گروه مذهبی- محمد تقی فرجی، روز اربعين حسينى است و باز هم صداى پاى قهرمان كربلا، حضرت زينب كبرى (عليها السلام ) در كربلا به گوش مى رسد، حضرت زينب و خاندان اهل بيت عصمت و طهارت(عليهماالسلام) در سال شخصت و يك هجرى پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، در الآثارالباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده است و عبارت سيد ابن طاووس در اللهوف نيز، اين مطلب را تأييد مى كند.
به گزارش بولتن نیوز، ابن نما در مثيرالاحزان مى گويد، خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد. اهل بيت (عليهم السلام) به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر(ص) براى زيارت مرقد منور امام حسين(عليه السلام ) آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، حضرت زينب (عليها السلام ) در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه دار مىكرد مىگفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد. حضرت زينب(عليها السلام) افزون بر ويژگيها و فضيلت هاي شخصيتي، كه از خاندان وحي ارث برده بود، در به ثمر رساندن نهضت عاشورا، نقش فوقالعاده اى داشت. او پس از عاشورا، در كنار سرپرستي اسيران و حفظ جان امام سجّاد(عليه السلام) از خطرها، توانست انقلاب حسيني را با تحمّل زحمت هاي فراوان به پيروزي نهايي برساند و در انجام رسالت خويش، با صلابت و استواري ايستاد و نقش سنگين و رسالت خويش را به خوبي به پايان رساند، تا آيين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و انقلاب كربلا دستخوش تحريف نگردد.
هنگام ورود اسيران به كوفه، نخست مردم با شادماني به استقبال اسيران آمدند، ولي حضرت زينب(عليها السلام) با سخنان آتشين خود، اوضاع را دگرگون ساخت و كوفيان غرق ماتم شدند. او با كلمات ملكوتي، هم كوفيان را متوجه جنايتشان نمود و هم ماهيت قيام را روشن ساخت. انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام)، با قيام مختار، رهاورد بيدارگري حضرت زينب(عليها السلام) بود كه خشم مردم را بر ضد حكومت برانگيخت. همچنين حضرت زينب(عليها السلام) با نهيب خويش در كاخ عبيداللّه، وي را تحقير كرد و ماهيت انقلاب را نيز از دستبرد آن ناپاك حفظ نمود. هنگام ورود كاروان حسيني به شام، شهر غرق در شادي بود. يزيد مجلسي از سران كشوري و لشكري ترتيب داد. او با ديدن آل پيامبر(ص) از سر غرور و تفرعن، بر لبان و دندان امام حسين(عليه السلام) جسارت نمود، ولي حضرت زينب(عليها السلام)چنان خطبه اي منطقي و جانكاه ايراد كرد كه يزيد با سرافكندگي و از روي ناچاري، قتل سيدالشهدا(عليه السلام) را بر گردن ابن زياد انداخت. سخنان حضرت زينب(عليها السلام) در مجلس يزيد و سپس خطبه امام سجّاد(عليه السلام)، اوضاع دمشق را دگرگون كرد و بغض شاميان را به دوستي خاندان پيامبر(ص) و نفرت از يزيد مبدّل ساخت، فرجامي كه هرگز انتظار آن نمي رفت. آري، حضرت زينب(عليها السلام) اينگونه نقش خويش را در پيام رساني نهضت حسيني ايفا نمود و در پايان، سرافراز و پيروزمندانه، اما عزادار و سوگوار عزيزان خود، به مدينه بازگشت. عطيه عوفى مىگويد، با جابر بن عبد الله، به عزم زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم، جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت، تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت، دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت. من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت، يا حسين! سپس گفت، «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد، چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! و گفت، "فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا." من گواهى مىدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مىباشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دل هاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى، پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت. البته