گروه سیاسی - با توجه به جایگاه انقلاب اسلامى و نقش امام خمینى (ره) در جهان معاصر، طبعاً مطالعهی آثار شفاهى و مکتوب سیاسى و اجتماعى، و حتى شخصى و خانوادگى امام خمینى(ره) در شرایط کنونی جهان، درحالی که چند سالی از شروع «بیداری اسلامی» که نتیجهی مستقیم حرکتی است که از ابتدای دههی 40 از طرف شخص امام خمینی (ره) در کشورمان صورت گرفت و منجر به وقوع انقلاب شکوهمند اسلامی در بهمن 1357 و سرنگونی رژیم طاغوتی شهاهنشاهی گردید، ضروری است و به همین منظور، ما در گروه سیاسی بولتن نیوز بر آن شدیم تا با بازنشر آرا و گفتار و مصاحبههای حضرت امام خمینی (ره) که پیش و پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی صورت گرفته، نقشی در بالابردن آگاهی عمومی درخصوص انقلاب اسلامی در کشورمان و نیز تاثیر متسقیم و بلافصل آن بر «بیداری اسلامی» برعهده بگیریم.
به گزارش بولتننیوز، مرور بیانات امام بدون هیچ نوع واسطه و تفسیر و بررسی بخشی از تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است. به خصوص برای نسل سوم انقلاب که شاید حتی یک بار هم این مسائل را نخوانده یا نشنیده باشند. بی شک این کار می تواند به عنوان مانعی جلوی نسبت دادن های اشتباه به امام و تفسیر به رأی کردن ایشان و سایر تحریف هایی که نسبت به تاریخ انقلاب اسلامی انجام می شود، را گرفته و تحریف ها و تفسیرهایی که زمینه ساز بسیاری از ناهماهنگی های سیاسی و سرایت آن به جامعه شده و اتفاقاتی مثل فتنه 88 را به وجود آورده یا به آن دامن زده را خنثی نماید.
در ادامه به مطالعهی سخنرانی تاریخی امام خمینی(ره) در مدرسهی علوی میپردازیم که تنها یک روز بعد از ورود ایشان به ایران ایراد شده است:
جنايات بزرگ شاه
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده در اين مدت كه از ايران خارج بودم دعاگوى همه آقايان بودم، و حالا هم كه برگشتم به خدمت آقايان براى خدمتگزارى، خدمت به روحانيت، خدمت به آقايان علما و فضلا، خدمت به جامعه ايرانى، حالا مىبينم كه رفقايى كه ما داشتيم با ريش سياه اينجا گذاشتيم با ريش سفيد تحويل مىگيريم. ما اشخاصى در زندان داشتيم كه وقتى كه از پيش ما رفتند در زندان، سالم بودند، قوى بودند؛ وقتى كه از زندان بيرون آمدند، آنهايى كه زنده ماندهاند و از زندان بيرون آمدهاند ضعيف شدهاند، پيرمرد شدهاند، مريض شدهاند. اين نيروهاى انسانى كه از دست ما رفته است، اين از همه چيزها بالاتر بود. جناياتى كه سلسله پهلوى در جامعه ما كرد، شايد هيچ جنايتى بالاتر از اين جنايت نبود كه نيروهاى فعاله انسانى ما را، يا از بين بردند يا فعاليت آنها را خنثى كردند براى مدتهاى زياد. آنهايى كه بايد به اين امت خدمت كنند، مثل علماى اعلام و اشخاص روشنفكر، اينها را در زندان بردند. ده سال، پانزده سال، پنج سال در زندان اينها را بردند. صرفِ نظر از آن زجرهايى كه به اينها كردند، آن خلافِ انسانيتهايى كه با اين اولياى خدا كردند، اين نيرو را هدر دادند؛ يعنى نيرويى كه بايد در جامعه فعال باشد. اگر مدرس است، عدهاى را تربيت بكند؛ اگر محصل است، خودش تربيت بشود؛ اگر فعاليتهاى سياسى دارد، فعاليت سياسى بكند؛ فعاليتهاى مذهبى دارد، فعاليتهاى مذهبى بكند- تمام اينها را اينها به هدر دادند.
