محمدعلي سجادي اين روزها مرد پركار حوزه هنر است. همزماني اكران فيلم او در گروه هنر و تجربه با چاپ رمان «موش كور» و همچنين برگزاري نمايشگاه نقاشياش، حكايت از روزهايي دارد كه سجادي به واسطه مشكلات حوزه سينما، ترجيح داد حضورش را در ديگر حوزههاي هنر پررنگتر كند...
گروه سینما و تلویزیون: محمدعلي سجادي اين روزها مرد پركار حوزه هنر است. همزماني اكران فيلم او در گروه هنر و تجربه با چاپ رمان «موش كور» و همچنين برگزاري نمايشگاه نقاشياش، حكايت از روزهايي دارد كه سجادي به واسطه مشكلات حوزه سينما، ترجيح داد حضورش را در ديگر حوزههاي هنر پررنگتر كند. او بعد از ٩ سال خانهنشيني در دولت دهم، بالاخره تصميم گرفت در دولت يازدهم «تمرين براي اجرا» را با محوريت داستان «سياوش» شاهنامه بسازد؛ فيلمي كه ماحصل سالها تحقيق و پژوهش سجادي درباره اسطوره و شاهنامه است.
به گزارش بولتن نیوز، با وجود اكران «تمرين براي اجرا»، سجادي همچنان از وضعيت موجود در حوزه فرهنگ و هنر ناراضي است. او معترض سياستهايي است كه در آن عاملان بسته شدن خانه سينما، راحتتر از مدافعان اين خانه فيلم ميسازند. از نظر او عدالت در سينماي ايران برقرار نيست.
كارنامه كاريتان نشان ميدهد كه به موضوعات پيچيده جنايي علاقه زيادي داريد، اين تعهد و علاقه از كجا ميآيد؟
جنايت كلا مقوله جذابي است. وقتي درباره بشر با همه مقتضياتش حرف ميزنيم، جنايت يكي از شاخصههاي آن است. يك امر ظاهرا غريزي و گاهي افسانهاي كه با اتكا به شرايط، تعريفهاي گوناگون دارد. اينكه چرا موضوعات جنايي انتخاب من است، دليلش اين است كه هميشه پيچش و جستوجو را دوست داشتم و ميتوانم بگويم در طول اين سالها بيشترين چيزي كه برايم مساله بوده دهليز و واشكافي موضوعات است. اين پيچشها براي ما عين زندگي است و نسبت ما با زندگي اين است كه نميدانيم دم ما چند دقيقه و چند لحظه يا چه چيزي است. بخشي از يكي از شعرهاي بلند من هم همين را ميگويد: «چه كسي ميداند پشت آن پيچ چه در كمين ماست» من عاشق رمز و راز و اين پيچشها هستم و طبيعتا با اين رمز، راز كيستي و چيستي ميآيد. يكي از آيتمهاي اين رمز و راز ميتواند ادبيات و سينماي معمايي باشد كه جنايت طبيعتا يكي از موارد واشكافي است.
و در اين واشكافي چقدر دغدغه بيان موضوعات اجتماعي را داريد؟
من در فيلم اولم با نام «بازجويي يك جنايت» كه سال ٦٢ ساختم آغازگر پرداختن به موضوعات اجتماعي در سينما بودم. يكي از اتفاقاتي كه بعد از انقلاب در سينما افتاد اين بود كه آثار سينمايي نسبت به تكانه اجتماعي خواسته يا ناخواسته واكنش نشان داد. اگر پيش از انقلاب موضوعات اجتماعي در برخي فيلمهاي ايراني كمرنگ بود، در حال حاضر اين موضوعات آنقدر پر رنگ شده كه از نظر من به افراط و وازدگي رسيدهايم. براي هر چيزي دلايل اجتماعي ميآوريم چون در يك وضعيت متلاطم اجتماعي هستيم. من از همان فيلم اول به اين مساله پرداختم و جنايت را بهانهاي براي تحليل يك موضوع اجتماعي قرار دادم.
كدام كارگردان ايراني در اين حوزه يعني پرداختن به سوژههاي جنايي در دل سينماي اجتماعي موفق عمل كرده است؟
يكي از مهمترين كارگردانهاي اين حوزه ساموئل خاچيكيان است. ميدانيد او نخستين كارگرداني است كه دكوپاژ را وارد سينماي ايران كرده و به كارگرداني تشخص داده است.
