کد خبر: ۲۹۹۷۵۸
تاریخ انتشار:
محرم در آینه شعر فارسی

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

فردا نخستین روز ماه محرم است. یکی از موضوعات پر رنگ در ادبیات کلاسیک فارسی مربوط به حوادثی می‌شود که در این ماه اتفاق افتاده است.

گروه ادبیات، شعر و رسانه: در شعر و ادب کلاسیک فارسی محرم و حادثه عاشورا به کرات انعکاس پیدا کرده است. در این مجال می‌توانید شعرهایی از شاعران مهم ما را در این زمینه بخوانید.

به گزارش بولتن نیوز، این شعرها به ترتیب از کسایی مروزی، سنایی غزنوی، جمال الدین محمد اصفهانی، ظهیر الدین فاریابی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، سیف الدین فرغانی ،خواجوی کرمانی و محتشم کاشانی هستند. در میان شاعرانی که ذیلا آثارشان منتشر شده است شاید بیش از همه این محتشم کاشانی است که در سرودن اشعار عاشورایی شهره باشد.

مطلع "باز این چه شورش است..." که از محتشم کاشانی نراقی است در میان هواداران شیعه جایگاه ویژه‌ای دارد. شاعران بسیاری پس از محتشم تا کنون از ترکیب‌بند یادشده در شعرها و نوحه‌هایشان سود برده‌اند.

او با سرودن دوازده بند در مرثیه شهدای کربلا که بند اول ترکیب بند وی با بیت "باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟" آغاز می‌شود، مقام والایی در مرثیه سرایی کسب کرد.

 محتشم پس از چندی به یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران در سبک اشعار مذهبی و مصائب ائمه اطهارشیعه بدل گشت و اشعارش در سرتاسر ایران معروفیت خاصی یافت، به طوری که می‌توان او را معروف‌ترین شاعر مرثیه گوی ایران دانست که برای اولین بار سبک جدیدی درسرودن اشعار مذهبی به وجود آورد.

 کسایی مروزی

باد صبا درآمد فردوس گشت، صحرا
آراست بوستان را، نیسان به فرش دیبا
دست از جهان بشویم، عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم، مقتل كنم تقاضا
میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را
مقتول كربلا را، تازه كنم تولاّ
آن میرِ سر بریده، در خاك خوابُنیده
از آب ناچشیده، گشته اسیر غوغا
تخمِ جهانِ بی بر، این ست و زین فزون تر
كهتر، عدوی مهتر! نادان عدوی دانا
بر مقتل، ای كسائی ! برهان همی نمایی
گر هم برین بپایی، بی خار گشت خرما
تا زنده ای چنین كن، دلهای ما حزین كن
پیوسته آفرین كن بر اهل بیت زهرا

سنایی غزنوی

پسر مرتضی، امیر حسین
كه چنویی نبود، در كونین
اصل و فرعش، همه وفا و صفا
عفو و خشمش، همه سكون و رضا
حبَّذا كربلا و آن تعظیم
كز بهشت آورد به خلق، نسیم
و آن تنِ سر بریده در گل و خاك
و آن عزیزان به تیغ، دلها چاك
و آن چنان ظالمان بد كردار
كرده بر ظلم خویشتن، اصرار

جمال الدین محمد اصفهانی

پیوسته در حمایت او لشگر بلا
همواره در رعایت او اهل روستا
مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب
مطلوب آرزوی شهیدان کربلا
گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن
گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

ظهیر الدین فاریابی

ای ظهیر از گور نقبی میزنم تا کربلا
می روم گریان به پابوس حسین تشنه لب
و
بس که چشم غم سرشکم ؛ بابلا آمیخته است
خاک من دارد شرف مانند خاک کربلا

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

كیست حق را و پیمبر را ولی ؟
آن حسن سیرت، حسین بن علی
آفتاب آسمان معرفت
آن محمّد صورت و حیدر صفت
نُه فلك را تا ابد مخدوم بود
زان كه او سلطان ده معصوم بود
قرَّة العین امام مجتبی
شاهد زهرا، شهید كربلا
تشنه، او را دشنه آغشته به خون
نیم كشته گشته، سرگشته به خون
آن چنان سر خود كه بُرَّد بیدریغ ؟
كافتاب از درد آن شد زیر میغ
گیسوی او تا به خون آلوده شد
خون گردون از شفق پالوده شد
كی كنند این كافران با این همه
كو محمّد؟ كو علی ؟ كو فاطمه ؟
صد هزاران جان پاك انبیا
صف زده بینم به خاك كربلا
در تموز كربلا، تشنه جگر
سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟
با جگر گوشه ی پیمبر این كنند
وانگهی دعوی داد و دین كنند!
كفرم آید، هر كه این را دین شمرد
قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد 
هر كه در رویی چنین، آورد تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
كاشكی ـ ای من سگ هندوی او
كمترین سگ بودمی در كوی او
یا در آن تشویر، آبی گشتمی
در جگر او را شرابی گشتمی

 مولانا جلال الدین محمد بلخی

روز عاشورا نمی دانی كه هست
ماتم جانی، كه از قرنی بِه ست
پیش مؤ من كی بود این قصّه، خوار؟
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پیش مؤ من، ماتم آن پاكْ روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
چون كه ایشان، خسرو دین بوده اند
وقت شادی گشت، بگسستند بند
سوی شادِرْوان دولت تاختند
كُنده و زنجیر را، انداختند

سیف الدین فرغانی

ای قوم ! درین عزا، بگریید
بر كشته كربلا بگریید
با این دلِ مرده، خنده تا كی ؟
امروز، درین عزا بگریید
فرزند رسول را، بكشتند
از بهر خدای،را بگریید
از خون جگر، سرشك سازید
بهر دل مصطفی، بگریید
وَز معدنِ دل به اشكِ چون دُر
بر گوهر مرتضی، بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دلخسته ماتم حسینید
ای خسته دلان ! هلا بگریید
در ماتم او، خَمُش مباشید
یا نعره زنید، یا بگریید
تا روح ـ كه متَّصل به جسم است
از تن نشود جدا ـ بگریید
در گریه، سخنْ نكو نیاید
من می گویم، شما بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم زسر صفا بگریید
اشك از پی چیست ؟ تا بریزید
چشم از پی چیست ؟ تا بگریید
در گریه، به صد زبان بنالید
در پرده، به صد نوا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
تا شسته شود كدورت دل
یكدم نرسد صفا، بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر ؛ گه دعا بگریید.

 خواجوی کرمانی

آن گوش وار عرش که گردون جوهری
با دامنی پر از گوهرش بود مشتری
درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش
خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری
در صورتش مبین و در سیرتش مبین
انوار ایزدی و صفات پیمبری
در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر
در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری
اقرار کرد حر یزیدش به بندگی
خط باز داده روح امینش به چاکری
لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک
وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری
از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید
آری همین نتیجه دهد ملک پروری

محتشم کاشانی

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است

انتهای پیام/

منبع: هنرآنلاین

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین