و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت. گفتند آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد و خونها میریزد در حالی که ما با حمد تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ فرمود: قطعاً من چیزی میدانم که نمیدانید.
گروه دین و اندیشه: حجت الاسلام دکتر سوزنچی از اساتید دانشگاه، هر روز یک آیه قرآن را با ترجمه و چند حدیث تفسیری و چند نکته در تدبر آن آیه منتشر می کند. بولتن نیوز نیز در راستای ترویج چنین اقدامات ارزشی این سلسله مطالب را به صورت روزانه منتشر می کند.
به گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در مطلب روز 4 آبان به آیه 30 سوره بقره پرداخته شده و در آن آمده است:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
سوره بقره (2) آیه30
ترجمهو هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت. گفتند آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد و خونها میریزد در حالی که ما با حمد تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ فرمود: قطعاً من چیزی میدانم که نمیدانید.
نکات ترجمه«خَليفَةً»:
از ماده «خلف» است که «خَلْف» به معنای «پشت» (نقطه مقابلِ «قدام: جلو») (بقره/255؛ رعد/11) و «خَلَف» به معنای کسی که در پی میآید (نقطه مقابل سَلَف: گذشتگان) میباشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص293)
برخی گفتهاند وقتی «خَلَف» به صورت اضافه به خوبی و بدی بیاید (خلَفِ صدق، خلَفِ سوء) طبیعتا با لفظ بعدی به معنای خوبی ویا بدی جانشین، اشاره شده، اما وقتی قرار باشد به صورت مطلق به کار رود، برای کسی که جانشین مناسبی است تعبیر «خلَف» و برای کسی که جایگزین نامطلوبی است تعبیر «خَلْف» را به کار میبرند که این تعبیر دوم در دو جای قرآن کریم به کار رفته است (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ؛ اعراف/169؛ مریم/59) و «خلافت» را از این جهت خلافت گفتهاند که دومی بعد از اولی میآید و جانشین او میگردد و به زنان «خوالف» گویند (توبه/87) زیرا مردان غالبا برای کار و امور دیگر از خانه غایب میشوند و زنان جانشین آنها میگردند (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص210) و «اختلاف» و «مخالفت» هم بدین معناست که هرکس راهی غیر از راه دیگری را در پیش گیرد و از آنجا که اختلاف بین مردم غالبا موجب نزاع میشود، به نحو استعاری برای هر منازعه و دعوایی هم تعبیر «اختلاف» به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص294)
برخی توضیح دادهاند که دو کلمه «خَلَف» (جمع: اخلاف) و خالفة (جمع: خوالف) صرفا به معنای کسی است که متصف به صفت جانشین بودن و در پی آمدن میشود و از این جهت «خلیف» (جمع: خلفاء) هم به همین معناست. اما وقتی به صورت «خلیفة» درمیآید، حرف «ة» دلالت بر مبالغه میکند (شبیه «ة» در علامه) و منظور کسی است که خلافت و جانشینی کاملا در حق او تثبیت شده است و جمعِ آن، نه خلفاء، بلکه «خلائف» میباشد و در قرآن کریم هر دو تعبیر به کار رفته است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص110-111)
«يَسْفِكُ الدِّماءَ»:
«دماء» جمع «دم: خون» است و «سفک دماء» به معنای ریختن خون است که از همین ماده کلمه «سفاک» درست شده است (كتاب العين، ج5، ص315) تعبیر سفک دماء در قرآن کریم تنها دوبار و هردو در سوره بقره (30 و 84) به کار رفته است.
«نُقَدِّسُ»:
از ماده «قدس» است که این ماده را برای توصیف خداوند به «منزه بودن» دانستهاند (كتاب العين، ج5، ص73) که به «طهارت معنوی و الهی» اشاره دارد و به این جهت به فرشته مقرب الهی، جبرئیل، روح القدس هم گفته میشود که از ناحیه قدس الهی نازل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص661)
حدیث1) از امام حسن عسکری روایت شده است:
هنگامی که به آنها [مخاطبان قرآن کریم] گفته شد: «او است که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید» گفتند: کِی چنین بود؟ خداوند عز و جل فرمود: «هنگامی که پروردگارت به فرشتگان»ی که در زمین بودند که ابلیس هم با آنها بود و از زمین جنیان فرزند جانّ [در روایات اشاره شده همان طور که اسم پدر انسانها آدم است، اسم پدر جنیان «جانّ» است] را راندند و عبادت خفیف شمرده شد، «فرمود: بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت» به جای شما و شما را از زمین بالا خواهم برد [= به جایگاهتان در آسمانها برخواهم گرداند].
