گروه اجتماعی: امروز اشک ریختم ، گریه کردم و البته تحسین کردم خودم را،امروز صبح دخترم را به محل برگزاری کنکور رساندم ،وقتی دقت کردم، دیدم غالب شرکت کننده ها باچند نفر همراه آمده بودند، یکی او را درآغوش می گیرد و برایش دعا میکند. یکی دل داریش می دهد.حتی بعضی ها بامعلم خصوصی تا آخرین لحظه مرور می کردند.
به گزارش بولتن نیوز، در آخرین صحنه پدرو مادرها فرزندانشان را در آغوش می گرفتند ، می بوسیدند و می گفتند: اگر قبول نشدی می فرستیمت خارج از کشور،به جهت رفع نگرانی فرزندشان و اعلام حمایت بیشتر،حتما بعضی از آنها از سالها پیش برای فرزندشان تلاش کرده اند و صدها میلیون تومان هزینه کرده اند.
با خودم مقایسه کردم و مرور خاطرات گذشته.
سالی که کنکور داشتم فاصله چند ساعته ی از روستا تا شیراز را با مینی بوس آمدم .
بدون هیچ همراهی ، هنگام حرکت ،نه کسی مرا درآغوش گرفت ، نه کسی بدرقه ام کرد، نه مرا زیر قران عبور دادند .
پدرومادر من بیسواد بودند حتی خبر نداشتند اصلا کنکور دارم و بهتر بگویم نمی دانستند کنکور چیست؟
و آیا من درس خوانده ام ؟ آمادگی دارم؟...
به شیراز که رسیدم نه کسی برایم کارت ورود به جلسه گرفت و نه کسی از احوالم با خبر بود.شب خوابیدم وصبح زود بدون اینکه کسی مرا بیدارکند،خودم بیدارشدم ،تنهای تنها ،با رؤیاهای خودم تا محل آزمون رفتم .
امتحان که تمام شد آنجا هم کسی منتظرم نبود که مرا در آغوش بگیرد و خسته نباشیدی. خدا قوتی، آرامشی.
کسی نبود که نبود.
پزشکی را از دبیرستان آرزو کرده بودم. خودم و خودم.
با نیت خدمت به همنوعانم .
فضای باغ های روستا شهادت می دهند تلاش های من را ، بدون معلم خصوصی، بدون کلاس کنکور...
بعد از کنکور ،تنهایی براه افتادم وروز بعد به روستا برگشتم ، زمان انتخاب رشته نیز ،نه کسی برایم تعیین رشته کرد و نه پرسشی و نه توان کمکی از خانواده بود.
موقعی که نتایج زده شد، آنقدر از شهر دور بودم که روزنامه ای پیدا نشد تا در اولین فرصت ، نتیجه را بفهمم.
به زحمت کسی پیدا کردم که روزنامه داشت پیش ایشان رفته نگاه کردم.
بله پزشکی قبول شده بودم.
خودم برای خودم دل خوشی کردم.
و تازه آغاز سختیها بود
باید کار می کردم و درس می خواندم.
و آن هفت سال چه سخت گذشت.
هر چند خانواده با تمام توان علاقه مند به کمک بودند اما هم کمتر توان داشتند و هم من شرایط سخت آنها را درک می کردم .
البته که قابل تقدیرند
آنها به من *هدف* آموخته بودند.
ما نسل خود ساخته بودیم.
امروز یاد آن روزها افتادم، اشک ریختم وگریه کردم و البته تحسین کردم خودم را و خانواده ام را.
و با خود اندیشیدم
آیا این بچه ها قدردان زحمات پدر و مادرها خواهند بود ؟
آنها که حاصل دسترنج این همه سختی و رنج ما هستند...
آیا ما راه را درست آمده ایم
با پرسش دیگری آنجا را ترک کردم
آیا همه ی فرزندان این سرزمین از امکانات برابر برخوردارند ؟...
با احترام
دکتر عبدالرضا خلج
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com