریریه برازندهاش بود. سرعت، هیجان و نشاط و پویایی را میشد از جمله ویژگیهای آن تحریریه خواند. سال 88 هم از همان ابتدا با فعالیت در سایتی کلید خورد و بعد از آن با خدمت و انجام کارهای حقالتحریر و پروژه ای در زمینه کارهای ستادی مانند همکاری با ستاد خبری نمایشگاه بین المللی کتاب و دبیری ستاد نخستین نمایشگاه کتابهای تخصصی یا همکاری با نشریات روزانه نظیر بولتن جشنواره سینما حقیقت، فیلم پلیس، تئاتر فجر و موسیقی فجر و کاتالوگ چهار دوره اخیر جشنواره موسیقی فجر ادامه پیدا کرد.
شاید بعد از دوران ابتدایی در آنا که مشتاق یادگیری و پیشرفت گام به گام و دیده شدن بودم و همچنین دو – سه ماه فعالیت خبری در ابتدای سال 88، همکاری با همین بولتنها و کاتالوگها از بهترین دوران زندگی مطبوعاتی من بود. جاهایی که به مدد سرعت، پویایی، هیجان، چکش کاری جملات، گفتگوها و بحثهای موضوعی جدی، داد و قال ها و شور و حال ها، می توانستیم مفهوم تحریریه را به معنای واقعی آن درک کنیم. جایی که کار از روی عشق و علاقه با چاشنی حاصل شدن درس تازهای تا حد زیادی می توانست سر پوش مناسبی بر فقر مالی و تسهیلاتی عرصه رسانه باشد.
.... / ... / 90
با پایان خدمت سربازی، سال 90 با همکاری در سایت انجمن موسیقی به همراه دوست خوب چند سال اخیرم که آن روزها تنها همکار عنق و عبوسی برای یکدیگر بودیم، آغاز شد. همکاری کوتاه مدتی که ماحصل آن نگارش گزارشهای توصیفی، گفتگوهای موضوعی و تفصیلی و گزارش - گفتگوهای متعددی در حوزه موسیقی کلاسیک، مقامی و به ویژه اصیل ایرانی بود.
اخذ بیش از 70 گفتگوی موضوعی با استادان برجسته حوزه موسیقی، پیرامون آهنگسازی، آواز، کپی رایت در موسیقی و لغو کنسرتهای مجوزدار در شهرستان ها، افزون بر فعالیتهای خبری از جمله دیگر کارهای کم نظیر و جذاب آن روزهای انجمن موسیقی بود که حتی تا پای کتاب شدن هم پیش رفت.
در ادامه، پیشنهاد یکی از بخشهای معاونت هنری وزارت ارشاد و احتمال بروز تغییراتی در انجمن موسیقی، اجازه نداد تا همکاری من با سید علی اصغر نوربخش از سه - چهار ماه تجاوز کند. اگر اشتباه نکنم، مرداد ماه سال 90 بود که به عنوان کارشناس رسانهای و محتوایی سایتهای خبری زیر مجموعه معاونت هنری وزارت ارشاد به آن ها اضافه شدم.
وعدههای سر خرمن، اختلاف نظر در زمینههای گوناگون، سردرگمیهای مجموعه، تعطیلیها و جابهجاییهای متعدد و چگونگی فعالیت هنر آنلاین و شاید از همه مهمتر، شکلگیری سایت «شفقنا» و احتمال تداعی و تکرار روزهای خوش گذشته نه چندان دور در کنار دوستان قدیمی، همه و همه سبب شد تا از ساختمان مرجان، راهی پاسداران و شفقنا به امید نشاط و پویایی دوباره در عرصه خبر شوم. اما زهی خیال باطل ...
... / 9 / 90
تحریریه جدید با توجه به افراد با تجربهای که درخود میدید و همکاری سابق
بر اینی که با بدنه اصلی آن داشتم، میتوانست فرصت مناسبی باشد برای برون
رفت من از رخوت و بیانگیزگی رسانهای، اما بسوختم در این خیال خام و نشد؛
البته تنهی این خستگی جسم و کرختی روح به آنجا و آنجاییها نمیخورد، از
آن رو که هر چه توانمندی خود در زمینههای گوناگون را به کار می بستم، باز
هم کوچه ورودی میدانداران هیأت به روی من بسته میماند؛ بنابراین خستگی
گاه و بی گاه من در روند حرکتی این سایت یا بیشتر و کم تر دیده شدن آن
تاثیری نداشت.
