گروه اجتماعی: جیران و فرهاد 25 سال بود زن و شوهر بودند. از آغاز ازدواج رابطهای سرد و کم هیجان داشتند. هر دو مهندس معمار و شاغل بودند. یک سال پس از ازدواج جیران باردار شد و کارش را کنار گذاشت و زنی خانهدار شد. از آن وضعیت راضی نبود، ولی اعتراضی هم نداشت و توانست خیلی زود خودش را با شرایط جدید منطبق کند. تا وقتی که پسرشان متولد شود به کلاسهای خانهداری و بچهداری و آشپزی میرفت، طوری که در کارهای خانه و بچه استاد شد. فرهاد هم که میدید همسرش مستقل است، با خیالی آسودهتر دنبال کارهای تمامنشدنیاش میرفت. گاهی برای پروژههایی که در شهرهای دیگر بودند به سفر میرفت و یکی- دو روز غیبت داشت. جیران روی عبوس دلش را نشان نمیداد و از اینکه فرهاد زمانهای بسیار کمی در خانه است، اظهار ناراحتی نمیکرد. فرهاد هم که به طور ژنتیکی آدمی سرد و بی روح بود، انگیزههایش را سمت کارش برده بود و احساس خلأ نمیکرد. او در یک آموزشگاه زبانهای خارجی هم شریک بود و هفتهای سه روز در آنجا تدریس میکرد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله روزهای زندگی: جیران هم احساس تنهایی نمیکرد، چون پسرش سامان تمام لحظهها و فکر او را اشغال کرده بود. این مادر و فرزند با هم خوش بودند. به رستوران و سینما و پارک و خرید و سفر میرفتند و بینشان قهر و دلخوری نبود. این زنگی خوش تا سال پیش ادامه داشت و وقتی که سامان ازدواج کرد و سر خانه و زندگی خودش به بوشهر رفت، جیران تنها شد و تنهایی تا عمیقترین لایههای جانش رخنه کرد. در یکی- دو ماه اول هر روز مثل مجنونهایی که چیزی گم کردهاند، از این اتاق به آن اتاق میرفت و دنبال نشانهای از سامان میگشت. گریه میکرد و غصه میخورد، ولی آشوب جانش را به کسی نشان نمیداد. کسی هم نبود که رنجش را ببیند یا درکش کند.
دو ماه پس از رفتن سامان، به فکرش رسید زندگیاش را نجات بدهد و تنهاییاش را درمان کند. او سعی کرد خانه را برای فرهاد دلپذیر و خودش را به او نزدیک کند. اولش فکر میکرد کار سختی است و فرهاد با او همکاری نخواهد کرد، ولی قضاوتش غلط بود، چون فرهاد استقبال کرد و چیزی نگذشت که جیران و فرهاد با هم صمیمی و دوست شدند. جیران به دوستانش میگفت 25 سال از عمرش با رفتارهای سرد تلف کرده و کاش از اول میدانست چطور با شوهرش دوستی و صمیمیت کند. جیران خیلی خوشحال بود و خدا را شکر میکرد که سرانجام او هم طعم شیرین زندگی مشترک را چشیده.
تقریبا یک سال گذشت و رابطه فرهاد و جیران عالی شده بود. آنها دو بار هم به سفر رفتند و آنقدر به جیران خوش گذشته بود که فکر میکرد خواب میبیند و حس کرد در قلبش اتفاقی افتاده و عاشق شوهرش شده. در تقویم آن روز را یادداشت کرد و گفت از این به بعد این تاریخ سالگرد ازدواج او و فرهاد است.
جیران شبها قبل از خواب نیم ساعت وارد سایت کتابخانه صوتی میشد و کتابی انتخاب میکرد. شب قبل گوشی خودش افتاد و ضربه خورد و دیگر روشن نشد قرار شد فرهاد آن را به تعمیرگاه ببرد. بعد شام خوردند و کمی تلویزیون دیدند و به هم شب به خیر گفتند. پاسی گذشت و جیران خوابش نبرد. تصمیم گرفت با گوشی فرهاد سایت کتابخانه صوتی را دانلود کند و کمی کتاب گوش کند تا خوابش ببرد. وقتی که گوشی فرهاد را باز کرد، دید چند پیام برای او آمده. با دیدن پیامها و عکسها مخش سوت کشید. قید فایل صوتی را زد و وارد فایلهای فرهاد شد.
