گروه اقتصادی: یکی بود، یکی نبود. در خانه ای، بابایی بود که نرفته بود نان بیاورد. رفته بود نان را با نانوا و نانوایی و هزارتا چیز پیش و پس نان بیاورد. از بس که دخترش را دوست داشت. این بابا بعدها رفت توی بانک. رفت توی جاهای خیلی بالای بانک. شد یکی از بچه های بالای بانک. دستش به خیلی چیزها می رسید. به وام های بلند مدت و کم سود برای خودشان. و کوتاه مدت با سود زیاد برای بقیه.
به گزارش بولتن نیوز، این بابا که توی بانک بود، یک روز دید دخترش هوس کرده سانتافه سوار شود. جور کرد که به بعضی مدیران بانکی از آن وام های بلند مدت و کم سود بدهند که بقیه باباهای توی بانک هم بتوانند برای دختران شان سانتافه بخرند. از بس که این بابا تک خور نبود. موقع خوردن همه را می دید. فقط ایرادش این بود که چون چشمش ضعیف بود، همه را کم می دید. یا کم همه را می دید.
خلاصه این بابای خوب از پول بانک توانست برای دختر دلبندش سانتافه تهیه کند. اینطور بود که دل دخترک شاد شد. و گور بابای بقیه دخترهای این سرزمین که حتی حاضرند با خیلی چیزهای دیگر دل شان شاد شود اما نمی شود. نمی شود دیگر، به هر دلیلی. البته دخترکان دیگری هم بودند که توسط این بابا، دلشان شاد شده. همان دخترانی که باباهای شان با این بابا رفیق بودند و توانستند از بانک، وام های بزرگ بگیرند.
وام های بزرگی که هیچ وقت پس شان ندادند. اسم این وام های پس نداده را گذاشته اند معوقات بانکی. چیزی نیست. همش صدوپنجاه هزار میلیارد تومان است. فدای سر آن چند دخترک دیگری که توسط باباهای شان و این بابا که برای دخترش سانتافه خریده بود، دلشان شاد شد. مگر ایرادی دارد وقتی نمی توانیم دل همه دختران این سرزمین را شاد کنیم، دل بعضی از آنها را حداقل شاد کنیم؟ هان؟
حالا بعد از گذشت سی و چند سال خدمت صادقانه، این بابا بازنشسته شده است. هیچ کسی هم بابت آن همه معوقه بانکی حتی بهش نگفته بالای چشمت ابرو. چه برسد به اینکه ... نه ولش کن. اگر قرار بود واقعیت کاری که با آن بابای بازنشسته را باید بکنند، بنویسم ممکن است آن دخترک سانتافه سوار ناراحت شود. حیف نیست؟ بابایش این همه خرجش کرده که دلش شاد شود. حالا ما بیاییم و بابت چند هزار میلیارد پول، آره پول همان چیزی که چرک کف دست است، دل این دخترک را برنجانیم. ولش کن.
داریم به آخرهای داستان نزدیک می شویم. کلاغه هم که باز قرار نیست به خانه اش برسد. چون اصلا خانه ای ندارد که به آن برسد. پولش را در بانک بابای دختر سانتافه سوار هاپولی هاپو کردند. فقط یک اسم به آقا کلاغه تحویل داده اند به نام معوقات بانکی. اما فدای سر دختر سانتافه سوار که بابایش قبلا در بانک از بچه های بالا بود. همانی که با آن هم کار خرابی بازنشست شد و کسی حتی بهش نگفت تو...
انتهای پیام /#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com