در انتخابات دهم ریاست جمهوری جریان تجدیدنظر طلب، برنامة تحول تازهای را عرضه كرد كه همة آن پیشبینیها را اثبات نمود. اینبار هدف چپ و راست دیگر باز تعریف منابع مشروعیت نظام جمهوری اسلامی نبود بلكه مركز اقتدار و مشروعیت و محور اراده جمعی این مشروعیت مورد تهاجم قرار گرفت. آنها به این نتیجه رسیدند كه مشكل اصلی در نظام جمهوری اسلامی...
پایان دهه سوم انقلاب اسلامی از نظر بازنماییهای ضدانقلاب جدید در ایران نقطه عطفی تلقی میشود. توهمات پارهای از گروهها و شخصیتها كه میتوان با سست كردن پارهای از آرمانهای انقلاب اعتماد غرب را جلب كرد و از این طریق فشار بر جمهوری اسلامی را كاهش داد، به زیر سوال رفت. در واقع كل فرهنگ سیاسی دورهای كه با دولت سازندگی آغاز میشود و با دولت اصلاحات به اوج خود میرسد، به چالش كشیده میشود.
سیاست عدول از آرمانهای انقلاب به بهانه توسعه، عقبنشینی در مقابل تهاجمات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب، عقبنشینی در مقابل زیادهخواهیهای غربیها در پایان دهه سوم بدون هیچ تردیدی مورد انتقاد و استیضاح قرار گرفت.
در این مقطع اننقاد از جریان تجدیدنظر طلب در درون انقلاب پژواك بیسابقهای یافت و پذیرش این انتقاد توسط مردم، كار جریان معروف به چپ و اصلاحطلب را تا حدی دشوار میكند و اعمال جناح مشهور به راست بار معنایی پیدا كرده و توجیهپذیر میشود. از این تاریخ كمكم ایدههای انقلاب و جمهوری اسلامی توسط جریان چپ به زیر سوال میرود.
شناخت سطحی، احساسی و غیرعقلانی جناح چپ از آرمانهای امام خمینی باز هم بیاعتمادی در درون این جناح ایجاد میكند. این جناح در عمل، در متن مشاجرههای لفظی و قلمی خود با جناح مقابل، به نفع ضد انقلاب عمل میكند.
حقهبازیهای ضد انقلاب جدید با فاش شدن برنامههایی كه در دولت آقای خاتمی دنبال میكردند برملا میگردد. زیرا در فضای این دولت چپها بنام اصلاحطلبی به گونهای وانمود میكنند كه نظام جمهوری اسلامی آیندهای ندارد. دیگر بدنام كردن غرب چیزی به ارمغان نمیآورد. این واقعیت پریشان خاطری بیشتری برای ایران ایجاد میكند. رابطه با آمریكا و عقبنشینی از مواضع انقلابی و آرمانهای امام برای ما گشایشی است در دنیای مدرن و در فضای جهانی شدن شانسی است برای ادغام در جهانیسازی.
در سیاستهای دولت خاتمی و احزاب ساخته دولت مثل كارگزاران، حزب مشاركت و غیره، ضرورت به اجراگذاران رویه تازه تغییر فرهنگ و سیاست تا آنجایی مطرح میشود كه حاكمیت اردوگاه چپ در دل نظام جمهوری اسلامی خدشهدار نگردد و به زیر سوال نرود. اصلاح طلبان چپ بدون پروا عملكرد گذشته خود را به زیر سوال بردند، اشغال سفارت، تندرویهای سیاسی، انقلابیگریهای افراطی همه مورد تردید قرار گرفت. در چپ اراده معطوف به قدرت باعث شد كه كانون بازتاب اندیشة انقلابی جا به جا شود. انقلابیون افراطی دو آتشه كه روزی از دیوار سفارت آمریكا بالا رفته و دیگران را با مارك ضدولایت فقیه از صحنه خارج كرده بودند، به ناگهان به دستبوسی گروگانهای سفارت رفته و در كنفرانس برلین از ضدانقلاب وارفته و درمانده ترحم و بخشش تقاضا كردند.
افراطیترین نیروهای انقلاب در بخشهای امنیتی جمهوری اسلامی رهبر جنبش دموكراسی و آزادیخواهی شدند و خود را تئوریسین انقلاب و جنبشهای نوین اجتماعی نامیدند. و گرفتار این توهم شدند كه دیگر زمان آن رسیده است كه راه جمهوریت را از راه اسلامیت جدا سازند. زیرا جمهوریت از نظر آنها راهی انقلابی و رادیكال بود كه هیچ شرط و مشروطیتی را برنمیتافت. حتی اگر این شرط اسلامیت جمهوریت باشد.
این دقیقاً همان انقلابستیزی ضدانقلابیون جدید بود كه مبنای تاریخی خود را دوم خرداد سال 1376 تعریف میكرد. برای منافقین جدید، دوم خرداد مبانی بازتولید فرهنگی جدیدی داشت كه باید تا سطح «یومالله» ارتقاء پیدا میكرد. یوماللهی كه در توهمات منافقین جدید «روز اكمال جمهوریت و اتمام مشروطیت»[1] در ایران بود.
دوم خرداد و توهم انقلاب از بالا!
از نظر منافقین جدید، برای دموكراتیزه كردن ایران دو مسیر وجود داشته است. راه مشروطیت و راه جمهوریت. در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اگرچه به ظاهر همه تصور میكردند كه راه مشروطیت در ایران به پایان رسیده و جمهوریت تنها بدیل تحولات دوران معاصر است اما انقلاب اسلامی با پذیرش قید اسلامی، و نظام جمهوری با پذیرش «قید اسلامی» از نظر منافقین جدید، طرح روایت تازهای از راه مشروطیت بعد از تفوق قرائتهای تمامت خواهانه از ولایت مطلقه فقیه بود.[2]
ضدانقلابهای جدید تصور میكردند با انتخابات دوم خرداد 1376 و روی كار آمدن دولت اصلاحات جمهوری به شرط اسلامیت به پایان راه رسیده است.
منافقین جدید بعد از انتخابات دوم خرداد به این نتیجه رسیدند كه منابع مشروعیتهای نظام جمهوری اسلامی دیگر كارایی خود را از دست داده است. از نظر آنها نظام جمهوری اسلامی سه منبع مشروعیت داشت:
1- ادامه مشروعیت انقلابی امام
2- منابع سنتی مشروعیت كه شبكة روحانیت در پشت سر آن قرار دارد.
