بدين شكل كه اگر فرد يا افرادي دچار اشتباهات يا تناقضاتي مي شدند، نخست به هدايت و روشنگري و به دور از هرگونه موضع گيري كار خود را آغاز مي كردند؛ اما همين كه احساس مي شد، اين فكر انحرافي به دنبال جرياني پنهان يا آشكار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگري عليه آنان ميزدند.
به گزارش
بولتن نیوز به نقل از
بی باک، يكي از اهداف و برنامه هاي كلّي پيامبر و معصومان
عليهم السلام حراست و مرزباني از انديشه هاي اسلامي بود كه با آغاز بعثت و
دعوت پيامبر شروع شده و هريك از امامان بزرگوار به تناسب شرايط زماني خود
به اين وظيفه مهم و خطير پرداخته اند. چنانكه ملاحظه مي كنيم، حضرت محمد
صلي الله عليه وآله وسلم با بسياري از گروه ها همانند: دهري ها، زنادقه، براهمه و
غير آنان و همچنين امامان عليهم السلام با افراد و گروههاي بسياري كه به
ظاهر مسلمان بوده، اما افكار خارج از انديشه هاي ديني و اسلامي داشتند، به
بحث و گفت و گو و مقابله جدّي مي پرداختند.
بدين شكل كه اگر فرد يا
افرادي دچار اشتباهات يا تناقضاتي مي شدند، نخست به هدايت و روشنگري و به
دور از هرگونه موضع گيري كار خود را آغاز مي كردند؛ اما همين كه احساس مي شد،
اين فكر انحرافي به دنبال جرياني پنهان يا آشكار، خود را نشان داده است
فوراً دست به افشاگري عليه آنان مي زدند.
و گاهي نيز همين انديشه ها
كه هر روز در لباس نويي خود را در جامعه اسلامي آشكار مي كرد، خلفاي بني
عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مي شد همان افكار غلط، سياست نظام را
ترسيم مينمود.
مثلاً در زمان امام هادي عليه السلام مسأله «خلق قرآن»
در جامعه اسلامي بالا گرفته و طرفداران زيادي پيدا كرده بود و چند خليفه
عبّاسي به تبعيّت از يك دسته، گروه مخالف را در زير بدترين فشارها و
شكنجه ها وادار به پيروي از عقيده خود مي كردند. از جمله كساني كه در سال 220
ق. بر سر همين عقيده، شلاّق زيادي خورده و شكنجه فراواني ديد و مدّتي در
زندان به سر برد، احمد بن حنبل1 بود كه از او مي خواستند تا دست از عقيده
خود برداشته و با خليفه عبّاسي هم نظر شود.
بي شك يكي از علل و
انگيزه هاي جدا ساختن امامان عليهم السلام از امت اسلامي، همين جهت بود كه
عدّه اي از خدا بي خبر مي خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامي، جامعه را
به سمت و سويي كه خود مي خواهند، بكشانند و جوانان را نسبت به باورهاي ديني
سست كنند و آنها را در دامان همان انديشه هاي باطلي كه از پيش طرّاحي كرده و
رواج داده بودند، بيندازند تا كسي نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم
ايستادگي نمايد.
اين نوشتار، به بخش بسيار كوچكي از اين تلاش هاي جدّي پرداخته است.
امام و نگهباني از انديشه اسلامي
دوران
امام يازدهم، يكي از دوران هاي سخت و دشواري بود كه افكار گوناگون از هر سو
«جامعه اسلامي» را تهديد مي كرد. و با اينكه امام در نهايت فشار به سر
مي برد، اما وي همانند پدران خود، لحظه اي از اين مسأله غفلت نورزيده و در
برابر گروه ها و مكتب هاي التقاطي و انديشه هاي وارداتي و ضدّ اسلامي از جمله:
صوفيان، غُلات، مُفَوّضه، واقفيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت
موضع گرفته و با شيوه هاي خاصّ خود، كارهاي آنها را خنثي نموده و نقش بر آب
مي كرد.
آگاه ساختن فيلسوف عراق
مورّخان نوشته اند: در زمان
امام حسن عسكري عليه السلام فيلسوفي در عراق مي زيست به نام «اسحاق كِندي».
وي به خيال اين كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوين و
تأليف كتابي در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مينويسد:
روزي يكي از
شاگردان اسحاق كِندي به محضر امام حسن عسكري عليه السلام وارد شد. امام به
وي فرمود: آيا در بين شما فرد توانايي پيدا نمي شود كه استادتان كِندي را در
آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از اين كار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستيم و چگونه مي توانيم در اين خصوص يا در ديگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنيم؟!