با اين همه ما در سينماي نوآور و پليسي موفقيت چنداني به دست نياورديم و تمايل كارگردانها و فيلمنامهنويسان به اين سينما چندان نيست، دليل اين بيميلي چيست؟
كار كردن در حوزه سينماي تعليقي و معمايي كار سختي است. آن هم براي سينماي ما كه مضمونگراست و مخاطبش هم ملودرام دوست دارد. سينماي معمايي چيدمان ميخواهد و فيلمنامه درست، به همين خاطر ژانر محبوبي نيست. هر چند ما در ملودرام خيلي از شاخصههاي جنايي را هم داريم.
نوشتن فيلمنامه جنايي و پليسي چقدر نيازمند داشتن ذهن پيچيده است؟
اول از همه تو بايد اين ژانر را دوست داشته باشي و نترسي از اينكه تو را جدي نگيرند. اين برچسب را به كارگردانهايي كه در اين ژانر كار ميكنند ميچسبانند كه سينمايشان دمدستي است. كاري كه با من كردند همين بود. تو بايد عاشق اين نوع كار باشي كه اين مسير را بروي. من كه اين ميل را در خودم ديدم و سعي كردم هر بار زاويه ديد و روزنه تازهاي براي بيان موضوعات پيدا كنم.
مرحله تحقيق و پژوهش در اينگونه فيلمها چطور اتفاق ميافتد؟ شما معمولا سراغ پروندههاي جنايي ميرويد؟
فيلمهاي «شيفته» و «رنگ شب» كه بر اساس داستانهاي واقعي ساخته شد. مثلا سريال «جستوجوگران» كه در موردش كم لطفي شد، هم بر اساس موضوعات واقعي بود. اين سريال در مورد پروندههاي اختلاس بود و من در اين مجموعه به مسائلي پرداختم كه امروز موضوع ملتهب جامعه ما است. اما سيماي وطني سريال را خواباند و بعد از شش سال آن را پخش كرد و در اين ميان دوستان اهل نقد و نظر هم كملطفي كردند. هر كس ديگري اين سريال را ساخته بود با او طور ديگري برخورد ميشد. اين در حالي است كه موضوع سريال قائم به ذات، بحث اختلاس است.
با شما مشكل داشتند يا با طرح چنين مباحثي از تلويزيون؟
اگر نخواهم مظلوم نمايي و توهم زايي كنم با من هميشه مشكل داشتند. اين را به شهادت برخوردهايي كه در اين سه دهه با من شده است، ميگويم. مثلا اين سريال آنقدر بد پخش شد كه احتمالا شما اصلا آن را نديدهايد.
چرا ديدم. اما خيلي پخش و پلا پخش شد.
«جستوجوگران» را سال ٨٨ پخش كردند. قرار بود سري دوم آن هم ساخته شود كه نشد. من خيلي طرحها و فيلمنامههاي ديگري هم داشتم كه بر اساس طرحهاي واقعي بود و ساخته نشد. اين اتفاق در مورد كيانوش عياري هم افتاده است. اساسا با هر كارگرداني كه روي واقعيات جامعه دست ميگذارد، برخورد خوبي نميشود. وقتي ما در شرايط طبيعي، دموكراتيك و انساني زندگي نميكنيم دو حالت پيش ميآيد، يكي اينكه حذف شوي و ديگر اينكه بالا بروي. عدهاي در اين شرايط اوج ميگيرند چرا كه با سياست رسمي كشور همسو ميشوند. متاسفم كه اين تقسيمبندي را ميكنم چون هميشه سعي كردم از چنين دستهبنديهايي بري باشم و به نفس سينما و ادبيات اكتفا كنم. اما متاسفانه اين دستهبنديها وجود دارد. مثلا اگر «رنگ شب» را آقاي فلاني كه جزو برادران است، ميساخت، حتما نوع ديگري با فيلم برخورد ميكردند البته مشكل من فقط اين طرف ماجرا نيست و من بين مميز و منتقد تحت فشار قرار گرفتم.