3- مشروعیت عقلانی - قانونی كه به واسطة جمهوریت به وجود آمده است.[3]
این تقسیمبندی كه تقلید سادهلوحانهای از تقسیمبندیهای ماكسوبر در حوزة جامعهشناسی سیاسی بود و مبنای مشروعیت را مبتنی بر سه مرتبه از اقتدار و سیادت تعریف میكرد: سیادت عقلانی، سیادت سنتی و سیادت كاریزمایی.[4] و معتقد بود كه بشر در عصری زندگی میكند كه دیگر مبنای اقتدار كاریزمایی و سنتی توانایی بازتولید فرهنگی و سیاسی ندارد لذا تنها منبع مشروعیت اقتدار در عصر مدرن منبع اقتدار عقلانی است.
ضد انقلابیون جدید در جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیدند كه دو منبع اولیه مشروعیت در ایران یعنی ادامه مشروعیت انقلابی امام و منابع سنتی مشروعیت كه شبكة روحانیت در پشت سر آن است ناكارآمد شدهاند به این دلیل كه استحصال بیرویهای از آنها انجام گرفته است و هر منبعی كه استحصال آن را خشن و بیرویه كنیم ناكارآمد میشود. بنابراین منابع كاریزماتیك قدرت و منابع سنتی قدرت (اسلامیت نظام) بدلیل استحصال بیرویه و خشن در ایران ناكارآمد شدهاند و ما برای بقای خود باید از منبع عقلانی - قانونی قدرت یعنی «جمهوریت نظام» استحصال كنیم.[5]
بدینسان جنبشهای كاذب اجتماعی و جنبشهای بیشكل برای بیاعتبار كردن دو منبع اصلی اقتدار ملت ایران یعنی مذهب و روحانیت آغاز میشود. و جریان نفاق جدید سردمدار این جنبشها میگردد. نفاقی كه اگرچه از آرمانهای انقلاب اسلامی عدول مطلق كرده است و دیگر مبانی مشروعیت انقلابی امام و منابع دینی را منشا اقتدار نمیداند اما شهامت ابراز اعتقادات تجدیدنظر طلبانه خود را در قالب ادبیات جدید نداشته و از همان ادبیات انقلابی و ادبیات امام خمینی برای فریب مردم استفاده میكند.
شكلگیری نفاق جدید را نمیتوان خارج از بستر جریانهای دیگر نفاق در ایران مورد تجزیه و تحلیل قرارداد و به نتایج مشخصی رسید.
هم در رسانههای غربی و هم در رسانههای زنجیرهای دولت اصلاحات (كه بدرستی اسم با مسمایی است) دوم خرداد خاتمی به نوعی انقلاب از بالا خوانده شد. این وجه تسمیه را دوم خردادیان پسندیدند و از آن پس خودشان هم تلاش كردند كه آن را در قالب جنبشهای نوین اجتماعی جاسازی نمایند. انقلابی كه بنا بر ابتكار اصلاحطلبان بلندمرتبه و شخص خاتمی و زیر نظارت اقتدار مدرن قرار بود عملی شود و دو منبع دیگر مشروعیت نظام جمهوری اسلامی یعنی اسلامیت نظام را از صحنه خارج نماید.
با استفاده از تعبیر الكساندر زینوویف در كتاب كاتاسترویكا، دهكدههای پوتمكین گورباچف، كاربرد واژه انقلاب برای اقدامهای خاتمی و یارانش (مانند اقدامات گورباچف و یارانش) توسط روشنفكران، روزنامهنگاران و سیاستمداران غربی قابل چشمپوشی است، چون غربیها اصولاً در انتخاب واژگان خود چندان دقیق نیستند. اما وقتی یك فعال حزبی آگاه به اصول انقلابی و كسانی كه خود را نظریهپرداز جنبشهای جدید اجتماعی در ایران میدانند این چنین سادهلوحانه حساسترین اصطلاح دوران معاصر را برای یك انتخابات معمولی در دل ساختار یك نظام انقلابی بكار میبرند انسان را ناخواسته دچار تردید میكند كه آیا هنوز چنین جریاناتی رفتاری معقول دارند؟ و آیا چنین ادعاهایی صرفاً نوعی بیاحتیاطی سیاسی در بكارگیری مفاهیم پربار اجتماعی نیست؟!
این آن چیزی بود كه قسمت اعظم مردم ایران را به فكر واداشت كه آنچه در پس شعارهای اصلاحطلبی دوم خردادی در حال ظهور است آیا چیزی در راستای تداوم انقلاب اسلامی و آرمانهای امام خمینی و بقا و دوام جمهوری اسلامی است یا آغاز دور جدیدی از شكلگیری جریاناتی است كه همیشه در دل جنبشهای اصیل و عدالتخواهانه استعداد شكلگیری داشته و تاریخ اسلام به آن جریان نفاق میگوید؟!
ملت ایران در پس هیاهوی جنبشسازیهای كاذب اجتماعی دوم خرداد ابتدا خود را در مقابل این سوال یافت كه آیا آنچه در كشور در جریان است واقعاً یك انقلاب است و اگر این جریان یك انقلاب است چه وجه مشتركی با انقلاب اسلامی دارد؟ و اگر یك جریان ضدانقلاب باشد با توجه به همة هزینههایی كه ملت ایران برای رسیدن به استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی داد در نهایت این جریان ضدانقلاب ما را به كجا خواهد برد؟
ما میدانستیم این فقط یك اتفاق نیست كه امپریالیسم آمریكا ، اسرائیل، اروپا و دشمنان انقلاب اسلامی و امام خمینی و دشمنان ملت ایران و جریانهای نفاق و غربگرا و ضدانقلاب، خاتمی و گروه او را چنین تحسین میكنند. این آن چیزی است كه ملت ایران پیوسته به آن میاندیشید و در نهایت تصمیم خود را در انتخابات نهم و دهم ریاست جمهوری گرفت. چون میدید كه نوآوریهای دوم خردادی فقط برای اقشار ناچیز و بیاهمیتی از جامعه مزایای زیادی به همراه دارد در حالی كه اوضاع توده ملت به هیچ وجه تغییر شایستهای نخواهد كرد و برای بسیاری از مردم، نهادهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی و اعتقادات دینی نیز این نوآوریها به معنی بیاعتبار شدن آنان خواهد بود.
از دیدگاه ملت ایران انقلاب از بالای دوم خردادیها ضربهای بود بر دست آوردهای انقلاب كبیر اسلامی سال 1357 و این حركت چیزی جز یك ضدانقلاب از بالا نبود.
