در دهه 1980 دولت ریگان برای مجاب کردن مردم آمریکا به پس زدن «سندروم ویتنام» (نگرش منفی مردم آمریکا به جنگ در دوران پس از جنگ ویتنام) و پذیرش مداخله بیشتر ایالات متحده، پروژه «مدیریت ادراک» را آغاز کرد، اما این ساختار پروپاگاندا که تا به امروز ادامه دارد، باعث شد که مردم آمریکا جنگ های بی پایانی را به جان بخرند.
گروه بین الملل، «مدیریت
ادراک» واژه است که به پروپاگاندای تبلیغاتی جنگ افروزان آمریکایی برای توجیه جنگ
های بی پایان خود در گوشه و کنار جهان اطلاق می گردد. رابرت پری، گزارشگر محققی که
تخصص زیادی در بررسی پرونده «ایران کنترا» داشته است و در این زمینه مقالات زیادی
را در دهه 1980 در آسوشیتد پرس و نیوزویک نوشته است، در این مقاله که در پایگاه
اینترنتی «کانسرتیوم نیوز» منتشر شده به بررسی پروژه پروپاگاندای جنگی جنگ افروزان
آمریکایی می پردازد که ابتدا در دولت ریگان در دهه 1980 شروع شد و در دولت های
بعدی آمریکا نیز تکرار شد. در ادامه قسمت اول این مقاله تقدیم می گردد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از «کانسرتیوم نیوز»، در دهه 1980 دولت ریگان برای مجاب کردن مردم آمریکا به پس زدن «سندروم ویتنام» (نگرش منفی مردم آمریکا به جنگ در دوران پس از جنگ ویتنام) و پذیرش مداخله بیشتر ایالات متحده، «مدیریت ادراک» را آغاز کرد، اما این ساختار پروپاگاندا که تا به امروز ادامه دارد، باعث شد که مردم آمریکا جنگهای بی پایانی را به جان بخرند.
برای درک این موضوع که چگونه مردم آمریکا خود را در دام ناکجا آباد امروزی اورولی (اشاره به داستان مزرعه حیوانات از جورج اورول) یافتند که مستلزم جنگ بی پایان در برابر مجموعه ای متغیر از دشمنان «شرور» است، باید به عقب برگشت و درباره جنگ ویتنام و ضربه ای که شورش بی سابقه مردمی علیه جنگ به نخبگان حاکم وارد کرد تفکر کرد.
در حالیکه در مواضع رسمی واشنگتن وانمود میشد که اعتراضات گسترده سیاست را تغییر نداده است، یک واقعیت وحشتناک در پشت این نمایش وجود داشت: برای اطمینان از حمایت مشتاقانه و یا حداقل موافقت توام با سردرگمی مردم با ماجراجویی های امپریالیستی آینده، نیاز به یک سرمایه گذاری عظیم در پروپاگاندای داخلی وجود دارد.
این تعهد نسبت به آنچه که خودیها آن را «مدیریت ادراک» می نامند، بصورت جدی توسط دولت ریگان و در دهه 1980 آغاز شد، ولی بصورت یک اقدام پذیرفته شده توسط دولت های پس از آن و از جمله رئیس جمهور کنونی باراک اوباما تکرار شد.
در این مفهوم، تبلیغ برای دستیابی به اهداف سیاست خارجی از آرمان دموکراتیکِ رای دهندگانِ آگاه پیشی می گیرد. نکته اصلی آگاه نساختن صادقانه مردم آمریکا از حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد است، مدیریت ادراک آنها توسط پروبال دادن به ترس در برخی موارد و ختثی کردن خشم در حالت های دیگر- بر مبنای نیاز دولت ایالات متحده است.
بنابراین، شما شاهد هیستری کنونی درباره «تهاجم» روسیه به اوکراین هستید، در حالی که در واقع غرب و از جمله نئومحافظه کاران ایالات متحده این بحران را برافروخته اند و به ایجاد فاجعه انسانی امروزی در شرق اوکراین کمک کرده اند، ولی همان افراد اکنون رئیس جمهور روسیه ولادیمیر پوتین را سرزنش می کنند.
