روزهايي
كه برما ميگذرد به حسب آنچه در شناسنامه رهبر ارجمند انقلاب آمده، مصادف
با سالروز ولادت ايشان است. هر چند كه در باب تاريخ دقيق اين مناسبت
منقولاتي ديگر نيز وجود دارد، اما آنچه براي فراهم آورنده اين مجموعه اهميت
داشته، نمايان ساختن فضائل بزرگمردي است كه بيرق افراز بيداري اسلامي در
دنياي امروز است.
اميد آنكه مقبول افتد.
***
ساليان
غربت ستارگان بود. كبوتران قاصد، گلبرگهاي خونين را بر تن خسته و مصلوب
ماه آويختند. گلدانهاي انتظار از فراق گلهاي افتخار اشك ريختند. گاهواره
كودكان سحر در كمند اعماق شب ضجه زدند. آئينههاي زندگي در برابر طوفان
ابتلا محو شدند. ابرهاي يأس افق ديدگان را تيره و تار كردند.
ساليان
سختي بود. چشمه خورشيد را به هجرت وا داشتند. بانگ اذان را از مأذنهها
برداشتند. مردار مغربي را مائده حيات انگاشتند. ديوان را جامه فرشتگان
پوشاندند. دارها ساختند و خونها ريختند. ساليان تاريكي و پلشتي بود.
بالهاي شرافت را شكستند. خيال پرواز را در ذهن كشتند. كفشهاي سفر را گم و
گور كردند. مرواريد جاودانگي را از صدف آدمي بيرون آوردند و با پوسته آن
گلدان خالي را آذين بستند. در اين شبهاي ديجور، شباهنگان بيداري صبوري
كردند و دليري نشان دادند. مهر خورشيد را در جان نگاه داشتند و سرود سپيد
را با نيلبك عشق خواندند.
در سايه وهمگون ابر يأس نخفتند. در
كمند برقآساي حيرت نيفتادند. در روزگار فتنه و ابتلا به لغزش و ارتداد روي
نياوردند. در ازاي دو قرص نان، شرافت خويش را حراج نكردند. آنان بودند كه
طلسم وحشت را شكستند، افسون ديوان را بياعتبار كردند و عزت و كرامت را
بدين ملت بازگرداندند. مقام معظم رهبري حضرت آيتالله العظمي خامنهاي (متع
الله المسلمين بطول بقائه الشريف) از اين نوادرند.
كوچهها و
خيابانهاي شهر شهادت از خاطرات ساليان صبر و شكيب ايشان سرشار شدهاند.
مساجد و معابر اين شهر و ديار از قطرات جويبار نرمسار كلام او هنوز
آغشتهاند و درختان سرسبز و قامت افراشته شهرمان با عطر آشنايي او
آميختهاند. بهراستي ديري نيست كه فيض حضور مستمر او را از كف دادهاند،
اما بدان دلخوشند كه هر چند گاهي، مهتاب نگاهش را در رواق آفتاب رضوي
ديدهاند.
به پاس حرمت ساليان انس و ارادت و به قصد تكميل اوراق
نامكتوب دفتر خاطرات نهضت، نگاهي به روزگاران حضور و اقامت ايشان در مشهد
رضوي صورت ميگيرد. گرچه گاه و بيگاه خاطرات همشهريان پر گشوده و آفاق ديگر
را نيز در برگرفته است. اميد آنكه ديگران به خاطرات گرانسنگ و ارجمند
ديگري دست يابند و با ديد والاتري به تفسير بنشينند و با بيان و قلمي رساتر
آن را به تصور بكشانند.
محيط پرورش
از
خاندان زهد و دانش برخاست. كمال و وارستگي پدر بزرگوار ايشان زبانزد بود.
قناعت و مناعت را چون وردي گرانبها از آبا و اجداد گرامياش ميراث داشت.
