نگاهی به پیوند فیلم های «لینکلن» و «جانگو» در سرنوشت آمریکای این روزها
چند روزی است که جوایز بهترین هایِ بزرگترین جشنواره ی فیلم جهان – اُسکار- تقسیم شده است و مباحث فراوانی در این باره مطرح می گردد. از این که جوایز امسال، بیش از گذشته نشان داده است که اُسکار بیش از آن که «سینمایی» باشد، «سیاسی» است و مقصود از برگزاری این جشنواره اهدافی غیر از اعتلای سینمایی است. در این میان در حالی که انتخاب «آرگو» به عنوان بهترین فیلمِ اسکار بسیاری از کارشناسان سینمایی جهان را بُهت زده کرد است، کمتر به سایرِ فیلم های اسکار 2013 توجه می شود. آثاری که اگر بیش تر از «آرگو» مقصود سیاسی نداشته باشند نمی توان باور کرد که مقصد سیاسی کمتری داشته باشند. کدام فیلم ها را اشاره می کنیم؟ «لینکلن» اثرِ «استیون اسپیلبرگ»، داستانی حول محورِ رئیس جمهور آمریکایی سفید پوست، که جایزه بهترین کارگردانی اسکار را دریافت کرد و «جانگو آزاد شده» اثرِ وسترن «تارانتینو» زندگی پرفراز و نشیب سیاه پوست آمریکایی که جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اصلی را از آن خود کرد.
«لینکلن» و «جانگو» داستان های مجزایی دارند و شاید حتی یک نفر از عوامل دو فیلم مشترک نباشند اما به نظر می رسد که ائتلاف نانوشته ای میان این دو پروژه ی سینمایی وجود دارد. در اولی «لینکلنِ» آزاد نمی تواند طعم تلخ برده داری سیاه پوستان را تحمل کند و در دیگری «جانگوِ» برده این طعم تلخ را چشیده است و به خوبی می فهمد. «جانگو» بیننده را به دوره برده داری (ماقبلِ تصویب قانون الغاءِ بردگی در آمریکا) می برد؛ «لینکلن» اما، حین تصویب قانون الغاءِ بردگی را به تصویر می کشد و نهایتا مخاطب آمریکایی که در حالِ دیدن این فیلم هاست آمریکای بعد از الغاءِ بردگی را درک می کند. داستان سه موقعیتِ زمانی کاملا متفاوت؛« قبل، حین و بعد» از اتفاقِ مهمِ تاریخِ سیاسی ایالات متحده آمریکا.
داستان از این قرار است که زندگی پر از غصه ی سیاه پوستان باید برای بیننده آمریکایی مرور شود. باید حافظه تاریخی آمریکایی ها – به ویژه سیاه پوستان و معترضان به سیاست های دولت آمریکا- به کار بیفتد و به یادِ دوران سیاهِ برده داری و ظلم هایی که به عده ای از انسان ها روا می شده است بیفتند. انسان هایی که تنها گناه شان این بوده است که سیاه پوست متولد شده اند. این وظیفه را «جانگو» به خوبی ایفا می کند.
سپس جریان تصویب قانون الغاء برده داری در پروژه سینمایی «لینکلن» به نمایش درمی آید. بگذارید «لینکلن» را دقیق تر بررسی کنیم:
رئیس جمهوری خانواده دوست، که در صحنه های مختلفِ فیلم؛ نقش همسری صبور و پدری مهربان را ایفا می کند و این در حالی است که مشغله های ریاست جمهوری هیچ گاه جلوی وظایف خانوادگی او را نگرفته است. رئیس جمهور، شخصیت دوست داشتنی دارد و در صحبت با اطرافیان، هیئت وزیران و مردم از مثال های زیبا و شوخ طبعی های خاصِ خود استفاده می کند و از این طریق به سرعت با مردم و مخاطبش صمیمی می شود. با این اوصاف شخصیتِ «لینکلن»، بیننده را به شدت شیفته خود می نماید.
رئیس جمهور درگیر جنگ های داخلی آمریکاست. جنگ هایی که دلیل آن انزجار و اعتراضِ سیاه پوست های آمریکایی از تبعیض موجود در آمریکا معرفی می شود و به خاطر آن هزاران زن و مردِ سفید و سیاه پوست آمریکایی به فجیع ترین شکل کشته می شوند. همه از این کشت و کشتار ناراضی اند و به دنبال راهی برای پایان این جنگِ شوم و نکبت بار می گردند.
در این میان 2 سال قبل از رخدادهای درونِ فیلم؛ بالاترین مقام حکومتی آمریکا، در قامت چهره ای آزادی خواه، طرح الغاء بردگی را به مجلس نمایندگان فرستاده است و به جامعه آمریکایی اینگونه القا کرده است که این طرح، برای پایان بخشیدن به جنگ است. اما «اسپیلبرگ» در فیلمش می گوید که «لینکلن» هدف دیگری داشته است. هدف وی بسط آزادی در جامعه ی آمریکایی است. کارگردان نشان می دهد که جامعه آمریکایی آن زمان (به دلایلِ مختلفی از جمله ترس از وحشی گری سیاه پوستان و یا تبعیض در خلقت آنان) با الغاءِ بردگی مخالف بوده اند؛ اما رئیس جمهور آنان به گونه دیگری می اندیشده است. به خاطر همین موضوع است که مهربانیِ لینکلن در برخورد با مستخدمینِ سیاه پوستش در خلالِ فیلم نمایش داده می شود و اصرارهای پی در پی لینکلن و تلاش های مستمر او برای الغاء بردگی نشان داده می شود و نهایتا با ترفندهای مختلف طرح الغاء بردگی تصویب می شود.