با این حال، بسیاری از این فعالان سیاست خارجی ایالات متحده -که از مداخله محدود روسیه برای حمایت از روس زبانان در شرق اوکراین به خشم آمده اند-خواستار این هستند که رئیس جمهور اوباما یک جنگ هوایی بر علیه ارتش سوریه را به عنوان یک مداخله «بشر دوستانه» آغاز کند.
به عبارت دیگر، اگر روس ها از روس زبانان مجاور مرزهای خود حفاظت کنند که توسط رژیم کودتای اکراین که با حمایت ایالات متحده سرکار آمده بمباران می شوند، تبهکارانی خواهند بود که بخاظر کشته شدن هزاران غیر نظامی سرزنش می شوند، حتی اگر اکثر کشتارها توسط رژیم کیف و بوسیله بمباران کورکورانه و اعزام نیروهای شبه نظامی نئو نازی به مبارزات خیابانی انجام شده باشد.
در اوکراین، شرایط بحرانی از جمله سرنگونی خشونت آمیز رئیس جمهور قانونی منتخب در فوریه گذشته، مهم نیست. مساله تنها اختلاف کلاه سفیدهای رژیم کنونی کیف و کلاه سیاه های نژاد روسی و بخصوص پوتین است.
اما در سوریه استانداردهای کاملا متفاوتی اعمال می شود، جایی که یک شورش با حمایت ایالات متحده آغاز شد که از همان آغاز شامل مجاهدان تندروی سنی با کلاه های سفید و نیز دولت نسبتا سکولار سوری با کلاه های سیاه که با خشونت بیش از حدی به حملات پاسخ داد بود. اما مشکل برای این دوگانگی شسته رفته هنگامی بوجود آمد که یکی از نیروهای اصلی شورشی سنی یعنی داعش، شروع به تصرف خاک عراق و بریدن سر غربی ها کرد.
رئیس جمهور اوباما در مواجهه با آن صحنه های وحشتناک، اجازه ی بمباران نیروهای دولت اسلامی در عراق و سوریه را داد، اما نئو محافظه کاران و دیگر تندروهای ایالت متحده، با وجود این خطر که تخریب ارتش سوریه می تواند دروازه های دمشق را برای داعش یا جبهه ی النصره وابسته به القاعده باز کند، اوباما را تشویق به مقابله با رییس جمهور سوریه یعنی بشار اسد می کنند.
گمشده در ناآگاهی
ممکن است فکر کنید که مردم آمریکا شروع به شورش بر علیه این اتحادهای پیچیده و شلوغ می کردند که به مانند قصه کتاب «1984» نوشته جورج اورول، دشمنانی را یکی پس از دیگری شرور نشان می دهند. نه تنها این جنگ های بی پایان تریلیونها دلار از اموال مالیات دهندگان آمریکایی را را غارت کرده است، بلکه باعث کشته شدن هزاران سرباز آمریکایی و سیاه شدن تصویر آمریکا بوسیله شرارت های جنگی از جمله توسل طولانی مدت به شکنجه، ترور و کشتن کودکان و مردم بی گناه شد.
اینجا است که برای مطیع کردن و سردرگم کردن مردم آمریکا، شروع به استفاده از «مدیریت ادراک» می شود. در دهه 1980، دولت ریگان برای ضربه زدن به «سندروم ویتنام» مصمم بود، نفرتی که پس از آن سالهای خونین جنگ در جنگل های ویتنام و دروغ هایی که ناشیانه جنگ را توجیه می کرد، بسیاری از آمریکایی ها نسبت به جنگ داشتند.
تنفر مردم آمریکا از جنگ در دوران پس از جنگ ویتنام، نخبگان حاکم آمریکایی را بسیار نگران کرد
بنابراین، چالش دولت ایالات متحده این شد: چگونه اقدامات «دشمنان» را همواره سیاه و رفتار «خود» ایالات متحده را «سفید» ارائه دهیم. همچنین باید این تئاتر پروپاگاندایی در یک «کشور به ظاهر آزاد» با «مطبوعات ظاهرا مستقل» اجرا می شد.