چند خانم با لقبهای مستهجن با فرهاد دوست بودند و فرهاد از بس مطمئن بود که محال است جیران به گوشی او دست بزند، چیزی را پاک نکرده بود. فرهاد با برخی از آنها دوستی چندین ساله داشت و چیزی که جیران را خیلی سوزاند، عکسها و متونی بود که فرهاد و یکی از زنها در یک سال اخیر برای هم فرستاده بودند. جیران در آن یک سال عواطف خودش را زنده کرده بود و از استقلال عاطفی به عاطفه وابسته سفر کرده بود و فرهاد شده بود قبلهنمای زندگی او. در آن دوستت دارمهای زیادی به فرهاد گفته بود، از فرهاد هم کلمات عاطفی زیبایی تحویل گرفته بود و باورش شده بود که قلب فرهاد مال اوست. جیران این عشق دیررس را باور کرده بود و به آن اطمینان داشت. حالا میدید در همان روزهایی که فکر میکرد عاشق و معشوقند، فرهاد سرگرم عشق و عاشقیهای غیرمجاز بوده. یک تیر به تلخی درشتترین غصههای روزگار در قلب جیران نشست و به فکر رفت که چه کند. اول کمی اشک ریخت. بعد تصمیم گرفت همان لحظه از خانه برود و دیگر برنگردد. پشیمان شد و با خودش گفت ترک کردن خانه به این معنی است که سنگر را به رقیبانش بسپارد. بعد فکر کرد بهتر ست صبور باشد و کشفیات خودش را رو نکند تا ببیند اصل ماجرا چیست بنابراین گوشی فرهاد را سر جایش گذاشت.
جیران فردا شب پس از خوابیدن فرهاد، سراغ گوشی رفت. یکی از پیغامها حال او را خیلی خراب کرد. زنی با عکس و پوششی غیر متعارف به فرهاد گفته بود: «تعجب میکنم وقتی که زن خوشگل و جوونی مثل من داری، چطور چندشت نمیشه که میری پیش اون جیران زشت و پیر.» فرهاد جواب داده بود: «اگه قند و عسلی مثل تو رو نداشتم، از تلخی جیران زهره ترک شده بودم!» و چند استیکر قاهقاه فرستاده بود. جیران آتش گرفت. به آشپزخانه رفت. بزرگترین چاقو را برداشت. به اتاق خواب فرهاد رفت. دسته چاقو را با هر دو دست گرفت و با هر زوری که داشت به سینه فرهاد فرو کوفت. فرهاد پلک زد و گفت: «نامرد منو کشتی؟» و قلپقلپ خون قلبش بیرون پاشید و تمام کرد. بعد جیران به پلیس زنگ زد و کل داستان را تعریف کرد و آدرس داد. وقتی که پلیس رسید، جیران هم در خون خودش غوطهور بود.
اطلاع رسانی
بعید نیست که یکی از ریشههای این حادثه در سردی روابط زناشویی باشد. لازم است که بزرگترها به زندگی نوعروسها و نودامادهای خودشان دقت کنند تا اگر اثری از سردی دیدند، برای حل کردن مشکل آستین بالا بزنند. مسلما سردی و سردمزاجی زوجها یا یکی از آنها عوارض خیلی بدی دارد که یکی از آنها سرگرم شدن با عواطف و لذتهای دنیای مجازی است. مدام باید به کاربران اطلاعرسانی کرد که عواطف و روابط مجازی عوارض خطرناکی دارد. هر روز از طرف شرکتهای اینترنتی تعداد زیادی پیامهای تبلیغاتی به گوشی مردم ارسال میشود. خوب است که شرکتهای مخابراتی و اینترنتی پیامهای آموزشی هم به کاربران بدهند. برخی از تسهیلات این شرکتها برای خانوادهها مخرب است، برای مثال فلان شرکت اعلام میکند که از ساعت دو نیمه شب تا هفت صبح مکالمه تلفنی رایگان است و از خود نمیپرسند که برای مثال یک زن خانهدار یا یک نوجوان در آن وقت بیوقت چرا باید مکالمه داشته باشد؟ این تسهیلات و فیلتر نشدن سایتهای غیراخلاقی به چنین حوادثی و یا دست کم به طلاق و آشوبهای خانوادگی دامن میزند.
جرائم مجازی
در زمینه حادثهای که اتفاق افتاد قانون هنوز نتوانسته کاری کند، زیرا نمیشود برای مثال به زنی که متارکه کرده و آزاد است، تکلیف کرد که با فلان مرد چت نکن یا صیغه او نشو، اما شاید این امکان باشد که برای فیلتر کردن کانالهای غیراخلاقی و کانالهایی که کاربران جوان را به خودکشی و بیبند و باری تشویق میکنند قوانینی وضع شود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com