معادله از جايي به هم ميخورد كه سينماي اجتماعي نميتواند بدون جهتگيري سياسي سرپا بماند. چطور ميشود جلوي اين مساله را گرفت؟
ما نميتوانيم جلوي ورود سياست را بگيريم. اتفاقا روزهايي كه با تعطيلي خانه سينما مصادف شد، عده زيادي گفتند شما داريد سياسي كاري ميكنيد. خب اينكه عدهاي خانه سينما را تعطيل كردند وقتي ميخواهي بپرسي چرا تعطيل كردند، داري كار سياسي انجام ميدهي. يا اينكه ميخواهي بگويي آقاي ارشاد چرا فيلم من را توقيف كردي ناخودآگاه در يك ميزانسني قرار ميگيري كه صنفي بودن معني ندارد. شما به عنوان شهروند در حال حاضر نميتواني اعتراض كني. من الان داراي سنديكا نيستم كه بگويم فلان مشكل برايم پيش آمده. خود به خود در موقعيتي قرار ميگيري كه با مشكلت سياسي برخورد ميشود. اين اتفاق برآمده از شرايط جامعه ما است. چنين چيزي يك رويكرد بد دارد و يك رويكرد خوب. رويكرد بد اين است كه خيليها در اين شرايط موجسواري ميكنند. ميدانند درباره برخي موضوعات نبايد حرف زد، اما دربارهاش حرف ميزنند كه جلوي فيلمشان را بگيرند. من به دوستان حوزه هنري گفتم شما وقتي جلوي نمايش يك فيلمي را ميگيريد اپوزيسيون درست ميكنيد. اين يعني ما در يك وضعيت طبيعي نيستيم و عدالتي هم وجود ندارد. شما به يكسري ميگوييد حق داري و به يك عده هم ميگوييد حقي نداري. چون آنها جزو ما هستند و شما جزو ما نيستيد. پس خيلي وقتها بحث مسائل اجتماعي مطرح نيست.
به خاطر اين شرايط فاصله فعاليتهاي هنريتان زياد شده است؟ يادم است پيش از «تمرين براي اجرا» آخرين فيلمتان را در سال ٨٦ ساختيد.
در تمام اين سالها هر چه كار ارايه دادم، حتي شعرهايم رد شد. بعد ميبينيد متنهاي مشابه آنچه من دادم درآمد. دوستان اهل نقد هم براي آن آثار مشابه دست ميزنند. ١٢ سال كتاب من در وزارت ارشاد خوابيده بود اگر كس ديگري در اين موقعيت قرار داشت، ميديديد دوستان اهل نقد و نظر چه هوارهايي ميكشيدند. كتابي كه ٢٢ سال پيش نوشتم تازه درآمده است و اين اصلا طبيعي نيست. ما كلا در مناسبات طبيعي نيستيم. سينماي ما طبيعت خودش را ندارد و من توليدكننده هم در وضعيت غير نرمال بايد كار كنم. بارها پيشآمده من با تهيهكنندهاي درباره طرحي حرف زدم و دو روز بعد جواب سلام من را نداده است. بعد ميفهمم كه ديالوگي به او گفتهاند مبني بر اينكه «صلاح نميدانيم با فلاني كار كنيد» او هم از همكاري با من انصراف ميدهد. من اين جمله را سه دهه است كه ميشنوم.
در اين سه دهه اتفاقي افتاده كه با شما مشكل دارند؟ اين مشكل از كجا ميآيد؟
به واسطه فيلم هايم با من مشكل دارند. من كاري ندارم به خوب و بد بودن آثارم و نميگويم فيلم هايم بدون عيب و نقص است. اما از آنجايي كه احساس ميكنند سجادي شبيه ما نيست من را محدود ميكنند. اين را هم بگويم آدمهايي كه ٣٠ سال پيش من را با چماق ميزدند حالا كه چماق توي سر خودشان خورده است طور ديگري فكر و رفتار ميكنند. من در فيلم «رنگ شب» با مميزي كنار آمدم اما همكارانم زمينم زدند. همين كاري كه الان هم با من ميكنند.
يعني چي؟ الان كه فيلم ميسازيد و كارتان را ميكنيد!