در حقیقت ملت ایران دلیل كافی برای چنین اندیشیدنی داشت هم در زمینه سیاسی، هم در زمینه اقتصادی و هم در حوزة اعتقادی و فرهنگی و از همه مهمتر در وفاداری به آرمانهای امام خمینی و راه و رسم رهبر كبیر انقلاب؛ مردم میدیدند كه چرخشهای جدیدی به سمت عدول از آرمانها و كمرنگ شدن شعارهای انقلاب اسلامی و وارفتگی در مقابل روشهای نظام سرمایهداری و آمریكا و صهیونیسم در حال وقوع است.
در انتخابات دهم ریاست جمهوری جریان تجدیدنظر طلب، برنامة تحول تازهای را عرضه كرد كه همة آن پیشبینیها را اثبات نمود. اینبار هدف چپ و راست دیگر باز تعریف منابع مشروعیت نظام جمهوری اسلامی نبود بلكه مركز اقتدار و مشروعیت و محور اراده جمعی این مشروعیت مورد تهاجم قرار گرفت. آنها به این نتیجه رسیدند كه مشكل اصلی در نظام جمهوری اسلامی نه واپسگرایان ، نه محافظهكاران، نه راست سنتی و نه چپ مدرن نه پدر خوانده ها و نه طبقه خواص ! نه اصول گرایان و نه اصلاح طلب ها بلكه محور مركزی اقتدارنظام، یعنی ولایت فقیه و الگوی جمهوری اسلامی است.
اما آنچه جای شگفتی داشت این بود كه نفاق جدید از موضع امام خمینی و دفاع از انقلاب اسلامی برای مقاصد خود استفاده میكرد. و علیرغم اینكه در این موضع بود اما مهمترین دستاوردهای اندیشه امام خمینی یعنی: جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، مبارزه با اسرائیل، وحدت جامعه و مبارزه با سلطه آمریكا را مورد تردید و انكار قرار میداد.
انقلاب اسلامی و فرآیند شكل گیری سه جریان نفاق
افشاء كردن چهره نفاق جدید كه مدتها است در سنگر نیروهای انقلاب به محور اراده جمعی ملت ایران می تازد، امری ضروری است. شعار دفاع از آرمانهای انقلاب و چهرهنورانی و عرفانی امام یكی از ترفندهای جریان به ظاهر اصلاحطلب و هیچ چیزی جز مشت بازی با سایهها نیست. ترفندی برای خام كردن افكار عمومی، ترفندی كه چندان هم هوشمندانه انتخاب نشده است. چون ملت ما به زحمت باور میكند كه جریان چپ و اصلاحطلب با روشهای دو دهه اخیر در موضع آرمانهای امام خمینی و انقلاب اسلامی هستند و در جهت اصلاح كجرویهای درون نظام جمهوری اسلامی فعالیت میكنند.
كاملاً روشن است كه متناسب با این اطوار اصلاحطلبان، سوال جدی در زمینه شناخت ماهیت جناح چپ و قضاوت علمی و تاریخی پیرامون این پدیده، مطابق طبع هواداران و رهبران این جریان نیست. در فتنههای بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری جریان اصلاح طلب ماهیت خیانتهای سهدهه گذشته به آرمانهای امام خمینی را برملا كرد و شكلگیری جبهة جدیدی از نفاق را علنی ساخت. نفاقی كه نزدیك به سه دهه در اركان نظام جمهوری اسلامی رخنه كرده بود و مشغول خوردن هستههای انقلاب بود.
خطر نفاق در جریانهای فكری و انقلابهای اصیل، اعتقادی و ایمانی هسته اصلی تذكرات قرآنی است. وقتی دشمنان چنین انقلابی از مواجهه مستقیم و رو در رو نتیجهای نمیبرند به فكر میافتند كه در پناه چهرههای سست عنصر، واداده و منافق به هسته انقلاب نفوذ كنند و انقلاب را از درون خالی سازند. جمهوری اسلامی ایران از بدو تأسیس تا به امروز با سه جریان از نفاق روبرو گردیده است:
1- نفاق اصل بدعت
2- نفاق اهل شبهه
3- نفاق اهل فتنه
اگر میخواهیم استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را حفظ كنیم باید بیش از همه مواظب آفت نفاق در هستة انقلاب باشیم. تا قبل از اینكه دیر شود و هسته انقلاب توسط خطر نفاق نابود و پوستهای از آن باقی بماند باید بصیرت كافی در شناخت نفاق و منافقین بخرج دهیم.
نفاق اهل بدعت و دهه اول انقلاب:
انقلاب اسلامی در دهه اول انقلاب با نفاق اهل بدعت سر و كار داشت. منافقین دهه اول انقلاب با تفسیر و تأویل آیات الهی در پوشش نظریه ها و تئوریهای غربی تمام تلاششان این بود كه دین را از هسته توحیدی آن خارج ساخته و با حفظ پوسته، دین بی خاصیت وخود ساختهای را به مردم تحویل دهند. مصداق بارز این نفاق: سازمان مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارزه، نهضت آزادی، انجمن حجتیه و سایر جریانهایی بود كه تمام ایمان ضداسلامی و ضدانقلابی خود را در پوشش صورت ظاهری آیات و روایات و طرفداری از مهدویت و مبارزه با انحراف به مردم القاء می كردند.