مسئله توبه شاه
گاهى گفته مىشود، به اينكه خوب شاه مىآيد توبه مىكند و توبه هم كرد؛ خوب ديگر چه مىگوييد؟ خدا كه توبه را قبول مىكند، شماها چه مىگوييد ديگر؟! اين را من كراراً عرض كردم كه اولًا توبه شرايطى دارد كه تا آن شرايط تحقق پيدا نكند، خداى تبارك و تعالى قبول نمىكند. آنچه بىشرطْ خداى تبارك و تعالى قبول مىكند آن چيزهايى است كه مربوط به حقوق اللَّه است: كسى نماز نخوانده، كسى روزه نگرفته، كسى حج نرفته است، اينها چيزهايى است كه اگر توبه بكند، شرطى ندارد، توبهاش را قبول مىكند. و اما حقوق ناس- حقوق ناس را، توبهاش را تا اين حق رد نشود قبول نمىكند. شما بفرماييد كه حالا اين شخص كه آمده توبه كرده- فرضاً عرض مىكنم- اين راضى است به اينكه بيايد اموالى را كه از مردم برده پس بدهد و كارهايى كه از قبيل چپاول هست، اينها را جبران بكند؟ فرضاً كه يك همچو كارى بكند و او مالى داشته باشد تا بتواند جبران كند- مال ملت را كه نمىشود به خود ملت داد براى جبران مالهايى كه اينها دارند! همهاش مال ملت است؛ مال خودشان نيست. برداشتند و فرار كردند و در بانكهاى خارجه انبار كردند.
جنايات جبران ناپذير شاه
و اگر ما دستمان رسيد محاكمهاش مىكنيم [اگر] توانستيم كه بياوريم او را به اينجا و محاكمه بكنيم يعنى تحويل ما دادند، محاكمهاش مىكنيم- محاكمه حضورى؛ و اگر تحويل ندادند او را، ما محاكمه غيابى مىكنيم، و او را محكوم مىكنيم و آن مقدارى كه در ايران دارد از او مىگيريم؛ آنى كه در بانكها دارد اعلام مىكنيم كه اين محكوم است و مال ملت است، حق ندارد بانك به محمدرضا بدهد چيزى را كه از مردم خورده است. حالا ما فرض مىكنيم كه خير، ايشان اموال شخصى دارد و آن اموال شخصى را به ارث از پدرش- فرض كنيد- رسيده به او و آن اموال شخصى را مىدهد و جبران مىكند، خوب اين ده سال حبسى كه كرده و اين قدرت انسانى را تلف كرده كى جبران مىكند؟ كى مىتواند جبران كند اين ده سال حبس، پنج سال حبس اين علما، اين دانشمندان، اين رجال سياسى كه اينها را به هدر داده است؟ يعنى در يك محفظهاى نگه داشته اينها را تا قوايشان هدر رفته؛ فعاليتهايشان هدر رفته. اينها ديگر جبران نمىخواهد! اگر يك كسى را هدر دادند همه زندگىاش را، اينها را جبران كى مىكند؟ اين همه جراحت كه بر اشخاص، بر قلوب مؤمنين، بر قلوب پيرزنها، پيرمردها، جوانها وارد كرده است، اينها را كى جبران مىكند؟ يك نفر آدم يك شخص را اگر كشت، اين قصاصش به اين است كه اين يك نفر را در مقابل او بكشند؛ اگر يك نفر آدم هزاران آدم را كشت، حالا ما چطور آن را جبران بكنيم؟ اينكه هزاران نفر از بهترين اولاد اين وطن را، بهترين اولاد اين اسلام را در اين حبسها كشته- پاهايشان را اره كردند! ما اطلاع از داخل زندان نداريم، يك مقدار كمى را اطلاع داريم؛ آن چيزى كه در زندان مىگذرد و مىگذشته است بر مردم، ما اطلاع نداريم. ما فقط مىبينيم كه يك نفر از علما را پايش را اره كردند؛ بعضِ اشخاص را توى تاوه گذاشتند و بو دادند؛ يعنى برق را متصل كردند به اين سطح اين شى ء و اين را خواباندندشروى آنجا، اين را بو دادند- حالا ما فرض كنيم كه يك جان دارد اين و ما يك جان را در مقابل يك جان گرفتيم، باقىاش چه؟
تز «شاه سلطنت كند نه حكومت»
ما چطور از يك آدمى توبه قبول بكنيم، و بگوييم كه اين سلطان باشد و حكومت نكند! همان سلطنت بكند! آخر ما جواب اين پيرزنى كه چهارتا از اولادش رفته، ديشب سرسفره خودش و شوهرش و چهارتا اولاد بوده، امشب خودش [هست] و شوهرش، جواب اين را ما چه بدهيم؟ بگوييم حالا ايشان «اعليحضرت» باشند و آن بالاها بنشينند، و مراسم عيد هم علماى دربارى بروند سراغش و- عرض مىكنم كه- اين نظاميها و اين تمام اشخاصى كه در اين مراسم مىرفتند بروند و او را به «اعليحضرت» بشناسند و- عرض مىكنم كه- در مملكت هم يَأْكلُ وَ يَمْشى! هر كارى دلش مىخواهد بكند! ما فرض مىگيريم كه اين آدم توبهاش ازروى حقيقت است ... و الّا شما و ما همه مىدانيم كه اين [توبه] بيش از اينكه يك نيرنگى هست، نيست چيز ديگرى. اين نيرنگ براى اين بود كه ما را بازى بدهد و ما راضى بشويم به اينكه اين آقا سلطان باشد و حكومت نكند تا اين انقلاب بخوابد! انقلاب كه خوابيد، شمشيرش را بكشد پاى همه شما را قطع بكند؛ يعنى نه عالِم دينى ديگر بگذارد، نه رجل سياسى، نه دانشگاهى بگذارد، نه مدرسه فيضيهاى. اين نقشه است؛ نقشه بوده. حالا هم كه الآن ما مبتلا به يك نقشه ديگرى هستيم ..
