داستان کوتاه ۱۹۵ :
ابوسعید ابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها امده بودند.جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. شاگرد ابوسعید گفت: تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید.
همه یک قدم پیش گذاشتند سپس...
نوبت به سخنرانی ابوسعید رسید. او از سخنرانی خودداری کرد. مردم که به مدت یک ساعت در مسجد بودند و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند. ابوسعید پس از مدتی گفت:
هر انچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
داستان کوتاه ۱۹۶ :
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.
داستان کوتاه ۱۹۷ :
شیخ را گفتند:«فلان کس بر روی آب میرود».
گفت: «سهل است. وزغی و صعوه ای نیز بروی آب میرود».
گفتند که: «فلان کس در هوا میپرد!»
گفت: «زغنی ومگسی در هوا بپرد».
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود».
شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
لطفا همیشه از این مطالب بزارید
سپاسگزارم
کارتان عالی است
انشاالله مطالب زیادتر و بهتر
بده تو بار خدایا در این خجسته سفر
هزار نصرت و شادی هزار فتح و ظفر
به حق چار محمد به حق چار علی
به دو حسن به حسین و به موسی و جعفر
اگر اینان نبودند چی میشد .
آنچ در کتاب سخنان و احوالات ابو سعید ابوالخیر آمده است(که نوشته یکی از نوادگان آن شیخ بوده) او پا را فراتر از آمل نگذاشته است،داستان کوتاه شماره 196 گمان نبرم از احوالات آن مرد بزرگ بوده باشد ولی داستان کوتاه شماره 195 و 197 را هم در اسرار توحید و هم در کتاب مزکور خوانده ام با تشکر از سایت جالب و پر بیننده شما
یاعلی مدد
که هر کدام چون ستونی برای خیمه ایران بزرگ می باشند....
ولی آنطور که شایسته است تجلیل نمی شوند.....
ممنون بخاطر مطالب مفیدتون
ای کاش ما ایرانیان بیشتر درمورد عارفان گذشته سرزمین خود مطالعه کنیم و بسیار چیزها از آنان یاد بگیریم.
اگر منبع این حمایتها ذکر شود، ارزش کارتان صدچندان خواهد شد