.امام از بدو آغاز نهضت اسلامی متوجه خطر این نفاق در هسته انقلاب بود. داستان معروف سفر بعضی از اعضای سازمان مجاهدین خلق كه در درون انقلاب اسلامی معروف به سازمان منافقین شدند به نجف اشرف برای فریب رهبری نهضت از زبان امام خمینی شنیدنی است. امام در سخنرانی 5/4/59 در مجمع اعضای شورای اسلامی كارگران ماهیت این نفاق را بخوبی برملا میسازد و میفرماید:
«اینهایی كه برای اسلام دارند سینه میزنند ببینید اعمالشان چیست؟ ببینید اینهایی كه میگویند اسلام، آیا در عمل هم اینطوری هستند یا یك سنگربندهایی اند كه با اسم اسلام میخواهند اسلام را از بین ببرند و شاید آنهایی كه كارگردانند اسم اسلام را به خودشان میگذارند لكن دزدی میكنند. باید ما با اسم گول نخوریم ببینیم چه میكنند. ببینیم سابقة این چیست؟ ببینیم كتابهایی كه اینها مینویسند محتوایش چیست؟ ملت ما كه مشتش را گره كرد و با همه ابرقدرتها مخالفت كرد و مطلب را به اینجا رساند حالا من آمدم مینشینم و میگویم من رهبر؛ شما غلط میكنی كه میگویی»[6]
امام معتقد بود كه اینها همه را گول میزنند میخواستند من را هم گول بزنند. من نجف بودم اینها آمده بودند كه من را گول بزنند. بیست و چند رو - بعضیها میگفتند بیشتر، من حالا عددش را نمیدانم - بعضی از این آقایانی كه ادعای اسلامی میكنند آمدند در نجف با بعضیشان بیست و چند روز در یك جایی من فرصت دادم به او حرفهاشان را بزنند. او به خیال خودش كه حالا من را میخواهد اغفال كند. معالاسف از ایران هم بعضی از آقایان كه تحت تأثیر آنها واقع شده بودند كه خداوند رحمتشان كند، او را هم اغفال كرده بودند. آنها هم به من كاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم بعضی از علما اینها هم به من كاغذ نوشته بودند. من گوش كردم به حرفهای اینها كه ببینم اینها چه میگویند: تمام حرفهایشان هم از قرآن بود و از نهجالبلاغه... خوب تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزهایی دیگر داری چرا پیش من میآیی؟ من كه نه خدا هستم و نه امام. نه پیغمبر، من هیچ راجع به اینها حرفی نزدم... همهاش را گوش كردم فقط وقتی كه گفت ما میخواهیم قیام مسلحانه بكنیم گفتم نه، شما نمیتوانید قیام مسلحانه بكنید، بیخود خودتان را به باد ندهید. اینها با خود قرآن یا نهجالبلاغه میخواهند ما را از بین ببرند و قرآن و نهجالبلاغه را از بین ببرند... اسلام همیشه گرفتار یك همچو مردمی بوده است كه با اسم اسلام خواستند اسلام را بكوبند... الان هشیاری بیشتری لازم است از آن اول. اول آن كسی كه مخالف با اسلام بود میشناسندش مردم ... چون میشناختندشان با آنها مبارزه میكردند. مبارزه با آنها آسان بود. منافقها هستند كه بدتر از كفارند.[7]
منافقین اهل بدعت همانطوریكه امام فرمودند با قرآن و نهجالبلاغه به جنگ قرآن و نهجالبلاغه میآیند. همانطوریكه میتوانند با نام انقلاب، اسلام و امام به جنگ انقلاب، اسلام و امام بیایند.
امام میفرماید: آن كسی كه میگوید مسلمان هستم و بر ضد اسلام عمل میكند و میخواهد برضد اسلام عمل بكند آنست كه در قرآن بیشتر از آنها تكلیف شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم. سورة منافقین از اول شروع میكند اوصافشان را میگوید: اسلام همیشه گرفتار یك همچون جمعیتهایی بوده است.[8]
دهه اول انقلاب دهه هجوم نفاق اهل بدعت به هسته دین بود كه ملت ایران برای افشا و مبارزه با این چهره از نفاق هزینههای سنگینی پرداخت كرد و در نهایت این نفاق را به زباله دانی تاریخ فرستاد.
نفاق اهل شبهه و دهه دوم و سوم انقلاب:
بعد از رحلت حضرت امام و آغاز دهه دوم انقلاب اسلامی ملت ایران با چهره دیگری از نفاق روبرو شد كه میتوان این نفاق را نفاق اهل شبهه نامید. شكلگیری حلقههای جدیدی از این نفاق كه هدف اصلی آنها ایجاد تردید در مبانی معرفتشناسی دین در حوزه اجتماعی، ریشه های تاریخی حكومت اسلامی و نظریه ولایت فقیه و مقابله با حضور دین در صحنه اجتماعی بود. نزدیك به دو دهه میدان تاخت و تاز حلقههای جدیدی از كارگزاران درون نظام جمهوری اسلامی بود كه از بركت انقلاب اسلامی، امام خمینی و شهادت پاكترین فرزندان این مرز و بوم بر سرنوشت مردم مسلط گردیده و همان شاخهای را میبریدند كه بر آن سوار بودند.
نفاق اهل شبهه در گسترهای از "حلقه كیان" ، "حلقه بیان" و سایر جریانهای به ظاهر طرفدار خط امام شروع به خوردن هستههای اصلی دین و انقلاب و باقی گذاشتن پوستة آن كردند. انتخابات دوم خرداد 1376 اوج اقتدار و نفوذ این جریان نفاق جدید در درون جمهوری اسلامی بود كه علیرغم ارتزاق از حاكمیت، در نقش اپوزسیون نیز ظاهر گردید و پیوسته از پایان عمرحكومت اسلامی، ولایت فقیه و عصر امام خمینی یاد میكرد.
تحلیل بنیادهای نفاق اهل شبهه نیاز به بازبینی منابع متعددی دارد كه از این جریان بجا مانده و مورخین متعهد و معتقد به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی نباید از آن غفلت نمایند. امام زدایی نفاق اهل شبهه در دهه دوم و سوم در حقیقت نقطه عطف تاریخ انقلاب اسلامی بود. ماهیت این عمل بدان صورت نبوده است كه منافقین اهل شبهه مستقیماً به امام ناسزا گفته یا پارهای از عملكرد امام را به عنوان اشتباه به مردم القاء نمایند.
بلكه آنچه این جریان نفاق در طول دهه دوم و سوم القاء كردند این بود كه دوران كودكی و جوانی انقلاب اسلامی كه دوران شكلگیری بود با رحلت امام به پایان رسیده و دوران پختگی انقلاب آغاز شده است. منافقین اهل شبهه در نوشتههایشان اینگونه القاء میكردند كه چنین نقطة عطفی در تاریخ ملت ایران بعد از رحلت امام آغاز شده و مانور جریان اصلاحطلبی و دوم خردادیها برای تجدید انقلاب، تنها راه گریز از بنبست انقلاب به حساب میآید.
ضد انقلاب جدید به این نتیجه رسید كه برای جهانی شدن ایران باید از تمامی كسانی كه از انقلاب اسلامی سیلی خورده و یا به خارج گریختهاند اعاده حیثیت شود. به همین بهانه كسانی كه از دیوار سفارت آمریكا بالا رفته بودند به دستبوسی امپریالیسم آمریكا و جاسوسان سفارت رفتند و آنهایی كه شرایط فرار ضد انقلاب را از كشور فراهم ساخته بودند به عذرخواهی ضدانقلاب وارفته و مفلوك در كنفرانس برلین رفتند و نام این استحاله شدن و ذلت را خدمت گذاشتند.