حضرت فرمود: آيا آنچه را كه به تو بياموزم، به او مي رساني؟
عرض كرد: آري.
امام
فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وي معاشرت نيكي داشته باش و به هر چه
نياز دارد، كمكش كن. هنگامي كه با او انس گرفتي، به او بگو: سؤالي به ذهنم
رسيده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به
او بگو: اگر گوينده (آورنده) اين قرآن نزد تو بيايد و از تو بپرسد: آيا
احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از اين گفتار، غير از آن باشد كه شما
پنداشت هاي و در پي آن هستي؟ او به تو خواهد گفت: آري، اين احتمال وجود
دارد. زيرا انسان هنگام شنيدن، بهتر متوجّه معاني ميشود و آنها را درك
ميكند. چون چنين گفت، به او بگو: شما چه ميداني شايد منظور گوينده كلمات
قرآن غير از چيزي باشد كه شما تصوّر كردهاي و او الفاظ قرآن را در غير
معاني خود استعمال كرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسكري
عليه السلام مرخّص شده و به سوي استاد خود، فيلسوف عراقي، رهسپار گرديد و
مدّتي به دستور آن حضرت با او به نيكي رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب،
سؤال پيشنهادي امام را از او پرسيد.
كِندي گفت: يك مرتبه ديگر اين سخن را برايم بيان كن.
وي
بار ديگر سخن امام را بيان نمود. كِندي درنگي كرده و مقداري فكر كرد و
دريافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمي اين امر كاملاً محتمل است و در
نظرش اين سخن كاملاً صحيح آمد. از اين روي به شاگردش گفت: تو را سوگند
ميدهم كه بگويي اين سخن را از كجا آموختي و چه كسي آن را به تو گفته است؟
راوي ميگويد: گفتم: اين، چيزي بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسيدم.
گفت:
هرگز! همانند تو محال است بر چنين چيزي دست پيدا كند و به اين مرتبه از
اين سخن برسد! حال به من بگو كه اين سخن را از كجا آوردي؟
گفتم: اين، دستوري بود كه ابومحمّد ـ عسكري عليه السلام ـ به من ياد داده است.
گفت: درست گفتي، چرا كه چنين سخناني تنها از همان خاندان صادر ميشود.
سپس آتشي درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.2
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از
ديگر برخوردهايي كه امام حسن عسكري عليه السلام با منحرفان فكري داشت،
همانا موضع گيري در برابر غلات و مفوّضه بود؛ يعني همان هايي كه عقيده
داشتند: خداوند در ابتداي آفرينش با خلقت كردن پيامبر، همه چيز را به او
واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا و هر آنچه كه در او هست را آفريده
است. و برخي گفتهاند: خداوند اين اختيار را به عليّ بن ابيطالب عليه السلام
داده است.3
و چون اين انديشه انحرافي لطمه شديدي بر عقايد مسلمانان
ميزد، و پيامدهاي ناگواري در پيداشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفكّر
غلط، مورد نكوهش معصومان عليهم السلام قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از
يهود و كفّار قلمداد كردند. زيرا چيزي مدّعي شده بودند كه حتّي يهود و
نصارا هم نگفته بودند. چرا كه يكي از آثار اين تفكّر غلط، غُلوّ درباره
پيامبر و معصومان عليهم السلام بود. از اين رو، امام عسكري عليه السلام
مسلمانان را از پيروي چنين افرادي با چنين افكاري بر حذر مي داشت و گاهي با
برخي از ساده انديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مي كرد، به
اميد آنكه از باور خود دست بردارند.
امام عسكري عليه السلام و ادريس بن زياد
علاّمه
مجلسي از «ادريس بن زياد كَفَر توثايي» نقل كرده كه وي مي گفت: من از جمله
افرادي بودم كه در باره آنها غُلوّ مي كردم. روزي براي ديدار با ابومحمّد
عسكري عليه السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتي كه وارد شهر شدم، از فرط خستگي
خود را بر پلّكان حمّامي انداخته و كمي به استراحت پرداختم. در اين بين
خواب چشمان مرا ربود؛ پس بيدار نشدم مگر با صداي كوبيدن آرامي كه به وسيله
چوبدستي كه در دست امام عسكري عليهالسلام بود. پس با همان اشاره از خواب
بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جاي برخاسته و در حالي كه آن حضرت سوار
بر اسب و غلامان و پيشكاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوي مباركش را
بوسه زدم، اوّلين سخني كه امام در اين ملاقات كوتاه به من فرمود، اين بود:
«يا
ادريس! «بل عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛4 اي ادريس!
