کد خبر: ۱۷۲۳۵۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
گزارش ویژه/

آمریکا چگونه فتنه را به تروریست‌ها پیوند داد؟

ایگور پانکراتنکو مشاور مدیر انستیتو تحقیقات سیاست خارجی و سردبیر مجله «ایران معاصر»، در مقاله‌ای به تشریح چگونگی شکل‌گیری جریان‌های اپوزیسیون و برانداز ایران از سوی امریکا پرداخته است.
به گزارش بولتن نيوز،ایگور پانکراتنکو مشاور مدیر انستیتو تحقیقات سیاست خارجی و سردبیر مجله «ایران معاصر»، در مقاله‌ای به تشریح چگونگی شکل‌گیری جریان‌های اپوزیسیون و برانداز ایران از سوی امریکا پرداخته است.
 
متن کامل مقاله وی که روز 15 مهر 1392 (7 اکتبر 2013)  روی پایگاه اینترنتی روسی استالتیه، منتشر شده در ادامه می‌آید.
 
لازم به توضیح است که طبعا همه نکات این مقاله مورد تایید نیست.
 
***
 
بعد از حملات تروریستی یازده سپتامبر افغانستان و عراق به طورکامل تبعات قرار گرفتن در محور شر واشنگتن را احساس کردند. ستون‌های نفربرهای زرهی آمریکا در خیابانهای بغداد، سربازان دلاور آمریکایی در افغانستان و تصاویر لشکرکشی ظفرمندانه ماشین جنگی آمریکا هر روز از تلویزیون‌ها پخش می‌شد و مطبوعات حامی آمریکا با شور و شعف به این مساله می‌پرداختند و از این که دیگر هیچ مانعی پیش رویشان وجود نداشت خرسند بودند. ولی سخنان شیمون پرز سیاستمدار اسرائیلی درمورد این که تل آویو از تصمیم واشنگتن برای جنگیدن با عراق خرسند است اما ترجیح می‌دهد آمریکا به ایران حمله کند، خیلی قابل توجه بود. شکی نیست که پادشاه عربستان و امیرقطر هم آماده بودند پای سخنان پرز را امضا کنند. ولی قرار بود جنگ اعلام نشده ای علیه جمهوری اسلامی راه اندازی شود که بر ایجاد ستون پنجم، کودتاهای خزنده، ایجاد شکاف بین اکثریت شیعه و اقلیت سنی و ایجاد بی ثباتی داخلی مبتنی بود. ایجاد شرایط چنین جنگی آرزوی کارشناسان راهبردی بود چون نیروهای آمریکایی درعراق و افغانستان حضور داشتند، اتحاد خدشه ناپذیر رژیمهای پادشاهی حوزه خلیج فارس،‌ پاکستان طرفدار آمریکا و جمهوري آذربایجان حامی غرب و ضد ایران نقش کمکی خوبی داشتند.
 
جدایی طلبی ابزار خوبی برای ایجاد بی ثباتی به ویژه در کشورهای دارای اقلیتهای قومی است. درسال 2003 گزارش انستیتو تجارت آمریکایی منتشر شد که براساس آن بهترین گزینه برای ایران البته پس از سرنگونی رژیم حاکم ایجاد ساختار فدراتیو شبیه یوگسلاوی است. از آن جا که وقتی ایده ای پدیدار می شود باید آن را عملی کرد، همان سال در مرزهای شرقی و غربی ایران دو سازمان ملی گرا یعنی حزب زندگی آزاد کردستان و جندالله ظهورکردند که نمی‌توان گفت یک ریشه ندارند چون شعارهای مشابهی ازجمله دفاع از حقوق اقلیتهای مظلوم کرد و بلوچ در برابر رژیم ستمگرآیت الله ها سر می‌دادند. علاوه براین روشهای دستیابی آنها به اهداف هم مشابه و برمبارزه مسلحانه مبتنی و جهت سیاست خارجی هر دو هم به سوی آمریکا بود. ولی مساله اصلی این نیست. ظهور این سازمانها مبهم است و معلوم نیست از کجا پیدا شده‌اند اما هردو مسلحند وآمادگی جنگهای پارتیزانی را دارند و درخارج از مرزهای ایران صاحب پایگاه هستند. ضمنا موضع حامی آمریکای گروهک کرد در آن زمان غیر عادی به نظر نمی رسید. ایجاد کشورکرد درعراق به دست آمریکا خیلی الهام بخش بود. درآن زمان یکی از حامیان ایجاد کردستان در مقاله‌ای نوشته بود برای من مانند بیشترکردها جرج بوش پسر بهترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا بوده و خواهد بود. وی یک مسیحی و ایدئالیست واقعی و نخستین رئیس جمهور کرد آمریکاست.
 