نيرنگهاى رنگارنگ
شما از اول ديديد چند جور اينها حقه بازى كردند. خدعه مىخواستند بكنند. يكى آمد مقابل مردم: اى علما، اى مراجع عظام، اى علماى اعلام، اى چه! اى چه! ما يك كارهايى كرديم و اشتباهاتى كرديم و حالا از اين اشتباه برگشتيم! همين علماى اعلام و مراجع عظامى كه در آنجا مىگويد كه اينها مثل «حيوان نجس» مىمانند، از ايشان احتراز كنيد! همين علماى اعلامى كه اين آقا مىگويد كه «اينها مثل كرمهايى مىمانند كه توى نجاست مىلولند» آن روز منطقش آن بود! حالايى كه دُمش را گرفتند و گير افتاده، حالا روباه بازى در آورده «علماى اعلام و مراجع عظام» مىگويد! اين جز خدعه چيزى هست؟ همين آدمى كه در همان حال «علماى اعلام و مراجع عظام» مىگويد و در مقابل مردم و ملت مىايستد و [اظهار پشيمانى] مىكند، همين آدم دولت نظامى مىگذارد در همان روز! اين [شخص] ما را مثل اينكه خيلى نادان مىداند! يا خودش احمق است كه خيال مىكند همه مثل خودش مىمانند! در همان روز! همان روز و شبى كه اين دستش توبه نامه گرفته، آن دستش سرنيزه گرفته و مردم را با سرنيزه مىكوبد! اين توبه است؟! اين حالا توبه كرده؟! ما از او قبول كنيم كه آقا حالا ديگر توبه كردند و- عرض مىكنم- عابد و مسلمان شدهاند؟!
حالا هم بعد از اينكه اين آدم اين حرف را زد و قبلش هم همين طور حكومت آشتى درست كرد- «دولت آشتى»- دولت آشتى او همان بود كه اينقدر جمعيت و جوانهاى ما را به خون و خاك كشيدند [با] اين «آشتى» آنها، حالا هم يكى ديگر را آوردند توى كار. نه او آورده، امريكاست آقا! همه بدبختى ما از اين امريكا و شوروى و انگلستان است. حالا هم يكى ديگر راروى كار آوردند كه با حربه «مليت»، با حربه «آزاديخواهى»، همان «آزاديخواهى» كه خود آن مردك گفت «آزادزنان و آزادمردان»، همان «آزادى» را مىخواهند بدهند! همان آزادى كه مىگفت من آزادى دادم به ملت؛ در صورتى كه پشتش مسلسل بود و توپ بود و تانك بود ..
موهبت الهى به ستمگر و خيانتكار؟!
آقا دولتى كه منشعب مىشود، منشأش عبارت از يك شاهى است كه مخلوع است، يك شاهى است كه خائن است، يك شاهى است كه پسر رضا شاه است كه مجلس مؤسسانِ سرنيزهاىِ فرمايشى درست كرد- اين را كه ما يادمان هست ديگر [كه] مجلس مؤسسانى كه درست كرد، با سرنيزه مجلس مؤسسان را درست كرد- وقتى با سرنيزه مجلس مؤسسان درست مىشود، اين مجلسِ مؤسسانْ قانونى است؟.
اين يك دليل بر اينكه اين مرد سلطنتش قانونى نيست. و اما دليل ديگرش بر اينكه قانونى نيست اين است كه به حسَب قانون اساسى، سلطنت يك «موهبتى است الهى»- حرف مفتى است كه حالا من نقل مىكنم، حرف مزخرفى است- يك موهبتى است الهى كه ملت مىدهند به شخص «اعليحضرت». اگر «موهبت الهى» است، ملت مىدهد يعنى چه؟! چطور ممكن است كه يك موهبت الهى به يك ظالم خدا موهبت بكند؟! چطور امكان دارد كه خدا يك كسى [را] كه فوجها از مسلمانها را از بين برده، اين همه خيانت به اسلام و مسلمين كرده، خداى تبارك و تعالى او را تأييدش كند؟! «موهبت» به او بكند؟! عنايت به او داشته باشد؟!