این مطلب بر آنها سخت آمد زیرا عبادت هنگام رجوعشان به آسمانها برایشان سنگینتر بود. «گفتند» پروردگارا ! «آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد و خونها میریزد» همان گونه که جنیان فرزند جان که ما آنها را از این زمین راندیم چنین میکردند «در حالی که ما با حمد تو تسبیح میگوییم» و تو را از آنچه سزاوار تو نیست منزه میشمریم «و تو را تقدیس میکنیم» و زمینت را از هر که عصیانت کند پاک و طاهر میکنیم؟
خداوند متعال «فرمود: قطعاً من چیزی میدانم که نمیدانید» من از صلاح و مصلحت درباره آن کسی که به جای شما میگذارم چیزی میدانم که شما نمیدانید و نیز میدانم در میان شما کسی هست که در باطنش کافر است که شما نمیدانیدش، و آن همان ابلیس بود که لعنت خدا بر او باد.
التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري ع، ص216
قَالَ الْإِمَامُ ع لَمَّا قِيلَ لَهُمْ «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» الْآيَةَ، قَالُوا: مَتَى كَانَ هَذَا؟ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حِينَ «قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ» الَّذِينَ كَانُوا فِي الْأَرْضِ مَعَ إِبْلِيسَ وَ قَدْ طَرَدُوا عَنْهَا الْجِنَّ بَنِي الْجَانِّ، وَ خَفَّتِ الْعِبَادَةُ: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» بَدَلًا مِنْكُمْ وَ رَافِعُكُمْ مِنْهَا فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّ الْعِبَادَةَ عِنْدَ رُجُوعِهِمْ إِلَى السَّمَاءِ تَكُونُ أَثْقَلَ عَلَيْهِمْ.
فَقالُوا رَبَّنَا «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» كَمَا فَعَلَتْهُ الْجِنُّ بَنُو الْجَانِّ الَّذِينَ قَدْ طَرَدْنَاهُمْ عَنْ هَذِهِ الْأَرْضِ «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» نُنَزِّهُكَ عَمَّا لَا يَلِيقُ بِكَ مِنَ الصِّفَاتِ «وَ نُقَدِّسُ لَكَ» نُطَهِّرُ أَرْضَكَ مِمَّنْ يَعْصِيكَ. «قَالَ» اللَّهُ تَعَالَى: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ الصَّلَاحِ الْكَائِنِ فِيمَنْ أَجْعَلُهُ بَدَلًا مِنْكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَ أَعْلَمُ أَيْضاً أَنَّ فِيكُمْ مَنْ هُوَ كَافِرٌ فِي بَاطِنِهِ [مَا] لَا تَعْلَمُونَهُ وَ هُوَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّه.
2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
خداوند تبارک و تعالی خواست که خلایق [= انسانها] را به دست قدرت خویش بیافریند و آن پس از آن بود که از حضور جنیان و نسناس [موجودی پیش از انسان، که تاحدودی شبیه انسان بوده است] در زمین هفت هزار سال میگذشت و اقتضای خلفت آدم مهیا بود، از طبقات آسمان پرده برداشت و به فرشتگان گفت: بنگرید به زمینیان از مخلوقاتم: جنیان و نسناسها.
پس هنگامی که آنچه از معصیتها و خونریزی و فساد بناحق در زمین دیدند بر آنها سخت آمد و عصبانی شدند و بر اهل زمین تاسف خوردند و نتوانستند جلوی عصبانیت خود را بگیرند و گفتند: پروردگارا ! همانا تنها تو عزیز و قادر و جبار و قاهر و عظیمالشان هستی و این مخلوقات ضعیف و ذلیل در قبضه قدرت تو هستند و به رزق تو روزگار میگذرانند و به عافیتی که تو دادی از زندگی بهره میگیرند و در عین حال دارند با چنین گناهان بزرگی معصیت تو را میکنند ولی تو از آنها متاسف نمیشوی و بر آنها غضب نمیکنی و به خاطر آنچه از آنها میشنوی و میّبینی از آنها انتقام نمیگیری؟ در حالی که بر ما سنگین آمد و تو را در این واقعه خیلی بزرگ یافتیم.