در پي واقعه دردناك كربلا، حضرت زينب(عليها السلام) مسئوليت سنگينى را عهده دار گرديد، زيرا امام حسين(عليه السلام)پديدآورنده نهضت بود، ولي ادامه دهنده آن خواهرش حضرت زينب(عليها السلام)بود. اندوه هاي دلخراش آن بانوي بزرگ مانعي بر سر راه ايشان براي رويارويي با دشواري ها و ايفاي رسالت بزرگش ايجاد نكرد. نهضت عاشورا با شهادت امام حسين(عليه السلام) به فرجام و هدف پاياني نرسيد، بلكه هدايت و رهبري آن به دست با كفايت دختر علي(عليه السلام) بود. حضرت زينب(عليها السلام) از جانب برادر اين وظيفه را يافته و امام(عليه السلام) طي وصاياي خود مسائل را به ايشان فرموده بود. عصر عاشورا هنگامي كه بانو زينب(عليها السلام) مشاهده كرد امام حسين(عليه السلام) روي زمين افتاده و دشمنان جنايتكار اطراف پيكر مطهّر وي را با هدف كشتن ايشان گرفته اند، از خيمه بيرون آمد و پسر سعد را سرزنش كرد و فرمود، «يابن سَعد! اَيُقتَلُ اَبُو عبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَيهِ؟» فرزند سعد! آيا ابوعبداللّه كشته مي شود و تو تماشا مي كني؟!
او هيچ جوابي نداد و روي از حضرت زينب(عليها السلام)برگرداند، ولي ايشان تلاش كرد تا شايد از كشته شدن امام حسين(عليه السلام)جلوگيري نمايد. از اين رو، خطاب به آن مزدوران نمود و گفت، «اَما فيكم مُسلِمٌ؟» آيا در بين شما يك نفر مسلمان نيست؟ باز هيچ كس پاسخي نداد59 زينب كبري(عليها السلام) فرياد برآورد، «وا اخاه! واسيّداه! وا اهلبيتاه! ليت السماء انطبقت علي الارض و ليت الجبال تدكدكت علي السهل» واي برادرم! واي سرورم! واي اهلبيت! اي كاش آسمان بر زمين واژگون مي شد! و اي كاش كوه ها خرد و پراكنده بر هامون مي ريخت. حضرت زينب(عليها السلام) با اين سخنان، در حقيقت، مرحله دوم نهضت را شروع كرد. از اين لحظه، وظيفه طاقت فرسا بر عهده او بود. از مردان ديگر كسي نمانده بود، و او بود و كودكان و امامى بيمار، غريب و تنها. ايشان براي انجام رسالت عظماي خود، نسبت به امام حسين(عليه السلام) رهسپار ميدان شد، بر بالين برادر رسيد، پيشاني را به خون برادر رنگين كرد، سپس دست خود را به زير پيكر مبارك و خونين سيدالشهداء(عليه السلام) گرفت و به آسمان نگاه دوخت و گفت، «خدايا! اين قرباني را از ما بپذير!» حضرت زينب(عليها السلام) استوار همچون كوه، در كنار امام زين العابدين(عليه السلام) و بانوان و كودكان داغديده، و در جوار قتلگاه شهيدان، نظاره گر غارت شدن و سوختن خيمه ها بود. ايشان سپس شام غريبان شهدا را در بيابان، با زمزمه هاي دلخراش عزاداري، با اشك و ناله در سوگ عزيزان و پرستاري از يتيمان، و با نماز شب و نيايش با پروردگار به صبح رساند. در روز يازدهم محرّم سال شصت و يك هجري، زنان و خواهران امام حسين(عليه السلام) و بازماندگان شهيدان، به همراه زينب(عليها السلام)و عليبن الحسين(عليه السلام) و كودكان، آماده حركت به سوي كوفه شدند. هنگام حركت، كاروان اسيران را از قتلگاه عبور دادند. وقتي چشم اسيران به بدن هاي غرقه به خون روي زمين افتاد، ناله هاي دردناك سر دادند. حضرت زينب(عليها السلام) در كنار بدن مقدّس امام حسين(عليه السلام)، رو به سوي مدينه نمود و ندبه هاي دلخراش سر داد، «وا محمّداه! بَناتُكَ سَبايا وَ ذُرّيتُك مُقَتّله، تسفي عليهم رِيحُ الصّبا، و هذا حُسينٌ مجزوزُ الَّرأسِ مِنَ القَفا، مَسلُوبُ العمامِةِ و الرِّداء...» اي پيامبر! اينان دختران شمايند كه به اسيري مي روند. اينان فرزندان شمايند كه با بدنهاي خونين، روي زمين افتاده اند و باد صبا بر پيكر آنان مي وزد! اي رسول خدا! اين حسين است كه سرش را از قفا بريده اند و عبا و ردايش را به غارت برده اند. پدرم فداي كسي كه سپاهيان او را غارت كردند، سپس خيمه گاهش را سرنگون ساختند! فداي آن مسافري كه ديگر اميد بازگشتش نيست! فداي آن عزيزي كه با لب تشنه شهيد شد و از محاسنش خون مي چكيد، قربان آن كسي كه جدّش رسول خداست و او فرزند هدايت است!