آبراهام لینکلن چهره ای آزادی خواه نمایش داده شده است، حال آن که تاریخ درباره این شخصیتِ فراماسونر حرف های دیگری نیز دارد و نشان می دهد که برخلاف ادعای فیلم هدف اصلی وی از لغو برده داری حفظ ایالات متحده آمریکا بوده است. (۱)
به هر صورت در این فیلم از لینکلن اسوره سازی شده است اما مسئله و هدف اصلی چیز دیگری است.
پیام این فیلم ها برای جامعه آمریکایی چیست؟
واقعیت آن است که در دوسال گذشته جنبش موسوم به وال استریت به طور گسترده ای و با تحرکات مختلفی ایالات و شهرهای مختلف آمریکا را درنوردیده است. شعارِ «ما 99 درصدیم»؛ شعار اصلی و معروف این جنبش؛ نشان از ضدیت جنبش وال استریت با تبعیض موجود در آمریکاست. شعاری ضدِ تبعیضات اقتصادی. در این باره آمارهای منتشر شده نشان می دهد که: 1- امروز در آمريكا دارايي يك درصد ثروتمند جمعيت اين كشور، بيشتر از 90 درصد مردم در دهكهاي نه گانه درآمدي است. 2ـ هماكنون يكسوم ثروت آمريكا در اختيار يك درصد ثروتمند اين كشور قرار دارد. 3ـ يك درصد ثروتمند اين كشور 50 درصد اوراق سهام و اوراق قرضه را در اختيار دارند. 4ـ 50 درصد مردم آمريكا فقط 2/5 درصد ثروت اين كشور را در اختيار دارند.
درواقع آمریکای 2012 با بحرانِ تبعیض اقتصادی دست و پنجه نرم می کند و دولتمردان آمریکایی این روزها با یک چالش بزرگ در برابر افکار عمومیِ مردم خویش مواجه هستند.
و اینجاست که «اسپیلبرگ» و «تارانتینو» با پشتیبانی غولِ فیلم سازی جهان «هالیوود»، به موقع به داد آمریکای بحران زده رسیده اند. «جانگو» دوران سیاهِ برده داری را به تصویر می کشد و فیلمِ «لینکلن» می خواهد این پیام را به مخاطب بدهد که اگر روزگاری ایالات متحده با تبعیضِ نژادی مواجه بود، حاکمیت آمریکا، خود وارد عمل شد و تبعیض نژادی را با تصویب لایحه لغو برده داری به پایان رساند. در واقع شورش دهه ی 1860 آمریکا، بهانه ای شد برای رئیس جمهورِ آزادی خواه آمریکا، تا افکار سفیدپوستانی که به «سال ها نژادپرستی» خو کرده بودند را متقاعد کند که باید این تبعیض نژادی برداشته شود. بنابراین مخاطب آمریکایی می تواند نتیجه بگیرد که اگر تبعیض اقتصادی در آمریکا وجود دارد قطعا «لینکلن» هایی در دولت آمریکا وجود داشته یا خواهند داشت که در پی جنبش های مردمی دست به اصلاحات اساسی بزنند. اصلاحاتی که اهداف جنبش وال استریت را محقق خواهد کرد و گام های اساسی برای رفع تبعیض اقتصادی صورت خواهد گرفت. در واقع این پیامی است تا در گرو آن انسانِ آمریکایی، میزان مخالفت هایش را به صورتی تنظیم کند که منجر به جنبشی براندازانه علیه نظام لیبرال دموکراسی آمریکا نشود و معترضِ آمریکایی امیدوار باشد که دولتمردان آمریکایی اهداف جنبش مردمی شان را محقق خواهند کرد و از این رو دلیلی بر فروپاشی ایالات متحده آمریکا و استقلال طلبی میان ایالت های آمریکایی وجود نداشته باشد.
وقتی اوباما بیانیه می دهد!
در همین رابطه بیانیه باراک اوباما در تعیین اول ژانویه 2013 به عنوان صدوپنجاهمین سالگرد صدور اعلامیه آزادی بردگان ، دلیل دیگری بر آن است که پیوند کاخ سفید و هالیوود قابل انکار نیست. اوباما در جایی از این بیانیه توضیح می دهد:
«در ٣١دسامبر ١۸۶۲ ... برده داری همچنان تحقق یافتنِ آمریکایی که در آن زندگی و آزادی به عنوان حق مادرزاد همگان و نه حق معدودی از افراد در برخی از ایالت ها شناخته شود را به حال تعلیق در آورده بود.
