به گزارش بولتن نیوز، سرشار نویسنده مردمی و باتجربهای است که میتوان درباره مسائل روز نظر او را پرسید. جوابهای او قانعکننده و مستند هستند.
از قصه « اگر بابا بمیرد» شروع کنیم که فیلم جادههای سرد نیز براساس آن ساخته شد؛ روایتی خواندنی از رابطه پدر و فرزندی و تلاش پسر برای زنده ماندن پدر. با توجه به تجربههایی که دارید از رابطه فرزند و والدین برایمان بگویید و اینکه آنها چگونه میتوانند حامی یکدیگر باشند؟
در هر خانوادهای معمولا الگوی پسران، پدر است و الگوی دختران، مادر. در تربیت دینی برای رشد و کمال بچهها سه دوره در نظر گرفته شده است. در هفت ساله اول کودک باید رها باشد، بازی کند و حتی آموزشها باید از طریق بازی به او ارائه شود.
در این دوره امر و نهی و بکن و نکن زیادی نباید به بچه تحمیل شود. در هفت ساله دوم، بچه باید اطاعتپذیری از پدر و مادر را بیاموزد و به تعبیر شرعی، آماده ولایتپذیری شده و خود را تحت نظر ولی خود بداند که این مرحله را مقدمه پذیرش امام در مراحل بالاتر نیز دانستهاند. در دوره سوم که از 14 تا 21 سالگی را دربرمیگیرد، دورهای است که فرزند تبدیل به مشاور والدین میشود.
به این وسیله والدین برای فرزند شخصیت قائل شده و از ذهن پویا و خلاق جوان استفاده میکنند. در این دوره والدین، فرزند را برای ورود به زندگی مستقل آینده آماده میکنند. به نظرم مهمترین پشتیبان فرزند، پدر و مادر هستند و پدر ستون اصلی خانواده در ناملایمات است. در کهنسالی این موضوع برعکس میشود و فرزندان به تعبیری عصای دست پدر و مادر میشوند.
چندسالی است در کشور ما باب شده که پدر، مسئولیت فرزندان را کاملا بهعهده میگیرد، جوانانی هستند که حتی بعد از ازدواج و تشکیل خانواده مستقل باز هم به پدر تکیه میکنند به همین دلیل گاهی مردان کهنسالی را میبینیم که کار میکنند تا بتوانند مخارج زندگی بچههایش را تامین کنند، به نظرتان برای این موضوع باید چه کرد؟
بخشی از این معضل، فرهنگی است و بخشی از آن به شرایط اقتصادی کشور برمیگردد. به نظرم مردم کمی هم مبالغه میکنند. طبق احادیثی که داریم امامان ما میفرمایند بچههای خود را از کودکی با سختیها آشنا کنید؛ یعنی آنها را بنا به تواناییهایی که دارند، وارد زندگی کرده تا با بخشی از سختیها و چگونگی کسب درآمد و پول آشنا شوند. این روش تربیتی چند حسن دارد که یکی از آنها این است که تنپرور، بیحال و بیخاصیت بزرگ نمیشوند و مهارت و حرفه یاد میگیرند. در گذشته تابستان که مدارس تعطیل بود خانوادههای متوسط رو به پایین بچههای خود را سر کار میفرستادند. این روش را شاید برخی نپسندند، اما این فایده را داشت که بچهها با یک شغل و حرفه آشنا میشدند، ارتباطات اجتماعی وسیعتری پیدا میکردند و نکته مهمتر اینکه قدر پول را میدانستند و میفهمیدند پولی که پدر به خانه میآورد، با چه سختی به دست آمده، بنابراین نباید آن را بیهوده هدر داد، اما اکنون شرایط کاملا تغییر کرده است.
یعنی دانشگاهها مهارتآموزی را در برنامههای آموزشی خود جای ندادهاند؟
بله! حجم تحصیلکردهها افزایش یافته اما به تعداد فارغالتحصیلان شغل در دولت نداریم. راه درست این بوده که کارآفرینی در بخش خصوصی تقویت شود که متاسفانه دولتها در زبان از این سیستم دفاع میکنند، اما در عمل حاضر نیستند بسیاری از اختیارات خود را به بخش خصوصی محول کنند، به همین دلیل بخش خصوصی هم امکان رشد پیدا نکرده است.
برای ایجاد حس استقلال و روی پای خود ایستادن کودکان چه باید کرد؟ مثلا در گذشته شما با قصههای ظهر جمعه روی ذهن کودکان تاثیرگذار بودید. آیا برای این موضوع فرهنگسازی میشود یا در این بخش هم میلنگیم؟
متاسفانه کاری صورت نمیگیرد. فرهنگسازی باید عملی باشد. معتقدم اولین فرهنگسازیها در خانواده شکل میگیرد؛ اینکه هر پدر و مادری تصمیم بگیرد از کودکی به فرزندش حرفهای را آموزش دهد. به نظرم هر آدمی از سن پایین باید حرفهای را یاد بگیرد. من همیشه به فرزندانم میگویم کار وجود دارد، اما کاردان نداریم. این درست که جهان با مشکلات اقتصادی زیادی روبهروست.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com