پدرم فداي كسي كه آفتاب براي او باز گشت تا نماز خود را بخواند! اين سخنان و ناله هاي حضرت زينب(عليها السلام) دوست و دشمن را تحت تأثير قرار داد و همگان را به گريه واداشت و در واقع، انقلاب ديگري در ادامه نهضت امام حسين(عليه السلام) توسط حضرت زينب(عليها السلام)، آغاز شد. حضرت زينب(عليها السلام) خطاب به مادرش فاطمه زهرا(عليها السلام) مى گويد،.اي مادر داغديده! اي دختر پيامبر! به كربلا نگاه كن!
حسينت را با سر بريده و دخترانت را با خيمه هاي غارت شده و سوخته بنگر! مادر! ببين دخترانت را كتك مي زنند! مادرم! اين حسين است كه در خون غلتيده، او را تشنه شهيد كرده و بدنش را با نيزه ها و سم اسبان سوراخ سوراخ كرده اند. اينان مورد ظلم حرام زادگان و آزادشدگان پدرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)قرار گرفته اند. پس از آن كه ابن سعدى اهل بيت امام حسين(عليه السلام) را از كربلا به عنوان اسير به سوي كوفه و سپس شام حركت داد، فرجام اين نوع رفتار با توجه به ظاهر حادثه، بايد به نابودي خاندان پيامبر(ص) و پيروزي حكومت امويان، مى انجاميد، اما نتيجه آن غير از اين شد. حضور فعّال اسراي اهل بيت در كوفه و شام، به ويژه خطبه هاي پرشور حضرت زينب(عليها السلام)، نتيجه را به گونهاي رقم زد كه در آخر، يزيد سرشكسته و مغلوب، مجبور گرديد اسيران را هر چه زودتر به مدينه برگرداند. آنچه سبب اين دگرگوني در دوران اسارت شد، دو برنامه عملي خاندان رسالت بود، يكي ايراد خطبه ها، آتشين حضرت زينب(عليها السلام) و ديگرى پرداختن به عزاداري براي شهيدان كربلا. اكنون حضرت زينب(عليها السلام) و كاروان او، در نقش سازمان تبليغات امام حسين(عليه السلام) عمل مى كنند و ادامه نهضت حسينى، به كف با كفايت آنان سپرده شده است. اسيران در حالي وارد كوفه شدند كه نيروهاي امنيتي عبيداللّهبن زياد سواره و پياده، راه هاي ورودي و خروجي شهر و كوچه هاي آن را تحت مراقبت قرار داده بودند، تا هرگونه حركت مشكوكي را مهار كنند.