عباس عبدی یكی از دانشجویان پیرو خط امام كه از دیوار سفارت بالا رفته بود بعد از دوم خرداد به دست بوسی یكی از گروگان هایی رفت كه قبلا زندانی او بود. در كنفرانس برلین منافقینی چون عزتالله سحابی، اكبر گنجی، حسن یوسفی اشكوری، كاظم كردوانی، علیرضا علویتبار، حمیدرضا جلاییپور، چنگیز پهلوان، فریبرز رئیسدانا، علی افشاری، محمود دولتآبادی، مهرانگیز كار، شهلا شركت، خدیجه مقدم، شهلا لاهیجی، جمیله كدیور، منیره روانیپور و محمدعلی سپانلو، انتقام خود را از امام خمینی و انقلاب اسلامی گرفتند و در همه آرمانهای انقلاب تردید كردند[9] فقط برای اینكه از ضد انقلاب مفلوك كه از چنگ مجازات ملت ایران گریخته بودند و به دامن اربابان خود بازگشته بودند، دلجویی نمایند. متعاقب آن دولت اصلاحات آقای خاتمی و جریانات دوم خردادی با تمام توان از این نفاق حمایت كرده و بدست آنها روزنامه و مجله و تریبون و بودجه كافی دادند.
نفاق اهل فتنه و آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامی:
ملت بزرگ ایران در انتخابات نهم ریاست جمهوری در سال 1384 دست نفاق اهل شبهه را از تمامی اركان نظام جمهوری اسلامی در قوه مقننه و قوه مجریه كوتاه كرد. سردمداران این نفاق فهمیدند كه برای تداوم بازیگری خود در فضای انقلاب اسلامی دیگر نمیتوانند كاریكاتور غمانگیز دو دهه گذشته را در فضای انتخابات جدیدی كه در آغاز دهه چهارم در راه بود تداوم بخشند.
این حقیقت دارد كه كتابهای تاریخ را میتوان از نو نوشت اما گذشته یك جریان را نمیتوان از ذهن جامعهای كه زنده و پویا و بیدار است و بصیرت دارد پاك كرد.[10] تجدیدنظر در نگرش به گذشتهها به خودی خود اقدامی برای پیشرفت یك جریان اجتماعی نیست. نفاق اهل شبهه و جریان چپ اصلاحطلب در درون نظام جمهوری اسلامی میدانست با تكیه بر مواضع قبلی نمیتواند فضایی برای حضور در صحنه انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران داشته باشد. نفاق و منافقین هیچگاه نداستند كه چگونه و با چه هدفی در نگرش به گذشته خود باید تجدیدنظر كنند. به تعبیر زینوویف: بازنگرش با هدف ایجاد هیجان زدگی تبلیغاتی برای «حراج محبوبیت عمومی» چیزی است و بازنگرش با هدف شناخت بهتر ارتباطها در زمان حاضر و منظر آینده چیزدیگری است.[11]
جریان اصلاحطلبی در ایران كه پشتوانه محكمی برای بخشی از نفاق اهل بدعت و همچنین شكلگیری نفاق اهل شبهه در دهه دوم و سوم انقلاب بود هیچگاه نخواست و نتوانست تجدید نظر اساسی در روش خود مقابل آرمانهای انقلاب اسلامی و امام خمینی اتخاذ نماید. مقابله كاذب جناح چپ و راست و اراده معطوف به قدرت طلبی در نظام جمهوری اسلامی و دو قطبی دیدن ساده لوحانه ساختار قدرت و بازتولید سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و دست زدن به هیجانات كاذب اجتماعی و عدم درك صحیح و علمی از ماهیت اجتماع انقلاب اسلامی كه در سالهای حكومت امام عظیمالشأن امت ساخته شده بود، آنها را به ورطة خطرناكتری از ماهیت پیچیده نفاق انداخت كه من از آن تحت عنوان نفاق اهل فتنه یاد میكنم.
رهبری این نفاق به یكی از بازماندگان نفاق اهل بدعت در دهه اول انقلاب سپرده شد و عجیب است كه نفاق اهل فتنه بخوبی توانست تمامی اصحاب نفاق در طول تاریخ انقلاب اسلامی را در شكلگیری نفاق جدید گرد هم آورد. تئوری نفاق اهل فتنه در آغاز دهه چهارم، دست یازیدن به جنبشهای مخملی بود. همان كه غرب در آغاز سال 1990 از آن تحت عنوان نظریه «رفولوشن» در مقابل «رفرم» و «رولوشن» برای از همپاشی نظامهای ایدئولوژیك چپ در اروپای شرقی بهره گرفت.
میرحسین موسوی رهبر جدید نفاق اهل فتنه آمده بود كه «پراسترویكای» ایرانی را در فلسفه سیاسی نهادینه كند تا یكی دیگر از نظامهای ایدئولوژیك را در راستای سیاستهای آمریكا از صحنه تحولات اجتماعی خارج سازد. اما نه میرحسین موسوی استعداد گورباچف را داشت و نه انقلاب اسلامی، انقلاب كمونیستی بود.
در رسانههای گروهی غرب انقلاب مخملی میرحسین موسوی مانند اقدام خاتمی در دوم خرداد، به عنوان انقلاب از بالا خوانده شد و این وجه تسمیه را اذناب جنبش سبزپسندیدند و از آن پس خودشان هم توهمات اصلاحطلبانه خود را انقلاب نامیدند. نفاق اگر چه در سیستم اندیشههای اجتماعی، در انجام بسیاری از كارها توانا است اما درحوزة اندیشههای دینی علیالخصوص در حوزة میراث فكری انقلاب اسلامی، برای امتیازهایی كه توانایی حصول آنها را دارد هزینه های بالایی مصرف می كند و این مسئلهای است كه ملت ایران در سه دهه گذشته بدرستی تجربه كرده است. بنابراین سادهلوحانه است كه باور شود ملت ایران و انقلاب اسلامی برای مبارزه با نفاق اهل فتنه نباید چیزی بپردازد.
اینكه نفاق اهل فتنه موفق خواهد شد و نتیجه ای برای پیروانش به بار خواهد آورد در هالهای از تردید مطلق قرار دارد و با توجه به ماهیت نظام جمهوری اسلامی بعید به نظر میرسد. اما فشارهایی را موجب خواهد شد و این فشارها در دهه آینده ملموس خواهد بود.
