*یک سؤال راجع به اهمیت موضوع گوهرشاد بپرسم. در اول انقلاب به نظرم شما کمبود سوژه برای کار کردن نداشتید، یعنی اینقدر ماجراهای مثلا عجیب غریب اتفاق افتاده بود، ماجراهایی که کاری روی آن صورت نگرفته بود، که رسیدن به این که سوژه گوهرشاد که مربوط به حدود 50 سال قبل است، در درجه یک اهمیت است یک مقداری سخت است. نگاه شما به ماجرا چطوری بود که شد اولویت کاریتان؟
سینا واحد: مصیبتهایی که یک جامعه در طول هفتاد سال، هشتاد سال، صد سال کشیده. آن چه که عموم مردم از قصه انقلاب یک برداشت کلی داشتند، این بود که یک خاندانی بود به اسم خاندان سلطنتی پهلوی، در نهایت قلدری و ظلم، اینها سالها بر اریکه قدرت سوار بودند و هر کاری که خواستند انجام دادند و هر چیزی را هم که خواستند آتش زدند و هر چیزی را هم که خواستند، بردند. اما این حرف بود. کسی دست نمیگذاشت روی یک نقطه، بگوید در این نقطه، اینقدر آدم کشتند یا این قدر مثلا طلا بردند یا ... .
من در مراجعه به تاریخ زمان رضاشاه و فرزندش محمدرضا، هیچ حادثهای را نتوانستم پیدا بکنم، یعنی مثلا مشروطه با همه این همه داد و قالی که راجع به آن میشود، صد تا کشته داده، اما در یک شب حالا ما پنج هزار تا نمیگوییم اصلا شما بگویید پانصد نفر کشته میشوند. در یک شهر صددرصد مذهبی؛ مقدس، مردمی دستخالی هستند به این شکل مورد تعرض قرار بگیرند. یعنی از این تعرض بالاتر نمیشود. که شما یک گروه هزار نفره، دو هزار نفره از آدمها را در یک چهاردیواری گیر بیندازی، از همه طرف با سلاح گرم به سمتشان تیراندازی کنی. اگر شما بیایید در تاریخ معاصر یک مبنای زمانی بگذارید، بگوییم آقا تاریخ معاصر را ما از همین شروع خاندان پهلوی میگیریم، از هزار و دویست و نود و نه، تا هزار و سیصد و پنجاه و هفت، در این پنجاه و هفت سال، بزرگترین حادثه چه بوده است؛ حقیقتا حادثهای در اندازه گوهرشاد نداریم، حادثه، حادثه بزرگی است. در بزرگی آن که اصلا، جای تردیدی وجود ندارد. باید در این تردید کرد یا دستکم ابراز حیرت کرد که حادثهای به این بزرگی، چطور در طول یعنی از آن لحظهای که این حادثه اتفاق افتاده تا وقوع انقلاب اسلامی، نه در داخل مملکت، نه در خارج مملکت، صدصفحه مطلب راجع به آن کسی ننوشت.
خیلی افراد خودشان را مورخ معرفی میکنند، در این سی چهل سال گذشته، اسم نمیآورم، برای اینکه برخی شان مردهاند. قصدم قصد انتقاد نیست، اما واقعا جای این پرسش نیست که آن آقایی که خودش را مورخ میداند، آن آقایی که در دانشگاه سالها به عنوان یک مورخ، کیفش را به دست گرفته، رفته، آمده، حالا هم که مرده، موقعی که این رسانه یا آن رسانه عکسش را میزنند میگویند مورخ تاریخ معاصر ایران، اینها نمیتوانستند بگویند آقا یک همچین حادثهای بود، ما توان اینکه راجع به حادثه حرف بزنیم را نداشتیم.
به هر حال این سکوت ادامه داشت تا به لطف خدا و انقلاب و آزادی مردم و دست حمایت خدا که پشتسر ما قرار گرفت، این سکوت شکسته شد و یک چیزی منتشر شد که مردم را با گذشته خودشان متصل بکند و آن چیزی را که عرض میکنم، بسترش در جامعه فراهم بشود، یعنی اگر یک کسی بخواهد نسبت به این پنجاه و شصتساله گذشته، احساس هویت بکند، باید از این گذرگاهها عبور بکند و از پنجرههای دل خودش این گذرگاهها را ببیند که سر پدران، مادران، همشهریان پنجاه سال پیشش برای گذران زندگی چه آمده.