از سوي ديگر، جارچيان و جاسوسان حكومت، ورود اسيران را به شهر اعلام كرده و مردم را براي تماشا دعوت نموده بودند. عبيداللّه از سوي يزيد، دستور يافته بود كه اهل بيت(عليهم السلام) را در شهر بگرداند تا با تماشاي مردم به آنان، قدرت حكومت خود را نمايان سازد. و تبليغات بني اميّه اسيران را خارجي معرفي كرده بود!! هنگامي كه سرِ مطهّر امام حسين(عليه السلام) و ياران ايشان را بر نيزه ها زدند و به همراه اسيران، با وضع دلخراشي در شهر كوفه گرداندند، امويان فضاي وحشت ايجاد كردند و شهر را در قبضه مأموران داشتند. نفس ها در سينه ها حبس گرديده بود! وچنين خفقان و استبدادى، فريادگري قهرمان و شجاع مي خواست تا مردم را عليه يزيديان برانگيزاند. در كاروان اسيران، حضرت زينب(عليها السلام) در كجاوه خويش به دنبال فرصت بود، تا ضربه مناسب را بر دشمن وارد كند، زينبي كه روزگاري براي زنان كوفه درس تفسير قرآن مي گفت و پدرش رهبري امّت را بر عهده داشت. كوفه قلب عراق بود و پنج سال پايتخت حكومت حضرت علي(عليه السلام) و حضرت زينب(عليها السلام) درد دل هاي حضرت علي(عليه السلام)را از كوفيان مي دانست و سست عهدي آنان را با امام حسن(عليه السلام) ديده بود، و نيز نامه هاي پي درپي همين مردم را به امام حسين(عليه السلام) و سپس عهدشكني ايشان را به ياد داشت. نوبت آن رسيده بود كه خطابه كوبنده و تاريخى كه تاريخ ساز خود را همچون پُتك بر فرق مردم ابن الوقت، فرود آورد. بُشربن خُزيم اسدي درباره خطبه حضرت زينب(عليها السلام)مي گويد، در اين روز، من به زينب دختر علي(عليه السلام) نگريستم. سوگند به خدا! كسي را مانند زينب، در سخنوري توانا نديدم، چنانكه گويي از زبان اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب(عليه السلام) سخن ميگويد. بر مردم نهيب زد، خاموش باشيد! با اين نهيب، نه تنها آن جماعت انبوه ساكت شدند، بلكه زنگ شتران نيز از صدا افتاد! آنگاه زينب(عليها السلام) پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيامبر و خاندان او، خطاب به آنان فرمود، "اي جماعت نيرنگ و افسون! و بي بهرگان از غيرت و حميّت! آيا بر ما گريه مي كنيد؟! اشك چشمتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد! مَثَل شما مَثَل آن زني است كه تار و پود تافته خود را درهم ريزد و رشته هاي آن را از هم بگسلد. شما سوگندهايتان را دستاويز فساد و نابودي خود قرار داديد. شما همانند سبزهاي هستيد كه در مزبله ها مي رويد، و يا چون نقرهاي كه روي گورها را بدان زينت كنند، داراي ظاهري فريبنده و باطني زشت و پليد. براي آخرت خود، بد توشه اي فرستاديد! با خشم خداوند، عذاب ابدي وي را به نام خود رقم زديد.