نفاق اهل فتنه در آینده بطور پنهان و آشكار بر چند استراتژی متمركز خواهد شد و تلاش میكند بطور همزمان آنها را به پیش ببرد:
1- استراتژی تحریف آرمانهای امام
2- استراتژی تغییر ساختاری نظام
3- استراتژی تغییر آرمانی نظام
4- استراتژی تخریب حیثیتی نظام
5- استراتژی تضعیف توانمندی نظام
6- استراتژی تغییر رفتاری نظام
7- استراتژی تخریب «اراده جمعی» مردم
اینكه آیا اذناب نفاق اهل فتنه توفیقی بدست خواهند آورد چندان مهم نیست بلكه آنچه اهمیت دارد بصیرت و سیاست ما در شناخت فضای عمل اصحاب نفاق است. نفاق جدید در دهه آینده در محیطی فعالیت میكند كه این محیط را میتوان بصورت زیر ترسیم كرد:
در نفاق جدید تمامی اصحاب بدعت، شبهه و فتنه كنار هم جمع خواهند شد و به هستة اصلی انقلاب اسلامی هجوم خواهند آورد. از نظر من این هسته همان چیزی است كه "اراده جمعی" ما را در پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی رقم زد. امام خمینی این هسته اصلی را «توده مردم» می داند. بصیرت نسبت به این هسته رمز تداوم آرمانهای انقلاب اسلامی و اندیشههای امام خمینی است. به نظر میرسد ضدانقلاب جدید با تمامی توان خود این اراده جمعی را نشانه رفته است.
"اراده جمعی" و استراتژی تخریب هسته بقای جمهوری اسلامی
امروز تنها بر بنیاد انقلاب اسلامی است كه میتوان عمل سیاسی با هدف دگرگونی، آزادسازی و برقراری عدالت را هدایت كرد. ملت ایران تردیدی ندارد كه برای درك مفهوم انقلاب اسلامی باید به اندیشههای امام خمینی (ره) رجوع كند. امام فرق بین انقلاب اسلامی و غیر اسلامی را همراهی "تودههای مردم" با آن میداند و معتقد است وقتی تودههای مردم با یك پدیدهای همراه شوند زود پیش میرود و كم فساد است.
«فرق ما بین انقلاب اسلامی و غیراسلامی همین است كه انقلاب وقتی اسلامی شد، تودههای مردم همراه با آن هستند و وقتی كه تودههای مردم با یك شیئی همراه شوند زود پیش میرود و كم فساد است، فسادش كم است.»[12]
امروزه در حوزة فلسفه سیاسی غرب مفهوم «انبوه خلق»[13] مهمترین بلكه تنها مبنای بازتولید عمل سیاسی با هدف دگرگونی و آزادسازی است.[14] این مفهوم یك اصطلاح بازتولید شده در فضای تحولات پس از انقلاب اسلامی در حوزة فلسفه سیاسی غرب است و تا دو دهه پیش چنین اصطلاحی معنای بازتولید كننده در حوزه تحولات سیاسی، اجتماعی نداشت.
انقلاب اسلامی همانطوریكه مبانی بنیادها و ریشههای جنبشهای اجتماعی را از اساسی دگرگون كرد و معیارهای جدیدی وارد شاخص های فهم جنبشهای اجتماعی كرد، حوزه مفاهیم سیاسی را نیز بكلی دچار تحولهای تعیین كننده ای نمود. مفاهیم: اراده جمعی، جنبشهای مخملی (پرهیز از خشونت) «تودههای مردم» و امثال اینها بخشی از مفاهیم بازتولید شده در دامنه تأثیرگذاری انقلاب اسلامی در فلسفه سیاسی است.
تا قبل از انقلاب اسلامی حوزة تغییرات اجتماعی تحت تأثیر دو دینامیك مشخص بود:
«یكی دینامیك تضادهای درون یك جامعه یعنی دینامیك مبارزة طبقاتی یا دینامیك رویاروییهای بزرگ اجتماعی كه عموماً ماهیت اقتصادی و مادی داشت و دیگری دینامیك سیاسی یعنی حضور یك پیشگام، یعنی یك طبقة، حزب یا ایدهئولوژی سیاسی و خلاصه نیروی پیشتازی كه همة ملت را به دنبال خود میكشد»[15]
در این دینامیسم تودههای مردم عموماً مبنای بازتولید فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نبودند بلكه دنباله روی طبقات پیشگام در حوزة تغییرات اجتماعی بحساب میآمدند. اما همانطوری كه میشل فوكو میگوید: به نظر میرسد در آنچه كه در ایران روی میدهد نمیتوان هیچ یك از این دو دینامیك را كه برای فلسفه سیاسی غرب نشانههای بارز و علامتهای روشن پدیدهای انقلابیاند، تشخیص داد.[16]
در مبانی فلسفه سیاسی غرب؛ جنبش انقلابی كه نتوان جایگاه مبازة طبقاتی و تضادهای درونی جامعه و یك پیشگام را در آن مشخص كرد نمیتوان جنبش دانست و نمیتوان چنین جنبشی را مبنای یك دگرگونی اساسی در حوزة تغییرات اجتماعی تلقی كرد.
تا قبل از انقلاب اسلامی «تودة مردم» یا «انبوه خلق» جز دنبالهروی از طبقات پیشرو نقش دیگری در حوزة تغییرات اجتماعی ایفاء نمیكردند. اما انقلاب اسلامی این نقش را از اساس دگرگون كرد و در این دگرگونی امام خمینی با وارد كردن «توده مردم» در سرشت جریانات پیشرو، مفهومی را خلق كرد كه این مفهوم تا قبل از آن در فلسفه سیاسی غرب اسطورهای بیش نبود.
امام خمینی با وارد كردن مردم در رأس جنبشهای اجتماعی مفهوم «ارادة جمعی» را عینیت بخشید. اراده جمعی یكی از معیارهای سرشتنمای انقلاب اسلامی بود و به تعبیر میشلفوكو: یكی از چیزهای سرشتنمای این رویداد انقلابی این واقعیت است كه این رویداد انقلابی ارادة مطلقاً جمعی را نمایان كرد و كمتر مردمی در تاریخ چنین فرصت و اقبالی داشتهاند. اراده جمعی اسطورهای سیاسی است كه حقوق دانان یا فیلسوفان تلاش میكنند به كمك آن نهادها و غیره را تحلیل یا توجیه كننده اراده جمعی یك ابزار نظری است.[17]
فوكو میگوید: اراده جمعی را هرگز كسی ندیده است و خود من فكر میكردم كه ارادة جمعی مثل خدا یا روح است و هرگز كسی نمیتواند با آن روبهرو شود... اما ما در تهران و سرتاسر ایران با ارادة جمعی یك ملت برخورد كردهایم و باید به آن احترام بگذاریم. چون چنین چیزی همیشه روی نمیدهد.[18]
مفهوم «توده مردم» یا «ملت» كه امام به كررات مبانی انقلاب اسلامی را بر روی آن حمل میكند و معتقد است تا زمانی كه «توده مردم» یا «ملت» با هم مجتمع باشند تمام موانعی را كه در مقابلشان است كنار زده و هیچ قدرتی نمیتواند كاری بكند. یعنی نمیشود بر یك ملت مطلبی را تحمیل كرد.[19] بر ساخته انقلاب اسلامی است و نمیتوان مشابهتی بین این مفهوم با آنچه كه امروز در فلسفه سیاسی غرب تحت عنوان «انبوه خلق» مورد توجه قرار گرفته است، پیدا كرد.