*خب از ورودتان به مشهد بگویید؟ کجا رفتید و کار را از کی شروع کردید؟
سینا واحد: ما مشهد که آمدیم از ایستگاه قطار که پیاده شدیم، فکر میکنم روز بود و قبل از ظهر. ما نزدیک میدان کوچکی بودیم، میدانی که مثلا قطر دایرهاش شش هفت متر بیشتر نمیشد. یک چهار تا گل هم وسطش بود و ماشینها همینطور دور آن میچرخیدند. دور میدان هم اینطرف آنطرف مغازه بود. وسط این میدان میایستادی، گنبد حرم کاملا در دید بود، ما آمدیم وسط این میدان یک سلام دادیم. از میدان آمدیم به سمت یکی از همین مغازهها، همین که داشتیم میآمدیم به سمت مغازهها، یک آقای مسنی که هیکل درشتی داشت، چاق بود با عصا، حرکت میکرد، صورت بزرگی هم داشت، همینطور ما به این نگاه کردیم تا رفت به سمت یکی از این مغازهها، صندلی گرفت نشست. تا نشست، برگشتیم به او گفتیم که شما مشهدی هستید، گفت آره. با او وارد احوالپرسی و صمیمیت و اینها شدیم، گفتیم راجع به مشهد خاطرهای چیزی از قبل ممکن است داشته باشی. گفت از چه سالی گفتیم مثلا زمان رضاشاه. گفت آره من پلیس بودم و در داستان گوهرشاد هم خودم دخالت داشتم. آن شب جزو مأمورینی بودیم که باید میرفتیم - یک اصطلاح خاصی هم به کار میبرد- مثلا بحران را حالا با تعبیر امروزی میگویم؛ برویم بحران را خاموش بکنیم. یک ذره که حرف زد یکهو ترس بر او غالب شد که آقا من مأمورم بازنشسته هستم، آن موقع هم به ما دستور دادند، ما را بیچاره نکنید، حقوق ما قطع میشود اگر من این ... تازه این حرفها را هم که زده بود میخواست از ما پس بگیرد [خنده] که ما دلداریش دادیم گفتیم نه آقا کسی با شما کاری ندارد. خلاصه راضیاش کردیم که بقیه حرفها را ... ولی باز گمانم بر این است که یک چیزهایی را سانسور کرد. ولی بالاخره حرف زد.
*تجهیزات برگزاری جلسه مصاحبه ها چه بود؟
خانم خالدی: یک دانه ضبط بود و نوار و یک دوربین معمولی شخصی
*تصویربرداری یا عکاسی؟
خانم خالدی: یک دوربین عکاسی
*این آدمهایی که شما مصاحبه کردید همین بیست نفر هستند که در کتاب است با بیشتر از اینها بودند؟
سینا واحد: نه ما نشد با کسی گفتگو بکنیم بعد بنا به دلایلی حذف بشود در کار. همهشان همینها هستند.
*کل کار در یک سفر انجام شد یا چند سفر؟
سینا واحد: بله در یک سفر.
*بعد از انجام مصاحبه ها در یک سفر 40 روزه تدوین کار چگونه انجام شد؟
خانم خالدی: یک ضبط قراضه قرمز کوچک و صد تا نوار سه چهار ماه من شبان هروز فقط پیاده میکردم و ادیت میکردم. بعد روحانیان هم که همه یواش صحبت میکنند که من بعضی نوارها را مجبورم چند بار گوش بدهم تا بفهمم چه گفته است.
سینا واحد: آن موقعی که ما گوهرشاد را کار کردیم، با سالروز فاصله داشت. یک روز در مجله، آقای زورق گفت سالروز گوهرشاد کی است، من مثلا گفتم سی روز دیگر یا بیست روز دیگر. گفت پس مصاحبهها را آماده بکنید. اینجا هم ما یک دوسه روزی غیبت کردیم منتها خوب چون کارها را خرد خرد انجام داده بودیم، این دو سه روز غیبت دیگر برای آخرین مرحله کار بود. یادم است در آن سه روز ما شبانه روزی کار کردیم. خانم خالدی هم[خیلی زحمت کشید.
*مقدمهای که شما برای بخش دوم نوشتید، به نظر من خیلی پیشروانه است. شما نوشتهاید: «این شیوه زمینههای برداشتهای هنری از واقعه و حادثه مورد نظر را برای هنرمندان فراهم میآورد به نحوی که نمایشنامهنویسان، فیلمسازان، نقاشان، قصه پردازان و سایر هنرمندان میتوانند بهره برداری لازم جهت خلق یک اثر هنری تاریخی را به خوبی بنمایاند.» این یعنی اینکه ما ماجراهای مردمی را بیاییم از زبان راویان مستقیم ولو متعدد و از نگاهها و زاویههای مختلف بشنویم و این را ببریم در فضاهای هنری، رسانهای و حتی علمی استفاده بکنیم.
سینا واحد: من خوشحال هستم از اینکه بالاخره یک کسی دست میگذارد یک جاهایی که باید دست بگذارد. با اینکه این مقدمه کوتاه است اما حرفهای خیلی بزرگتر از خود ما و عقل ما دارد. حوادث بزرگ بخشی از تاریخ حقیقی عاطفی یک جامعه هستند، یعنی موقعی که این حادثه گوهرشاد اتفاق افتاد، فکر میکنم حداقل برای یک سال، دو سال، نیمی از کسانی که در مشهد زندگی میکردند، لباس سیاه از تنشان در نیاوردند و خنده دیگر روی لبهایشان نبود. حالا زخمیها به جای خود؛ اینهایی که شوهرشان را از دست دادند، آنهایی که بچههایشان را از دست دادند، طبیعی است که فراموش نکنند این را. خوب این که با این کار سادهای که انجام دادیم این گریهها که منتقل نمیشود. یعنی من دل چند تا خواننده را میتوانم به درد بیاورم با این حرفهایی که میزدم خدا میداند، اما یک هنرمند با این هدف که من میخواهم دلسوزی امروز را به وجود بیاورم برای یک حادثه تلخی که در هفتاد سال پیش شکل گرفته، این شدنی است. او آنوقت از متن تحلیلی من نمی تواند به هیچوجه حتی دو تا کلمه دلسوزانه را تدوین بکند. وارد این گفت و گوها که بشود، بله. می تواند آنوقت یک کلبه ای را معماری بکند که هر کس وارد آن بشود، اشکش جاری بشود. اما خوب تأسف اینجا است که کسی توجهی نکرده.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com