پس چون خداوند این را از فرشتگان شنید فرمود: «بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت» تا حجت من در زمین بر مخلوقاتم باشد» فرشتگان گفتند: تو منزهی! «آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد» همان گونه که فرزندان جن فساد کردند «و خونها میریزد» همان گونه که جنیان خونها ریختند و حسادت میورزند و کینهتوزی میکنند؛ پس خلیفه را از ما قرار بده که نه حسادتی میورزیم و نه کینهتوزیای و نه خونی میریزیم، «و ما با حمد تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم»
خداوند عز و جل «فرمود: قطعاً من چیزی میدانم که نمیدانید». همانا من میخواهم مخلوقی را به دست خود بیافرینم و از ذریهاش انبیا و مرسلین و بندگان صالح و امامان هدایتشده قرار دهم و آنها را خلفای بر نخلوقاتم در زمین قرار دهم که از معصیت من بازدارند و نسبت به عذاب من هشدار دهند و به طاعت من هدایت کنند و آنها را به راه من ببرند و برای خود حجتی بر آنها قرارشان دهم و نسناس را از زمینم برچینم و زمین را از آنها پاک کنم و جنیان متمرد و گناهکار را از بین مخلوقات و ساکنان و انتخابشدگانم منتقل کنم و آنها را در هوا در لایههای [فوق] زمین جای دهم که دیگر مجاور نسل این مخلوقم نباشند و بین جنیان و این مخلوقم حجابی قرار دهم که نسل این مخلوقم جنیان را نبینند و با آنها همنشین نشوند و با آنها درنیامیزند، پس هرکه از نسل این مخلوقی که آنها را برگزیدهام و در جایگاهی که قبلا آن معصیتکاران ساکن بودند جای دادم، اگر عصیان کند، اینها را هم در همانجا که آنها را وارد کردم وارد کنم و هیچ پروایی هم ندارم...
تفسير القمي، ج1، ص37-37
فَحَدَّثَنِي أَبِي عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ [أَبِي] مِقْدَامٍ عَنْ ثَابِتٍ الْحَذَّاءِ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِهِ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فِي الْأَرْضِ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ وَ كَانَ مِنْ شَأْنِهِ خَلْقُ آدَمَ كَشَطَ عَنْ أَطْبَاقِ السَّمَاوَاتِ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ انْظُرُوا إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِي مِنَ الْجِنِّ وَ النَّسْنَاسِ فَلَمَّا رَأَوْا مَا يَعْمَلُونَ فِيهَا مِنَ الْمَعَاصِي وَ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ غَضِبُوا وَ تَأَسَّفُوا عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَمْلِكُوا غَضَبَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْقَادِرُ الْجَبَّارُ الْقَاهِرُ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ وَ هَذَا خَلْقُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ يَتَقَلَّبُونَ فِي قَبْضَتِكَ وَ يَعِيشُونَ بِرِزْقِكَ وَ يَتَمَتَّعُونَ بِعَافِيَتِكَ وَ هُمْ يَعْصُونَكَ بِمِثْلِ هَذِهِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ لَا تَأْسَفُ عَلَيْهِمْ وَ لَا تَغْضَبُ وَ لَا تَنْتَقِمُ لِنَفْسِكَ لِمَا تَسْمَعُ مِنْهُمْ وَ تَرَى وَ قَدْ عَظُمَ ذَلِكَ عَلَيْنَا وَ أَكْبَرْنَاهُ فِيكَ قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ قَالَ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً يَكُونُ حُجَّةً لِي فِي الْأَرْضِ عَلَى خَلْقِي فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ سُبْحَانَكَ أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها كَمَا أَفْسَدَ بَنُو الْجَانِّ وَ يَسْفِكُونَ الدِّمَاءَ كَمَا سَفَكَ بَنُو الْجَانِّ وَ يَتَحَاسَدُونَ وَ يَتَبَاغَضُونَ فَاجْعَلْ ذَلِكَ الْخَلِيفَةَ مِنَّا فَإِنَّا لَا نَتَحَاسَدُ وَ لَا نَتَبَاغَضُ وَ لَا نَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ جَلَّ وَ عَزَّ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَنْبِيَاءَ وَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ وَ أَجْعَلَهُمْ خُلَفَاءَ عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِي وَ يُنْذِرُونَهُمْ مِنْ عَذَابِي وَ يَهْدُونَهُمْ إِلَى طَاعَتِي وَ يَسْلُكُونَ بِهِمْ طَرِيقَ سَبِيلِي وَ أَجْعَلَهُمْ لِي حُجَّةً عَلَيْهِمْ وَ أَبِيدَ النَّسْنَاسَ مِنْ أَرْضِي وَ أُطَهِّرَهَا مِنْهُمْ وَ أَنْقُلَ مَرَدَةَ الْجِنِّ الْعُصَاةَ مِنْ بَرِيَّتِي وَ خَلْقِي وَ خِيَرَتِي وَ أُسْكِنَهُمْ فِي الْهَوَاءِ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ فَلَا يُجَاوِرُونَ نَسْلَ خَلْقِي وَ أَجْعَلَ بَيْنَ الْجِنِّ وَ بَيْنَ خَلْقِي حِجَاباً فَلَا يَرَى نَسْلُ خَلْقِي الْجِنَّ وَ لَا يُجَالِسُونَهُمْ وَ لَا يُخَالِطُونَهُمْ فَمَنْ عَصَانِي مِنْ نَسْلِ خَلْقِي الَّذِينَ اصْطَفَيْتُهُمْ وَ أَسْكَنْتُهُمْ مَسَاكِنَ الْعُصَاةِ أَوْرَدْتُهُمْ مَوَارِدَهُمْ وَ لَا أُبَالِي ...
3) از امام صادق ع روایت شده است:
حسد بر دو گونه است: حسد فتنه، و حسد غفلت؛ اما حسد غفلت مانند آن است که فرشتگان وقتی خداوند «فرمود: بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت؛ گفتند آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد و خونها میریزد، در حالی که ما با حمد تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟» یعنی آن خلیفه را از ما قرار بده؛ و این را از باب حسدی نسبت به حضرت آدم که حسادت فتنه جویانه و رد و انکار در برابر حق نگفتند و چنین حسدی است که بنده را به کفر و شرک میکشاند که همان حسد ابلیس بود که جواب خدا را داد و از سجده بر آدم ع خودداری کرد.
تحف العقول، ص371
وَ قَالَ الصادق ع الْحَسَدُ حَسَدَانِ حَسَدُ فِتْنَةٍ وَ حَسَدُ غَفَلَةٍ فَأَمَّا حَسَدُ الْغَفْلَةِ فَكَمَا قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ حِينَ قَالَ اللَّهُ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» أَيِ اجْعَلْ ذَلِكَ الْخَلِيفَةَ مِنَّا وَ لَمْ يَقُولُوا حَسَداً لِآدَمَ مِنْ جِهَةِ الْفِتْنَةِ وَ الرَّدِّ وَ الْجُحُودِ وَ الْحَسَدُ الثَّانِي الَّذِي يَصِيرُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ فَهُوَ حَسَدُ إِبْلِيسَ فِي رَدِّهِ عَلَى اللَّهِ وَ إِبَائِهِ عَنِ السُّجُودِ لِآدَمَ ع.
4) از امام صادق ع روایت شده است که:
آدم در آسمان دوست صمیمیای در میان فرشتگان داشت که هنگامی که آدم از آسمان به زمین هبوط کرد، این فرشته احساس تنهایی کرد و به خدا شکایت برد و از او خواست که اجازه دهد تا بر آدم هبوط کند؛ خدا هم به او اذن داد و او بر آدم هبوط کرد، او را نشسته در بیابانی بیآب و علف در زمین دید، تا آدم نگاهش به او افتاد دستش را بر سر گذاشت و فریادی از غصه سر داد.