باید گفت کردها به خاطرکارهایی که بوش برایشان انجام داده قدردان وی هستند و وی را یکی از بزرگترین شخصتیهای آمریکا و آقای آزادی می نامند. آیا جای تعجب دارد که آمریکا تصمیم گرفت از این احساسات بسیارگرم استفاده کند و فعالیت کردهای ایران را به سمت مورد نیاز خود جهت دهد؟ فعالان کرد ایجادکردستانی که مناطق کردنشین خاورمیانه بزرگ را یکی کند بزرگترین هدف خود می‌دانند. اما کوچکترین هدف آنها که از زبان صلاح الدین مهتدی یکی ازرهبران جدایی طلبان کرد بیان شده ایجاد ائتلاف گسترده بین احزاب وگروهکهای کرد علیه دولت ایران است. فرهاد پیربال نماینده طبقه تحصیلکرده کرد با تکرار این مساله ابراز اطمینان کرده روزی فرا خواهد رسید که مردم ایران از دیکتاتوری کنونی رها خواهد شد. رهبران سازش ناپذیرکرد معتقد بوده و هستند که دولت ایران قصد ایجاد حکومت اسلامی جهانی را دارد که ارزشهای فرهنگی کردها را نابود خواهد کرد. پس چنین نتیجه می گیرند که راه ایجاد کردستان از سرنگونی دولت فعلی تهران و نابودی ساختار جمهوری اسلامی عبور می کند.
 
نخبگان سیاسی آمریکا اجرای طرح حزب زندگی آزاد کردستان را موفقیت آمیز ارزیابی کردند. دنیس کوسینیچ نماینده کنگره در سال 2006 در نامه ای خطاب به جرج بوش از ضرورت افزایش حمایت و گسترش همکاری با این سازمان سخن گفت. چند ماه بعد مشخص شد نظامیان آمریکایی و اسرائیلی با جدایی طلبان کرد همکاری می کنند، تجهیزات در اختیارشان قرار می‌دهند، به آموزش آنها مشغولند و ازآنها اطلاعات دریافت می کنند. در سال 2007 عبدالرحمن ناجی احمدی رهبر این حزب، سفری به واشنگتن انجام داد و با مقامات آمریکا دیدار و گفتگو کرد. نتیجه این دیدار که جزئیات آن هرگز فاش نشد افزایش تعداد مستشاران خارجی در اردوگاههای به اصطلاح پناهجویان کرد در خاک عراق، افزایش میزان تاثیر تاکتیک جنگ پارتیزانی علیه نیروهای امنیتی ایران و بهبودکیفی یعنی تحویل تسلیحات سنگین ازجمله آرپی جی به انبارهای جنگجویان در مرز ایران و عراق بود.
 
وقتی صحبت بر سر حمایت مستقیم واشنگتن از جدایی طلبان کرد عضو حزب زندگی آزاد کردستان می شود باید به یک مساله مهم مرتبط با حمایت مالی از فعالیت این گروه هم اشاره کرد. رسانه‌های گروهی غرب قصد دارند جهان را متقاعد سازند این پولها در واقع از محل کمکهای داوطلبانه جوامع کرد ساکن اروپا و تجارکرد ایران تامین می‌شوند.
 