با این همه در آن روزهای تاریک نور همچنان پایدار بود. امید دوام آورد. در حالی که خستگی یک سال سپری شده جای خود را به نوید یک سال نو می داد، پرزیدنت آبراهام لینکلن اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد و ...»
وی در جای دیگری از متن اینگونه از پیامِ فیلم بهره برداری می نماید:
« شانزدهمین رئیس جمهوری همچنین دریافت که هرچند هریک از ما دارای حقوق و مسؤلیتهای فردی خود هستیم، چیزهای مشخصی وجود دارند که ما نمی توانیم خودمان به تنهایی به آنها دست یابیم. تنها یک اتحادیه قادر است به امید همه شهروندان تحقق بخشد، موانع موجود در راه فرصتها را از میان بردارد و به هر یک از ما بخت پیگیری بالاترین خواستهامان را ارزانی دارد. او می دانست که در این ایالات متحده، وقتی ما تأکید کنیم که آزادی فردی که هدف آن خیر عمومی باشد حمایت می شود و مورد انکار قرار نمی گیرد، هیچ آرزویی هرگز نمی تواند دور از دسترس باشد.»
در واقع اوباما خطر وال استریتی ها را درک کرده است و از این رو از سابقه ی خوب اسلاف خویش (اگر حقیقت داشته باشد) برای جلب اعتماد آنان استفاده می کند. حال آن که باید دید وی، اسپیلبرگ، تارانتینو و مجموعه ی همکارانشان در کاخ سفید و هالیوود چقدر موفق شده اند.
لینکلن؛ در آرزوی سرزمین مقدس
پایان این مطلب را با اشاره به گفتگویی مرموز بین لینکلن و همسرش پایان می دهیم. در دقایق پایانی فیلم و در حالی که کشمکش میان دموکرات ها و جمهوری خواهانِ مجلس درباره رد یا تصویب اصلاحیه ی لغو بردگی، به نفعِ سیاه پوستان خاتمه یافته است، بیننده ی مسرور از موفقیت لینکلن، پس از هیجانات تصویب لایحه، آرامش و گفتگوی صمیمانه میان لینکلن و همسر وی را به خوبی مورد توجه قرار می دهد. اما در این جا قرار نیست مانند سایر فیلم ها به صحبت های عامیانه بگذرد، بلکه قرار است حرف های مهمی به میان بیاید. به دیالوگ زیر توجه کنید:
[همسر لینکلن: تو برای سفر اشتیاق داری؟
لینکلن: آره، پیش به سوی غرب اونم با قطار.
همسر لینکلن: کشورهای خارجی!
لینکلن (بعد از سکوت): سرزمین مقدس (اسرائیل)
همسر لینکلن: مردی که زنشو توی یه روز جمعه ی زیبا برای سواری می بره باید خیلی درستکار و متقی باشه
لینکلن (از صمیم قلب): اورشلیم، جایی که داوود و سلیمان راه رفتن، من خواب دیدم که تو اون شهر باستانی دارم راه میرم.
«رئیس جمهور پس از این سکانس ترور می شود. »]
توجه کردید! رئیس جمهور پس از این سکانس ترور می شود. یعنی وعده ی خواب وی «راه رفتن در اسرائیل» تعبیر می شود. آرمانشهرِ آبراهام لینکلن، سوپر قهرمان فیلم، ریاست جمهورِ مهربان، پرکار و آزادی خواه؛ چیزی جز همان غده چرکین سرطانیِ معروف در میان کشورهای اسلامی نیست. در واقع تلاش گرِ رفع تبعیض نژادی، شیفته ی سرزمین مقدسی است که توسط نژادپرست ترین و جنایتکارترین انسان نماهای روی زمین غصب شده است.
و در این اثنا اخبار کشتار وحشیانه زنان و کودکان فلسطینی هرروزه به گوش جهانیان می رسد، اما شهروندِ آمریکایی قرار است که در خلسه ی لحظات پیروزمندانه ی پایانِ «لینکلن» رؤیاهای آقای رئیس جمهور را در سرزمین زیتون جستجو کند و البته با کمی اغماض جنایت های آن غاصبانِ سرزمین را فراموش نماید. و اینجاست که بیش از گذشته مطمئن می شویم که سینما بیش از آن که فکرش را بکنیم سیاسی است.
پاورقی:
۱- «ویلیس ویگر» نویسنده «تاریخ ادبیات آمریکا» از نامه ای که «آبراهام لینکلن» به سال 1862 میلادی نوشته است چنین نقل قول می کند: «هدف عمده من از این کشاکش (جنگ داخلی) حفظ اتحادیه (ایالات متحده) است و این نامه برای نگه داشتن و نه برای از میان بردن بردگی است. اگر می توانستیم اتحادیه را بدون آزاد ساختن عده ای و به حال خود گذاشتن عده ای دیگر چنین کنم، این کار را می کردم. آنچه من در مورد بردگی و نژاد سیاه انجام می دهم، به خاطر این است که معتقدم این کار به حفظ اتحادیه کمک می کند. در آنچه اغماض می کنم، به این علت است که چون فکر می کنم به اتحادیه کمک خواهد کرد»
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com