خادم منزل ايشان «حاج علي آقا دوامي» كه تا واپسين روزهاي حيات در خدمت او
بود، چنين حكايت دارد:
«ايشان وقتي ميخواستند پول
بدهند كه من براي خريد بروم، اول خوب دقت ميكردند ببينند مال خودشان هست
يا نيست. ايشان هم مثل ما با كوپن خريد ميكردند. چيزهايي را هم كه با كوپن
نميخريديم، ميگفتند همان قدري كه براي آن روز لازم است، بخر و وقتي تمام
شد، برو و بخر. چيزي را اضافه نخر.»
دقت و التزام ايشان بر
نمونههاي فوق و مواردي مشابه، درسآموز زندگي فرزند بزرگوار ايشان شد. در
سطور آينده ميزان تأثيرگذاري محيط خانوادگي بر رفتار و شيوه زندگي رهبر
بزرگوار نمايان خواهد شد. حاج علي آقاي دوامي، حكايتي را كه خود از حضرت
آيتالله خامنهاي شنيدهاند، چنين روايت ميكند:
«يك
بار كه به مشهد آمدند از وضعيت زندگي پدر و مادرشان تعريف ميكردند و
ميگفتند يك بار مادرم از پدرم پرسيدند، ميشود يك جفت چراغ گردسوز جديد
بخريم؟ پدرم گفتند هماني را كه داريم استفاده كنيد. يك بار هم مادرم اصرار
كردند و گفتند پردههاي منزل كهنه شدهاند و خوب است آنها را عوض كنيم.
پدرم ميگفتند همان قديميها خوب است. بالاخره هم وقتي راضي شدند، اجازه
ندادند پردههاي اتاق خودشان را عوض كنند و گفتند بقيه را عوض كنيد.
پردههاي اتاق من خوب است.»
زندگي ساده و قانعانه عالمان دين ـ
از جمله پدر بزرگوار ايشانـ راهنماي عملي براي دانشپژوهان حوزه ديانت و
سالكان طريق معنويت بود. حضرت خامنهاي از اين مائده سود برد. در زندگي
خويش درس قناعت را با تمام وجود در نيوشيد و به كار بست. نكات پيش رو،
ميتواند گوشهاي از اين بعد زندگي ايشان را باز نماياند.
وارستگي و قناعت
حديث
قناعت مردان حق، براي دنيازدگان افسانه مينمايد. آنان كه در دام چرخ
گردون اسيرند، از گنج آزادگي و قناعت بيخبرند و گوش ديده را بر رؤيت و
روايت احوال پاكان ميبندند.
معاشران ايشان، حكايتها دارند. با
زبانهاي گوناگون يك حقيقت را بر زبان ميآورند. از گذشته دور تا دوره
رياست جمهوري و رهبري، روح طيبه استغنا و مناعت را از وي حكايت ميكنند.
آقاي «رجبزاده» ميگويد:
«در دورهاي كه آقا
رئيسجمهور بودند، يك روز به من گفتند كه برايشان سماور تهيه كنم. من به
بازار رفتم و با تلاش زياد يك سماور برقي را به قيمت تعاوني خريدم و به
خانه آوردم. فرداي آن روز آقا گفتند سماور را ببريد پس بدهيد. عرض كردم
آقا! به زحمت با قيمت تعاوني پيدا كردهام. فرمودند برويد و سماور نفتي
پيدا كنيد. الان كشور در شرايط جنگي است و برق اهميت حياتي دارد. درست نيست
كه ما از سماور برقي استفاده كنيم.»
نمونه فوق گوشهاي از
ظرافتنگري حضرتش را باز ميگويد. در تب آتشين جنگ، چنان همدلي با نيازهاي
ضروري كشور كيميا مينمود. چه بسيار مردمان كه چنان شيوه و انديشهاي حتي
بر خيالشان راه نيافته بود. بر اين نكته، بيفزاييد كه طبع آدمي چنان است كه
در شرايط تمكن، رو به مكنت ميآورد و بهرهوري افزونتر را حق مشروع خويش
ميشمرد. ستيز با چنان طبع سركش، كاري ساده و آسان نيست. مرداني بس زورمند
در اين وادي بر خاك فتاده و از جاي هرگز برنخاستهاند. نمونه يادشده از
زندگاني حضرت ايشان و شرح حال ذيل، نشانهاي از مردآوري در آوردگاه سخت و
دشوار است.