باید گفت در فعالیت سازمانهای اطلاعاتی قانون تغییرناپذیری وجود دارد که بر اساس آن اگر در مرز پنجره ای گشوده شود که قاچاقچیان کالا و مواد مخدر آن را ایجاد کرده باشند این پنجره بدون تردید تحت کنترل سازمانهای امنیتی دشمن و عناصر خرابکار قرار می گیرد. کریدور واقع در مرز غربی ایران که از طریق آن قاچاق کالا و مواد مخدر صورت می گیرد سالهاست تحت کنترل حزب زندگی آزاد کردستان قرار دارد و تلاشهای زیادی برای ایجاد پوشش روی آن صورت گرفته است. مسلم است آنها ناگزیر شده اند درمورد همکاری و تقسیم سهم با قاچاقچیان به توافق برسند. ولی جدایی طلبان کرد قاچاق را کاملا تحت کنترل خود گرفته اند و این اقدام فقط تحسین حامیان آمریکایی را در برداشته است که معتقدند از متحد خود می‌توان و باید حمایت مالی کرد و اگر متحد خودش منابع مالی داشته باشد خیلی هم خوب است. البته حزب زندگی آزاد کردستان و جندالله که هردو بخشی از یک طرح هستند و به دست کارشناسان مشخصی و برای اهداف معینی ایجاد شده اند، درعین حال تفاوتهای جدی هم با یکدیگر دارند. حزب زندگی آزادکردستان به عنوان یک سازمان ملی گرا ولی غیرمذهبی ایجاد شده و همین مشخصه و تاکید مقامات آن بر ارزشهای لیبرال رسانه های گروهی غرب را واداشته خجولانه درمورد مشارکت افراط گرایان کرد در قاچاق مواد مخدر و کالا و سایر امور ناپسند سکوت اختیارکنند. ولی هدف از ایجاد جندالله ایجاد مناقشه بین اهل تسنن و شیعیان است. مسلم است که کنترل بر بلوچستان ایران برای آمریکا اهمیت دارد و سازمانهای امنیتی غربی اهمیت زیادی برای مقاومت بلوچهای سنی قائل هستند و آنها را ابزاری برای بی ثبات کردن رژیم تهران می دانند ولی درست نیست که جند الله را یک طرح کاملا آمریکایی بدانیم. این سازمان بخشی از برنامه عظیم سلفی کردن منطقه هم هست که رژیم های پادشاهی حوزه خلیج فارس به سرکردگی عربستان سعودی و نیز القاعده روی آن کار می کنند. جندالله در واقع نمونه اخوت جنگی واشنگتن با کسانی است که خودش آنها را دشمن تمدن می‌نامد. این برخورد آمریکا ریشه در سالهای هشتاد قرن گذشته یعنی زمانی دارد که در افغانستان دست به دست افراط گرایان مسلمان با اتحاد شوروی جنگید. درست مانند همان جنگ ابرقدرتها که به اشتباه جنگ سرد نامیده می شود اصل «دشمن دشمن من دوست من است» در ذهن مقامات واشنگتن غالب شد. جریان حمایت از جند الله را روبرت بائر کارمند سابق سی.آی.ای که حدود بیست سال در منطقه خاورمیانه فعالیت کرده بهتر از همه توصیف می کند. به گفته وی نکته طنزآمیز این است که آمریکا درست مانند سالهای 80 دوباره به همکاری با بنیاد گرایان سنی رو آورده است.
 
نزدیک بودن محل استقرارگروهک جندالله به افغانستان و پاکستان عملیات آموزش و تجهیز جنگجویان آن را برای واشنگتن به مراتب تسهیل کرد. پس از آن که درسال دو هزار و پنج جنگجویان این سازمان توانستند به گروه محافظان احمدی نژاد حمله کنند و یکی از آنها را بکشند سی. آی.ای متقاعد شدکه درصورت آموزش درست، جنگجویان این سازمان آینده خیلی خوبی خواهد داشت. سپس نیروهای ویژه آمریکایی و انگلیسی مستقر در افغانستان هم به آموزش جنگجویان این گروه پیوستند. درسال 2007 واشنگتن موفق شد موافقت ارتش و سازمانهای اطلاعاتی پاکستان را که درنبرد با طالبان ورزیده شده بودند با حمایت مالی این سازمان جلب کند. نیروهای ویژه آمریکایی فعالیت تروریستی جنگجویان را هماهنگ و تجهیزات فنی مورد نیاز آنها را تامین می کردند و گروههای شناسایی ارتش آمریکا و نیروهای ویژه انگلیس به طور فعالی در جنوب