مفهوم «توده مردم» در اندیشههای امام و مبانی انقلاب اسلامی جمعیت هر جامعهای را كه از قشرهای متفاوت، طبقات و گروهای اجتماعی متنوع تشكیل شده است با همه تفاوتهای اجتماعی به هویتی واحد تبدیل میكند و از این هویت واحد مفهوم «روح جمعی» را كه در فلسفه سیاسی غرب اسطورهای بیش نیست، معنای حقیقی و واقعی میبخشد. آنچه میتواند چنین جمع متفاوتی را به سوی یك مقصود و هدف هدایت كند «دالّ مركزی این روح جمعی یعنی ولایت است و این همان معنایی است كه در فلسفه سیاسی غرب برای آن نشانههایی وجود ندارد.
در فلسفه غرب مفهوم «انبوه خلق، یكپارچه نیست بلكه متكثر و چندگانه باقی میماند، به همین دلیل است كه بر اساس سنت غالب در فلسفة سیاسی، مردم میتواند به عنوان قدرت حاكم فرمانروایی كند اما انبوه خلق نمیتواند»[20]
بزرگترین خطای فلسفه سیاسی غرب در فهم «تودة مردم» این است كه تصور میكند اجزای تشكیل دهندة مردم در اتحاد و هویت جدیدی كه به وجود میآورند خاصیت خود را از دست میدهند و با نفی یا كنار گذاشتن تفاوتهای خودم به همسانی بدل میشوند. بنابراین، یگانگیهای متكثر انبوه خلق با وحدت تفكیك ناپذیر مردم تضاد دارد.
این خطا از آنجا ناشی میشود كه بخش اعظمی از فیلسوفان غربی جامعه را «مركب حقیقی صناعی» تلقی میكنند. بدین معنا كه در تركیب صناعی كه خود نوعی تركیب حقیقی است اگرچه این تركیب طبیعی نیست، اجزاء، هویت خود را از دست میدهند و در كل حل میگردند. اجزا هم بالتبع و هم بالجبر استقلال اثر خود را از دست میدهند. مثل ماشین كه یك دستگاه مرتبط الاجزا است. اجزا به گونهای خاص با یكدیگر مربوط میشوند و آثارشان نیز با یكدیگر پیوستگی پیدا میكنند و در نتیجه آثاری بروز میكند كه عین مجموعه اثر اجزا در حال استقلال نیست. مثلاً یك ماشین اشیاء و اشخاص را با سرعت معین از محلی به محل دیگر منتقل میكند در حالی كه این اثر نه به جز خاصی تعلق دارد و نه مجموعه آثار اجزاء در حالت استقلال و عدم ارتباط است.
در تركیب ماشین همكاری و ارتباط و پیوستگی جبری میان اجزاء هست ولی محو هویت اجزاء در هویت كل در كار نیست بلكه كل وجودی مستقل از اجزا ندارد، در این تفكر جامعه نیز چنین است جامعه از نهادها و تأسیسات اصلی و فرعی تشكیل شده است. این نهادها و افرادی كه این نهادها به آنها وابسته است همه به یكدیگر وابسته و پیوستهاند تغییر در هر نهادی موجب تغییراتی در نهادهای دیگر است.[21]
در حالیكه در تفكر توحیدی جامعه مركب حقیقی از نوع مركبات طبیعی است ولی این تركیب، تركیب اجساد و اجزا نیست بلكه تركیب روحها، اندیشهها، عاطفهها، خواستها، ارادهها، نیاز، بینشها، گرایشها و در یك كلام، تركیب فرهنگی است نه تركیب اجساد و اندامها. انسانها هر كدام با اجساد خود وارد تركیب اجتماعی نمیشوند بلكه هر كدام با سرمایهای فطری و سرمایهای اكتسابی از طبیعت وارد زندگی اجتماعی میشوند، روحاً در یكدیگر ادغام میشوند و هویت روحی جدیدی كه از آن به «روح جمعی» تعبیر میشود مییابند. این تركیب خود یك نوع تركیب طبیعی مخصوص به خود است كه برای آن شبیه و نظیری نمیتوان یافت.[22] و این همان تركیبی بود كه در انقلاب اسلامی اسطوره سیاسی فلسفه غرب یعنی «ارادة جمعی» را نشان داد.
بنابراین در اندیشه امام مفهوم «توده مردم» به تنهایی به معنای مفاهیم دیگری چون جماعت، اقشار، طبقات، عامه مردم و امثال اینها كه اجتماعات متكثر را ترسیم میكنند نیست. بلكه «تودة مردم» عنصر مشتركی را قبول دارند كه این عنصر مشترك مجموع تفاوتهای به رسمیت شناخته شده را در «اراده عمومی» بیتأثیر میسازد و آن تفاوتها را علیرغم حقیقی بودن از صحنه اثرگذاری خارج میكند. در اندیشه امام «اراده جمعی» با هر شیئی همراه شوند آن شی فسادش كمتر است چرا؟ چون اراده جمعی عموماً معطوف به فساد نیست.
این مسئله در فلسفه سیاسی غرب معطوف به طبقه اقتصادی است یعنی مفهوم «انبوه خلق» در فلسفه سیاسی غرب مفهومی طبقاتی دارد. در این مفهوم كه عموماً تحت تأثیر فلسفه ماركسیسم است جامعه سرمایهداری گرایش به سادهسازی مفهوم انبوه خلق در مقولههای طبقاتی داشته و این مفهوم در شوژهای واحد یعنی پرولتاریا (طبقه كارگر) خلاصه میشود.[23] یعنی اراده عمومی اراده طبقاتی و ناظر به دیكتاتوری پرولتاریا است. زیرا جامعه سرمایهداری با تفكیك بین سرمایه و كار، بین كسانی كه دارایی مولد دارند و كسانی كه دارایی مولد ندارند، مشخص میشود. علاوه بر این، در این جامعه شرایط كار و شرایط زندگی افراد بدون دارایی ویژگیهای مشتركی پیدا میكنند.[24]
این اشتراك تحت تأثیر سرمایه مادی و اقتصادی است نه تحت تأثیر سرمایه فرهنگی، با تفاصیل مذكور باید تردیدی بخود راه نداد كه هسته اساسی تمامی استراتژیهای نفاق اهل فتنه مقابله با «اراده جمعی» یعنی سرمایه فرهنگی انقلاب اسلامی است. ما نباید از نفاق اهل فتنه غفلت كنیم. اصحاب این نفاق توانایی گردآوری تمامی ضد انقلابیون را حول استراتژیهای خود دارند. تفاوت نفاق اهل بدعت، نفاق اهل شبهه با نفاق اهل فتنه در این است كه شناخت دو نفاق اول بسیار آسانتر از شناخت نفاق سوم است. مولای متقیان در خطبه 93 نهجالبلاغه در جامعهشناسی فتنه و اصحاب فتنه میفرماید:
ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت
فتنهها هنگامی كه روی میآورند شبیه حق میباشند و موجب اشتباه میشوند و وقتی میروند هشیار میسازند.
