کد خبر: ۱۹۹۷۴۶
تاریخ انتشار:

پای خاطرات کاروان صلح / 2

امشب برگشتني در جاده، شاهد گلوله باران منطقه اي در نزديكمان بوديم اما مانند روزهاي جبهه و شبهاي بمباران تهران، به شوخي گرفتيم و واقعيت را دست انداختيم!
گروه فرهنگ و هنر- سید مجتبی نعیمی:  همان‌طور که می‌دانید، چند روز پیش کاروان صلح بین‌المللی به سوریه سفر کردند و در بین آنها، چند نفر از هنرمندان و فعالان فرهنگی ایرانی هم حضور داشتند.
به گزارش بولتن نیوز، این عزیزان در شبکه‌های اجتماعی برخی از خاطرات سفرشان را نوشته‌اند که بخشی از آنها را برای شما منتشر می‌کنیم. امید که از تجربیات مندرج در این خاطرات بهره ببریم.


حسین همازاده:
به فرودگاه که می رسیم مستقیم می‌برندمان سالن تشریفات. آنجا رسانه‌های ال‌دار را به خط کرده‌اند. شمشادی هم که دیگر انقدر با اینها دم خور شده فرق چندانی با ال‌دارهای پرو بشار ندارد.
با اینکه قبلا طی کرده بودیم هیچ مقام دولتی سوری برای استقبال نیاید ولی هیچ کس فکر نمی‌کرد سوری‌ها به این وعده‌شان پایبند باشند. سوری‌ها اما آقای گاورنمنت را بی‌خیال شدند و به عکس و فیلم زیر عکس سیدالرییس قناعت کردند.
در مراسم استقبال هم فقط آب می آورند. علیرضا قزوه که آب می‌نوشد محسن مومنی می‌گوید شربت شهادت گوارای وجود. رضا امیرخانی تکه‌اش را می‌اندازد: شربت شهادت در گیلاس ...
*****
فاخلع نعلیک
خواستم حاشیه ای بنویسم اما دیدم مطلب همان است که سه سال و نیم پیش نوشته شد. امروز پیرمرد را در زینبیه دیدم. گفت سی سال است سر بر آستان یار دارد:
یکم دی ماه 1389
7:30 است که ون به سمت مقام سیده رقیه سلام الله علیها حرکت می کند. جلوی بازار حمیدیه پیاده می شویم و از بازار تو در تویی که سر در خیلی مغازه هایش ایرانی است و هنوز باز نکرده اند می گذریم و به بارگاه ملکوتی و سپید سه ساله اباعبدالله الحسین علیه السلام می رسیم. همین که می خواهی وارد صحن شوی باید کفش برکنی که  " انک بالواد المقدس طوی" می روی برای وضو. پیرمرد خوش آمد می گوید و تو می شناسی اش. 7 سال پیش هم همو با همین مناعت طبع همین جا بود و کسی چه می داند شاید از سال ها قبل تر و تا سال ها بعدتر و حتی پس از مرگ هم مقامش همین باشد که روی سینه اش زده : " خادم المقام سیده رقیه (س)" به یاد عارف عاشورایی شیخ جعفر شوشتری می افتیم که به حلوایی از دست حضرت دوست چشم دل باز کرد و در آن سرا هم مقام خدمت به ماهپاره علی اصغر علیه السلام را به او داده اند. دوست داری ساعت ها بنشینی و در پیرمرد غرق شوی..دل بر کنج حرم یار می بندی و به امید تجدید دیدار تعظیم می کنی و در روزمره بازار گم می شوی...
محمدجواد کربلایی:
تسبیح نقره‌ای (به قلم بهروز افخمی)
اول صبح دو تا خمپاره زدند. صدای انفجار اولی از خواب بیدارم کرد و داشتم می‌رفتم توی بالکن که دومی پایین آمد. گرد و خاک و دود از کنار بالکن رد شد. بر خلاف جهت حرکت دود و غبار نگاه کردم اما از بالکن چیزی پیدا نبود. ترافیک توی بزرگراه کنار هتل روان بود و دورتر روی پلی که از روی بزرگراه می‌گذشت ماشین‌ها توی راه بندان به کندی جلو می‌رفتند.