حضور برخی دوستان و همکاران قدیمی در این پایگاه خبری جهان تشیع و یک تشکر شفاهی دلچسب از جانب بالاترین مقام شفقنای فارسی زبان، بعد از سرپرستی محتوایی و خبری بخش رسانههای دیجیتال و غرفه شفقنا در نمایشگاه رسانههای دیجیتال که این پایگاه خبری - تحلیلی جهان تشیع را در ایام برگزاری نمایشگاه یاد شده لبریز از خبرها، گزارش ها و گفتگوهای تولیدی کرده بود، دگر بار مرا برای آغازی دوباره به وجد آورد. اما نشد و باز جایی را ترک کردم؛ اینبار به مقصد خبرگزاری مهر....
... / 10 / 91
موسیقی، خبرگزاری مهر و گروه فرهنگ و هنری که آنقدر زود با آن ها، همگرا و صمیمی شدم که گویی سالیانیست با یکدیگر همکاریم. همه چیز خوب بود. گزارش های مفصل، اقسام گفتگوها و خبرها و از همه مهم تر، همگروهی با دوستان تازه حاصل شدهای که کار، کنار آن ها ضمن لذت بخش بودن، آموزههایی هم داشت. خیلی وقت بود که طعم کار گروهی آن هم از این جنس و با یک تیم منسجم را نچشیده بودم. در هر صورت، کار در آن جا با همه فشار و استرس کاری و جدیت به دور از ادای نغمه دانشی که نیک بدان دامن میزد، بنا به دلایلی که پیش تر رفت، مسرت بخش بود و بیش و کم موثر در رخت بر بستن کرختی و رخوت شغلی از من.
اوایل سال 92 در حالی که مقدمات عقد قراردادم با مهر فراهم شده بود، ناباورانه در یک امتحان حقوقی قبول شدم. حالا یک سو مهر بود و یک سو بازرسی دفتران ثبت احوال. تردید من در ماندن یا نماندن تمام وقت در خبرگزاری مهر، عصبانیت به حق دبیر سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری را به همراه داشت تا جایی که ناخواسته مجبور به ترک مهر و همکاران خوبی که در آنجا داشتم شدم و در ادامه نیز با توجه به تغییرات مدیریتی در آن مرکز حقوقی، از اینجا رانده و از آنجا مانده.
... / 2 / 92
فرهیختگان با تغییراتی نظیر روزنامه شدن و جابهجایی از میرزای شیرازی به حافظ، بعد از گذشت 9 سال بار دیگر در کنار دوستان و همکاران قدیمی و این بار به عنوان مدیر اجرایی و دبیر تحریریه ویژه نامههای این روزنامه ( کوله پشتی، فرهیختگان ماه و ویژه نامه ای برای سوالات آزمون های دانشگاه آزاد ) محل کار من شده بود. شاید بارزترین ویژگی روزهای پر مشغلهام در فرهیختگان، حضور همین دوستان و برانگیخته شدن یک حس نوستالژیک بود. حسی که نحیف و کم زور، مرا تا روزهای پر جنب و جوش کاریم رهنمود میکرد، تا روزهای کم دغدغه و تا ...
اما چندی نپایید که با روی کار آمدن دولت جدید و تغییرات مدیریتی در دانشگاه آزاد و به دنبال آن تغییر مدیر مسوول روزنامه فرهیختگان، نام من نیز در کاغذ بی مهر و امضای 15 تن تعدیلی روزنامه قرار گرفت تا نه قوام آن حس نوستالژیک بماند و نه دوام شادمانی برگرفته از نتایج یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری.
.... / 8 / 92
یک پایگاه ارتباطی در شرف تاسیس و سایت خبری تاسیس نشده، به مدیریت دوستی چند ساله و در کنار تنی چند از دوستان دیگر، مقصد بعدی من بود. کار گام به گام جلو میرفت. انتخاب دفتر کاری مناسب، تنظیم متن بروشور، تنظیم نامهها، معرفی این پایگاه ارتباطی به سایر رسانه ها از طریق برگزاری یک نشست مطبوعاتی، قرار گرفتن برخی اخبار و مطالب این پایگاه در سایر سایت ها و روزنامه ها، دعوت از افراد شناخته شده حوزه های گوناگون برای عضو گیری و.... اما شاید دلچسب ترین بخش ماجرای حضورم در این مجموعه، ایجاد یک سایت خبری و جریانساز پیرامون «آریاهاساگاوا»، بازیکن مورد نظر کیروش و مهم تر از آن تکذیب دو خبر دیدار روحانی با شجریان و گفتگوی همسر شهید باکری آن هم در طول یک هفته بود. اخباری که نام این سایت خبری تازه تاسیس را بدون صرف هیچ هزینهای برای تبلیغ و بی هیچگونه فرصتی برای معرفی رسمی یا غیررسمی، تا سایر خبرگزاریها، سایت ها و حتی برخی روزنامه ها نیز برد.