با توجه به اسنادی که در چند دهه گذشته به بیرون درز کرده یا از طبقه بندی خارج شده است، از جمله پیش نویس فصلی منتشر نشده از تحقیقات کنگره در مورد پرونده ایران کنترا (فروش سلاح توسط دولت آمریکا به ایران در اواخر جنگ ایران و عراق که توسط مک فارلین انجام شد)، اکنون جزئیات زیادی درباره چگونگی اجرای این پروژه قابل توجه و مجریان کلیدی آن می دانیم.
شاید جای تعجب نداشته باشد که اکثر ابتکارات این طرح توسط سازمان اطلاعات مرکزی ابداع شد، سازمانی که تخصص فراوانی در دستکاری ذهنیت جمعیت هدف از طریق تبلیغات و اطلاعات غلط دارذ. اینبار تفاوت این بود که جمعیت هدف، مردم خود آمریکا بودند.
برای انجام این پروژه، رییس سازمان سیا در دولت رونالد ریگان یعنی ویلیام کیسی، برترین متخصص پروپاگاندای خود یعنی والتر رِیموند را برای مدیریت نیروهای بین سازمانی به ستاد شورای امنیت ملی فرستاد که وظیفه هماهنگی این استراتژی « دیپلماسی عمومی» را بر عهده داشتند.
رونالد ریگان سمت راست، ویلیام کیسی وسط
بسیاری از عاملان اطلاعاتی قدیمی، از جمله کیسی و رِیموند در حال حاضر مرده اند، اما شخصیت های با نفوذ دیگر واشنگتن که در این استراتژی عمیقا درگیر بوده اند زنده هستند، افرادی نئومحافظه کاری چون استالوارت رابرت کیگن، که اولین کار اصلی او در واشنگتن، ریاست دفتر دیپلماسی عمومی آمریکای لاتین در وزارت خارجه دولت ریگان بود.
در حال حاضر کیگن (از یهودیان اشکنازی و یکی از دو بنیانگذار پروژه «قرن جدید آمریکایی» که مانیفست نئومحافظه کاران آمریکا محسوب می شد) که عضو اندیشکده بروکینگز و یک مقاله نویس در واشنگتن پست است، همچنان متخصص ارائه طرح های سیاست خارجی مطابق چارچوب «آدم خوب/آدم بد» است که در دهه 1980 یاد گرفت. همچنین او همسر معاون وزیر امور خارجه در امور اروپا یعنی ویکتوریا نولاند است، کسی که طرح سرنگونی رئیس جمهور منتخب اوکراین یعنی ویکتور یانوکوویچ را در فوریه گذشته با یک استراتژی پروپاگاندای بسیار موثر سرپرستی کرد.
رابرت کیگن، از ماهرترین شاگردان ریموند در زمینه پروپاگاندا
در دوران ریاست جمهوری
ریگان، کیگن همکاری نزدیکی با الیوت آبرامز، دستیار وزیر امور خارجه در
امور آمریکای لاتین در مورد طرح های پروپاگاندا داشت. آبرامز پس از محکومیت
و سپس عفو در رسوایی پرونده «ایران-کنترا»، دوباره در شورای امنیت ملی
رئیس جمهور جورج دبلیو بوش ظاهر شد و مسائل خاورمیانه از جمله جنگ عراق و
بعد از آن «استراتژی دموکراسی جهانی» را اداره کرد. آبرامز در حال حاضر عضو
ارشد اندیشکده «شورای روابط خارجی» است.
اینها
و دیگر نئو محافظه کاران جزء سخت کوش ترین دانش آموزانی بودند که هنر
«مدیریت ادراک» را از امثال ریموند و کیسی آموختند، اما آن مهارتهای
پروپاگاندا به عنوان «دیپلماسی عمومی» و «جنگ اطلاعات» خیلی بیشتر گسترش
یافته اند، و اکنون تبدیل به بخش جدایی ناپذیر تمام طرح های سیاست خارجی
ایالات متحده شده اند