گروه سینما و تلویزیون – شاید در نگاه اول ربط دادن این دو کلمه کمی عجیب و نامأنوس باشد: مهراب قاسم خانی و هنر ارزشی. بله، خودمان هم این عجیب بودن را قبول داریم و اصلا، "ضد کلیشه" بودن این دست از مصاحبه های ما بخاطر همین است. اما واقعا چرا نباید یکی مثل مهراب خانی که سال هاست در سینما و تلویزیون ایران کار می کند، اما از لحاظ گفتمانی با مقوله هنر ارزشی تفاوت دارد، در مورد این مقوله اظهار نظر نکند؟ شاید او حرف های جالبی در مورد این موضوع به ظاهر بی ربط داشته باشد که برای داخل گود نشسته های هنر ارزشی، اگر نه جالب، که حداقل نکته ها داشته باشد. که از قضا دارد ...
قبل از خواندن اصل مصاحبه، بهتر است ببینیم که چگونه ارتباط اولیه ما با آقای مهراب قاسم خانی شکل گرفت.
با تشکر از اینستاگرام :) برویم سراغ اصل داستان ...
آقا مهراب سلام
سلام. مخلصم.
بدون معطلی بریم سراغ سوال اول. "هنر ارزشی" در کشور ما، در نقطه مطلوبی که باید باشد هست یا نه؟ و چرا؟
به طور کلی می توانم بگویم که هنر ارزشی موجود در کشور نتوانست با سطح اول هنر و با ذائقة عمومی مردم پیوند پیدا کند. چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ تکنیکی. محصولات فرهنگی که بیرون میآید مورد قضاوت است. فرض کنید که در حوزه سینما و یا حوزه تلویزیون که مدت زیادی است من در آنجا هستم و همکاران مختلف دارم، اتفاق خاصی نیفتاده.
من این ایراد را در یک چیز کلی میدانم و فکر میکنم که مسئولین اشتباه استراتژیکی انجام داده اند و آن این است که فضا را دو قطبی کرده اند.
مسئولین که میگویم تلویزیون ما را هم شامل میشود. یعنی الان فضای خیلی جاها "ما و شما"یی شده است. بارها در جلساتی بودم که بعد از 20 سال کار در تلویزیون برای اینکه بخواهد با من اعلام دوستی کند میگوید من این ور میز نیستم و آن طرف میز پیش شما هستم. ولی نگاهش با آن میز هم هست.
وقتی نگاه از پایه به این شکل بود که به هیچ عنوان نمیتوانیم با هم دوست باشیم هیچ جور نمیتوانیم با هم کنار بیاییم و هیچ جور قرار نیست که حرف هم را بفهمیم، آن قدر نگاه سیاسی و دو قطبی باشد، اتفاق خاصی نمی افتد. چه قدر این اتفاق در سطح کلان میافتد؟ چقدر این اتفاق میافتد که متولیان هنر ارزشی وارد تلویزیون شوند و برنامهسازی کنند و اطمینان کنند به یکی مثل من؟
میخواهم برداشت خودم را از حرف تان بگویم. شما بفرمایید که درست است یا نه؟ به نظر شما اولاً هنر ارزشی در نقطه ایدئالی که باید باشد نیست. علتی هم که باعث میشود در این نقطه ایده آل نباشند آن است که خودشان نخواستند.
بله همین طور است. مثلا شما ببینید؛ جشنواره عمار جداگانه تشکیل میشود. عملا میگویند ما جشنواره مان را هم از شما جدا میکنیم.
با توجه به مثالی که زدید می رویم سراغ سؤال دوم.
پیشفرضی در سؤال دوم وجود دارد که می خواهم بدانم از نظر شما درست است یا نه؟ من خودم فکر میکنم این پیش فرض درست است که واقعاً بین هنر ارزشی امروز و طبقه متوسط جدید و روشنفکران - وقتی میگویم روشنفکران جامعه ایرانی، به صورت ضمنی میدانیم که یعنی چه افرادی - فاصله افتاده است. آیا چنین پیش فرضی را قبول دارید؟
بله قطعاً قبول دارم .