از اين هم كه شما صرفِ نظر بكنيد، [و باور كنيد كه سلطنت] موهبتى است الهى، ملت داده است به يك كسى؛ اين ملت است كه داريد مىبينيد مىگويد نه، تمام شد! اين ملت اول كه نداده بود، خوب حالا مىگوييم داد. از اول كه ملت اصلًا اينها را نمىخواستند؛ رضا شاه با زور سرنيزه آمد و با زور سرنيزه مجلس مؤسسان درست كرد و با زور سرنيزه مجلس درست مىكرد. كى مجلس مجلسِ ما بود؟ همين مردك گفت كه اين مجلسهايى كه درست كردند اينها، از سفارتخانهها مىآوردند و ليستش را مىدادند! منتها حالا ديگر نه، اينطور نيست! حالا ديگر مملكت خيلى قدرتمند شده! ديگر اينطور هم نيست! خودش را مسخره مىكند. اين مجلسى كه ما الآن داريم- مجلس «شورا» و مجلس «سنا»- يكى از اين وكلا بيايند ادعا كنند كه من وكيل ملتم تا ما دستشان را بگيريم ببريم توى آن ملتى كه اين وكيلش است، از ملت بپرسيم كه آقا اين وكيل شماست؟ اينها را نمىشناسند ملت! اين وكيل محمدرضا خان است! محمدرضا خان هم سفارت به او گفته اينها را تعيين كن. يك همچو مجلسى كه شاهش، او كه رسميت ندارد، مجلسش، اينكه رسميت ندارد، دولتش ديگر چه مىشود؟! دولتى كه از شاه غيررسمى و از مجلسِ غيررسمى مىآيد! همين مجلسى است كه خود اين آقا تا چند روز پيش از اين، كه به وزارت نرسيده بود و به صدارت نرسيده بود، مىگفت غيرقانونى است اين، از «حزب رستاخيز» است و غيرقانونى است، چرا بگوييم حالا قانونى شده؟!.
مجازات دولتِ غيرقانونى
اگر آدمى در رأس دولتى واقع بشود به غيرِ قانون، اين مجازات دارد. اگر وكيلى بدون اينكه مردم او را تعيين كرده باشند در مجلس برود و رأى بدهد و رَتْق و فَتْق امور را بخواهد كند، اين مجازات دارد؛ اينها بايد مجازات بشوند. همه بساط ايران اينطورى بوده، آنطورى هستش. حالا، حالا هم كه خود آن مردك رفته، يك حشاشهاى مانده اينجا، باز همين حرفها و همين مزخرفات را مىزنند. حالا ديگر مىخواهند ما را بازى بدهند به اينكه نه، ما هر چه ملت بگويد قبول داريم و هر چه كه ملت بگويد ما ردش نمىكنيم، و ما هم تابع ملت هستيم و آزادى! اگر شما تابع ملتيد، اين ملت؛ اين ملت ايران. اين ملت ايران كه سر تا پاى ملت ايران ... غير اين ده- بيست تا يا پنجاه تا يا صد تا چماق به دستى كه شما پول به او مىدهيد، يعنى اينهايى كه پول بايد بدهند به او، مىدهند و مىاندازندشان به جان مردم. يا زن و بچه مثلًا آن كارمندى كه تحت نظر آنها هست مىآيد و شعار مىدهد، آن شعار مفتضح كه خودشان هم خجالت مىكشيدند! آن يك شعار بود، اين هم يك شعار. اين سرنيزه آورده اينها را؟! اينها ملت نيستند؟! اين شعارهايى كه الآن همه دارند مىگويند كه «مرگ بر اين سلطنت»، همه دارند مىگويند مرگ بر فلان مرد، اينها ملت ايران نيستند؟ اينها هم باز از آن طرف مرزها با شناسنامه اشتباهى وارد شدهاند؟! اين آقايان همه با شناسنامه اشتباهى وارد شدهاند؟! اينهمه مردم كه توى اينجا هستند و هر روز هستند با شناسنامه [جعلى است]؟! اينهمه مردم دهات و شهر و همه اينها كه فرياد مىزنند كه ما نمىخواهيم اين سلطنت فاسد را، اينها همه از آن طرف مرزها با شناسنامه [جعلى] وارد شدهاند؟! بايد دست بردارند. اگر واقعاً اينها براى ملت دلسوز هستند بروند كنار ..