بلكه آنان بندگان مقرّب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمي گيرند و به فرمان
وي عمل مي كنند.»
در اينجا حضرت با عنوان كردن اين آيه خواستند به
او بفهمانند كه انديشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختياري
جز آنكه خداوند اراده كند، نداريم؛ چرا كه ما به دنبال امر و اراده خدا
بوده و فرمان او را انجام ميدهيم.
ادريس كه از جواب كوتاه امام
عسكري عليه السلام كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اي مولاي من! مرا
همين كلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسأله را از شما بپرسم.5
امام عسكري عليه السلام و كامل بن ابراهيم
در
ملاقاتي كه «كامل بن ابراهيم» به نمايندگي گروهي از مفوّضه با امام داشت،
وي پاسخ سؤالات خود را از امام عصر عليه السلام چنين دريافت كرد:
مفوّضه دروغ گفتهاند، بلكه دلهاي ما ظرف هاي مشيّت الهي است. پس اگر او بخواهد، ما مي خواهيم.»
امام عسكري عليه السلام در جهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر عليهالسلام و ردّ گفته مفوّضه، به كامل بن ابراهيم فرمود:
«پاسخ خود را دريافت كردي، ديگر براي چه اينجا نشست هاي، از جاي برخيز...»6
موضعگيري در برابر واقفيّه
يكي
ديگر از گروه هاي انحرافي كه پس از شهادت امام موسي بن جعفر عليه السلام
پديد آمد، آنهايي بودند كه ادّعا داشتند: موسي بن جعفر عليه السلام هنوز از
دنيا نرفته است.
بنيان گذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندي، علي بن
أبي حمزه و عثمان بن عيسي ميباشند و علّت انكار آنان در آغاز كار، اين بود
كه نزد اين سه نفر، اموالي از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام وجود داشت، چون
نمي خواستند اموال امام كاظم عليهالسلام را به فرزندش امام رضا عليه السلام
تحويل دهند، شهادت امام كاظم عليه السلام را منكر شدند.
در پاسخ نامه
امام رضا عليه السلام ـ كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا
او قائم مقام پدرش موسي بن جعفر عليه السلام است ـ زياد قندي و ابن
ابي حمزه، منكر چنين پولي در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسي به حضرت
نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنين ادّعايي كند، سخن باطلي گفته و تو
هم اينك به گون هاي عمل كن كه خود مي گويي از دنيا رفته است. ولي او به من
دستور نداده چيزي به تو بدهم...7
آري، اين گروه با توقّف در امامت
موسي بن جعفر عليه السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان
عليهم السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نيز اشتهار يافتند.8
علاّمه
مجلسي از «احمد بن مطهّر» روايت كرده: برخي از ياران ما به امام حسن عسكري
عليه السلام نامه نوشته و از وي درباره كسي كه بر حضرت موسي بن جعفر
عليه السلام توقّف كرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال كرده بود كه: آيا آنها
را دوست داشته باشم يا از آنان بيزاري جويم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آيا
براي عمويت آمرزش مي خواهي؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزاري بجوي و
من در پيشگاه خداوند از آنها بيزاري مي جويم. پس با آنان دوستي نداشته باش،
از بيماران شان عيادت مكن و در تشييع جنازه هاي مردگان شان حاضر مشو و بر
اموات شان نماز نخوان، خواه امامي را از سوي پروردگار منكر شوند، و يا امامي
را كه از سوي خداوند نمي باشد، بر آنها اضافه كند و يا قائل به تثليث
باشند.
بدان، كسي كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسي است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند.»
تا قبل از اين مكاتبه و جريان، شخص سؤال كننده نمي دانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.9
محمدجواد مروّجي طبسي
1. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 472؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 195؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 456.
2. مناقب آل ابي طالب(ع)، ج 4، ص 424؛ با خورشيد سامرّا، ص 267.
3. شرح باب حادي عشر، ص 99.
4. انبياء / 26 و 27.
5. بحارالانوار، ج 50، ص 283.
6. الغيبه، شيخ طوسي، ص 148.
7. همان، ص 43.
8. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
9. كشف الغمّه، ج 3، ص 219.