دوره اول اصلاحطلبی
اصلاحطلبی در مفهوم سیاسی و مدرن آن در دو مقطع از تاریخ ایران خودنمایی کرده است. دوره اول که اندکی قبل از انقلاب مشروطه و در سالهای پس از جنگهای ایران و روس شروع شد، فاقد مبانی اندیشه و تفکر فلسفی بود. اصلاحطلبان در آن دوره بر مبانی خاصی متمرکز نبودند و خاستگاه حرکت آنان مبتنی بر دستگاه هستیشناسانه و معرفتشناسانه خاصی نبود. میرزاملکمخان و هممسلکانش دو مقوله «قانون» و «ترقی» را غایت آمال خود قرار دادند. الگوی آنان رشد و پیشرفت ظاهری غرب بود و بدین صورت اگر بخواهیم به رفتار آنان پوشش اندیشهای بدهیم قطعا آنان لیبرال و برخی هم ناسیونالیست لیبرال بودند.
دوره دوم اصلاحطلبی
اصلاحطلبی در عرف سیاسی و فکری موجود جهان در مقابل فساد قرار نمیگیرد. اصلاحطلبی نقطه مقابل «انقلاب» تعریف میشود. بدین معنی که برای تنندادن به انقلاب باید به اصلاحگری پرداخت. اما اصلاحطلبان دوره دوم ایران که از سال 1368 وارد عرصه فکری شدند، صرفا بهدنبال اصلاحات سیاسی در حوزه قدرت نبودند. آنان عرصههای فکری، اعتقادی، اجتماعی و سیاسی ایران را هدف اصلاحطلبی خود قرار داده بودند. انتقاد از نحوه مواجهه تشیع با مقولاتی چون خاتمیت و عصمت (در حوزه اعتقادی)، ایجاد سامانههای اجتماعی خارج از حاکمیت در قالب جامعه مدنی و NGO و تلقی استبدادی از جمهوری اسلامی در (حوزه سیاسی) را میتوان در جغرافیای اصلاحطلبی یافت. بنابراین اصلاحطلبان بعد از انقلاب اسلامی تفاوت اساسی با اصلاحطلبان صدر مشروطه داشتند. این تفاوت به حوزه اندیشهورزی مربوط میشد اصلاحطلبان موسوم به دومخردادی دارای دستگاه هستیشناسی و معرفتشناسی بودند و سادهاندیشی است که گمان شود اختلاف صرفا در نحوه اداره کشور بوده است. برخلاف توقع امام که میفرمود اگر اختلاف زیربنایی و اصولی باشد، موجب سستی نظام میشود، جماعت اصلاحطلبان اختلافات خود را به حوزه اصول انقلاب اسلامی بردند. به همین دلیل این شفافیت وجود نداشت که اصلاحطلبی امری است « بر» انقلاب اسلامی یا « در» انقلاب اسلامی؟
برخلاف اظهارات عوامگرایانهای که درباره اصلاحطلبان صورت میگیرد و آنان را به قدرتخواهی و همراهی با دشمن و دنیاطلبی متهم میکنند، نگارنده مشکل اصلی اصلاحطلبان در ایران را قرارگرفتن در معرض رهیافتهای پستمدرن فکری میداند. اصلاحطلبان خصوصا بخش دانشگاهی و علوم انسانی آن بهسرعت به روشهای مدرن برای تحلیل نظام جمهوری اسلامی، اسلام و... روی آوردند. ازآنجاکه شاخص اصلی معرفت مدرن، جوهرستیزی، شالودهشکنی، غایتستیزی، سکولاریسم، پلورالسیم و ضدیت با معرفت ذاتگرایانه است، آنان دچار دگردیسی فکری شدند. نظریه گفتمان، نظریه پدیدارشناسی، تفسیرها و هرمنوتیک فلسفی، ابطالپذیری، ساختارگرایی و... همگی معرفت را امری اینجهانی و ساختگی میدانند. از دیدگاه نظریه گفتمان که جناب آقای تاجیک، کاشی، بهشتی، صادق حقیقت و... آن را در ایران تئوریزه میکردند، هیچ چیزی به بالذات وجود ندارد و همه چیز توسط زبان در قالب گفتمان ساخته میشود. آسیب این باور فروکاستن حوزه اعتقادی و پنبهکردن اعتقادات و عدول از غایتاندیشی و غایتگرایی است؛ برای مثال اصول دین در اسلام یک مسئله جوهری است یا ازدواج مسألهای جوهری و اعتقادی است و 1400 سال است که برمبنای روشی مشخص انجام میشود. اما ناگهان از سروش میشنویم که «میتوان در اصول هم اجتهاد کرد» یا اخیرا اظهار داشتند که «رابطه جنسی با محارم یک حق است اما شاید کسی نخواهد از این حق استفاده کند.» بر مبنای همین معرفت جوهرستیز است که اکنون ازدواج متنوع شده است: ازدواج مرد با مرد، ازدواج زن با زن، ازدواج قبل از ازدواج، دوشوهری و... . بنابراین اصلاحطلبان بین حق و تکلیف در حوزه معرفتی گرفتار آمدند اما آنچه مشهود است صرفا جنبههای سیاسی و اجتماعی آن است. اصلاحطلبان نتوانستند مبتنی بر اندیشه امام به مسئله حق و تکلیف بنگرند. تلقی آنان از ولایت فقیه نقطه مقابل تفکر امام (ره) بود؛ باوجوداین همچنان خود را پیرو انحصاری خط امام میدانستند.