ناآرامى و اغتشاش از مأموران دولت غير قانونى
شما ديديد كه ديروز اينهمه جمعيت، امروز هم اينهمه جمعيت از اين طرف شهر تا بهشت زهرا رفتند و آنهمه اجتماع بود، يك خلاف قانون، يك خلاف عدالت، يك كار خلاف اينها كردند؟ اگر كردند بگوييد. چطور مىشود كه گاهى وقتها اين كارها واقع مىشود؟ براى اين مىشود كه يكوقت مأمورها بيرونند از اين جمعيت، مىبينند نمىتوانند توى اين جمعيت بايستند [چون] اينها را غرقشان مىكنند؛ آن وقت هيچ ناراحتى واقع نمىشود، ناآرامى نيست، تظاهر آرام، رفت و آمد آرام، همه چيزهايش آرام است. يكوقت مأمورين وارد مىشوند: اين مأمورين وقتى كه وارد مىشوند، دستور دارند كه «بزن، آنجا را بشكن، يااللَّه» مىشكند؛ دنبالش دِ تفنگ بزن، دِ چه بكن!.
شما [كنار] برويد. اگر شماها مىخواهيد كه منطقه ثبات داشته باشد، ايران ثبات داشته باشد، اصلاح بشود، شما برويد كنار، ما خودمان درست مىكنيم. شما نمىگذاريد كه اين منطقه مثلًا يا اين ملت يا اين مملكت آرام باشد؛ شما ناآرامى مىآوريد! شما دزدها را راه مىاندازيد اين طرف و آن طرف، مردم را بزنند و چپاول كنند. شما نجف آباد را به صورت يك خرابه درآورديد. شما آنقدر قتل عام در تبريز و قم و تهران و قزوين همه شهرها- من نمىتوانم يكى [يكى نام ببرم] ...- آن بساط درست كرديد. همه را شما درست كرديد. اگر شما كنار برويد و كار به مردم نداشته باشيد، مردم دعوا ندارند؛ مردم آرامند؛ مُسْلمند. مردم مىدانند كه قواعد اسلام اقتضاى اين چيزها را نمىكند. شما كنار برويد. از فردا شما برويد كنار. شما يك آدم عادى هستى؛ نه نخست وزيرى و نه آن وكيل هست و [نه] آن كس ديگر. يك آدم عادى هستى مثل ساير افراد، براى اينكه مقامت رسمى نيست. يك آدم عادى هستى غاصب؛ منتها تو را وادار كردند به اينكه بايد اين كار را بكنى. اينكه من مىگويم وادار كردند، براى اينكه همان اشخاص، همان دولتهايى كه پشتيبانى مىكردند از شاه، همان اشخاص پشتيبانى مىكنند از اين آقا. مىفرستند كه اين را چه، مىگويند كه ما پشتيبان اين هستيم. آدم فرستادند اينجا. به ارتش گفتند كه شما بايد حتماً پشتيبانى بكنيد از دولت. اگر ملى هست كه محال است- امريكا «مليت» را اصلًا زير پا دارد مىگذارد و گذاشته است- اگر ملى بود كه محال بود كه امريكا تأييدش بكند، انگلستان تأييدش بكند. حالا اينها يك اشخاص «ملى» شدند دلسوز به حال ملت ما يا خير، همان چپاولگرى و همان خيانت و همان بساطى كه محمدرضا خان مىكرد حالا با دست اينها مىكنند؟! حالا چه اين حيله باشد براى اينكه باز آن آلت بىاراده را برگردانند، چه از او مأيوس شده باشند و بخواهند كه همين دولتهاى نيمه مرده را نگه دارند و اين رژيم سلطنتى و اين قضايا ..
رژيم سلطنتى، خلاف عقل و قانون
اصلًا رژيم سلطنتى از اول خلاف عقل بوده. خلاف قانون، خلاف قانون اساسى است «رژيم سلطنتى»! در قانون اساسى، در حقوق بشر، اين است كه هر ملتى بايد خودش سرنوشت خودش را تعيين كند يعنى ما الآن خودمان بايد سرنوشت خودمان را تعيين كنيم. ما حق نداريم سرنوشت اعقابمان را تعيين كنيم. اعقاب ما بعد مىآيند؛ خودشان سرنوشتى دارند، به دست خودشان بايد باشد، نه به دست من و شما.
«رژيم سلطنتى» اگر معنايش اين باشد كه يك سلطان خودش باشد و ملت تعيينش كند، اين رژيم سلطنتى نيست؛ اين يك سلطانى است كه مردم تعيينش كردهاند كه شاه [باشد]. اما اگر مردم ما- فرض كنيم كه- تعيين بكنند سلطان را و اعقاب او را، آقا سرنوشت خود شما با شماست؛ سلطان را سلطان كرديد، چون خودتان بوديد. بسيار خوب، شما چه حقى داريد كه اعقاب يك كسى را كه براى يك كس ديگر مىخواهد سلطنت بكند شما تعيين مىكنيد؟ چه حقى دارند پدرهاى ما كه سرنوشت ما را تعيين بكنند؟ رژيم سلطنتى خلاف قانون اساسى است، خلاف حقوق بشر است لهذا نبايد باشد. رژيم سلطنتى فاسد است همهاش. حالا فرضاً كه خيلى عادل هم باشد لكن خلاف حقوق بشر است. وضع مملكت ما تا حالا يك چيز مخلوط درهمى است كه معلوم نيست اسمش چيست. اصلًا معلوم نيست اسم اين چه است. ما مملكت را «مشروطه» اسمش را بگذاريم، مشروطه كه اين نيست، ديكتاتورى است. اما رژيم نيست ديكتاتورى ..
حساسيت وضعيت كنونى ايران
من به شما آقايان عرض بكنم و به همه ملت ايران عرض بكنم كه امروز مملكت ما در يك موضع حساسى وارد شده است كه اين ملت بين مَوْت و حيات است؛ يا بايد تا آخر اسير باشيم و احكام دين و اسلام دستخوش مَفْسده جوها باشد، يا حالا پيروزى را به دست بياوريم. امر داير بين اين دوتاست. هر فرد از افراد ملت كه در اين امر شركت نكند خائن است. خيانت به اسلام است. خيانت به اسلام مىكند، خيانت به كشور مىكند. اگر ما دُم اينها را نگيريم و بيرونشان نيندازيم، فردا دوباره يا او را برمى گردانند و يا همه منافع ما را با اين دست مىدهند به امريكا و غير. و الآن و بعد هم كه فهميدند كه اين چيزى كه مىتواند جلوى اينها را بگيرد عبارت از اسلام و مسلمين و روحانيون هستند، اين دفعه اگر خداى نخواسته تسلط پيدا بكنند نه روحانى مىگذارند باقى بماند نه اسلام. وقتى مطلب به اينجا رسيد، كدام آدم مىتواند مخالفت بكند؟ كدام آدم مىتواند ساكت باشد؟ ساكت در حكم مخالف است. خائن است ساكت. امروز روزى نيست كه شما بنشينيد توى خانهتان و بگوييد كه تكليف من اين است كه بروم مثلًا فرض كن دكان و برگردم، بروم مسجد و برگردم، بروم محراب و برگردم. امروز آن روز نيست. اگر آن روز بود، خوب من هم قم بودم و مشغول درسم بودم، مشغول بحثم بودم و مشغول استفاده از آقايان. امروز آنطور نيست آقا!.
اقامه عدل از وظايف مهم
امروز مطلب مهم است. از مهماتى است كه جان بايد پايش داد. همان مهمى است كه سيدالشهداء جانش را داد برايش، همان مهمى است كه پيغمبر اسلام بيست و سه سال زحمت برايش كشيد، همان مهمى است كه حضرت امير- سلام اللَّه عليه- هجده ماه با معاويه جنگ كرد در صورتى كه معاويه دعوى اسلام مىكرد ... براى اينكه يك سلطان جائر بود، براى اينكه يك دستگاه جائر بود، بايد به زمينش بزند. آنقدر از اصحاب بزرگوارش را به كشتن داد، آنقدر از آنها را هم كشت؛ براى چه؟ براى اينكه اقامه حق بكند، اقامه عدل بكند.
ما بايد اقامه عدل بكنيم. عذر نيست كه ما قوه نداريم؛ اين ملت قوه ماست. اين ملتى بود كه با مشت جلوى تانك و توپ را گرفت؛ كشته هم داد. البته افتخار مىكنيم به آنها؛ رحمت مىفرستيم. ما هم كشته مىشويم ان شاء اللَّه. روز سكوت نيست، روز فعاليت است. هركس در هر منصبى كه هست، در هر مقامى كه هست نبايد ساكت باشد. اين فريادى كه اينها مىزنند- زنها را شما ببينيد چه فرياد مىزنند، مردها چه فرياد مىزنند- اينها پشتوانه شما هستند «شَكَّرَاللَّهُ سَعْيَهُمْ». اگر اينها نبودند ما هيچ قدمى برنمى داشتيم؛ اينهايند كه ما را وادار مىكنند به قدم برداشتن ..
پيامى به ارتش
و من به ارتش مىگويم كه ما صلاح شما را مىخواهيم. ما [نمىگوييم:] نمىخواهيم كه ارتش در دنيا باشد؛ ما مىگوييم به شما نوكر نباشيد شما! مستشار امريكايى بر شما حكومت نكند، صاحب منصبهاى اسرائيلى به شما حكومت نكند. ما يك همچو چيزى مىگوييم. اين منطق ماست. ما فرياد مىكنيم كه استقلال مىخواهيم، استقلال ارتشى مىخواهيم، ارتش ما استقلال ندارد؛ ما فريادمان اين است. ما داريم مىگوييم آقا مىخواهيم شما حاكم خودتان باشيد، مستقل باشيد؛ آن وقت آن آقا- فرض كنيد كه ارتش يا فلان ارتشبد يا فلان [مقام ارتشى]- مقابل ما مىايستد! مقاومتشان يعنى ما مىخواهيم حاكم نباشيم و ما مىخواهيم نوكر باشيم! ما مىگوييم آقا باش! فرياد مىزنيم و فعاليت مىكنيم كه آقا باشيد. بعضى از اينها كه از فطرت انسانى بيرون هستند و بودند و رفتند، اينها مىگويند نه، ما نمىخواهيم [آزاد و مستقل] باشيم! ما بايد حتماً تابع مستشارهاى امريكا و مستشارهاى اسرائيل باشيم!.
اقتصاد وابسته
ما مىگوييم كه اين اقتصاد را ما بايد درستش كنيم. اينها كه سرِ كار بودند و سرِ سلطنت و دولت و اينها ... ديديد كه چقدر از اين مال مردم [را] خوردند؛ اقتصاد ما را به عقب راندند. آقا مصيبتها بر اين ملت وارد شده و ما غافليم. ما الآن زراعت نداريم. مخازنمان هم اگر چند سال ديگر اين مردِكه بود از بين رفته بود. ايران مىماند [به صورت] مملكتى كه هيچ مؤونه ندارد، هيچى ندارد. مؤونه ما نفت است. نفت را- همهاش را [غارت كردند] و هى هم وعده مىداد كه ده تا بيست سال ديگر تمام است اين! آن وقتى كه تمام مىشد چه داشتيم؟ وعدهها زياد است البته! وعده به اينكه صنعتى مىكنيم مملكت را! كدام صنعتى كرديد شما؟ ذوب آهنتان براى اين بوده است كه يك دسته از اين شوروىها را بياوريد در اينجا بر شما حكومت كنند! شما كارى نكرديد. شما از آنجا همه چيزها را گرفتيد آورديد اينجا چفت و بندش مىكنيد: مونتاژ! نه صنعتتان صنعت است، نه زراعتْ ما داريم، نه فرهنگ داريم ..
فرهنگ استعمارى و وابسته
آقا، نيروى انسانى ما را به باد دادند اينها. اين فرهنگ ما يك فرهنگ استعمارى است كه نگذارد اين نيروى انسانى رشد بكند. اينها را به يك حد محدودى نگه بدارد، نگذارد اينها رشد بكنند. رشد انسانى را نمىگذارند بكنيم. من كه در فرانسه بودم از اين اطراف مىآمدند سراغ من؛ مِنجمله از آلمان مكرر آمدند اينهايى كه در نيروهاى اتمى كار مىكنند. مطالبى اينها مىگفتند؛ مِنجمله اينكه نمىگذارند كه ما چيز بفهميم! چند صد نفر آنجا بردهاند و مىخواهند نيروى اتمى درست كنند براى خودشان. مىگويند نمىگذارند ما كار [ياد بگيريم] علاوه بر اين، مىگويند اينكه الآن دارند درست مىكنند براى مملكت مضر است. آنهايى كه در همان جا كار مىكردند به ما گفتند كه اين كار براى مملكت مضر است، خطر دارد براى مملكت اينها! هر جا الآن شما دست بگذاريد، اسم محمدرضا خان رويش نوشته و خيانتش! هر جا [ى] ارتش را دست بگذارى، اين مستشارهاى امريكايى كه آمده، اسم او رويش ثبت است و خيانتش. فرهنگ را رويش دست بگذارى، عقب ماندگىاش، اسم او رويش ثبت و خيانتش. زراعتمان را دست رويش بگذاريم همين طور. مراتعمان را همه را دادند به اين و آن. «ملى» كردند! ملى كردن معنايش اين است كه دادند يكىاش را، يك مرتع بسيار بزرگى كه غنيترين مراتع مىگويند هست، به ملكه انگلستان و به بعضى از كسانى كه- شركتى كه با او هست- دادند! مراتع ما از بين رفته؛ دادهاند به آنها. جنگلهاى ما را به كسان ديگر دادند. «ملى» كردند يعنى دست مردم را از آن كوتاه كردند و به غير دادند!.