«آقا يك روز به من فرمودند يك دوچرخه براي
بچهها بخريد. من رفتم و هرچه گشتم ديدم حتي دست دوم آن خيلي گران است.
زمان جنگ بود و به مشهد رفتيم و در آنجا ديدم قيمتها با تهران فرقي ندارد.
بچهها هم دائماً سراغ دوچرخه را ميگرفتند. به آقا عرض كردم كه جريان از
اين قرار است و قيمتها بالاست. فرمودند لازم نيست بخريد و نخريديم.»
حكايت،
همچنان باقي است و راويان نه يك تن كه هر آن كس كه رهي به حضور داشت،
دهها خاطره در اين مقوله به ياد دارد. «آقاي احديان» پدر شهيد «بهزاد
احديان» و يكي از بستگان آقايند كه از دير ايام با ايشان مراوده و معاشرت
داشتهاند. در حكايتي چنين نقل ميكنند:
«چند وقت پيش
براي ناهار به منزل ايشان رفتم. قورمهسبزي داشتند. گوشت را كه خوردم حس
كردم مزهاش فرق ميكند. از خدمتكاري كه غذا را درست كرده بود پرسيدم چرا
غذا را خراب كردهاي؟ اين گوشتها طعم خوبي ندارند. گفت گوشت كوپني است. در
منزل آقا هم گوشت و برنج كوپني استفاده ميكردند.»
التزام
عملي ايشان به جامه زهد و قناعت، از يكسو برخاسته از محيط خانوادگي بود كه
سابقاً بدان اشارت شد و از سوي ديگر از خودسازي ديريني برميخاست كه ساليان
سال قرين ايشان بود. بدون ترديد، مكارم اخلاقي يكشبه پديد نميآيند و
صحنه وجود آدمي را يكباره فتح نميكنند. خونابه دل و ممارست ايام، لازم است
تا سرشتي نيك در وجود انسان، ريشه دواند و به برگ و بر نشيند، از اينرو
زندگي زاهدانه و قانعانه حضرت ايشان را بايد از گذشته ايام سراغ گرفت. از
آن جمله ميتوان حكايت ذيل را شاهدي برشمرد:
«ما چهار
پنج نفر بوديم كه در جلسهاي در منزل ايشان شركت ميكرديم. چند ماهي كه
گذشت تصميم گرفتيم بهجاي فرش كهنه منزل آقا دو تا قالي بخريم و پهن كنيم.
اين كار را كرديم و آقا با ديدن آن خيلي ناراحت شدند و گفتند خوب بود قبلاً
مشورت ميكرديد. زندگي ما با اين چيزها سازگاري ندارد. اگر خواستيد اين
كار را بكنيد، قاليها را ببريد و بهجاي آنها گليم بياوريد. ما هم اين كار
را كرديم و من تا مدتي اين گليمها را در منزل ايشان ميديدم. بعد هم
قالياي را به قيمت ۲۹۰۰ تومان برايشان خريدم كه همين الان هم دارند.»
نمونه ذيل نيز بدون نياز به هيچگونه حاشيه و تفسير نشاني از همين سخن دارد.
«روزي
كه ايشان را از زندان لشكر ۲۱ ترخيص كردند، ايشان را با لندرور تا دژباني
آوردند و من ايشان را سوار ماشين كردم. آقا ناراحتي معده داشتند و وقتي
چيزي نميخوردند، اذيت ميشدند. آن روزها موز نسبتاً گران بود. من ماشين را
كناري نگه داشتم و كمي موز خريدم و يكي را خدمتشان دادم. پرسيدند چند
خريدي؟ گفتم: كيلويي دو تومان. با اينكه درد ميكشيدند فرمودند مردم
نميتوانند ميوهاي به اين گراني بخورند و ميوه را نخوردند.»
خانم
احديان از ديگر كساني هستند كه از اين خصيصه آقا حكايتها دارند. ارتباط و
معاشرت خانوادگي اين مجال را به ايشان داده است كه روزنهاي از اين بعد
وجودي حضرت ايشان را رؤيت كنند و از آن جمله:
«قبل از
انقلاب يك روز كسي لوستر ارزانقيمتي را براي ايشان آورد و در اتاقشان نصب
كرد. آقا وقتي آمدند و آن را ديدند بسيار ناراحت شدند و گفتند تا اين را
برنداريد، من نخواهم نشست.»
شيفتگي ايشان به زيور قناعت، موجب
آن بود و هست كه از همدمان، همپايي در اين وادي را بطلبند و از آنان
بخواهند كه حلاوت زهد و مناعت را با هيچ بهايي معاوضه نكنند. آقاي دانشمند
از بستگان نزديك ايشان ميگويند:
«يكي از اقوام ما
وضع مالي خوبي داشت و موقعي كه مردم برنج كوپني ميخريدند، برنج آزاد
ميخريد. آقا به او فرمودند اين كار را نكن و از همان برنج كوپني استفاده
كن.»
كساني كه در آغاز زندگي مشترك، حضور در محضر ايشان را
مبدأ وصلت قرار ميدهند، اولين درس كلاس زندگي را از ايشان ميآموزند. آقاي
«خوراكيان» از خاطره «عقد ازدواج» خويش چنين ميگويد:
«شرط اصلي قرائت خطبه توسط آقا اين بود كه حداكثر ۱۴ سكه بهار آزادي براي مهريه تعيين شود و كاملاً روي اين مسئله تأكيد داشتند.»
فراخواني
امت به آموزه قناعت، درس مكرر امام راحل و توصيه مستمر حضرت آيتالله
خامنهاي است. بزرگواراني كه با زندگي و رفتار خويش، چگونه زيستن را
آموزاندهاند و زندگي ساده و آميخته با قناعت را تنها راه وصول به آسايش و
فراغت دانستهاند، بدان اميد كه آن درس از خاطر زدوده نشود و با گذر ايام،
غبار غفلت آن را فرا نگيرد.
كرامت نفس
آقايي
و كرامت در زندگي ايشان موج ميزند. درياي صميميت حضرتش در ساحل رفاقت و
معاشرت پهلو ميگيرد. خيابانهاي يخزده قطبي در نگاه نافذ و گرمش ذوب
ميشوند. ادب گفتار و رفتارش لطافت و زلالي آب صاف جويباران را مينماياند.
غبار كدورت را با آب شيرين محبت ميشويد و اين واژگان نه قصيده مدح است كه
روايت يك زندگي است.
«يكي از اقوام آقا در اوايل
انقلاب در يكي از نشريات درباره ايشان حرفهاي بدي نوشته بود. در تهران، به
منزل ايشان آمد. همه افراد خانواده ناراحت شدند كه او چطور شرم نكرده و
بعد از زدن آن حرفها باز هم آمده، اما آقا انگار نه انگار كه اتفاقي
افتاده، با نهايت صميميت دستي به سر بچههايش كشيدند و يك ساعتي هم با او
حرف زدند.»
نمونههاي عزت روحي ايشان در يك بند نميگنجد. آئينه خاطرات افراد، سرشار از حكايتهاست و از آن ميان حكايت ذيل شيرين و دلپذير است:
«يكي
از همشهريهاي مشهدي كه قبل از انقلاب خيلي با آقا دوست بود، بعد از
انقلاب نامه بيشرمانهاي به ايشان نوشت و در آن به آقا توهين كرد. بعدها
به دلايلي گرفتار شد و قاضي خواست به استناد اين نامه براي او حكم بدهد.
آقا به قاضي پيغام دادند كه من هيچ شكايتي از او ندارم. البته او به زندان
طولاني محكوم شد كه باز هم آقا وساطت كردند و مدتي بعد از زندان آزاد شد.»
ميراث
اجدادي عزت و كرامت در زندگي حضرتش حضور مجددي يافته است. شجرهنامه سيادت
و بزرگواري در رفتار و گفتارش رخ مينمايد و ناآشنايان را به آشنايي وا
ميدارد، عهدشكنان را دلبند پيمان ميكند و رفيقان را وامدار خود ميسازد.
همسايگان خاطرات خوشي را از ايام حضور كريمانه ايشان دارند. از آن جمله:
«همسايهاي
داشتيم كه بعضي از مسائل شرعي و اخلاقي را رعايت نميكرد و آقا ناراحت
بودند. يك روز گفتم اجازه بدهيد بروم و به او تذكر بدهم، ولي آقا مرا قسم
دادند كه اين كار را نكنم، چون ممكن است ناراحت شود. اگر كسي ذرهاي احساس
قدرت كند، حداقل لفظاً اعتراض ميكند، ولي ايشان در همين حد هم راضي به
اذيت كسي نبودند.»
عهد نگاهداري حضرت ايشان، جلوهاي از كرامت
نفس آن بزرگوار است. سابقه ديرين آشنايي در جان و ذهن ايشان ماندگار
ميماند. گذشت ايام يا قدرت و مسئوليت غبار فراموشي بر آن نميپاشد.
بهسادگي آشنايان قديم را به خاطر ميآورد، صميميت گذشته را تكرار ميكند و
مخاطب را غرق در هيجان و اشك ميكند نمونهاي از نمونهها را در سطور ذيل
مييابيد.
«در دوراني كه حضرت آقا رئيسجمهور بودند،
فرمودند كه همه همسايههاي مشهد، از جمله خادم مسجد آنجا را دعوت كنيم كه
به تهران بيايند و مهمان آقا شوند. اين كار آقا خيلي روي همسايههاي
سابقشان كه از ايشان همان محبت و صميميت را ديدند، اثر گذاشت.»
معاشران
ايشان، اولين خاطره برخوردشان را در صفا و تواضعي ميبينند كه در ايشان با
مهابت تركيب شده است. در محضر ايشان فاصلههاي استادي و قدرت رنگ ميبازد و
بهسادگي مخاطب احساس شخصيت و توان همكلامي پيدا ميكند. ادب معاشرت و
پذيرايي را در سفره سنگين و مخارج هنگفت نشان نميدهد، در حرمت گذاشتن به
شخصيت انساني مهمان واگويه ميكند. حكايت «خانم احديان» شاهد دو بخش
مدعاست:
«يك روز در ايام عيد براي ناهار به منزلشان
رفتم. وقتي ناهار را كشيدند، آقا به غذا نگاهي كردند و گفتند: امروز برنج
عوض شده. عرض شد كه برنج كوپني تمام شده بود، مهمان هم داشتيم، برنج آزاد
خريديم. آقا ناراحت شدند و گفتند ما كه با مهمانهايمان رودربايستي نداريم.
برنج نبود چيز ديگري ميخورديم.
يك بار هم رفته بودم
حرم و دير برگشتم ديدم آقا سر سفره نشسته و غذا نخورده و منتظر من
ماندهاند، درحالي كه ايشان ناراحتي معده داشتند و اگر سر وقت غذا
نميخوردند، ناراحتي پيدا ميكردند.»
واژهها در تفسير اين
حكايت سترون و عقيم مينمايند. الفاظ در چهارراههاي تحير ميمانند. قلم در
پشت حصار معاني به انتظار ميايستد. انتظاري در انتظار. حيرتي بر حيرت با
كدامين جمله ميتواند انحناي متعالي خطوط وجود آدمياني چون او را به بيان
آورد؟ با كدامين ذهن و انديشه ميتواند با قواعد احتسابي و معمول زندگي
حيات مردان حق را بفهمد يا مدعي فهم آن باشد؟ با كدامين ذائقه ميتواند لذت
شراب سكرآور كرامت و صميميت را احساس كند و بهراستي كدامين دو چشم بيسو
ميتواند باغ بارور آرزوها را به تماشا بنشيند؟
اما نقل حكايات و
خاطرات مرداني بزرگوار چون حضرت ايشان ميتواند ما شكستهبالها را به
انديشه رؤياي سرابگون خوشبختي، به فهم واقعيت هستي راه برد و در يك كلام
زيستن را به ما بياموزد و اين مقدار خود بس مغتنم است، از اينرو كلام خويش
را همچنان با نقل حكايات و خاطرات پيوند ميزنيم. يكي از همسايگان بيت
ايشان در مشهد حكايت ميكند:
«يكبار در صف نانوايي
ايستاده بودم كه ايشان هم آمدند و با دو نفر فاصله پشت من ايستادند. من
پرسيدم: آقا! چند تا نان ميخواهيد من بگيرم. فرمودند: خير! دو نفر بين ما
فاصله است و حق آنها ضايع ميشود. اين احتياطها و مراعاتها در زماني پيش
آمد كه ايشان تحت تعقيب ساواك هم بودند!»
تقيدات كوچك فوق،
نشانهاي از روحي بس بزرگ است. محصور نماندن در حجم كوچك تمنيات روزمره
خويش كاري است كارستان و تنها جاني به تابناكي آفتاب را برميتابد كه
بيتوقع موج نور را بر سكر نسيم بنشاند و بپاشاند. از اينگونه توجهات به
حقوق ديگران در زندگي ايشان بسيارند. وقايعي كه نشان ميدهد چگونه از دهليز
پرپيچ و خم منيت به سپيدهدم فرخنده ايثار ره پوييدهاند. نمونه ذيل نيز
روايتي است از انبوه روايتها.
«آقا پس از انتقال به
تهران، به برادرشان اختيار دادند كه خانه مشهد را بفروشند. كسي كه واسطه
فروش بود گفت: بهتر است در خانه تعميراتي شود و دستي به سر و روي خانه
بكشند. آقا فرمودند: خير! خانه را به همان شكلي كه هست بفروشيد. عرض شد:
اينجوري كسي خانه را نميخرد، ولي ايشان رضايت ندادند كه ظاهر خانه تغيير
كند. خانه هم پنج شش ماهي خالي ماند و به سختي فروش رفت.»
حضرت
ايشان در پرتوي رعايت دقايق از عطر شقايق در نيوشيدند. بادگيري از «تقوا» و
«كرامت» تنپوش خويش كردهاند و طوفان سهمگين «هواي نفساني» را ناكام و
نااميد ساختهاند. تنها آن كساني كه در اين وادي، گام برداشتهاند دشواري
راه را در مييابند و فضيلت رهپويان واصلي چون وي را در امتداد وجود خويش
درك ميكنند.
زندگي خانوادگي
حيات
ناموران، چلچراغ ديدگان را با خويش همراه ميبرند. همگان ميخواهند بدانند
كه آنان در اندرون چه ميكنند و چگونه ميزيند؟ طبع كنجكاوانه بشري ميل
دارد روزنهاي بيابد تا بتواند گوشهاي از تاريكخانه ذهن خويش را روشن
بدارد و براي سؤالات كوچك و بزرگ خويش ـگرچه سبك يا اندكاندـ پاسخي بيابد
و از اينرو خاطرات خلوت ستارگان و نامداران پرخوانندهترين نوشتههاست.
برجستگان انسانيت و معنويت نيز مستثني نيستند. كنجكاوي آدمي وي را بدان
ميخواند كه از آن سوي پرده زندگي نيز نكاتي را پيدا كند و دلمشغولي خويش
را فراغت بخشد. در اين ميان در مردان حق اين كنجكاوي بيثمر نيست. فضلي
بيحاصل محسوب نميشود بلكه ميتواند به فضيلتي ماندگار تبديل شود. آنگاه
كه درسها و آموختهها از شيارهاي ذهن فاصله ميگيرد و روزنههاي جان را به
سوي فضاي بيكران باز ميكند.
زندگي دروني حضرت خامنهاي ذهن و جان را
سيراب ميسازد. حرمت ايشان نسبت به همسر گراميشان زبانزد است. از آن جمله
نمونه ذيل كه مزاح و حقيقت را در خويش جمع كرده است:
«يكبار
براي ناهار به منزل آقا رفته بودم. سر سفره نشستيم تا حاجخانم هم بيايند.
وقتي آمدند، آقا با احترام و با لحني كم و بيش مزاحآلود گفتند: براي
سلامتي حاجخانم صلوات!»
احترام ويژه ايشان به خانم، پاسخي
است به ساليان صبر و شكيب آن گرامي در روزهاي سختي و عسرت. ايامي كه آغاز
عزا در سراسر خاك ايران ويران ميپيچيد و شحنههاي شب بر پاسداري حيات و
بيداري ميتاختند تا به گمان خويش راه اقليم سحر را بربندند. در آن
روزگاران زنان صبور و بيداردلي چون خانم خامنهاي نقش ساكت، اما ماندگاري
در تاريخ ميهن دارند. آن شبهاي وحشت كه گزمههاي شيطان بيمهابا به داخل
خانه ميآمدند و كودك شيرخوار را در كنار مادر تبدارش ميلرزاندند و
پايكوبان سرود فتح ميخواندند و اسير ميگرفتند و شلاقزنان تا پادگان
شقاوت ميبردند، شبهاي تلخي كه به بيان و كلام نميآيد و اين همه را خانم
خامنهاي بيمنت تحمل ميكرد.
«آقا ميفرمودند حتي يك بار هم پيش نيامد كه حاج خانم از سختيهاي زندگي گلايه كنند.»
بر
اين بردباري در جهاد، همگامي در آفاق معنوي را نيز بيفزاييد. سابقاً در
فصل قناعت و وارستگي حضرت خامنهاي نكاتي مرقوم شد. بيترديد آن آرمانها
جز با همفكري و همدلي خانم خامنهاي ميسر نبود. با آنكه ايشان از
خانوادهاي متمكن بود، اما خويش را فريفته مال و مكنت نكرد. يكي از بستگان
حضرت خامنهاي چنين حكايت ميكند:
«زنان طبيعتاً از طلا و زينتآلات خوششان ميآيد، اما حتي يك بار هم پيش نيامد كه خانم ايشان از زيورآلات استفاده كنند.»
روابط
ايشان با فرزندان نيز درسآموز مينمايد. تركيبي از عواطف والا و تربيتي
عالمانه را در رفتار ايشان ميتوان ديد. در اين زمينه خاطرات ذيل از خانم
احديان بينياز از توضيح است:
«بچهها خيلي با آقا
صميمي ميشدند. وقتي سر سفره مينشستند، اول به دهان بچههاي كوچك غذا
ميگذاشتند. هميشه هم براي بچهها قصه ميگفتند و حرفهاي خودشان را در
قالب قصهها براي بچهها بيان ميكردند. بچههاي من مخصوصاً بهزاد خيلي به
اين قصهها علاقه داشت و بهجاي بازي و گردش اصرار ميكرد كه آقا برايش قصه
بگويند.»
چنان تربيتي موجب آن شد كه فرزنداني صالح، گمنام و
بيادعا در مهد تربيت وي پرورده شوند. كساني كه در ميدان جهاد و كسب دانش
حضوري مستمر داشتهاند، اما حتي نام و تصوير عادي آنان براي اكثر مردمان
اين مرز و بوم ناآشنا بوده و هست.
دامنه الطاف و عنايت حضرت خامنهاي
فاميل و بستگان را دربرميگيرد. با تمامي اشتغال، ارتباط عاطفيـتربيتي
خويش را با آنان داشته و دارند. يكي از بستگان ايشان ميگويد:
«اين روزها هم وقتي به مشهد تشريف ميآورند، اولين كاري كه ميكنند ديدار با اقوام و صحبت كردن با آنها و رسيدگي به مشكلاتشان است.»
اينگونه
بذل عنايتها، نادر مينمايد. بسيارند كساني كه با مختصر اشتغال، حتي
وظايف اوليه خانوادگي خويش را از ياد ميبرند، بهراستي در عاليترين
مسئوليتهاي ديني و كشوري قرار داشتن، اما همچنان دلبند تعهدات انساني و
شرعي بودن، كاري بس سترگ و عظيم است و اين مهم تنها از عهده مردان حق، منظم
و دقيق برميآيد و بس.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
حیرت انگیز است .
فتبارک الله احسن الخالقین .