به گزارش
بولتن نیوز به نقل از حیا؛
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
چند روز پيش قرار شد روحاني دانشگاهمون يه كلاس بذاره واسه دانشجوهاي كلاسمون درمورد ‹‹ دوستي و همسريابي ››.
من با توجه به چيزايي كه خيلي وقت پيش از دوست ترم بالاييم درمورد مباحث
اين كلاس شنيده بودم و پيامدهايي كه داشته احساس مي كردم كه مختلط بودنش
صلاح نباشه...
( شنيده بودم كه در مورد مسائل جنسي و ويژگي هاي پسرا و دخترا زياد بحث
ميشه و گاهي به نكات ظريفتر هم اشاره هايي ميشه!! ) حتي يكي از دوستاي ترم
بالاييم گفت: اين كلاس رو براي دختر پسرا جدا كنيد! چون اينجوري حاج آقا
نميتونه نصف حرفاشو بزنه!!
بالاخره داشتيم ميرفتيم سركلاسشون كه قبل كلاس دم در، من به حاج آقا گفتم: حاجي اين كلاس مختلطه مشكلي نداره ؟؟؟ ايشون هم گفتن: حالا بريم داخل صحبت مي كنيم...
وارد شديم، صندلي ها رو دور تا دور كلاس چيديم و يه حلقه ي بزرگ تشكيل داديم و دختر و پسر نشستيم رو به روي هم!
دقيقا يادم نيست چطور شد، ولي ميدونم كه قبل شروع مطلب، من گفتم: ‹‹
ببخشيد حاج آقا! جسارتا بنده يه مطلبي رو عرض كنم خدمتتون. اينكه با توجه
به تجربه اي كه من از دوستان ترم هاي پيش شنيدم و مباحث داخل كلاس، فكر مي
كنم كه صلاح نباشه اين كلاس رو مختلط برگزار كنيم. باز هم بالاخره شما
استاد ما هستيد و هرطور خودتون صلاح ميدونيد. ولي خب نظر من اينه كه فكر مي
كنم صلاح نباشه! ››
حاج آقا هم گفتند: ‹‹ خب بچه ها قبل از شروع ميخواستم بگم كه ما توي اين
كلاس خيلي صحبت ها مي كنيم كه ممكنه پسرا يه كم اذيت بشن و من نگرانيم از
همينه فقط ! من كه مشكلي ندارم ولي ميترسم پسرا نتونن تحمل كنن و سختشون
باشه. اگه ميخوايد تفكيك كنيم؟ وگرنه براي من كه مشكلي نداره...››
پسراي كلاس هم با خنده مي گفتند: نه استاد راحت باشيد! ما راحتيم مشكلي نداره!!!
دخترا هم ظاهرا اكثرشون موافق بودن!!! درست مثل پسرا...
حاج اقا گفتند: ‹‹ پس ما شروع مي كنيم.فقط خواهشا، لطفا به هم ديگه نگاه
جنسيتي نكنيد ديگه! انگار همتون يه جنسيد...فقط بايد تحملتون رو ببريد
بالا.چون مطالبي كه عنوان ميشه ممكنه خطرناك باشه! ››
من طاقت نياوردم...!! دوباره گفتم: ‹‹ نه حاج آقا نميشه كه اينجوري... فقط
در حد حرفه اينا. بالاخره ما تو روي هم نشستيم... حاج آقا واسه پسرا يه
جلسه ديگه بذاريد بي زحمت! ››
يكي از دخترا ( كه منظورش با من بود ) با تمسخر گفت: خب اونايي كه نميخوان پاشن برن بيرون!!!
و من يه نگاه بهش كردم و خنديد سرشو انداخت پايين ...
باز پسرا با يه ذوق خاصي گفتند: نه استاد! قول ميديم نگاه جنسي
نكنيم!! شروع كنيد...!! اصلا بچه ها ميخوان با دخترا با هم باشن!!!!...همه
موافقن!! دخترا هم همينطور...!!!
حاج آقا گفتند: ‹‹ ديگه نميدونم! زود باشيد تصميم بگيريد...خانوما منتظر شمان! ››
ناگفته نماند كه يكي از دخترا هم كه توي كلاس غالبا زياد شوخي ميكنه گفت:
پاشيد بريد بيرون ديگه!! نميدونم واقعي مي گفت يا نه! ولي بنظر ميرسيد كه
اگه پسرا ميرفتن بيرون خوشحالتر بود! و من ازين قضيه تعجب كردم! چون ازين
خانوم توقع همچين حرفي نداشتم برعكس!!