آن فرشته گفت: آدم! میدانستم که بالاخره معصیت پروردگارت را میکنی و خود را به جایی که تحملش را نداری میاندازی، آیا میدانی که خداوند در مورد تو به ما چه گفت و ما چه پاسخش دادیم؟
گفت: نه!
گفت: «فرمود: بهیقین من در زمین خلیفهای خواهم گذاشت.» و ما گفتیم «آیا در آن کسی را میگذاری که در آن فساد میورزد و خونها میریزد؟» پس او تو را آفرید که در زمین استقامت ورزی تا اینکه در آسمان باشی.
امام صادق فرمود: و خداوند با این مطلب سه بار آدم را تسلیت داد.
تفسير العياشي، ج1، ص32
قال أبو عبد الله ع إن آدم كان له في السماء خليل من الملائكة فلما هبط آدم من السماء إلى الأرض استوحش الملك و شكا إلى الله و سأله أن يأذن له فيهبط عليه فأذن له فهبط عليه، فوجده قاعدا في قفرة من الأرض، فلما رآه آدم وضع يده على رأسه و صاح صيحة قال أبو عبد الله ع: يروون أنه أسمع عامة الخلق، فقال له الملك: يا آدم ما أراك إلا قد عصيت ربك و حملت على نفسك ما لا تطيق، أ تدري ما قال الله لنا فيك فرددنا عليه قال: لا قال: «قال إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» قلنا «أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» فهو خلقك أن تكون في الأرض يستقيم أن تكون في السماء فقال أبو عبد الله ع: و الله عزي بها آدم ثلاثا.
5) مثیم تمار میگوید: یکبار در بازار بودم که اصبغ بن نباته نزدم آمد و گفت: وای میثم! الان از امیرالمومنین ع حدیث صعب و دشواری شنیدم، اگر که آن گونه باشد که میگفت.
گفتم: آن چه بود؟
گفت: شنیدمش که میگوید: بدرستی که حدیث ما اهل بیت صعب و بسیار پیچیده و دشوار است که آن را نمیتواند تحمل کند مگر فرشتهای مقرب یا نبیای مرسل ویا مومنی که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده باشد.
بلافاصله بلند شدم و خودم را به امیرالمومنین ع رساندم و گفتم: امیرالمومنین! فدایت شوم! اصبغ حدیثی را از شما برایم روایت کرد که سینهام تنگ آمده است.
فرمود: آن چیست؟
او را خبر دادم. لبخندی زد و گفت: بنشین میثم! آیا همه علم عالمان را میتوان تحمل کرد؟
خداوند به فرشتگانش فرمود: «من در زمین قرار میدهم ... تا آخر آیه که من چیزی میدانم که نمیدانید» آیا به نظرت میرسد که فرشتگان تحمل آن علم را داشتند؟
گفتم به خدا سوگند این از آن سنگینتر است.
فرمود: دیگری را از حضرت موسی ع برایت بگویم؛ خداوند تورات را بر او نازل کرد و وی گمان میکرد که در زمین عالمتر از او کسی نیست؛ پس خدا به او خبر داد که در مخلوقاتم از تو عالمتر هم هست - و این در جایی بود که خداوند بر پیامبرش ترسید که مبادا دچار عُجب و غرور شود - پس او از پروردگارش خواست که وی را به سوی آن عالم راهنمایی کند؛ پس خدا بین او و خضر جمع کرد و او کشتی را معیوب ساخت و موسی نتوانست تحمل کند، و بچه را کُشت و تحملش نکرد، و دیوار را برپاداشت و آن را هم تحمل نکرد.
اما مومن؛ پیامبر ما حضرت محمد ص دست مرا در روز غدیر خم گرفت و فرمود: «خدایا هرکس که من مولایش هستم پس علی مولای اوست» آیا به نظرت مومنون این را تحمل کردند، جز کسانی که خداوند آنها از میان مومنان عصمت بخشید؟ پس بشارت باد و بشارت، که خداوند شما را به خاطر آنچه از امر رسول خدا ص تحمل کردید به چیزی اختصاص داد که فرشتگانش و پیامبران و مومنانش را بدان اختصاص نداد.