دمشق مثل هر شهر بزرگی در ساعت‌های اول صبح خیابان‌های شلوغ و ترافیک سنگین داشت. مردم سر کار می‌رفتند و بچه‌ها در راه مدرسه بودند و هیچ نشانی از جنگ به چشم نمی‌آمد. رفتیم پایین که صبحانه بخوریم. آنجا فهمیدم 2 تا از جوان‌های گروه که اتاقشان در طبقات بالاتر و زاویه بهتری بوده از ماجرا با دوربین تلفن همراه فیلمبرداری کرده اند. فیلم‌ها را روی همان صفحه تلفن نشانم دادند. اولین فیلم سربازی را نشان می‌داد که مردی با لباس شخصی زیر بغلش را گرفته بود و او را از پشت سر روی زمین می‌کشید و عقب عقب می‌رفت. سرباز روی زمین نشسته بود و پاهاش روی آسفالت دراز شده بود و همانطور که به عقب کشیده می‌شد هیچ حرکتی از خودش نداشت. یکی که از بالای سر من نگاه می‌کرد گفت این بنده خدا تمام کرده. گفتم معلوم نیست شاید بیهوش باشه. سرباز و مردی که او را می‌کشید پشت دیوار از دید خارج شدند. دوربین چرخید و زوم کرد روی محل فرود خمپاره که یک دایره سیاه بود به قطر دو متر و وسطش آسفالت به اندازه یک سینی گود شده بود.
خمپاره روی آسفالت که پایین بیاید خیلی وحشی می‌شود و ترکش‌هاش ممکن است صد متر یا بیشتر پرواز کند و هر کس را در فاصله زیاد ناکار کند اما اگر روی خاک نرم یا گل و لای پایین بیاید پیش از آنکه ماسوره عمل کند به خاطر سرعت فرود توی خاک یا گل فرو می‌رود و ترکش‌هاش کم زور می‌شود.
فیلم دوم اما خیلی بدتر بود. یک سرباز دیگر را نشان می‌داد که با پای خودش لنگ لنگان به کمک یک غیرنظامی در حاشیه بزرگراه می‌رفت و می‌خواست سوار ماشینی بشود تا خودش را به بیمارستان برساند. بیست سی متر جلوتر یک پسربچه هفت هشت ده ساله روی دست یک غیرنظامی دیگر افتاده بود. مرد داشت می‌دوید و دوید تا اول صف ماشین‌هایی که می‌خواستند از حاشیه وارد بزرگراه بشوند و با راننده‌ها حرف می‌زد. یکی پیچاند و رفت اما دومی سوارشان کرد.
*
دیشب شیخ احمد حسون مفتی اعظم سوریه برای گروه سخنرانی کرد. شیخ برای عنوان مفتی اعظم جوان به نظر می‌رسد و شاید بیشتر از پنجاه سال نداشته باشد. پسرش را در جنگ‌های حلب شناسایی کرده اند و کشته اند و برادرش را گروگان گرفته اند که معلوم نیست کجاست.
حرف‌هایش انقدر ساده و فصیح و شورانگیز بود که من هم با آن که عربی بلد نیستم بیشترش را فهمیدم. شیخ می‌گفت ما ترجیح می‌دهیم قدیمی ترین مسجدها و کلیساهایمان را بزنند و ویران کنند اما یکی از بچه‌هایمان کشته نشود چون آن مسجد یا کلیسا را می‌توانیم سنگ به سنگ دوباره بسازیم و برگردانیم اما چه کسی می‌تواند بچه‌ای را که رفته، برگرداند.
شیخ بعد از سخنرانی دیشب به اعضای گروه یکی یک تسبیح یادگاری داد. تسبیح، دانه‌های چروک خورده نقره‌ای رنگ دارد و عزیزترین تسبیحی است که من تا حالا در عمرم هدیه گرفته ام.
محسن مومنی شریف:
سلام٠ جاي شما خالي ما الان در سوريه هستيم و الان در جلسه اي هستم كه وزير سياحت و جهانگرديشان در باره تخريبات آثار باستاني و فرهنگي در جنگ گزارش مي دهد كه خسارات اين بخش بسيار سهمناك و غير قابل جبران است٠ بعد از او هم قرار است اسقف اعظمشان سخنراني كند٠
اما دو روز در منطقه بوديم و از استانهاي لاذقيه و حمص باز ديد كرديم٠ در كل اوضاع خيلي بهتر از تصور ماست و در كنار تخريبهاي صورت گرفته و قرباني ها داده شده، مردم به شدت مشغول زندگي كردن هستند٠ ديروز در پارك شهر لاذقيه، رضا اميرخاني و قزوه به همراه چند نفر ديگران از دوستان يك دست فوتبال با بچه هايي كه آنجا مشغول بازي بودند، زدند و مانند هميشه باختند!
امروز در حمص از منطقه اي كه دو روز پيش دو اتومبيل بمب گذاري شده منفجر شده و پنجاه و پنج نفر شهيد شده بودند، ديدن كرديم و به خانه اي كه بمب در مقابلش منفجر شده بود رفتيم و تسليت گفتيم٠ وقتي فهميدند ايراني هستيم خيلي احترام كردند و در همان حال عزا ابراز خوشحالي كردند٠
امشب برگشتني در جاده، شاهد گلوله باران منطقه اي در نزديكمان بوديم اما مانند روزهاي جبهه و شبهاي بمباران تهران، به شوخي گرفتيم و واقعيت را دست انداختيم!
در كل ان شاءالله جنگ سوريه رو به اتمام است٠

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین