گروه سیاسی: سید محسن روحانی یک دانشجوی حقوق در نیویورک، از برخورد و گفتگویی کوتاه با جیسون رضاییان در شهر لوسآنجلس گزارش داده و آورده است: شما طبق همین چند دقیقه مکالمهمان اذعان کردی که رسماً و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه بهصورت خصوصی به کشورت مخابره میکردهای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
به گزارش بولتن نیوز، متن گزارش و گفتگوی سید محسن روحانی و جیسون رضاییان به شرح زیر است:
روز آخرم در لوسآنجلس است، الباقی سفر را میروم دانشگاه سن دیگو. خواستم آخرین رستوران ایرانیام را در این چند ساعت مانده به حرکت قطار تجربه کنم. تهچینهای رستوران شمشیری معروف است. در مسیر رستوران، در خیابان وست وود، تقاطع میسوری، چهرهی فردی که از مقابل میآمد به نظرم آشنا بود. نزدیکش که شدم سلام کردم، جواب فارسی را که شنیدم و تقریباً مطمئن شدم که خودش است، گفتم شما مایکل هستی؟ اسمی بود که در همان لحظه به ذهنم آمد. خندید و گفت بله. اندکی ترسیدم که نکند کسی مرا با او ببیند! خواستم که هم ریسک ملاقات با او را نکنم و هم وقتم را با صحبت با او هدر ندهم و سریعتر راهم را ادامه دهم، ولی یک کنجکاوی شاید حقوقی بازهم ترمزم را کشید، بیشتر از هر چیزی از تقاضای غرامتش در دادگاه نیویورک شاکی بودم. میخواستم پشت پرده این شکایت و طریقه پرداخت حقالوکاله سنگین پرونده و رقم احتمالاً نجومی هزینه دادخواست را بپرسم.
همان ابتدا این عکس را گرفتم، میدانستم که بعید است در آخر صحبت بگذارد عکسی از او بگیرم.
بعد از پاسخ به سؤالش از نام و شغلم، تقریباً بدون مقدمه پرسیدم چرا از تحریم سپاه توسط دولت ترامپ انتقاد کردی؟ گفت نظر شخصیام است، هنوز هم بر آن تأکیددارم. گفت خیلیها نقدم کردند و گفتند که نکند میخواهی برگردی ایران که سیاست کشور حامیات را نقد کردی. خیلیها هم حمایت کردند.
گفتم حالا میخواهی برگردی؟
گفت برگردم دوباره زندانیام میکنند. حکومت هم زندانیام نکند، مردم در کوچه و بازار یک بلایی سرم میآورند. شاید باورت نشود ولی خانوادهام در همین لوسآنجلس هم نگران من میشوند وقتیکه میروم بیرون.
گفتم اینجا چرا؟
گفت: ایران اینجا هم “آدم” دارد!
ممکن است مرا بدزدند و بعد هم مجبورم کنند که برایشان کارکنم!
سخت بود جلوی خندهام را به این پاسخش بگیرم. منطقاً باید پاسخهایی پختهتر میداد ولی این جوابهایش خیلی از سرباز کنی بود. گفتم شاید سخت میتواند به فارسی پاسخ دهد، خواستم که انگلیسی جواب دهد، دو سه کلمه را انگلیسی گفت و دوباره کانالش را به فارسی تغییر داد.
بحث را به گاندو کشاندم.
از زندانش گفت، اینکه شکنجه جسمی نشده است و شاید بزرگترین شکنجهاش همان روشنی دائمی چراغ زندان بوده. از اینکه سلولش بسیار کوچکتر ازآنچه در فیلم نمایش دادهشده، بود. میگفت ولی لااقل سلول من یک توالت داشت، سلول همسرم همان را هم نداشت.
میگفت من هیچوقت پدر و خانوادهای ثروتمند نداشتهام ولیکن در سریال مرا متمول تصویر کرده بودند.
از حذف قسمتی از معامله در سریال گفت. اینکه ایران باوجوداینکه میدانست احتمال بازگشت زندانیان ایرانی حاضر در آمریکا، به وطن کم است، بازهم برای نجاتشان تلاش کرد و توأمان با آزادی من، آن هفت نفر هم آزاد شدند.
گفت این کار را بعید میدانم کشور دیگری جز ایران و آمریکا برای اتباعشان انجام دهند. مثال انگلستان را زد. گفت خسیسترین دولتاند و فقط مدعی قدرت. حتی حاضر نیستند کمترین هزینهای چه مالی و یا حتی دیپلماتیک برای آزادی نازنین زاغری متحمل شوند.
از پنج سالی گفت که بهترین و متنعمترین سالهای زندگیاش بوده. همان پنج سالی که تهران را درک کرده بود.
گفت: زندگی من در اینجا بهمراتب بدتر است از زندگیام در ایران. مثالی زد که شاید مضحک به نظر برسد.
گفت مثلاً من در اینجا حتی توان برآمدن از عهده هزینههای یک خودروی معمولی را هم ندارم و وسیله نقلیه عمومی استفاده میکنم و یا اوبر، ولی در تهران در بهترین شرایط رفاهی زندگی میکردم. حالآنکه با تصویری که ایران از من ساخته احتمالاً باید حداقل راننده شخصی میداشتم.
جیسون رضاییان مجدداً از ترسش از ایرانیان ساکن لوسآنجلس گفت. یکی دیگر از دوستانم هم قبلاً گفته بود که این شهر پر است از پرستوهای ایرانی!
تکرار کرد که به گمانش و البته به اذعان سرویسهای امنیتی ایالاتمتحده، ایران در اینجا هم نفوذ زیادی دارد و افرادی هستند که ممکن است تحت نظرش داشته باشند.
ناگهان اشاره کرد به من: مثلاً خود تو! سؤالاتت خیلی مشکوک است! شبیهشان هم هستی، اسم و فامیلت هم که مشکوک است، نکند از خودشانی؟ خندیدم و گفتم متأسفانه امروز عازمم وگرنه حتماً از خجالتت درمیآمدم.
خندید!
گفت: شوخی کردم، فامیل رئیسجمهور، فریدون است. صحبتش را ادامه داد و از آرزویش برای داشتن شانسی دیگر برای زندگی در ایران گفت.
برایم عجیب بود. معمولاً آنها که به هر دلیلی خاطرهای بد از کشوری دارند، لااقل بازگشت به آنجا را آرزوی خود نمیدانند.
در جواب اینکه چرا هیچ موضعی در قبال سریال گاندو نگرفت، پاسخ داد که داغ بودن بحثش در ایران دلیل نمیشود که من هم به آن در این برهه زمانی دامن بزنم. ولی کتابم را به فارسی ترجمه کردهام و موارد انتقادیام به سریال را نیز بهعنوان الحاقیه به آن افزوده و برنامه دارم تا آن را در چند روز آتی بهصورت رایگان! در اختیار مخاطبین ایرانی قرار دهم.
با خنده گفت: البته احتمالاً یکیدوروزه سایتش را فیلتر میکنند!
گفتم: بهعنوان یک فرد بیطرف برایم سؤال است که مگر یک خبرنگار چند بار در سال میتواند با کمکهزینه رسانهاش بین ایالاتمتحده و ایران در سفر باشد؟ اصلاً چرا باید اینهمه سفر کند؟ مگر شغل تو مستقر در ایران نبوده؟ مگر در آن زمان با ایمیل نمیتوانستی ارتباط بگیری؟ مگر خبرنگاران ما در اینجا میتوانند در طول چند سال مأموریتشان، حتی یکی از این سفرها را به ایران داشته باشند؟ حتی توجیه اقتصادی سفرهایت آنهم توسط یک رسانه سخت است مگر اینکه نهادی جز یک رسانه حمایتت کرده باشد، چه برسد به توجیه امنیتیاش. ممکن هم هست که برخی موارد را نمیتوانستی از طریق اینترنت منتقل کنی و نیاز به ملاقات حضوری بوده باشد.
احتمالاً به دلیل لحن صریح من که کاملاً هم ناخواسته بود، ترمزم را کشید و با همان لهجه آمریکایی-فارسی اش، گفت: مثلاینکه واقعاً سریال را باور کردهای؟ ببین جناب وکیل، من جاسوس نبودم، به دوستانت هم این را بگو! اقتضای شغل خبرنگاریام ارتباط گرفتن با مسئولین و مخابره نگاهشان به رسانهای بود که برایش کار میکردم. آنها هم در آن نهاد امنیتی در ایران، چند جوان بودند که تفنگ به کمربسته و به دلیل تبحرشان در هک کردن ایمیل، به ایمیلهای انگلیسیام شک کرده بودند. ولی آن ایمیلها صرفاً همان اخبار و گزارش جلسات بود.
گفتم برفرض هم که منِنوعی، کاملاً سخنان تو را قبول کنم، به نظرت اگر بندهی دانشجوی حقوق و یا حتی خبرنگاران وابسته به رسانهای ایرانی در اینجا، با چند مسئول و مدیر دولتی در آمریکا حتی فقط همکلام شویم، نهادهای امنیتی شما چه برخوردی میکنند؟
شما طبق همین چند دقیقه مکالمهمان اذعان کردی که رسماً و در بهترین حالت با پوشش خبرنگار با مسئولین کشوری با تعارض منافع آشکار و در ایام مذاکرات تاریخی بینشان صحبت و بعد هم گزارش جلسات را نه در مطبوعات، بلکه بهصورت خصوصی به کشورت مخابره میکردهای. در قاموس تمام دنیا، نام این کار چیزی جز جاسوسی است؟
گفت عجله دارم، باید اوبر بگیرم. گفتم سؤال آخر: مگر جیسون رضاییان چه داشته که حاضر شدند اینچنین بهایی را برایش بپردازند، آزادی هفت زندانی و قریب به دو میلیارد دلار پول نقد؟!
گفت شهروندشان هستم!
دوباره خندیدم! باورم نمیشد چنین جواب سطحیای را.
گفتم: چند شهروند مشابه تو و دو تابعیتیِ ایرانی-آمریکایی در زندانهای ایران هستند؟ چند نفر قبل از تو بودند و چند نفر همزمان با تو؟ چرا آمریکا سر هیچکدامشان معامله نکرد جز تو؟
پاسخی نگرفتم.
مایکل خداحافظی کرد و رفت. این عکس را گرفتم. نمیدانم او به چه فکر میکند ولی من هنوز دارم به دلیل اتفاقی بودن این دیدار فکر میکنم.
صحبتمان در عین فضای پرسش و پاسخیِ حاکم بر آن، بسیار محترمانه بود. ازآنجاکه احتمالاً این مطالب به دست خودِ او هم میرسد، بایستی خاطرنشان شوم که ممکن است انعکاس برخی موارد به دلیل عدم امکان ضبط یا نوت نویسی از یادم رفته باشد.
متأسفانه مجالی برای پرسش از سؤال اصلیام دست نداد.
انتهای پیام/#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
در حقیقت جیسون رضاییان فقط دم مارمولک بود. او باید فدا می شد تا ما جاسوسهای واقعی در بالاترین مقامات دولتی و حاکمیتی نبینیم و خیال کنیم مشکل از جاسوسی امثال جیسون رضاییان است.
پس در حقیقت برخلاف آنچه در جنگ زرگری صدا و سیما و دولت مردم حزب اللهی فریب خوردند، صدا و سیما از سریال گاندو چندان هم ناراحت نیست. بلکه...
بگذریم...
بنظر می رسد کاملا این مصاحبه سفارشی و هدفمند و متاسفانه رسانه هایی که این مصاحبه را کار کردند و تحلیلی واقعی بر آن ننوشتند دقت بر هدف این مصاحبه نکردند