وطن امروز:
امروز پنجشنبه دوم محرمالحرام سال 61 هجری است. 2کاروان موازی هم در حال حرکت هستند. امام معصوم(ع) با شنیدن نام سرزمین «كربلا» به قافله فرمان توقف میدهد. حر بنیزید ریاحی هم چنین. در آسمان غوغایی است. تا چشم کار میکند خار است و بیابان. ملائک در فرود بر ارض «کرب وبلا » بر یکایک یاران حسین(ع) پیشی میگیرند. با فرمان ولایت خیمهها یکی پس از دیگری دایر میشود. شیطان در گوش «حر» مکرر نجوای شیطنت میکند. حرامیان کوفی هم مباشر بلافصل شیطان هستند. ابوالفضل العباس(س) فقط چشم بر دهان امامش دوخته است. خواص گمراه کماکان گیج بیراهه سقیفه بنی ساعده هستند. هنوز فصل «یا اخا»ي علمدارکربلا فرا نرسیده است. زینب(س) به رسم امانت پیراهن کهنهای از مادر برای برادر در دست دارد. طفلان معصوم حرم کماکان از گزند نگاه حارث ملعون در امانند. بزرگ بانوی کربلا در افق ابلاغ رسالتش با سکینه نظارهگر پایان تاریخ اموی است. 10 روزی به شروع مجدد تاریخ بازمانده است. چشمه کین بنیامیه با آلطه کم کم در حال جان جوشش است. بار دیگر تاریخ ذبح انسانیت و دیانت در حال تکوین است. جنود شیطان با امام عصر(ع) سر آشتی ندارند. تربت کربلا، این مائده ناب الهی پیشاپیش در طبقات سماوی دست به دست میگردد. «حر» با کتیبهای شوم خبر فرود کاروان را به عبیدالله بنزیاد میفرستد. لبه تیز شمشیر اشقیا به کیسههای زر یزید آراسته شده است. حرمله در پی تیر 3 شعبه قرار ندارد. هلهله یهود از برج و باروی قصر سبز یزید به گوش میرسد. کاروان امر به معروف و نهی از منکر دیروز در منزلگاه قصر بنيمقاتل بود. فردا هم داستان خود را دارد. قرار است عمر سعد پا به کربلا گذارد. هرکس سوم محرم را روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند. این وعده رسول اکرم(ص) است. امام مظلوم که زخم خورده نامردمیهای کوفیان است تا دیروز 25 منزل طی کرده بود تا در میانه عينالتمر و قطقطانه به منزلگاه قصر بنیمقاتل برسد. کربلا آینه عبرت است. قرار است امام(ع) جنس عشق به امامت عبيدالله بن حر جعفي را بسنجد. هنوز گودال کربلا به چشم نمیآید. خیزرانی هم در کار نیست. خبر بیمروتی کوفیان به تازگی نقل محافل شده است. میگویند عبیدالله بن حر جعفی دفتری از روایات امام علی(ع) دارد. عبیدالله حفظ جان را بهانه میکند.
امام(ع)حق شرعی امامت و ولایت را متذکر میشود. عبیدالله که ننگ حفظ جان را بر تن خریده است بیشرمانه امام را به غلامان و اموالش حواله میدهد. او که مردی مالپرست است از امام(ع) میخواهد که او را از جنگ با ظلم معافش بدارد و هرچه مال و منال دارد برای امام. امام(ع) با تلخی میگویند: «ای عبیدالله من تو را میخواهم. اسب و شمشيرت از آن خودت، ما از خودت ياري ميخواستيم. اگر حاضر به جانبازي نيستي، ما را نيازي به مال تو نيست». امام(ع) وقتی نکبت را در رخ سیاه عبیدالله میبینند میفرمایند: « عبیدالله برو که دیگر خیری در خون و مالت نیست.» و سپس جمله ماندگار «و ما كنتُ متخذ المضلين عضدا» برای عبرت آیندگان را در دل سنگی تاریخ حک میکنند. 8 روز بعد امام(ع) به همراه یاران جام شهادت را سر میکشند و در بهشت قرب الهی سکنی میگزینند اما هنوز نجوای نادمانه عبيدالله در گوش تاریخ طنینانداز است که «فيالك حسره ما دمتُ حيّاً ترود بين صدري و الترّاقي».