چه کسی در این بین مقصر است؟ هر دو طرف؟
من به عنوان آدمی که در تلویزیون کار میکنم، بخشی از آن کار سلیقة من است و بخش دیگری از آن، سلیقه من و سلیقه حکومت است. همچنین چون من در تلویزیون کار میکنم، باید ببینم مردم چه دوست دارند و مردم جلب چهچیزی میشوند و آن را در کارم لحاظ کنم.
یک تلفیقی از همه اینها با هم باید شکل بگیرد. ولی همه این ها را باید به یک زبانی بگوییم که مردم بپسندند. حالا اگر هنر ارزشی می خواهد در مثلا حوزه موسیقی کار کند، باید چیزی تولید کند که مردم بپسندند. آیا توانسته این کار را انجام دهد؟
دیده ام خوانندههایی که هزینههای گزافی بابت كار آنها پرداخت شده؟ مثل نماهنگ ایستاده ایم. اما قبول دارید که عمومی نشده است؟
گاهی اوقات برای ما سوال پیش بیاید که آیا مسئولین هنر ارزشی تلاش میکند که مثلا در حوزه فرهنگ و هنر عمومی شود و اصلا این دغدغه برای او مهم است؟ اگر تلاش میکند و برایش مهم است و تولیداتی هم دارد که باید بگوییم در حال شکست خوردن است. یا اینکه بگوییم اصلاً برایش مهم نیست و تلاشی برای آن نمیکند.
من این اتفاق دو قطبی را دوست ندارم. دوست دارم کنار هم کار کنیم ولی الان بین ما فاصله است. به نظرم زبان هم را نمیفهمیم. فرهنگ هم را متوجه نمیشویم. در یکی از سؤالات شما ذکر شده بود که مقصر کدام طرف است؟ به نظرم مقصر کسانی هستند که مسئولیت دارند. چون نمیتوانید مردم را مقصر کنید. چون ما هستیم که به عنوان مسئول داخل حکومت، فرهنگ سازی میکنیم، الگوسازی میکنیم.
به نظر من باید نگاه "ما و شما"یی را از کار حذف کنند. بپذیرند که ما مردمی هستیم که میتوانیم با اختلاف سلیقه سیاسی، کنار هم زندگی کنیم و به هم کمک کنیم و خوشبخت باشیم.
یکی از اساتید ما میگفت در عملیاتی از عملیاتهای جنگ، نیاز به احداث یک پل بود. میگفت من میدانستم زدن این پل در این شرایط فقط کار نیروی است که در شمال کشور زندگی می کرد ولی گرایشات چپ داشت. به او گفتند و او آمد و آن پل را احداث کرد و رفت. یعنی ما جنگ را با همین کنار هم بودن ها طی کردیم.
من خودم را مثال میزنم. ما ستارخان زندگی میکردیم. در دوران انقلاب من 8 سال داشتم و خانه ما یکی از سنگرهای جدی در انقلاب بود. اصولاً خانواده ما خیلی نگرش سیاسی نداشتند. من یکی دو تا دایی داشتم که گرایش چپ داشتند ولی فعال نبودند. من شخصاً در کار ککتل مولوتف بسیار آدم فعالی بودم. جایی که گفتند اسلحهها را پس بدهید، ما اسلحه ها را بردیم و پس دادیم.
ببین، من هیچ برنامهای برای زندگی در جایی دیگر ندارم. دلم میخواهد در کشور خودم زندگی کنم و حتی دوست ندارم فرزندان من هم در جای دیگری زندگی کنند. دل میخواهد در اینجا زندگی، کار کنم و دلم میخواهد خودی باشم. برای همین من از هر اتفاقی که باعث شود که همه ما خودی شویم استقبال می کنم.
اتفاقاً خوشحال میشوم از جلساتی که برگزار شود و از هنرمندانی که دقیقاً خلاف جهت هستند استقبال کنند. باید بنشینند و با هم صحبت کنند. همفکری کنند و به عنوان دوست و همکار به همدیگر کمک کنند. برای من شخصاً چیزی جذابتر از نوشتن یک مجموعه سینما یا جنگی اکشن با جذابیتهای این شکلی نیست، به شرط اینکه مرا خودی بدانند.
من یک مثال برای شما بزنم: دو سال پیش یک سریال مینوشتم که به خاطر ممنوع الکاری من تعطیل شده. در این سریال یک گروه پنج نفره جانباز قطع نخاعی در طرحم بود و به خاطر آن، یکی دو تا آسایشگاه رفتم و چند جلسه صحبت کردیم. آدمهای دوست داشتنی آنجا بودند. آمدم و فیلمنامه را خودم نوشتم. چند جانباز با حال، مثل چیزی که واقعاً هستند. اصلاً در آنجا شعار ندادند و اتفاقاً آنها به من به چشم غیرخودی نگاه نکردند و من نشستم و داستان فیلمنامه را نوشتم. اما مسئولین با آن مخالفت کردند. گفتم چرا نه؟ گفتم اینها آدمهای مثبت (جانبازان) کارکترهای اصلی قصه من هستند.
آن مسئولین گفتند که این افراد، فرهنگشان، فرهنگ جنگ نیست، چون خیلی باحال هستند. تا جایی که خیلی شوخیهای رکیک میکردند که من نمیتوانم استفاده کنم. در کل خیلی آدم باحالی بودند. در انتها مسئولین گفتند که حتی اگر باحال هستند، از شما پذیرفته نیست که این فیلمنامه را بنویسی و اگر نویسنده دیگری بود ما شاید قبول میکردیم.
ببین، حتی من به عنوان یک غیر خودی اجازه ندارم کار خودی بنویسم. یعنی حتی اگر من آن فرهنگ را هم بنویسم، چون به نظر آنها، من آنی نیستم که اجازه داشته باشم، با من مخالفت می شود. برای این است که شما میبینید سریال یوسف پیامبر ساخته میشود و به نظر من سریال بدی از آب درمیآید. خدا رحمت کند آقای فرجالله سلحشور را. بعضی ها اصرار داشتند که این سریال میلیون ها بیننده داشته ولی به نظرم این طور نبوده و سریال خوبی از آب درنیامد. در حالی که چهقدر میتوانست سریال خوبی باشد. چه قدر قصه زیبایی برای این سریال بود و حتی میشد از یک فیلمنامهنویس خوب غیرخودی استفاده کرد تا سریال خیلی بهتری ساخت.
به نظر من روز واقعه شاید هنوز بهترین فیلم مذهبی بعد از انقلاب باشد. اما یکی از غیرخودی ترین اشخاص این فیلمنامه را نوشته. بهرام بیضایی نویسنده فیلم روز واقعه بود که آنرا بسیار تأثیرگذار ساخت. اما میبینیم که آدمهای غیرمذهبی هم تحت تأثیر این فیلم قرار میگیرند.
مبحث اطمینان داشتن مطرح است. ماجرا این است که به آدمی مثل من همیشه یک نگاه غیر خودی و برانداز و معاند می شود. اینکه من در انتها هدف دارم که یک چیزی را براندازم. یک چیزی را تغییر دهم. انگار این که من هدفم این است که بیایم و فرهنگ ملت را جوری طراحی کنم که اتفاق بدی بیفتد. در نتیجه من دعوت به همکاری نمی شوم.
ممنون از وقتی که گذاشتید.
پیشنهاد شما برای فرد بعدی این گونه مصاحبه ها کیست؟
سراغ باران کوثری بروید. به نظرم یک انتخاب خوب میتواند باشد.
امیدوارم این اتفاق بیفتد.
مصاحبه:
سیدمجتبی نعیمی
https://www.instagram.com/mehrab_ghasemkhani
https://www.instagram.com/bultan_news
https://www.instagram.com/smojtabanaimi
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
کارتون خیلی خوب بود بازم از این کارها انجام بدین تا این همدلی بین مردم پیش بیاد
بقول استادمون همه ماها هدفمون یکیست اما حرفها ی جداگانه داریم
خلاصه اینکه ممون از دور شدید از مسائل جناحی و پرداختین به مسئله ای جدید