اما از سویی آشنا نبودنها با رسانه به لحاظ محتوایی و موازین خبرنویسی، برخی بی تجربگیها و همچنین دخالت های نا بجا و وعدههای غیرمادی که هیچ گاه شکل اجرایی به خود نگرفت، همه و همه سبب ساز مشاجرههای متعدد و شدید من شد تا در نهایت حتی به قیمت بیکاری، خروج را بر قرار در آنجا ترجیح دهم.
.... / 11 / 92
اواخر سال بود که خیلی خسته و ناتوان به جماران رسیدم تا به امید همکاری با جمارانیها و به ویژه مدیریت آن، نفسی چاق کنم اما هر چه سعی خود بر این مهم نهادم، نشد که نشد. نه مدیر دوست داشتنی سایت جماران و نه گفتگوهای تفصیلی بعضا با اشارههای شبه داستانی، هیچ یک نتوانستند شوق ماندن را به من بازگردانند. دگر حال و هوای روح و روانم را سراسر غبار بیانگیزگی گرفته بود و «کسالت شغلی» سخت بر من مستولی شده بود؛ کسالتی که اگر نگویم همه، به جرأت می توانم بگویم دست کم در پارهای از اوقات دامن بسیاری از اهل رسانه را گرفته و انگار هیچ یک از دولتمردان و مسوولان هم عزم کوک ساز سامان آن را هم ندارند و نمیخواهند در این ورطه همتی بدرقه راه کنند.
همین شد که بعد از آغاز سال نو، بی خبر رفتم تا سنگینی بار حاصل از 10 سال فعالیت رسانه ایام را این بار به دوش جسمم بسپارم.
16 / 1 / 93
منی که تا بدآن روز دست کم در عرصه شغلی چیزی سنگین تر از قلم به دست
نگرفته بودم، با شروع سال 93 کارم شده بود میانگین روزی دو تن بار جا به جا
کردن و با وانت، موتور و تراول کابل و سیم بکسل و سایر لوازم آسانسور از
این سر شهر به آن سر شهر بردن و آوردن.
سنگینی و غریبگی با این کار یک طرف و رفتار آدم های این صنف که جالب هم به نظر می رسید، یک طرف دیگر. این راننده های وانت ادعای فرهنگی بودن نداشتن اما فرهنگی و اخلاقی با تو رفتار می کردند. کافی بود موقع جابهجا کردن بار، دست تنها باشی. کافی بود آن موقع که پدال گاز را در جاده زیر پا گرفته بودی، بارهایت پخش بر زمین بشوند تا طناب آنها بشود طناب تو.
مغازه دارها و انبار دارها هنوز آخرین تکه بار از کامیون و نیسان پایین نیامده و عرق راننده خشک نشده، با او حساب - کتاب می کردند، نه مثل برخی کارها که جوهر خودکارت می خشکد که هیچ، جوهره خودتم وا میرود اما به روی مبارکشان نمی آورند و ککشان هم نمیگزد و فقط به اندازه بار آن کامیونها ادعا با خود حمل می کنند.
در آنجا اگر وفاداری، استعداد و تواناییات را ثابت کنی، فرصت شغلی مناسب تری پیدا می کنی، بی رشوه، بی رانت و بی رایزنی و زیرآبی رفتن. حتی بی آن که لازم باشد برای کسب موقعیت بهتردر صورتی که راهنمای چپ تو زدی به راست بپیچی یا بالعکس.
البته از نیک صفتان، در عرصه مطبوعات نیز هستند و اگر بسان شیخ معروف با فانوس گرد شهر رسانه بگردیم، یافت می شوند، البته مشروط بر این که شرایط و دیگری امانشان دهند.
بگذریم، به هر حال تشدید پارگی رباط صلیبی و مینیسک پایم بر اثر سنگینی کار یاد شده و اعتیاد به کاغذ و قلم مرا فعلا و دست کم برای مدتی دیگر بدین سمت سوق داد تا بار دیگر سنگین ترین چیزی که به دست می گیرم یک قلم کم جوهر باشد.
حالا هم که اتفاقی رفته بودم ایسنا تا یک نسخه از هفتهنامه «مثلث» را از علیرضا بهرامی بگیرم که مصاحبهای از من با فرشاد مؤمنی در آن منتشر شده بود، تشویق شدم که این مطلبها را روی کاغذ بنویسم؛ سرگذشتی که شاید سرگذشت مشترک من با خیلی هاست، اما آنها آنرا ننوشتهاند.
هر چند هر قدر به ذهنم فشار میآورم و با دلم چانه می زنم تا بلکه شاید چند بند قابلی بر اوراق سفید پوش رو در رویم که انتظار واژه ها و افزودن بر سواد خود را می کشند بنویسم، آنقدر ذهنم خسته و دلم گرفته است که هیچ رقمه، رمقی برای حتی دو خط نوشتن ساده و سالم هم ندارم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com