يعني تو را به حاشيه ميرانند. كاري كه من با شاهنامه در «تمرين براي اجرا» كردم پيش از اين چه كسي انجام داده بود؟ حالا چرا اينطوري رفتاري ميكنند؟ چرا اين فيلم را نديده ميگيرند؟ اتفاقا اينجا ديگر حاكميت مطرح نيست و ميخواهم بگويم ما يك فضاي غير طبيعي داريم كه در اين فضا دوغ و دوشاب با هم مخلوط ميشود. يكي پر رنگ ميشود و ديگري را ناديده ميگيرند. البته من اصراري به مورد توجه قرار گرفتن ندارم و حرفم اين است اين فضا طبيعي نيست. من پنج سال خانهنشين بودم و در اين مدت حتي مسافركشي هم كردم براي اينكه تن ندهم به كارهايي كه دوستشان ندارم. اين حرفها و كارها براي من جنبه سياسي ندارد اما در اينجا از آن تعبير سياسي ميشود. همه كارهايي كه تا امروز به ثمر رساندم ماحصل بخش خصوصي و همت خودم است. در اين دوران به قول شما پركاري، چه كسي من را حمايت كرد؟ آيا دولت كتاب من را درآورده؟ دولت براي ساخته شدن فيلم «تمرين براي اجرا» از من حمايت كرده؟
قطعا دوستاني شبيه من در اين عرصه حضور دارند و اين حرفها را نميگويم كه برايم هورا بكشند، اما مساله اينجاست كه نسبت تو را پيدا نميكنند. اگر من «ايستاده در غبار» را ساخته بودم حتما «تمرين براي اجرا» پخشكننده قوياي داشت. نميخواهم بد كسي را بگويم و به نظرم همه حق كار كردن دارند. حتي جمال شورجه هم رابطهاش با من كارد و پنير است، به نظرم بايد فيلمش را بسازد. مسعود دهنمكي بايد فيلم بسازد، اصغر فرهادي و مهرجويي هم بايد فيلم شان را بسازند. اين ميشود آن فضاي طبيعي كه متاسفانه وجود ندارد. بنياد فارابي براي ساخت «تمرين براي اجرا» به من وام داد دستش هم درد نكند اما اين وامي است كه به همه فيلمسازان ميدهند. نگفتند چون شما روي شاهنامه كار ميكني و سي سال تحقيق كردي امكان ويژهاي به تو ميدهيم. آقايي تصميم ميگيرد فيلمي مذهبي بسازد و به حسابش ١٠٠ ميليون واريز ميكنند كه با آن تحقيق كند اما من به تنهايي در اين حوزه پژوهش كردم و مدعي هستم.
شورجه از فيلم «چون باد» همچنان با شما موضع دارد؟
سال ٦٧ آقايان شورجه، شمقدري و رحيمي پور پروندهاي با نام سلمان رشدي وطني براي من درست كردند و گفتند شما در فيلم «چون باد» قرآن فروختيد و در دهه ٦٠ هي مرا تراشيدند و آنقدر منزوي و خستهام كردند كه شش سال خانهنشين شدم. بعدها سر بسته شدن خانه سينما شورجه به من گفت آن سالها عقيدهام را گفتم شما چرا ناراحت شدي؟ من گفتم چرا شما ميتواني عقيده ات را بگويي و من نبايد بگويم؟ موضوع سر اين است. جالب است كه بعد از ٢٥ سال دوباره همان حرفها را ميزد. من هم به او گفتم بعد از ٢٥ سال همانقدر متحجرانه فكر ميكني. كاري كه من سر فيلم «چون باد» كردم كه آقاي مسجدجامعي در مطلبي به آن اشاره كرد، شما الان در سينماي ميركريمي و فرهادي ميبينيد.
با وجود چنين شرايطي چرا تصميم گرفتيد «تمرين براي اجرا» را بسازيد؟
رمان «حيراني» من به شما ميگويد از خيلي وقت پيش دغدغه اسطوره را داشتم. فيلم «بازجويي يك جنايت» هم در واقع ضد اسطوره سياوش است. تمايل من به اسطوره ناگهاني اتفاق نيفتاد. من پيش از اين كار ١٠ طرح داشتم كه امكان ساختش فراهم نشد.
يعني طرحهايتان رد شدند؟
نه همه شان. خيلي وقتها شرايط توليد فراهم نميشود. بعضي فيلمنامهها هم دچار مميزي شدند. مثلا در دوران آقاي شمقدري فيلمنامه دادم و رد شد و اصلا اجازه ندادند كار كنم. يك بار هم كه در دوران آقاي شمقدري از من دعوت كردند فيلم بسازم فيلمنامهاي در اختيارم گذاشتند كه ترجيح دادم نسازمش. فقط ميخواستند بگويند سجادي زمان ما هم فيلم ساخته است. البته وقتي من اين حرفها را ميزنم ميدانم كه دافعه ايجاد ميكند.
نگران نباشيد شما به نسبت خيلي از هنرمندان كمتر و گزيدهتر حرف ميزنيد.
شلوغ نميكنم چون ژورناليسم را دوست ندارم. منتقدين دوست دارند تو را دفع كنند چون فقط با انكار تو بزرگ ميشوند، برايم همين كافي است كه نسل جديد آثارم را ميبينند و ميخوانند. همه ما آدمهايي هستيم كه با فرهنگ مستبد و مدرن نما زندگي ميكنيم، ما ديگران را دفن ميكنيم چون ميخواهيم همه، اسلوبهاي ما را داشته باشند. از آدمها قالبي كه دوست داريم ميسازيم و به محض اينكه نخواهند در قالب مورد نظر ما بروند، آنها را دفن ميكنيم. من در زندگي به كسي باج نميدهم چه مميز باشد چه منتقد. مهم نيست من را منزوي بكنند كه اين كار را هم كردهاند، من ياد گرفتم كار خودم را كنم.
اما به نظر ميرسد نسلي جديد سينما بر خلاف نسل شما ترجيح ميدهند با موج مسائل روز جامعه همراه شوند، فكر ميكنيد اين نسل چقدر در تغيير فضاي سينما موفق عمل كردند؟
اتفاقا من در چند مقاله اين مساله را بررسي كردم و به نظرم اين موضوع به شرايط متلاطم اجتماعي جهان برميگردد. عنوان يكي از مقالهها اين بود: «روياها از واقعيت عقب افتاده اند» سينماي ما هم به اين مساله گرفتار شده و اين موجي است كه ميگذرد. كافي است مستندات تاريخي را در نظر بگيريد. مثلا نئوراليسم ايتاليا را ببينيد. در نئوراليسم ايتاليا فليني مسيري را طي ميكند كه از «جاده» و «زندگي شيرين» به سمت «آماركورد» كشيده ميشود. ويسكونتي از «وسوسه» و «زندگي ماهيگيران» ميگذرد و به «پلنگ» ميرسد. اين تغيير اجتماعي كه در ايتاليا ميبيني، كمابيش در ايران هم اتفاق ميافتد.
يعني سپردن خود به جريان روز، اتفاق مرسومي در سينماي جهان است؟
الان وضعيتي است كه سينماي اروپا به لحاظ مضمون و طراوت نيمه تعطيل است. سينماي آسياي شرقي و غربي تقريبا با طراوت است و همانطور كه كل منطقه در ديدرس كل جهان است در مورد بخش فرهنگي هم اين اتفاق ميافتد. فيلمساز جوان ايراني امروز دو سوژه دارد؛ يك حاكميتي كه من درباره خوب يا بد بودنش حرف نميزنم و خط قرمزهايي كه وجود دارد. جوان امروز بازار جشنوارههاي جهاني را ميشناسد و دوربين ديجيتال در اختيار دارد. ما هم يك جامعه زنده و دراماتيكي هستيم و فقط كافي است دوربين را به خيابان ببريم، آنقدر سوژه براي ساخت وجود دارد كه بحث زيباشناختي و كيفيت و كاركردهاي خلاقانه فراموش ميشود. براي همين است من ٣٠ سال است ميگويم سينماي ما سينماي مضمون است.
شما چرا خودتان را به جريان روز نميسپاريد؟ ميخواهيد متفاوت عمل كنيد يا اينكه نميتوانيد؟
اينطور نيست كه خودم را به جريان روز نسپرده باشم. سريال «جستوجوگران» درباره اختلاس است اما سن و سال و ديدگاه من اينطور نيست كه تنها با جريان روز همراه شوم. من كار ژورناليستي كردم و اين فضا را ميشناسم و برايم جذاب نيست.