ادامه مبارزه، واجب عقلى و شرعى
ما نمىتوانيم تصور كنيم خيانتهايى كه اينها به ما كردند. اگر ان شاء اللَّه يك حكومت عدلىروى كار آمد، يك حساب و كتابى در كار بود، يك قلمِ آزاد بود حتى براى نوشتن آن چيزهايى كه اينها دزدى كردند، آن وقت خواهيد ديد كه اين روزنامهها چه مطالبى پيششان هست كه پيش ما نيست؛ و اين مردمى كه الآن در انزوا زندگى مىكنند چه مسائلى را اطلاع دارند كه من و شما اطلاع نداريم. اينها مملكت ما را به نيستى بردند. و ما برايمان واجب عقلى است، واجب شرعى است كه در اين موقع دنبال بكنيم، و اين نهضتى كه ايران بپا كرده است به آخر برسانيم. دست اجانب را از اين خزاين ملى كوتاه كنيم، و دست اجانب را از مسائل دينىمان كوتاه كنيم، و اين اختناقى كه از همه اطراف بر ما سلطه داشت و [شديد] بود، اين اختناق را از بين ببريم و مملكت براى خودمان باشد، خودمان ادارهاش بكنيم.
خودمان [بسازيم]، نمىتوانيد اداره [بكنيد؟! مگر دزدى بايد كرد؟ حتماً بايد يك دزدى باشد تا بتواند اداره كند؟! اينهمه مردم امين كه ما داريم در خارج كشور، در كشور كه اينها همه تحصيل كرده، همه جهات را مىدانند، در خارج تحصيل كردند، مطّلع هستند، امين هم هستند، يك «دزد» ى را برمى داريم يك «امين» ى را جايش مىگذاريم، مملكت به هم مىخورد؟! «خير، بايد مسئله انتقالْ قانونى باشد»! اين، اينقدر ادراك نمىكند كه مسئله، مسئله انقلاب است نه مسئله يك رژيمى با رژيم ديگر! مسئله انقلاب است. در مسئله انقلابى اين حرفها نيست! شوراى انقلاب يا آن كسى كه انقلاب را بپا كرده، اين مىتواند اين كار را بكند. و در دنيا نظيرش مكرر اتفاق افتاده. همين رژيم عراق و همان رژيم افغانستان كه چند روز پيش از اين [در] افغانستان واقع شد، همين بود كه انقلاب بود و دنيا هم پذيرفت؛ نه آراى عمومى بود و نه هيچ چيز. «خير، انقلاب بايد كه جنگ بشود»؛ ما حالا دو سال است جنگ داريم مىكنيم. مردم با اسلحه سرد يا مشت و- عرض مىكنم كه- اينها و آنها با اسلحه گرم و مسلسل. [در] جنگ مگر بايد حتماً طرفينْ مساوى با هم باشند؟! اين حرفها چيست مىزنند!.
نصيحت به ارتش و دولت
من به اين ارتش نصيحت مىكنم كه به اين ملت بپيونديد. صلاح شما، صلاح ملت شما هست كه به اين ملت بپيونديد. مملكت مال خود شماست، ملت مال شماست، شما مال ملتيد؛ خدمتگزار به ملت باشيد. دست از اين كارهايى كه بعضِ گردن كلفتهايتان مىكردند برداريد. توبه كنيد؛ توبه را خدا قبول مىكند، ملت هم قبول مىكنند. جنايت شما مثل آن نيست كه ملت قبول نكنند. گناه شما جور ديگر است. برگرديد به دامن اين [ملت]. چنانچه برگشتند يك عدهاى. عدهاى شرافتمند برگشتند و گفتند كه خير، ما با ملت موافق. همبستگى خودشان را اعلام كردند. از همين نظاميها در اصفهان، در تهران، در همدان، در جاهاى ديگر، در خراسان؛ شما هم برگرديد، چيزى نشده.
و يك نصيحتى هم به دولت مىكنم كه آقا! شما يك آدم عادى هستيد، آبرويت را مىريزى، برو كنار. «من سرِ لج افتادهام»! آخر براى چه انسان سر لج بيفتد و يك ملتى را، مقدرات يك ملتى را مَلْعبه كند كه «من لُرَم، سر لج افتادم»! حتماً بايد با پس گردنى ردشان كنند؟ خوب، مثل آدم بيا توبه كن. بگو صحيح است حرفهاى ملت، امر امرِ ملت است.
من از خداى تبارك و تعالى توفيق همه را خواهانم. و اميدوارم كه خداوند همه شما را سلامت بدارد، و ما را موفق كند به اينكه به شماها خدمت بكنيم و شما را موفق كند كه به خدا خدمت بكنيد.
- والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com