ینكرن مقبلات و یعرفن مدبراتٍ
فتنهها ناشناخته میآیند، شناخته شده میروند.
یحمن حوم الریاح، یصبن بلداً و یخطئن بلداً
مانند گردباد میچرخند و شهری را ویران میسازند و شهری را وا میگذارند.
امام در ادامه این خطبه میفرماید: آگاه باشید كه نزد من بیمناكترین فتنهها برای شما فتنه بنیامیه است. چرا؟ چون:
فانها فتنهٌ عمیاء مظلمه، عمت خطتها و خصت بلیتها
زیرا كه فتنه بنی امیه فتنهای كور و تاریك است. همگان را در برمیگیرد.
و اصاب البلاءُ من ابصر فیها و اخطا البلاءُ من عمی عنها
مصیبتش خاص مؤمنان است و گرفتاریش به كسانی میرسد كه از آن آگاهی دارند و بیخبران از آن را آسیبی نمیرساند.
كسانی از چنین فتنههایی در امان خواهند بود كه با بصیرت؛ پشت چشم بینای جامعه یعنی امام سنگر بگیرند و تلاش كنند در گردباد این فتنه از سنگر امامت خارج نگردند.
چرا مقام معظم رهبری در مقابله با نفاق اهل فتنه پیوسته از مفهوم بصیرت بهره میگیرد؟ واژه بصیرت با مشتقات خود حدود 118 بار در قرآن تكرار شده است و این نشان میدهد كه چقدر خدای تبارك و تعالی به مفهوم بصیرت نظر داشته است.
در قاموس قرآن بصر و بصیرت تنها به معنی قوه بینایی بطوری كه مراد از آن بینایی چشم باشد، نیست. بلكه مهمترین وجوه معنای بصر و بصیرت در ادبیات قرآنی معنای بینایی دل است. اغلب مفسرین بصیرت را به معنای بینایی دل گرفتهاند و درك قلب را بصیرت میگویند.
بینایی دل با بینایی چشم تفاوتهای بنیادی دارد. در بینایی چشم عذر و بهانه میتوان آورد ولی در بینایی دل انسان، شاهد و حجت نفس خود انسان است. هرچند اگر عذرهایش را هم القاء كند اما خودش را نمیتواند فریب دهد. در سوره قیامت آیه 15 - 14 میخوانیم: بل الانسان علی نفسه بصیره و لوالقی معاذیره انسان شاهد و حجت نفس خودش هست هرچند عذرهایش را هم القاء كند.
انسان از تاریخ، رخدادها و از آنچه بر گذشتگان و اجداد وی آمده است عبرت نمیگیرد مگر اینكه اهل بصیرت باشد. عبرت مال اهل بصیرت است فاعتروا یا اولی الابصار، مو لای متقیان می فرماید : بالاستبصار یحصل الاعتبار (غررالحكم و درر الكلم، حدیث 4344) عبرت گرفتن با بصیرت عملی میشود.
صاحبان بصیرت هیچگاه گرفتار نفاق نمیشوند. چون میان بصیرت چشم و بصیرت قلب و دل آنها تناقض پیدا نمیشود. نفاق وقتی بوجود میآید كه انسان در بصیرت چشم و بصیرت قلب گرفتار تضاد و تناقض گردد.
پی نوشت ها
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سعید حجاریان، تلاقی جمهوریت و مشروطیت، مجموعه انتخاب نو، تحلیلهای جامعهشناسانه از واقعه دوم خرداد، به كوشش عبدالعلی رضایی و عباس عبدی، طرح نو، تهران، 1377، ص 48
[2]. ر.ك: حجاریان، همان، ص 50
[3] . حجاریان، همان، ص 65
[4] . ر.ك: ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری و دیگران ، انتشارات مولی، تهران، 1374 ، ص 267 به بعد
[5] . حجاریان، همان، ص 65 - 66
[6] . در جستجوی راه امام از كلام امام، دفتر سیزدهم، گروههای سیاسی، ا نتشارات امیركبیر، تهران، 1362 ، ص 257
[7] . همان، ص 258 ، 259
[8] . همان، ص 259
[9] . برای اطلاع بیشتر از ماهیت سخنان مطرح شده منافقین اهل شبهه در این كنفرانس رجوع شود به كتاب: كنفرانس برلین، خدمت یا خیانت، نوشته محمد علی زكریانی، طرح نو، تهران، 1379
[10] . ر.ك: الكساندر زینوویف، كاتاستاریكا، ترجمه عبدالرحمن صدریه، نشر آبی، تهران، 1369 ، ص 122
[11] . زینوویف، همان، ص 122
[12] . آیین انقلاب اسلامی، گزیدهای از اندیشه و آراء امام خمینی، ستاد بزرگداشت یكصدمین سال تولد امام خمینی، كمیته تبلیغات و انتشارات، تهران، 1378، چاپ ششم، ص 283
[13] . Multitude
[14] . آنتونیونگری، مایكل هارت، انبوه خلق، جنگ و دموكراسی در عصر امپراطوری، ترجمه رضا نجفزاده، نشر نی، تهران، 1387 ، ص 35 ، چاپ دوم
[15] . ر.ك: میشل فوكو، ایران: روح یك جهان بی روح، ترجمه نیكوسرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، تهران، 1379، ص 54
[16] . ر.ك: همان، ص 54
[17] . میشل فوكو، همان، ص 57
[18] . میشل فوكو، همان، ص 57
[19] . نقل به مضمون، آیین انقلاب اسلامی، همان، ص 283
[20] . آنتونیونگری و مایكل هارت، همان، ص 135
[21] . برای مطالعه بیشتر ر.ك: استاد شهید مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد 2 ، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، انتشارات صدرا، تهران، 1369 ، ص 335 الی 343
[22] . شهید مرتضی مطهری، همان، ص 337
[23] . ر.ك: مایكل هارت، آنتونیونگری، همان، ص 140
[24] . ر.ك: همان، ص 140