وقتي «تمرين براي اجرا» را ساختيد، نترسيديد كه فيلمتان آنطور كه شايسته است، ديده نشود؟
من به اين مساله آگاه بودم و ميدانستم فيلمي با اين ويژگي ميسازم و بايد ميساختمش چون دغدغهام بود. اگر نگويم بغض، اين فيلم برايم دغدغه عظيم دروني بود كه بايد بعد از ٣٠ سال ميساختمش. كسي به اين موضوعات فكر نميكند، منتقد كه گرفتار چيزهاي ديگري است و تماشاگر عام هم كه گرايشي به اين سمت و سو ندارد. من بايد در مقابل خودم پاسخگو ميبودم چون عمر نوح ندارم.
چرا «تمرين براي اجرا» را روي صحنه نبرديد؟
به اين مساله هم فكر كردم. اتفاقا «جمشيد شاه» را ميخواهم روي صحنه اجرا كنم اما فعلا كاري كه ميخواهم اجرا كنم، «بوف كور» صادق هدايت است. جدا از اينكه يك اثر مهم ادبي است و بعد از ٨٠ سال هنوز كتاب روز است و در هر نسلي خوانده ميشود. اين كار را تابستان سال ديگر در ايرانشهر اجرا ميكنم و احتمالا اسمش را به «بوف نه چندان كور» تغيير ميدهم.
به نظرم خواندن صرف «بوف كور» اشتباه است.
از چه زماني به نوشتن علاقهمند شديد؟
سال ٦٠ كه در سينما برايم بحران ايجاد كردند و مرا پنج، شش سال، از پا انداختند، به نوشتن رمان و شعر پناه بردم. دهه ٩٠ هم پناه بردم به نقاشي. دورهاي نوشتن كمكم كرد و دورهاي هم نقاشي نجاتم داد. البته همه جا ميگويم من يك سينماگري هستم كه رمان مينويسد و نقاشي ميكشد. در اين ميان گرايش زيادي به اسطوره دارم. تجربياتم هم از اين قاعده مستثني نبوده است. دو سال از استقرار دولت يازدهم گذشت و من طرحهايي براي ساخت ارايه كردم و به نتيجه نرسيدند. ميخواستم بعد از هفت سال كار كنم اما نميشد. بعد از تعطيلي خانه سينما و تحمل بيكاري، باز هم شرايط براي فيلمسازي ما مهيا نشد. اين در حالي است كه دوستاني كه باعث تعطيلي خانه سينما شده بودند وامهاي كلانشان را گرفتند، فيلمهايشان را ساختند و حالا هم خوشاند. اين خيلي غمانگيز است. ما فيلمسازاني را داريم كه در دوره آقاي شمقدري اپوزيسيون بودند اما سريال و فيلمشان را ميساختند. در چنين شرايطي من و خيلي از دوستانم بيكار بوديم و گرفتار نان شب. الان دوستان به من ميگويند چرا اينقدر عصباني هستي. من با هيچي كار كردم. رمانم را در خلوت نوشتم، در حالي كه بايد شكم زن و بچهام را سير ميكردم. خدا را شكر ميكنم كه به سرنوشت خيلي از دوستانم يعني افسردگي، دچار نشدم. همين حالا هم حمايت چنداني در كار نيست. اگر بود، آقاي ايوبي و دوستان ديگر كه هنوز فيلم را نديدهاند آن را زيرنويس ميكردند و به كشورهاي ديگر هم ميفرستادند.
«تمرين براي اجرا» در سادهترين شكل ممكن حداقل كاري كه ميكند اين است كه داستان سياوش را براي مخاطب تعريف ميكند. در اين ميان گروه هنر و تجربه ميتواند مراكز آموزشي و مدارس را در جريان اكران فيلم قرار دهد. آن هم در شرايطي كه براي برخي فيلمهاي سياسي نهادها و سازمانها بليت رايگان پخش ميكنند.
من خيلي خوشحالم كه شما اين حرف را ميزنيد. دوستان فارابي براي ساخت فيلم به من كمك كردند و و من هم اين را ميگويم كه متهم به نامردي نشوم. در «تمرين براي اجرا» براي نخستين بار در سينماي ايران بعد از ١٠٠ سال ابيات شاهنامه خوانده ميشد. در حالت عادي شما بايد كلي سرمايهگذاري كنيد كه اين اتفاق بيفتد. اما فيلم فهم نميشود و اهالي نقد و نظر ميگويند اگر ريچارد سوم تئاتر است پس اين كجاست؟! معلوم است آنها نه آل پاچينو و ريچارد سوم را فهميدهاند و نه فيلم مرا. اين مقايسهها احمقانه است از طرفي هم پركاري من دافعه ايجاد ميكند، ميگويند حسادت ازلي و ابدي است.
خودتان خواستيد فيلم در هنر و تجربه اكران شود؟
بله، چون راه ديگري براي اكران فيلم نداشتم. به بهانه خوانده شدن بخشي از شاهنامه در فيلم، بايد آن را به تاجيكستان و افغانستان بفرستيم اما چرا اين كار نميشود؟ چون ما فقط بلديم با مجسمه فردوسي عكس يادگاري بگيريم و دربارهاش شعار بدهيم.
شما انتقادات خودتان را به گروه هنر و تجربه و نحوه اكران اعلام كرديد؟
من نميتوانم به اين گروه نقدي بگيرم، نه اينكه انتقاد نداشته باشم نه، اما اگر اين گروه سينمايي نبود بايد فيلمم را توي قوطي ميگذاشتم.
اما يك زماني بين اكران كردن و نكردن فيلم تفاوت چنداني وجود ندارد.
مي دانم چه ميگويي و اين مساله غمانگيز است. در حال حاضر در هنر و تجربه «لانتوري» و «فروشنده» اكران است و اين فيلمها مخاطب خودشان را دارد. در اين ميان مخاطب «تمرين براي اجرا» را انتخاب نميكند. ميدانيد! در كشور ما هنرمند خوب هنرمند مرده است. كيارستمي را ديديد؟ من درباره پنج روز مرگ كيارستمي فيلم ساختم. ما هياتي هستيم. روشنفكر ما هم تعزيه دوست دارد. من عاشق فيلمهاي كيارستمي نيستم اما وقتي ديگر نيستي دوستت دارند. مشكل من اين است. ما آدمهاي رئاليستي نيستيم و بيشتر رمز و راز دوست داريم. زماني كه من «رنگ شب» و «شيفته» را ساختم همه گفتند اين فيلمها هيستري است و تو چقدر درباره اين چيزها حرف ميزني. خيلي از دوستان سينماي اجتماعي ساز هم اين فيلمها را انكار ميكردند. حالا خودشان در اين باره فيلم ميسازند. حالا هم كه درباره شاهنامه فيلم ساختهام دربارهاش حرف نميزنند و به من ميگويند تو چرا ديگر «اثيري» نميسازي؟! از نظر من ما موجودي به نام مميز منتقد داريم كه خودش فكر ميكند منتقد است اما در واقع مميز است.
به لحاظ كارگرداني فيلم بدون ايراد است اما واقعيت اين است كه تماشاي اين فيلم من را نسبت به گروههاي تئاتري كمي بدگمان كرد.
اين فيلم نقد كار جمعي است، اين كار جمعي يكجا در حيطه تئاتر شكل ميگيرد. ما فرهنگ كار جمعي نداريم. اين ربطي به جمهوري اسلامي و حاكميت هم ندارد چون از نظر من حاكميت خودش معلول اين مسائل فرهنگي است. اينكه ما در خيابان قانون رانندگي را رعايت نميكنيم، ربطي به حاكميت ندارد. اشكال از فرهنگ است. يك اروپايي اگر نقدي به حاكميت داشته باشد براي تلافي آشغال در خيابانهايي كه در آنها زندگي ميكند، نميريزد. من خوشحالم چنين چيزي را جلوي روي تو گذاشتم. درست زماني كه فيلم «رنگ شب» را ساختم، متوجه شدم تماشاگر ايراني دوست ندارد خودش را روي پرده سينما ببيند. او دوست دارد خودش را با رنگ و لعاب در سينما ببيند.
تجربه بازيگري در «تمرين براي اجرا» را داشتيد، اين تجربه خوشايندتان بود؟
زماني كه فيلم را آغاز كردم سراغ يكي دو نفر بازيگران مطرح رفتيم كه بهانههاي خودشان را آوردند. بعد به پيشنهاد دوستان، خودم بازي كردم. هرچند كه بعدها هم به اين بازيگري من نقد وارد شد كه ميخواهم بيشتر ديده شود. بازيگر استار نميتواند از روي شاهنامه بخواند چه برسد به اينكه بخواهد ابيات شاهنامه را حفظ كند. تجربه خوبي بود به خصوص اينكه الان بازيگرها فاجعهاند. وضعيت وحشتناك است.