تفسير فرات الكوفي، ص56-55
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُمْدُونٍ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا فَرَجُ بْنُ فَرْوَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مَسْعَدَةُ عَنْ صَالِحِ بْنِ مِيثَمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: بَيْنَا أَنَا فِي السُّوقِ إِذَا أَتَانِيَ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ لِي وَيْحَكَ يَا مِيثَمُ لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع آنِفاً حَدِيثاً صَعْباً شَدِيداً فَأَنْ يَكُونَ كَمَا ذَكَرَ قُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ سَمِعْتُهُ [سَمِعْتُ] يَقُولُ إِنَّ حَدِيثَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مُؤْمِنٌ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ قَالَ فَقُمْتُ مِنْ فَوْرِي فَأَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ جُعِلْتُ فِدَاكَ حَدِيثٌ أَخْبَرَنِي بِهِ الْأَصْبَغُ عَنْكَ قَدْ ضِقْتُ بِهِ ذَرْعاً قَالَ فَمَا هُوَ فَأَخْبَرْتُهُ بِهِ [فَتَبَسَّمَ ثُمَ] قَالَ لِي اجْلِسْ يَا مِيثَمُ أَ وَ كُلَّ عِلْمِ الْعُلَمَاءِ يُحْتَمَلُ قَالَ اللَّهُ لِمَلَائِكَتِهِ إِنِّي جاعِلٌ ... الدِّماءَ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ فَهَلْ رَأَيْتَ الْمَلَائِكَةَ احْتَمَلُوا الْعِلْمَ قَالَ قُلْتُ هَذِهِ وَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ تِلْكَ قَالَ وَ الْأُخْرَى مِنْ مُوسَى ع أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ فَظَنَّ أَنْ لَا أَحَدَ فِي الْأَرْضِ أَعْلَمُ مِنْهُ فَأَخْبَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّ فِي خَلْقِي مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ وَ ذَاكَ إِذْ خَافَ عَلَى نَبِيِّهِ الْعُجْبَ قَالَ فَدَعَا رَبَّهُ أَنْ يُرْشِدَهُ إِلَى [ذَلِكَ] الْعَالِمِ قَالَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْخَضِرِ ع فَخَرَقَ السَّفِينَةَ فَلَمْ يَحْتَمِلْ ذَلِكَ مُوسَى وَ قَتَلَ الْغُلَامَ فَلَمْ يَحْتَمِلْهُ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ فَلَمْ يَحْتَمِلْ ذَلِكَ وَ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَإِنَّ نَبِيَّنَا [قَالَ فَنَبِيُّنَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ] ص أَخَذَ بِيَدِي يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَقَالَ اللَّهُمَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ فَهَلْ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنُونَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُمُ اللَّهُ مِنْهُمْ أَلَا فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ خَصَّكُمْ بِمَا لَمْ يَخُصَّ بِهِ الْمَلَائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا احْتَمَلْتُمْ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص.
تدبر1 «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»:
خدا انسان را به عنوان خلیفه خود در زمین قرار داده است. به همین جهت است که در آیه قبل فرمود که همه چیز در زمین را برای شما آفریدیم اگر انسان خلیفه بودن خود را جدی بگیرد، همه زمین و بلکه ساماندهی آسمانها برای اوست، و اگر جدی نگیرد، حداکثر یک موجودی است اندکی پیشرفتهتر و پیچیدهتر از میمون.
2 « قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ ... قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»:
وقتی فرشتگان گفتند که این موجود کسی است که «در زمین فساد میورزد و خونها میریزد» خدا این را انکار نکرد؛ بلکه فقط فرمود «من چیزی میدانم که شما نمیدانید».
نکته تخصصی انسانشناسی
داروین اصل حاکم بر زندگی همه موجودات زنده را تنازع بقا میخواند و بعدا این سخن وی در فضای انسانشناسی وارد شد و هابز هم انسان را گرگِ انسان میداند؛ و بسیاری از مکاتب غربی، مبنای انسانشناسی خود را این گزاره قرار دادهاند. تحلیل انسان در افق یک حیوان خونخوار و فسادانگیز، بهخودی خود و خصوصا از منظر تحلیل ظاهری (مبنای حسی و تجربی و مادی) تحلیل نادرستی نیست، مشکلش این است که تحلیل ناقصی است و چیزی را در انسان نادیده گرفته، که اگر آن امر نادیده گرفته شود، واقعا انسان درست شناخته نشده است. شناخت آن بُعد خاص و مهم بقدری دشوار است که حتی فرشتگان الهی هم از درک آن عاجز ماندند و خداوند روالی را طی کرد تا آنها متوجه این بعد خاص شوند.
