در تمام اين دوره ها روشنفکران چپ، روحانيت خارج از حکومت و تا حدودی عده ای از ملی گراها، يعنی تقريباً تمامی اپوزيسيون در کار مبارزه با دولتهايی بوده اند که تجدد گرا بوده اند؛ بعنوان مثال روشنفکری ايران در وجه غالب خود در زمان رضاشاه به حکومت پيوست و سعی کرد تا با حکومت ياری کند که جامعه ايران نو شود.
به گزارش بولتن نیوز، بخش سوم این یادداشت که به صورت اختصاصی در اختیار خبرنگار سیاسی ما قرار گرفته، به شرح زیر است:
یکی از مهمترین جنبههای بحران تجدد در ایران، از این واقعیت خبر میدهد که غالب طلایه داران تجدد طلبی در ایران عصر قاجاریه و مشروطیت ( و حتی پس از آن ) در رویکرد خود به غرب، به رغم دلبستگی فراوانی که از خود برای پیشرفت و ترقی علوم و فنون، فرهنگ، صنایع و اقتصاد درجوامع پیشرفته غربی و ایجاد آن پیشرفتها در جامعه ایران نشان دادهاند، نتوانستهاند به شیوهای بسنده به کانونهای فکری سازنده آن پیشرفتها و ترقی راه یافته و بدان فرمول ها دست یابند.
آنچه جالب توجه می باشد این است که غالب تجدد طلبان ایران در کشاکش و ستیز خود با سنتها، متفاوت از همتایان غربی خود که با نقد سنتها، از جنبههای مثبت و کارآمد سنتها بهره گرفتند، بر ضد هر آنچه که نام سنت دارد به نام تجدد شوریدند و در واقع تمایلات تجدد طلبی خود را در مسیر گسست کامل از فرهنگ، جامعه و تاریخ ایران به کار گرفتهاند؛ در حالی که رنسانس غربی به رغم وجود جنبههای ضد سنتی در آن، تلاش های نوگرایانه خود را نه بر پایه نفی مطلق سنتها، که بر شالوده نقد سنتها و بهرهگیری از دستاوردهای مثبت سنتها و احیا و هر چه کارآمدتر کردن آن دستاوردها برای تناسب با نیازها و مقتضیات جدید و نیز استفاده از آنها در غنیسازی عناصر جدید فرهنگی و تمدنی جوامع غربی بنا نهاد. در واقع اندیشه تجدد در غرب با چنین نگاهی انتقادی به سنتها بر آن شده بود تا میان سنت به عنوان یک مؤلفه تاریخی، فرهنگی و تمدنی متحول و پویا با تجدد به مثابه ضرورتی برای غنیسازی عناصر تحولپذیر و پویایی فرهنگی و تمدنی خود پیوند ایجاد کند. رنسانس غربی ضمن نفی سنتهای افراطی، ناکارآمد و تحول گریز، در واقع خود به نوعی احیای سنتهای کارآمد تاریخ وجامعه کهن یونان باستان بود. در حالی که باستان گرایی و ناسیونالیسم تجدد گرایان ایرانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده و ... باتوجه و به سبب افراطیگری اصحاب و متولیان فکری تجدد، پیش و بیش از آنکه بر احیاء جنبه ها و دستاوردهای مثبت باستانی ایران تکیه داشته باشند، معطوف به اهداف ضد عربی و ضد اسلامی بودند.
پس باید عنایت نمود که غالب اندیشه ورزان و روشنفکران تجدد طلب ایران در رویکرد و دلبستگی خود به غرب و تجدد غربی، توجه بسندهای به تفاوتهای شرایط جامعه ایران با جوامع غربی نداشته و حداکثر تمایلات تجدد طلبانه این گروه خواهان تجدد در ایران، از محدوده تقلید کورکورانهای که محصول نوعی تاریک اندیشیها به نام و درجامه و لباس روشنفکری است، فراتر نرفت و شکل عملیاتی عمومی بخود نگرفت. در نتیجه نا آگاهی و کم آگاهی بسیاری از تجدد طلبان در ایران نسبت به ذات و ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن متجدد غربی است که بسیاری از تجدد گرایان ایران از راهیابی به اهمیت نقش تفاوت شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی جامعه ایران با جوامع غربی بازماندهاند. برغم دلبستگی و تحت تاثیر قرار داشتن شدید غالب تجددگرایان ایران به تجدد غربی، بسیاری از آنان به همان اندازه که به سبب افراطیگری در تقلید از غرب نتوانستهاند ایرانی بیاندیشند، به همان نسبت نیز علم و شناخت آنان از غرب و تجدد غربی غالبا متکی بر یک معرفت سطحی و شناخت روبنایی از غرب بود.