تلقی از ولایت فقیه
اصلاحطلبان که متأثر از غربیها بوده و هستند، ولایت فقیه را امری زمینی (در مقابل قدسی) میدانند که مبتنی بر قرارداد اجتماعی و انتخابی است. حالآنکه مجلس خبرگان هیچ انتخاباتی برگزار نمیکند. خبرگان خصایص تعریفشده برای رهبری را در دست میگیرند و بهدنبال واجد شرایط میگردند و در این عرصه سازوکار انتخاباتی وجود ندارد. اصلاحطلبان وظایف و اختیارات ولیفقیه را منحصر در اصل 110 قانون اساسی میدانستند؛ حال آنکه مطلقهبودن ولایتفقیه در اندیشه امام صراحت تام دارد وایشان بر همین اساس حج تمتع را در سالهای 1368 و 1369 تعطیل کردند.
روشنفکری و سیاستورزی
یکی از آسیبهای اصلاحطلبان آمیختگی روشنفکری و سیاستورزی در این اردوگاه است. مقوله روشنفکری از جنس علمزدگی، تحولخواهی و آزادیخواهی است، اما سیاستورزی مبتنی بر مصلحتگرایی، ملاحظهبینی و محافظه کاری است. به همین دلیل ورود روشنفکری به قدرت باعث اتخاذ موضع اپوزیسیون علیه حاکمیت میشود. اصلاحطلبان به همین دلیل در درون حاکمیت نیز به پلورالیسم فکری دچار میشوند و از هر گوشه آن صدایی ناسازگار به گوش میرسد. روشنفکران معمولا علاقهمند به حضور در قدرت نیستند، آنان نقد قدرت را در دایره پرگار خود دارند به همین دلیل هیچکس توقع ندارد که روشنفکران سیاستمدار هم باشند. این موضوع، زمانی ملموستر شد که روشنفکران اصلاحطلبان بهجای روشهای «قیاسی»، «تاریخی» و «فلسفی» به روشهای «گفتمانی»، «ابطالپذیری»، «هرمنوتیک» (کدیور، شبستری)، پدیدارشناسانه (بانک احمدی) و «انتقادی» روی آوردند. با این وصف آنان هم علیه سیاست موجود به میدان میآمدند و هم در تضاد با دستگاه معرفتشناسانه دینی قرار گرفتند که همه امور را به غایت ارجاع میدهد. این اجمالیدانستن همه چیز و هنجارشکنی موجب گردید که عیار و اعتبار نظام دینی برای آنان کوچک جلوه نماید. اما چون فهم اجتماعی از اندیشه پستمدرن برای آنان امکانپذیر نبود، مطالبهگری خود را معطوف به حوزههای اجتماعی همچون آزادی، جامعه مدنی، انتخابات آزاد، عقلانیت فردگرایی در قدرت کردند.
گرفتار شدن بین اسلامیت و جمهوریت
اصلاحطلبان پس از الگوگیری از رهیافتهای پستمدرن و ابطالپذیر و توجه به شاخصهای مکتب انتقادی، نتوانستند بین اسلام و جمهوریت که غایت هدف اصلی امام (ره) بود، جمع کنند؛ لذا به حاکمیت دوگانه رسیدند. سند چشمانداز پنجساله حزب مشارکت که در سال 1387 نوشته شده، گواهی بر عبور از اسلامیت نظام است و نیز نشان میدهد که تلقی آنان از دین، دین فردی است باوجوداین اصلاح طلبان همچنان خود را پیرو خط امام معرفی میکردند و حسرت دوران امام را میخوردند. مقام معظم رهبری در خرداد 1389 در حرم امام (ره) فرمودند که « امام بدون خط امام، امام بیهویت است» و این چنین روشن ساخته که نانخوردن از امام سهلالوصول است اما التزام به امام، مقوله دیگری است
منبع:پنجره - عبدالله گنجی - قائممقام سازمان بسیج دانشجویی