شرقی ایران فعالیت می کردند. نیروهای جندالله وظیفه انجام شبیخونها را بر عهده داشتند. فقط مساله حمایت مالی باقی مانده بود که مشکلات مشخصی در این وجود داشت. حمایت مالی مستقیم جنگجویان جندالله به خاطر وجهه آنها دشوار بود و ممکن بود جنجال عظیمی به پا شود. پس درست مانند جریان حزب زندگی آزاد کردستان تنها یک راه حل وجود داشت و آن تامین هزینه های جندالله توسط خود آن بود که عبدالمالک ریگی سرکرده سابق گروه به روشنی به آن اشاره کرده بود. به گفته وی جندالله در قاچاق سوخت دیزلی ایران به افغانستان و پاکستان دست داشت که در آنجا به پنج برابر قیمت فروخته می شد. بعد با پولهای دریافتی تریاک دریافت می شد که در ایران به فروش می رفت. درخصوص قاچاق مواد مخدر باید گفت فعالیت جندالله در جنوب شرقی و فعالیت حزب زندگی آزاد کردستان در شمال غربی ایران که با آمریکاییها هماهنگ شده بود کریدور بسیار مناسبی برای ترانزیت تریاک افغانستان ایجاد کرده بود که بخشی از درآمد آن صرف مبارزه به اصطلاح آزادی بخش می شد. با توجه به شواهد موجود مشکلات مالی تا سال 2010 حل شده بود. عبدالحمید ریگی رئیس دفتر مطبوعاتی و برادر کوچک سرکرده جندالله به روشنی اعلام کرده بود در صورت دریافت کمک از غرب این گروه می تواند طی یک هفته اگر تهران را اشغال نکند لااقل استان سیستان و بلوچستان را از وجود ارتش و سازمانهای امنیتی پاکسازی و اعلام استقلال کند. به طور موازی با کمکهای آمریکا ایدئولوژی سلفی هم در میان نیروهای سازمان نفوذ می کرد. سی.آی.ای و دولت آمریکا که امیدوار بودند ریگی و جنگجویانش را تحت کنترل نگهدارند و سازمان اطلاعات پاکستان را هم به همکاری با آنها دعوت کنند به طور کامل درسهای افغانستان را به فراموشی سپردند و یادشان رفته بود که ایدئولوژی رادیکال سلفی که غربیها در ذهن جنگجویان وارد می کردند دیر یا زود باعث می شود جندالله از کنترل خارج شود. دراکتبر 2009 جنگجویان گروه به یک ساختمان دولتی در زاهدان حمله کردند که موجب مرگ 40 و جراحت 100 نفر شد. کارشناسان غربی که پیش از آن نظرمثبتی در مورد جندالله داشتند شروع به ابراز نگرانی در این خصوص کردند که مبارزان حقوق اقلیتهای ستم دیده اقدامات خونباری انجام می دهند. بعد سخنانی در این خصوص شنیده شد که آنها به هیچ وجه مبارزان راه آزادی نیستند بلکه سلفیهایی مانند طالبان یا القاعده پاکستان هستند. بعد به طور مثلا ناگهانی مشخص شد این سازمان با قاچاق مواد مخدر و ... ارتباط دارد. آن موقع بود که مقامات کاخ سفید و لندن متوجه شدند سرکرده جنگجویان طبق برنامه خود عمل می کند. خلاصه این که سرنوشت عبدالمالک ریگی از قبل تعیین و هواپیمای بوئینگ شرکت هواپیمایی قرقیزستان که از دوبی راهی بیشکک بود مجبور به فرود در فروگاه ایران شد و نیروهای امنیتی ریگی و دستیارش را دستگیر کردند. ریگی بلافاصله شروع به اعتراف کرد و هیچ نیازی به حرف کشیدن از وی نبود. در واقع این جنگجو همان روز نخست یعنی وقتی به او خبردادند برادرش عبدالحمید اواخر سال 2007 از سوی سازمانهای امنیتی ایران اجیر شده بوده درهم شکست. درنتیجه ریگی بزرگ در بازجوییها همه کس و از جمله حامیان آمریکایی خود را لو داد و اظهار داشت آنها به وی گفته بودند مهمترین مشکل امروزشان به جای القاعده و طالبان ایران است. آنها اعلام کرده بودند درحال حاضر امکان جنگ علنی با ایران را ندارند و به همین دلیل روی جندالله حساب می کنند. آنها همچنین وعده هرگونه حمایت و تحویل بمب و انواع سلاح و پول و اردوگاههای آموزشی را داده بودند.
 
درماه مه 2010 ریگی به حکم دادگاه اعدام شد و جنگجویان جندالله در واکنش به این اقدام مسجدی را در زاهدان رنج کشیده منفجر کردند که 26 کشته و 300 زخمی به جا گذاشت. ولی این به منزله احتضار گروه بود چون فعالیت تروریستی آن رو به افول است. از طریق کانالهایی که پس از انهدام این جنگجویان باقی مانده که در ایران آنها را به درستی آدم خوارهای شیطان می نامند، واعظان سلفی تحت حمایت سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و عربستان و برخوردار از پولهای حاصل از قاچاق مواد مخدر به این کشور نفوذ می کنند. در پاکستان خون شیعیان به زمین می ریزد و گروههای سلفی زیرزمینی در ایران با احساس نیازی که آمریکا به آنها دارد دوباره سر بلند می کنند.
 
حزب زندگی آزاد کردستان و جندالله به عنوان ابزارهای بی ثبات سازی ایران با وجود تاثیر اقداماتشان یک کاستی داشتند: بیشتر مردم کشور آنها را تروریستهایی می دانستند که در خدمت واشنگتن بودند. این حقیقت امکانات این گروهها را برای انجام عملیات شناسایی و خرابکارانه درمیان مردم ایران به شدت محدود می کرد. تاکتیک جدیدی که سی.آی.ای با همکاری کارشناسان سازمان امنیتی موساد اسرائیل به کار گرفت سه جنبه اصلی داشت: جنبه نخست که شاید از همه مهمتر هم باشد تصمیم گیری در مورد استفاده از برنامه هسته ای به عنوان ابزاری برای اعمال فشار بر تهران بود و قانونی بودن این اقدامات می بایست در سطح بین المللی و از طریق آژانس بین المللی انرژی اتمی تامین می شدکه درآن زمان درنهایت تنگدستی و نکبت به سرمی برد و درآستانه ورشکستگی قرار داشت. جنبه دوم سپردن اقدامات خشن به موساد بود که در غرب آنها را ترور و خرابکاری می نامند. پیش از آن نیروهای عملیاتی این سازمان به طور فعالی اقداماتی علیه برنامه های هسته ای کشورهای منطقه و از جمله سوریه انجام داده بودند. جنبه سوم استفاده از سازمان مجاهدین خلق برای تشدید مبارزه با ایران بود که روابط تنگاتنگ آن با مقامات سی.آی.ای در سال 1982 در فرانسه برقرر شده بود.
 
نکته جالب توجه این بود که مجاهدین در سال 1997 در فهرست سازمانهای تروریستی تنظیم شده از سوی وزارت خارجه آمریکا قرار گرفته و به قتل حداقل 6 هزار تن از اتباع این کشور و تلاش برای حمله به نمایندگی ایران در سازمان ملل متهم شده بودند. علاوه بر این خبرنگاران سمج مدارکی در خصوص گورهای دسته جمعی مخالفان مجاهدین در اردوگاه اشرف عراق به دست آورده بودند. ولی واشنگتن و لندن راه حل مناسبی پیدا کردند و مجاهدین اواخر سال 2001 از قصد خود برای خودداری از روشهای خشونت آمیز مبارزه خبر دادند و چند ماه بعد بیانیه جنجال آمیزی منتشر کردند.
 
به نظر می رسد مجاهدین به اصطلاح آزادیخواه داده های غیرقابل انکاری به دست آورده و در اختیار مقامات آمریکایی قرار داده اند که نشان می دهند برنامه هسته ای ایران که قبلا هیچ ظنی در ذهن جامعه جهانی ایجاد نکرده بود جنبه نظامی دارد. درعین حال به طور به اصطلاح کاملا اتفاقی کمکهای مالی داوطلبانه آمریکا و انگلیس به حساب آژانس بین المللی انرژی اتمی واریز شد و محمد البرادعی مدیرکل وقت آژانس از ضرورت بررسی دقیق برنامه هسته ای ایران سخن گفت. به این ترتیب چرخهای برنامه هسته ای نظامی افسانه ای ایران به جریان انداخته شد. نکته قابل توجه این است که از آن زمان تا کنون مقامات آژانس انرژی اتمی همچنان به این مساله اشاره می کنند که اطلاعات مربوط به نظامی بودن فعالیت ایران را از منابع امنیتی برخی کشورها! به دست آورده اند. تقریبا همان موقع آموزش نیروهای سازمان مجاهدین در پایگاه ویژه نوادا شروع شد که طی آن مستشاران آمریکایی مبناهای نه تنها جنگ پارتیزانی و بلکه فعالیت اطلاعاتی و عملیاتی، جمع آوری اطلاعات، روشهای اجیرکردن و توطئه چینی را به آنها یاد می دادند. هدفی که پیش روی عوامل صحرایی آتی قرارگرفته بود ایجاد شبکه جاسوسی به منظوربه دست آوردن اطلاعات در مورد برنامه هسته ای ایران بود و یک گروه ویژه در نوادا در زمینه سازماندهی و اجرای عملیات حذف کارشناسان هسته ای فعالیت می کرد ضمن این که مستشاران اسرائیلی عضو واحد کیدون هم در این عملیات مشارکت داشتند. همانطور که بعدا نیروهای سازمان ضد اطلاعات فرانسه مشخص کردند فعالان سازمان مجاهدین برای انجام عملیات تروریستی در خاک اروپا هم آماده می شدند. حالا این پرسش مطرح می شود که هدف آنها چه بوده است؟ پاسخ این سوال فقط طی سالهای 2010 تا 2012 یعنی زمانی که حملات تروریستی علیه نمایندگیهای دیپلماتیک آمریکا، اسرائیل، عربستان و غیره در کشور های مختلف جهان رخ داد مشخص شد. خبرنگاران غربی بلافاصله انگشت اتهام را به سوی تهران دراز کردند. ولی بعد کمپینهای بزرگ تبلیغاتی متوقف شد، مقامات سازمانهای امنیتی به اظهارات مبهمی بسنده کردند و از منابع دولتی و سازمانهای اطلاعاتی داده هایی در این خصوص درز کرد که مجاهدین این حملات را سازماندهی کرده بودند. ولی اگر مساله نظامی بودن برنامه هسته ای ایران من درآوردی بود و مدتی به طور مصنوعی مطرح شد، ترور و خرابکاری علیه کارشناسان هسته ای و تاسیسات هسته ای ایران کاملا واقعی بود و تطابق کاملی با برنامه پیشنهادی مئیر داگان مدیر وقت موساد داشت که جزئیات آن را طی گفتگو با ویلیام برنز معاون وزیرخارجه آمریکا بیان کرده بود. واشنگتن از برنامه حمایت کرد و روند ترور مجریان برنامه هسته ای ایران به اجرا گذاشته شد. از فوریه سال 2006 تا مارس 2007 طی سناریوهای مشابهی سه هواپیمای متعلق به سپاه پاسداران دچار سانحه شد که شخصیتهای مرتبط با برنامه هسته ای درآنها حضور داشتند. همان سال طی حادثه مرموزی یک کارشناس دیگر در تاسیسات هسته ای اصفهان درگذشت. در این دوره جبهه واحدی به طورنهایی علیه برنامه هسته ای ایران شکل گرفت که ازگروههای تروریستی و مخالف تحت کنترل آمریکا تشکیل شده بود. جایگزینی باراک اوباما به جای جرج بوش به هیچ وجه از شدت جنگ سری علیه ایران نکاست. این ادعا که واشنگتن درحال حاضر در رابطه با تهران به جای عملیات نظامی روی فعالیت سیاسی و جاسوسی تمرکز کرده جنبه شعاری دارد. تهران همچنان یکی از دشمنان آمریکاست و خط مشی تغییر رژیم این کشور هیچ تغییری نکرده است. یک مساله دیگر این است که واشنگتن اقدام به تقسیم کار و نقش رهبری را در زمینه مسائل مهم به اسرائیل واگذار کرده است. وقتی کار اصلی انجام شده چرا این کار را نکند؟ آمریکا جنگجویان سازمان مجاهدین خلق را آموزش داده و آن را از فهرست سازمانهای تروریستی حذف کرده، آژانس بین المللی انرژی اتمی را با تامین یک چهارم بودجه آن تحت حمایت مالی خود قرار داده و ائتلاف بزرگ مخالفان برنامه هسته ای ایران را در جامعه جهانی ایجاد کرده است. یعنی زمان به کارگیری روش به اصطلاح نرم فرا رسیده بودکه همان تشدید تحریم با هدف نابودی اقتصاد ایران است. علاوه براین باید با جنبش سبز همکاری می کردند و تجهیزات شناسایی فنی و حتی پهپاد در اختیار گروههای تروریستی فعال درخاک این کشور قرار می دادند و به توسعه سیستم جاسوسی در سراسر کشور و خارج از آن می پرداختند. همزمان ترور و خرابکاری ادامه یافت و ابتدا یک دانشمند جوان در زمینه فیزیک به طور مرموزی ناپدید شد و بعد طی چند حمله تروریستی چند دانشمند هسته ای به قتل رسیدند. بعد پیوستن جندالله به جبهه ضد هسته ای مخالفان اوضاع را بغرنج تر کرد. دراکتبر 2010 نمایندگان این گروه از ربودن یکی از نیرو های سازمان انرژی اتمی ایران خبر دادند و تهدید کردند اسرار هسته ای را که از وی به دست آورده اند فاش می کنند. آنها در ازای این گروگان و حفظ اسرار خواستار آزادی 200 نفر شدند. ولی این ماجرا به طور شرم آوری به پایان رسید و معلوم شد گروگان یک کارشناس هسته ای و آگاه از اسرار هسته ای نیست بلکه یک فرد عادی است. ولی بعد از این ماجرای قلابی فاجعه دیگری رخ داد و در نتیجه انفجار سه گانه پایگاه امام علی در غرب ایران یعنی محل استقرار سکوهای پرتاب موشکهای شهاب- سه و در ماه نوامبر انبار موشکهای بالستیک در نزدیکی پایتخت منفجر شدند که آخری مرگ حسن تهرانی مقدم را به همراه داشت که رسانه های غربی وی را پدر موشکی ایران می نامند.
 
دولت فعلی آمریکا به طور رسمی هیچ ارتباطی با حملات تروریستی در ایران ندارد. علاوه براین روزنامه اشپیگل در خصوص قتل یکی از دانشمندان نوشت: صحبت بر سر نخستین عملیات تامیر پاردو مدیر جدید موساد است. ولی یک مساله جالب این است که جمالی فشی قهرمان کیک بوکسینگ ایران که در رابطه با قتل علیمحمدی دستگیر شده طی اعترافاتش اظهار داشته در سال 2008 از سوی موساد اجیر شده و نیروهای اطلاعاتی اسرائیل در جمهوری آذربایجان و تایلند که وی برای مسابقه به آنجا می رفته نحوه استفاده از مواد منفجره را به وی آموزش داده اند. ولی این همه ماجرا نیست و وی به جزئیات جالبی اشاره کرده که براساس آن مستشاران موساد که وی را آموزش می داده اند تاکید کرده بودند اقدام وی از حمایت آمریکا برخوردار خواهد بود و وی می تواند به فعالیت ورزشی حرفه ای خود ادامه دهد.
 
در روشهای سیاسی که دولت اوباما در رابطه با ایران به کار می گیرد همیشه جایی برای روشهای خاص وجود دارد. مثلا مشکلی در زمینه تجارت خصوصی ایرانیان وجود ندارد و به عنوان نمونه شعبه ایرانی شرکت آرایشی بهداشتی اوریفلیم که بنا به تصادف عجیبی از سوی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس تکمیل شده در این زمینه خدمات ارائه می دهد. یا اگر ایران مایل به خرید رایانه به منظور اتوماتیزه کردن تاسیسات هسته ای، سیستمهای انرژی و کارخانه های صنعتی باشد باز هم مشکلی وجود ندارد و اقلام مورد نیاز آن از طریق شبکه شرکتهای ساختگی ایجاد شده توسط کارشناسان سی.آی.ای، آژانس امنیت ملی و واحد «8220» سازمان اطلاعات نظامی اسرائیل شبکه تامین می شود که در سراسرجهان فعالیت می کنند. هدف اصلی آنها فروش رایانه هایی به ایران است که ابزار سری و غیردوستانه ای چون ویروس استاکس نت را با خود حمل می کنند.
 
باید گفت کارشناسان تسلیحاتی، تروریستهایی که مردم را در خیابانهای تهران به قتل می رسانند و انواع و اقسام تحریمها بدون شک روشهای موثر جنگ اعلام نشده هستند. ولی بهترین روش برای تغییر رژیم قیام مردمی است که مسلما باید توسط مبارزان راه حق و آزادی که جنبش دمکراتیک مورد قبول غرب را اداره می کنند راه اندازی شوند.
 
وقتی در سال 1997 محمد خاتمی به اصطلاح لیبرال رئیس جمهور ایران شد ایالات متحده توانست در چارچوب روشهای سیاسی مبارزه با رژیم این کشور ساختارهای جنبش سبز لیبرال را ایجاد کند که رهبری آن را میرحسین موسوی و مهدی کروبی برعهده داشتند و درواقع ترکیب ایده الی از یک مقام مذهبی و یک مقام غیرمذهبی و سازماندهندگان جنبش امیدوار بودند به طور خودکار مبنای اجتماعی گسترده ای برای مخالفان ایجاد کند.
 
وجود ارتباط با نخبگان سیاسی همان ابتدا به جنبش سبزکمک کرد وفاداری ساختارهای حکومتی را به دست آورد. البته این حمایت جنبه علنی نداشت و دولت وقت این جنبش را به بازی گرفت و از آن به عنوان سمبل جامعه مدنی در گفتگو با غرب بهره برد. به همین دلیل حتی سازمانهای امنیتی با آرامش تمام با حضور نمایندگان جنبش در سمینارهای اروپایی و دریافت جایزه از بنیادهای خصوصی و اجتماعی برخورد می کردند. با روی کار آمدن احمدی نژاد و تشدید رویارویی با آمریکا که روند بازسازی منطقه را بر اساس الگوی جدید «خاورمیانه بزرگ» آغاز کرده بود حمایت علنی بخشی از نخبگان سیاسی ایران از جنبش سبز کاهش یافت و وزارت اطلاعات بررسی منابع حمایت مالی و تماسهای فعالان آن را شروع کرد. ولی این اقدامات دولت به هیچ وجه جنبه سیستماتیک نداشت و موجب مبارزه با مخالفان نشد. ضمن این که مکانیزم استفاده از جنبش سبز برای تغییر رژیم حاکم به کار افتاده بود. بعد از اعلام نتایج انتخابات سال 2009 و پیروزی احمدی نژاد مردم معترض با شعار مرگ بردیکتاتور به خیابانهای تهران ریختند وکاغذهایی حاوی بخشهایی از سخنان موسوی درمورد تقلب در انتخابات و تاثیر منفی اقدامات برخی سیاستمداران بر پایه های سیاسی جمهوری و تلاشهای وی برای برگزاری انتخابات مجدد در میان مردم پخش شد. خبرنگاران الجزیره که توانسته بودند با زرنگی به فاصله چند دقیقه تا شروع حوادث در محل حاضر شوند گزارشهایی در این خصوص مخابره می کردند که ابعاد اعتراض در تهران حتی از ابعاد حوادث انقلاب سال 1979 هم گسترده تر است و تعداد شرکت کنندگان درآن از حد تصور فراتر می رود. معترضان شروع به پرتاب کوکتل مولوتف و سنگ کردند و پلیس با باتوم و گاز اشک آور به آنها پاسخ داد. بعد موج اغتشاشات به چند شهر بزرگ هم سرایت کرد. ولی همه چیز به همین جا ختم شد. زمانی که اغتشاشها فقط به تهران محدود می شد بقیه شهرها فقط ناظر و معتقد بودند پلیس باید به اوضاع رسیدگی کند. به محض این که مردم معترضان را از پنجره خانه های خود مشاهده می کردند به کمک مقامات می شتافتند. به این ترتیب انقلاب رنگی که این بار به رنگ سبز بود رخ نداد و زمان رسیدگی به این موضوع رسید که چه کسانی حمایت مالی مخالفان را برعهده داشته اند و روشهای خشونت آمیز تغییر رژیم را طراحی کرده اند.
 