باید ذکر نمود از نگاه غربگرایانه نسل اول روشنفکری در ایران، در نخستین تحلیل عمدهی این روشنفکران از علل عقب ماندگی جامعهی ایران، دین و مذهب که اساسیترین مظهر و رکن فرهنگی جامعه ایران است مانع اصلی تکامل و ترقی می دیدند و میبایست یا کنار زده میشدند یا به گونهای غیر موثر، به صورت خصوصی و شخصی درمیآمدند؛ بطوریکه معتقد بودند تنها راه برون رفت از وضعیت عقب ماندگی در ایران نیز این می باشد که دین و مذهب همانند الگویی غربیِ آن از صحنه جامعه و تأثیرگذاری در حوزه سیاسی کنار گذاشته شود. این گونه از روشنفکران ایرانی با بریدن از جامعه سنتی سعی داشتند تا بر جامعهای با الگوی غربی تکیه زنند؛ تمام تلاش روشنفکران غربگرا بر آن بود تا با تغییر خط و تاکید بر ناسیونالیسم و باستانگرایی غیرواقعی جامعه را از سنت و فرهنگ خود جدا ساخته و به زعم غیر واقع بینانه شان طرحی نو دراندازند. با نگاهی به جریان روشنفکری در این دوره، پر واضح است که تا این زمان بسیاری از روشنفکران شرایط روشنفکری را نداشتند.
در بررسی تاریخیِ تاریخ دولت ها در ایران آنچه مهم به نظر می رسد و باید اساسا بدان پرداخت این است که دولت ها از زمان عباس ميرزا به بعد، کم و بيش به سمت تجدد گام برداشته اند، حتی در زمان قاجارها، بعد نگرش اصلاحی و مترقیانه عباس میرزا نيز دولت های طرفدار تجدد کم نبوده اند، اما اپوزيسيون های ( روشنفکران خارج از دولت یا طرفداران و منتفعان از وضع سنتی ) موجود در دربار و یا خارج از دربار مانند عصر پهلوی اول و دوم رويهم رفته دست اندر کار پس زدن تجدد بوده است.
شايد برای توضيح مطلب فوق چند ياد آوری ضرورت داشته باشد که گواهی بر ادعا های ما باشد؛ بعنوان مثال عباس ميرزا سعی می کرد علل عقب ماندگی ايران را دريابد و از فرستاده ناپلئون راز برتری غرب را می پرسيد؛ اميرکبير دارالفنون می ساخت، سپهسالار در انديشه ترقی و عقل گرايی و جدا کردن دين از دولت بود ( اکثریت مخالفان تجدد و اصلاحات در این دوره ها در درون دربار بودند )، رضاشاه به نوسازی بزرگی که زمينه ساز تجدد ( در قالب دولت مطلقه ) بود روی آورد و بنوعی به رقابت با آتاتورک برخاست. محمد رضاشاه نيز کارهای پدرش را برای حذف رقبا وتثبیت قدرت سیاسی دربار ( در قالب دولت مطلقه جدید در ادامه دولت مطلقه و شبه مدرن رضاه شاه ) را کم و بيش دنبال کرد ( مخالفان در این دو دوره در خارج حاکمیت بودند ).
اما آنچه حائز اهمیت است و وجه اشتراک تمامی این دوره ها می باشد این است در تمام اين دوره ها روشنفکران چپ، روحانيت خارج از حکومت و تا حدودی عده ای از ملی گراها، يعنی تقريباً تمامی اپوزيسيون در کار مبارزه با دولتهايی بوده اند که تجدد گرا بوده اند؛ بعنوان مثال روشنفکری ايران در وجه غالب خود در زمان رضاشاه به حکومت پيوست و سعی کرد تا با حکومت ياری کند که جامعه ايران نو شود. هم حکومت رضاشاه و هم روشنفکری ايران تا حدود زيادی در اين کار موفق شدند. از این دوره به بعد روشنفکری در ايران بکلی راه ديگری رفت و فضا را چنان تغيير داد که هر کس با حکومت کار می کرد ديگر روشنفکر محسوب نمیشد.