اینکه آن بُعد چیست را انشاءالله در آیات بعدی بررسی میکنیم؛ اما این نوع بیان، که خدا به فرشتگانش بگوید من چیزی را میدانم که شما نمیدانید، نشان میدهد اینکه انتظار داشته باشیم که با یک ملاحظه عادی به انسان بتوانیم به حقیقت انسان پی ببریم و بتوانیم تحلیل بنیادینی از انسان به عمل آوریم، انتظار نابجایی است.
شاید یکی از اموری که به این تحلیل کمک کند این است که درک خود را از خدا تقویت کنیم، چرا که افق تحلیل انسان، افق خلیفه و جانشین خداست؛ و اگر کسی خدا را فراموش کند، از رسیدن به حقیقت خودش درمیماند «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم: خدا را فراموش کردند پس خدا کاری کرد که آنها خودشان را به فراموش کنند» (حشر/19)
آیا واقعا ما خود را در قد و قواره جانشینی خدا میبینیم؟ راستی، چرا خودمان را باور نمیکنیم و خود را دست کم میگیریم؟ چرا این آیات را که درباره آفرینش انسان است، درباره خودمان جدی نمیگیریم؟
3 «قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»:
انسان با وجود اینکه به گونهای است که ممکن است فسادانگیز و خونریز باشد، اما از چنان ظرفیتی برخوردار است که اگر آن ظرفیت فعال شود، برتر است از فرشتگانی که دائم به تسبیح و تقدیس خداوند مشغولاند و هیچ گناه و خطایی از آنها سرنمیزند:
پس، انسان با اینکه ممکن است که گناه کند، اما افق نهاییاش، حتی برتر از مقام عصمت از گناه و خطاست؛ زیرا فرشتگان که اهل گناه و خطا نیستند و بلکه اهل تسبیح و تقدیسند، لایق مقام خلیفةاللهی – که به انسان داده شد – نبودند.
جالب اینجاست که برخی انسانها بقدری حقیقت خود را فراموش کرده و دچار انحطاط شدهاند که حتی معصوم بودن عدهای از انسانها را باور نمیکنند و آن را امری غلوّآمیز میپندارند، چه رسد که بخواهیم به آنها بگوییم، معصوم بودن آن انسانها، نهایت جایگاه آنها نیست؛ و مقام حقیقی انسانِ خلیفةالله، خیلی برتر از مقام عصمت آنهاست.
این مقام بقدری عظیم است و درکش بقدری دشوار است که جا دارد خداوند در برابر فرشتگانش بفرماید من چیزی میدانم که شما نمیدانید. (حدیث5 را یکبار دیگر مرور کنید و ببینید آیا واقعا جا داشت که مطلب بر میثم تمار – که از بزرگان یاران امیرالمومنین ع است و صاحب علم منایا و بلایا بود – این اندازه سنگین بیاید؟)
4 «قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ ... قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»:
گاه ابعادی از حقیقت را میبینیم و قضاوت میکنیم، در حالی که آن حقیقت ابعاد مهمتری دارد که درک آن ابعاد کار هرکسی (حتی فرشتگان الهی ) نیست.
5 «قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»:
هر حقیقتی را به هرکسی نمیتوان گفت. گاه ابعادی از یک حقیقت بقدری سنگین است حتی فرشتگان متوجه نمیشوند و خدا هم قبل از هر توضیحی، اشاره میکند که من چیزی میدانم که شما نمیدانید.
واقعا اگر خدا را به خدایی قبول داریم، باید قبول کنیم که گاه اموری در جهان (= فعل خداوند) و یا در قرآن (= کلام خداوند) وجود دارد که ممکن است از نظر ما ناموجه بنماید، و حقیقتش هم بقدری سنگین است که به این راحتی نمیتوانند ما را متوجه کنند.
6 «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها ...»
مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. (قرائتی، تفسیرنور، ج1، ص89)