من يه نگاهي به خانوماي سنگين و باحياي كلاسمون كردم ببينم اونا چهرشون چي ميگه...!!؟؟و چرا هيچي نميگن اصلا!! ديدم اونا هم انگار كه عين خيالشون نيست! شايد هم خجالت مي كشيدن بگن و روحيه ي جهادي نداشتن!...شايد هم اصلا با بقيه موافق بودن...الله اعلم!
بعد حاجي با يه لحني گفت: پاشيد بريد بيرون ديگه...براي شما يه جلسه ديگه ميذارم اصلا...
ديدم اوضاع نامرتبه و باتوجه به دودل بودن حاج آقا و يكدل بودن بچه ها
براي موندن (!!!) و اينكه دوست بغل دستيم بهم گفت: پاشو بريم! ولش كن... من
هم كيفمو برداشتم و گفتم: حاج آقا با اجازتون! ببخشيد... و رفتم به سمت
درب خروجي و با اينكه قبلا اين جمله رو يه بار ديگه جلوي تمام بچه ها چند
روز پيش اش گفته بودم ( البته فقط در حد حرف! ) رو به كلاس برگشتم و تكرار
كردم: ‹‹ خواهي نشوي همرنگ، رسواي جماعت باش!!! ››
من و دوتا از رفيقام كه بيشتر اوقاتشون توي دانشگاه با من ميگذره رفتيم
بيرون. من جلو رفتم و اونا هم پشت سر من اومدن...( ضمن اينكه توي كلاس
كاملا ساكت بودند و دركنار تنهايي من و عقيده ام هيچ حرفي نزدند! )
ناگفته نماند موقع خروج از كلاس صداي يكي از دخترا اومد كه گفت: آفرين! ببينيد چه پسراي فهميده اي... شما هم بريد!!
با توجه به شرايط فوق الذكر، زياد احوال خوبي نداشتم و رفتيم سمت خونه كه
خبر رسيد دو تا ديگه از بچه ها هم بعد از ما اومدن بيرون!...
به يكيشون زنگ زدم. گفت: ‹‹ آره.ما بعد از شما اومديم بيرون... اونايي كه
ميخوان با دخترا باشن واقعا واسشون متاسفم ... خيلي زشته! ولي اونا هم
حدود يه ربع بعد از ما همشون اومدن بيرون!! البته با بحث و مشاجره با حاج
آقا و يكسري دلخوري هاي پيش اومده...! ›› ( مثلا به حاج آقا گفته بودند:
شما كه ميخواستين پسرارو جدا كنين چرا الافمون كردين؟؟ وقتمون رو گرفتين؟
از سرويس دانشگاه جا مونديم و ... اين مسائل و البته خودشون هم بعدا گفتند
حاجي به ما بي احترامي كرده و با لحن بدي گفته از كلاس بريد بيرون!!! )
راستي يكي ديگه از دخترهاي كلاس هم بعد از ما رو به اين پسرها به طرز قاطعي گفته بود كه برن بيرون اونا هم...
***
فرداي اون روز هم كه اون چند نفر آخري، ازم دلخور بودند و البته اون هم به
لطف خدا و اندك محبتي كه از حقير تو اين مدت كوتاه آشنايي، تو دلشون
گذاشته بود، در طي همون روز و فرداش حل شد... الحمدلله!
به قول همون رفيق ترم بالايي: ‹‹ حاجي حرفشو ميزنه و ميره ولي
نيست كه ببينه چه پيامد هايي داره...چقدر دخترا و پسراي كلاسمون روشون تو
هم ديگه باز شده بعد اون جلسه...››
ان شاالله قراره در اسرع وقت، با خود حاج آقا صحبت كنم و اين پيامد هايي كه ترم هاي پيش بوده رو عنوان كنم تا به نتيجه برسه.
خوشحال ميشم نظرتون رو راجع به اين موضوع بدونم..
زیرا رو باز میشه و کارش نمی شه کرد
ولی اگر مشاوری خیلی وارده کلاس غیر مختلط باشد بهتره