رهبران جنبش سبز در مورد دلایل شکست با نظر صاحبانشان فرق داشت. مخالفان تاکید می کردند فقط به خاطر برتری قاطع طرف مقابل باخته اند. به عقیده آنها منافع جامعه همان منافع اقلیت مخالف است و بقیه مرتجع هستند و قدرت در اختیار سازمانهای خونخوار سری قرار دارد. آنها تاکید می کردند دلیل شکست قیام قهرمانانه شان سرکوب خونبار و خشونت آمیز و حتی قتل مخالفان بوده است. ولی محققان آمریکایی نظر محتاطانه تری در این زمینه دارند و معتقدند از یک سو بی عرضگی سازماندهندگان و از سوی دیگر پاسخ منفی جامعه به دعوت برای مبارزه با حاکمان موجب شکست جنبش شده‌اند.
 
رهبران جنبش سبز و برخی تحلیلگران غربی در تلاش برای کم اهمیت جلوه دادن شکست اعلام کردند جنبش راهبرد نداشته است. این درحالی است که بیش از ده سال روی این جنبش کار شده بود! بعد به طور ناگهانی معلوم شد راهبرد ندارد! پس مساله این نیست. راهبرد وجود داشته ولی برای بیشتر مردم کشور یعنی همانهایی که مخالفان آنها را مرتجع و ناقص العقل می نامند غیرقابل قبول بوده است.
 
مقامات واشنگتن با توجه به حوادث سال 2009 به سه مشکل اصلی اشاره کرده اند که مانع فعالیت مخالفان در ایران می شوند. پیش از هرچیز موضع ضد آمریکایی به یکی از خصایص حکومت ایران تبدیل شده که از حمایت طیف گسترده جامعه برخوردار است. به همین دلیل مهمترین هدف واشنگتن و جنبش سبز حفظ ظاهر به اصطلاح مستقل مخالفان و پنهان کردن حمایت آمریکاییها از آن است. یک هدف دیگر توضیح دادن این مساله به مردم است که حمایت معنوی آمریکا از تمایل مردم ایران به دمکراسی و بهبود وضع زندگی آنها با تحریمهای اقتصادی که خود واشنگتن به اجرا گذاشته ارتباط مستقیم دارند. به گفته آمریکاییها صرفنظر از نتایج اعتراضات مخالفان در دوران انتخابات ریاست جمهوری میلیونها انسان شجاع با رفتن به خیابانهای تهران به روشنی نشان دادند که زمان ایده های دمکراتیک فرا رسیده است. ولی زمان این نتیجه گیری را رد کرد. در دسامبر 2009 سبزها یک بار دیگر به خیابانها ریختند و خبرنگاران غربی مطالبی در این خصوص منتشر کردند که انقلاب آغاز و پایان ندارد. در نهایت انقلاب سبز پیروز نشد ولی آسیب بسیار جدی در عرصه بین المللی به وجهه تهران وارد کرد. جنبش سبز به دست سازمانهای اطلاعاتی و پلیس سرکوب نشد بلکه خود مخالفان با به آتش کشیدن قرآن آن را دفن کردند و آنوقت برهمه تحلیلگران مشخص شد که جنبش از این پس هیچ آینده ای ندارد. این مساله بعدا تایید شد. در فوریه سال 2011 موسوی دوباره برای کشاندن طرفداران خود به خیابانهای تهران و راه اندازی تجمع اعتراض آمیز گسترده تلاش کرد ولی این بار شکست جدی تر بود چون این بار نیروهای داوطلب بسیج مردمی بودند که بدون دخالت پلیس تجمع چند هزار نفری آنها را متفرق کردند.
 
یکی از نتایج ریاست جمهوری احمدی نژاد از هم پاشیدن آن دسته از ستون پنجم ایران بودکه از خارج حمایت و هدایت می شد. ولی ساده انگاری است تصور کنیم که این ستون پنجم فقط به جدایی طلبان، تروریستها و مخالفان لیبرال محدود می شود و مسولان حاضر در حلقه های حکومتی در آن حضور ندارند. همانطور که رهبر ایران اظهار داشته برخی مسولان خسته از انقلاب هیچ مخالفتی ندارند که در شرایط مشخصی به عنوان ستون پنجم وارد عمل شوند و با انجام کودتای خزنده صفت اسلامی را از جمهوری اسلامی حذف و جمهوری برقرار کنند. این برای ایران کنونی به مراتب از جنگجویان و سبزها خطرناکتر، پنهانتر و پیچیده تر است.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۵
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۷
10
2
درود بر موسوی ماندلا
حمید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۷/۱۷
1
5
فتنه گران وضدانقلابیون آرزویشان را در دادن مملکت بدست امریکا به گور خواهند برد .
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین