يك شيوه مفيد براي فهم اينكه در مذاكرات اسلامبول واقعا چه
گذشت اين است كه اين مذاكرات را از
منظر «اتفاق هايي كه نيفتاد» بررسي كنيم.
حدود 6 ماه مانده به اين مذاكرات و در حالي كه غربي ها هنوز خاطره مذاكرات اسلامبول
1 را در ذهن داشتند، مهمترين دغدغه 1+5 اين بود كه چگونه مي توان ايران را وادار كرد، دست از سرسختي بردارد و
محاسبات راهبردي اش را تعديل كند.
اولا، فوري ترين موضوع براي آمريكا و اسرائيل اين بود كه
برنامه هسته اي ايران از اينكه
هست جلوتر نرود. بنابراين موجي از عمليات نيمه سخت، به شكل حمله سايبري، ترور دانشمندان هسته اي و همچنين سختگيري در ورود مواد و قطعات به ايران و مهم تر از همه اينها
قطع آنچه كه آمريكايي ها آن را
منابع مالي برنامه هسته اي ايران مي ناميدند به راه افتاد. اما اگر ملاك تند يا كند شدن برنامه هسته اي ايران را
گسترش تاسيسات و افزايش توليد مواد
هسته اي بدانيم، اين عمليات به هيچ كدام از اهداف خود نرسيد. دانشمندان ترور شدند، اما اين امر دانشمندان ديگر را به اين نتيجه
رساند كه بايد سخت تر كار كنند و
انتقام شهيدانشان را بگيرند. حمله سايبري به تاسيسات هسته اي انجام شد ولي تنها فايده اش اين بود كه دانشمندان
ايراني نه فقط مهارت هاي دفاع
سايبري را آموختند بلكه خيلي زود توان انجام حملات وسيع سايبري در محيط دشمن را هم پيدا كردند. تحريم ها توليد كنندگان
ايراني را به تكاپو و خلق
ابتكارهاي جديد واداشت و درزماني كوتاه منجر به خودكفايي در حوزه هايي شد كه تا قبل از تحريم ها به واردات معتاد بود. منابع مالي برنامه هسته اي ايران هم قطع نشد،
چرا كه درآمد ناشي از گران شدن نفت
در اثر جنجال رواني تحريم ها -توجه كنيد كه تحريم نفتي نه از جانب اروپا و نه از جانب آمريكا هنوز اجرايي نشده
و همه چيز فعلا در حد حرف است- بسيار بيشتر از كاهش
درآمدي بود كه به خاطر كاهش اندك صادرات نفت ايران به وقوع پيوست.
بنابراين، قرار بود ايران در حالي وارد مذاكرات اسلامبول 2 شود كه برنامه هسته اي آن در آستانه ورشكستگي
قرار گرفته باشد. اما ايران در حالي
به اسلامبول رفت كه فردو در آستانه بهره برداري قرار داشت، بيش از يكصد كيلو مواد هسته اي 20 درصد و چند هزار
كيلو ذخيره اورانيوم 5 درصد توليد
كرده بود، سوخت داخلي توليد شده در راكتور تهران بارگذاري و با موفقيت تست شده بود، مكان يابي تاسيسات جديد
هسته اي به اتمام رسيده و برنامه
هايي براي افزايش توليد مواد هسته اي هم اعلام شده بود.
عمليات نيمه
سخت غرب، نه برنامه هسته اي ايران را متوقف كرد و نه از سرعت آن كاست، برعكس تنها اتفاقي كه افتاد عمق يافتن، مصون
شدن و سرعت گرفتن اين برنامه بود و
اين اولين ستوني بود كه بناي راهبرد مذاكراتي ايران در اسلامبول بر پايه آن نهاده شد.
ثانيا، پيش از مذاكرات اسلامبول همه تلاش غرب اين بود كه ايران را متقاعد كند كه اگر روند مذاكرات
به تعبير اعضاي گروه 1+5 پيشرفت
نداشته باشد، گزينه نظامي با قوت روي ميز است. بر اساس يك تقسيم كار ميان اسرائيل و آمريكا، بنابر اين شد كه
اسرائيل، ايران را تهديد به حمله نظامي در صورت صرف نظر نكردن از برنامه هسته
اي اش بكند و آمريكا هم اين تهديد
را تاييد كند. تئوري اسرائيلي ها اين بود
كه اگر آمريكا با تهديد نظامي
مرزبندي داشته باشد وآن را تاييد نكند، آن وقت ايران اين تهديد را معتبر تلقي نخواهد كرد و در نتيجه جدي نخواهد
گرفت. اما آيا بنا بود واقعا كسي به
ايران حمله كند؟ حالا روشن شده است كه چنين طراحي از ابتدا وجود نداشته است.
هدف آمريكا و اسرائيل از پروژه ايجاد تهديد معتبر نظامي در
واقع دو چيز بود:
نخست، ارزيابي
اسرائيلي ها و آمريكايي ها اجماعا
اين است كه ايران تنها زماني برنامه
هسته اي اش را متوقف خواهد كرد كه حس كند پافشاري بر اين برنامه در حال تبديل شدن به تهديدي براي موجوديت نظام جمهوري
اسلامي است. نتيجه اي كه اسرائيلي
ها از اين فرض مي گيرند اين است كه پس ايران بايد دورنماي تهديد موجوديت خود را ببيند تا برنامه هسته اي را
متوقف كند و اين ممكن نيست مگر اينكه
ايران حس كند غرب حاضر است براي جلوگيري از هسته اي شدن ايران حتي گزينه نظامي را هم به كار بگيرد. علت اينكه
باراك اوباما در كنفرانس اخير آيپك
اعلام كرد سياست دولتش در مقابل برنامه هسته اي ايران مهار و بازدارندگي نيست بلكه جلوگيري از هسته اي شدن ايران است دقيقا همين
بود كه آمريكايي ها به زعم
خودشان مي خواستند اين پيام رابه ايران برسانند كه خطر درگيري نظامي را كمتر از خطر هسته اي شدن ايران مي دانند. در نتيجه
اسرائيل از آمريكا خواست به صراحت
اعلام كند كه همه گزينه ها از جمله گزينه نظامي را روي ميز دارد و شرايط شفافي را هم براي استفاده از اين گزينه پيش
روي ايران بگذارد.
دوم، تصور اسرائيلي ها اين است كه جهان زير بار تشديد تحريم هاي ايران نخواهد رفت الا اينكه حس كند
مقاومت در برابر اين امر ممكن است به
شعله ور شدن آتش جنگي جديد در منطقه بينجامد. تهديد به حمله، در واقع ابزاري براي وادار كردن كشورهايي مانند
اعضاي اتحاديه اروپا به تشديد تحريم هاست
و در واقع اين تعبير برخي استراتژيست هاي غربي كاملا صحيح است كه آمريكا و اسرائيل شديدترين گزينه ممكن
عليه ايران را تحريم مي دانند و حمله
اساسا جزو گزينه هاي ممكن ارزيابي نمي شود بلكه صرفا ابزاري براي موثر كردن گزينه تحريم است؛ ابزاري كه به زعم آنها
هم اثرپذيري ايران از تحريم ها را
افزايش مي دهد و هم كشورهاي مختلف را وادار مي كند در اعمال و اجراي تحريم ها جدي تر باشند.
بسيار خوب، اين پروژه جنگ رواني عظيم به چه سرنوشتي گرفتار شد و آيا غربي ها توانستند از
تنور آن ناني براي مذاكرات اسلامبول
بيرون بياورند؟ سرنوشت پروژه ايجاد تهديد معتبر نظامي حقيقتا عبرت آموز است. ابتداي كار آمريكايي ها اين
استدلال را پذيرفتند كه اگر ايران گزينه
نظامي را- آن هم از سوي آمريكا نه اسرائيل- روي ميز نبيند، دليلي براي كوتاه آمدن خواهد داشت. بنابراين مقام
هاي آمريكايي شروع كردند به خط و نشان
كشيدن در اين باره كه «توان نظامي» آنها براي
مقابله با برنامه هسته اي
ايران كافي است، طرح هاي حمله در حال نهايي شدن است و هيچ گزينه اي منتفي نيست. اما در كمال ناباوري، تاثير اين
لفاظي ها به هيچ وجه آن چيزي نبود كه
آمريكا تصور مي كرد و اسرائيل پيش بيني كرده بود.
اولا؛ ايران به سرعت
در صدد پاسخ برآمد و تمرين هاي نظامي ويژه اي انجام دادكه نشان مي داد نه فقط براي دفاع در مقابل هرگونه حمله
آماده است بلكه حتي اگر ضرورت داشته
باشد، اين آمادگي را دارد كه قبل از آنكه كار به اقدام بكشد و در حالي كه دشمن هنوز در مرحله تهديد قرار دارد،
دست به اقدام پيشگيرانه بزند. در نتيجه آمريكايي ها
ديدند كه در حالي كه آنها تلاش مي كردند تنش با ايران را در يك وضعيت كنترل شده نگه دارند، هر لحظه احتمال دارد اين
تنش به طور كامل از كنترل خارج
شود و ايران با اعتماد به نفس كامل آمريكا را وارد يك درگيري مرگبار و البته ناخواسته كند. علت اينكه باراك اوباما
زمستان گذشته در نامه اي مكتوب
به ايران صريحا اعلام كرد گزينه نظامي از ديد اين كشور روي ميز نيست، دقيقا همين بود كه آمريكايي ها ديدند ايران نترسيده بلكه خود را براي جنگ آماده كرده است!
ثانيا؛ تهديدهاي پي در پي درباره احتمال حمله به ايران قيمت نفت (و در نتيجه درآمد ايران) را به شدت
بالا برد، اقتصاد نيمه جان
جهاني را دچار ركودي مضاعف كرد و با افزايش بي سابقه قيمت بنزين يك مشكل سياست داخلي جدي براي آمريكا و ديگر كشورهاي
اروپايي فراهم آورد. در واقع
آمريكايي ها حس كردند اين لفاظي مسخره دارد نتيجه معكوس مي دهد، صدمه اي به ايران نزده اما ممكن است هر لحظه دودمان
آنها را بر باد بدهد و به همين
دليل بود كه باراك اوباما اسفند گذشته با صراحت تمام اعلام كرد كساني كه دم از حمله به ايران مي زنند عده اي ابله ياوه گو هستند كه درباره هزينه هاي احتمالي اين اقدام
به مردم آمريكا دروغ مي گويند.
نتيجه خوشمزه اين است: در حالي كه پروژه ايجاد تهديد معتبر
نظامي بنا بود ايران رابترساند
و منفعل كند، در كمال ناباوري و در زماني كوتاه اين راز مگو را از پي پرده برون انداخت كه بزرگترين مخالف اين گزينه
دولت آمريكاست يعني همان دولتي
كه بنا بود با سياه بازي اين گزينه را معتبر جلوه بدهد! تهديد نظامي نه فقط معتبر نشد بلكه نه به دست ايران بلكه به دست
خود آمريكايي ها با صراحتي بي
سابقه از روي ميز برداشته شد و نمايندگان آمريكا در حالي به اسلامبول آمدند كه مي دانستند تهديد به حمله نظامي از ديد ايران چيزي جز يك شوخي بي مزه تلقي نخواهد شد
و به همين دليل هم بود كه نه آمريكا
و نه ديگر كشورهاي عضو گروه 1+5 حتي به بيان اين تهديد نزديك هم نشدند.
تا اينجا فقط درباره دو عامل از آنچه كه بايد در اسلامبول رخ
مي داد ولي نداد صحبت كرديم.
حداقل 3 عامل ديگر مانده است كه بايد درباره آنها بحث كرد ولي در اينجا مجالي براي اين كار نيست.
وقتي درباره اين 3 عامل هم به اندازه كافي بحث شود و استدلال هاي مربوط به اين امر را كه چرا
اين عوامل آنطور كه آمريكايي
ها مي خواستند ايجاد نشد مرور گردد، آن وقت به وضوح مي توان دريافت كه چرا 1+5 از موضعي پايين در مذاكرات اسلامبول 2
شركت كرده بود.
مهدي محمدي
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com