چرا وضعيت بازيگري اين روزها فاجعه شده است؟
من به سياستگذاريهاي ارشاد انتقاد دارم. الان پروانه نمايش خانگي پروانه سينماي ايران را دچار بحران كرده است. چون تناسبي بين ميزان دستمزد بازيگران و توليد وجود ندارد. هر كس پول بيشتري بدهد ميتواند از بازيگرها استفاده كند. ما هم، چون پولهاي گزاف نداريم، دوستان بازيگر دماغشان را ميگيرند و ميگويند نه پول دارد و نه فيلمساز مهمي است. بازيگرها اين روزها به سمت تجارت رفتهاند.
نمي شود دستمزد مصوبي براي بازيگران در نظر گرفت؟
قيمت بازيگران را نميشود مصوب كرد چون ضمانت اجرايي ندارد. دوستان تهيهكننده خودشان اين پولها را ميدهند. تهيهكنندههاي ايراني بيشترشان دولتي هستند. بخش خصوصي هم همه شان به دولتيها وصلند. پول از خودشان نيست و پول زيادي ميدهند. ما كه سينماي مستقل و نحيف داريم هم در حال نابود شدنيم. در اين معادله بچههاي جواني كه اين مناسبات را ميفهمند موفقترند. بازيگري كه براي چهار ماه دو ميليارد گرفته و بازيگري كه ميگويد براي دو ماه ٢٠٠ ميليون ميگيرد، انگيزهاش صرفا پول است. در اين وضعيت من نميتوانم بازيگر بياورم. آمار داريم بازيگرهايي كه اين پولها را ميگيرند ٧٠درصد فيلمهايشان نفروخته است. اينجا با يك تناقض روبهرو هستيم. تهيهكنندهها از اين وضعيت گله ميكنند و در عين حال براي ساخت اين فيلمها پول ميدهند.
در سن ٥٩ سالگي فكر ميكنيد زحماتي كه در اين سالها در حوزه هنر كشيديد، به ثمر رسيده است؟
بله. هميشه فكر ميكردم در ٦٠ سالگي نمود كارهايم مشخص ميشود. بهمن محصص ميگويد من در تاريخ هنر ايران آدم مهمي هستم، بعدا ميفهميد. حالا من به شوخي اين را ميگويم. اما اينكه بهتري، بدتري، كهتري، اهميتي ندارد. وظيفه من فقط كار كردن است چون ميخواهم به خودم پاسخ بدهم. رضايت كامل ندارم اما ناراضي نيستم چون همه انرژيام را گذشتم و بيش از چهار دهه واقعا كار كردم.
صادقانه اگر بخواهيد از وضعيت فرهنگ و هنر در دولت يازدهم بگوييد، فكر ميكنيد نسبت به دوره پيش تغييري رخ داده است؟
يك سري چرخشهايي صورت گرفته كه آدمها بتوانند كارشان را بكنند اما در ماهيتش تغييري داده نشده است. يعني كتاب من با ١٠٠ مورد اصلاحيه بعد از ١٢ سال درآمده و اين يعني چرخش يا در مديريت فارابي شرايطي فراهم شده كه من بعد از سالها بتوانم فيلمم را بسازم اينها اتفاقات خوبي است. اما اينطوري نيست كه اگر بفهمند روي موضوعي متمركز شدهاي، دستت را بگيرند و كمكت كنند. اين در حالي است كه اگر سوژه حكومتي و تبليغاتي داشته باشيد حمايت ميشويد. ما يك بخش خصوصي داريم كه دمش به دم دولتيها چسبيده و درست زماني كه ميخواهد پولشويي كند سراغ سينما ميرود. من مخالفتي با تنوع فيلمها و ژانرها ندارم، مشكل اين است كه «تمرين براي اجرا»ي من بايد برود در سينمايي كه آقاي حاتميكيا با بودجه هفت ميلياردي در آن فيلم ميسازد. بعد هم فيلم من در جشنواره كنار اين فيلمها قرار بگيرد. در حال حاضر امكانات يك فيلم اولي از من بيشتر است.
منبع: اعتماد