آيا شما (پيمان شكنان) براي حسين(عليه السلام) گريه مي كنيد؟ بسيار بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ گريبان گير شماست و لكّه اين ننگ
را هرگز از دامان خود نتوانيد شست! شما جگرگوشه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و سيد جوانان بهشت را كشتيدى همان كسي كه در جنگ پناهگاه شما بود و در صلح، مايه آرامش شما، در سختي ها، اميدتان به او بود و در ستيزه ها به او روي مي آورديد، آيا مي دانيد كه چه جگري از پيامبر شكافتيد، و چه پيماني گسستيد و چسان پرده نشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد و چه حرمتي از آنان دريديد و چه خون هايي را ريختيد؟! كاري كرديد كه نزديك است از هراس (اين حادثه) آسمان ها بپاشند! زمين ها بشكافند! و كوه ها فرو ريزند! آيا تعجب مي كنيد، اگر از جنايتتان آسمان خون ببارد؟! هيچ كيفري از كيفر آخرت براي شما خوار كننده تر نيست، خداوند از شتاب در كارها منزّه است، و از پايمال شدن خون (بيگناهي چرا) بهراسد، و او مراقب اعمال ماست و پيوسته در كمين ستمگران........." حضرت زينب(عليها السلام) خطابه را پايان داد. او كه با قلب داغدار سخن مي گفت و فجايع كربلا را شرح مي داد، هيجان شديد در كوفه ايجاد كرد، و وضع روحي مردم دگرگون شد. حضرت زينب(عليها السلام) با اين خطبه، تبليغات دروغين بني اميّه را، كه امام معصوم(عليه السلام) را خارجي معرفي كرده بود، خنثى نمود و مردم كوفه را به خاطر پيمان شكني، از خواب غفلت بيدار ساخت و براي كوفيان از كيفر الهي اعلام خطر كرد و تأثيري را كه ريختن خون هاي پاك در نظام هستي مي گذارد، روشن كرد. سخنان حضرت زينب(عليها السلام) مانند صيحه آسماني، محيط كوفه را فراگرفت و بر آن ملك و ملت، اثر جانسوز گذارد.
ايشان فاجعه كربلا را، كه با دست همان مردم بى بصيرت انجام يافته بود، شجاعانه بيان داشت و آنان را سخت نكوهش كرد، تا ابن زياد نتواند حقايق تلخ عاشورا و ماهيت قيام حسين(عليه السلام) را منحرف سازد. در پايان خطبه، آشوبِ در شهر و قيام مردم عليه حكومت احساس مي شد، بلكه در پي اين خطبه، هيجاني به وجود آمد كه ديگر آرام نشد، تا سرانجام، مردم گرد مختار، گر آمدند و دست به انقلابي زدند كه فرزند زياد و همه شركت كنندگان در جنايت كربلا را فرا گرفت و آنها را به دست انتقام سپرد. فرمانده نيروهاي نظامي براي جلوگيري از انقلاب عليه ستمگران، اسيران خاندان پيامبر(ص) را به «دارالاماره» مركز حكومت عبيداللّهبن زياد فرستاد. حضرت زينب(عليها السلام) همراه با خواهر خود و جمع خويش و در معيت امام سجّاد(عليه السلام) و ديگران به دارالاماره وارد شدند، در حالي كه پست ترين لباس را به تن داشت، تا او را نشناسند. ايشان بدون توجه به هيبت مجلس و عبيداللّه، به صورت زني ناشناس نزديك ديوار نشست و زنان گردش نشستند. ابن زياد پرسيد، اين زن كيست؟ كسي جواب او را نداد. او سه بار پرسش خود را تكرار كرد. در آخر، يكي از كنيزان ايشان پاسخ داد، اين زن زينب فرزند فاطمه(عليها السلام)دختر رسول الله است! طرز ورود حضرت زينب(عليها السلام)، كه همانند فرمانده پيروز، بدون اعتنا به ابن زياد وارد مجلس شد، براي عبيداللّه سخت ناراحت كننده بود. هنگامي كه وي حضرت زينب(عليها السلام) را شناخت، خشمش شديدتر شد و براي تشفّي قلب ناپاك خويش، به خاندان وحي اهانت نمود و گفت، خدا را ستايش مي كنم كه شما را رسوا كرد و كشت و دروغ شما را آشكار ساخت! دختر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در برابر اين ياوه گويي هاي او، پاسخي قاطعانه و كوتاه فرمود، «اَلحَمدُلِلّهِ الَّذِي اَكرَمَنا بِنَبِيّهِ مُحَمَّد(صلي الله عليه وآله) وَ طَهَّرَنا مِنَ الرِّجسِ تَطهِيراً اِنَّما يَفتَضِحُ الفَاسِقُ وَ يكذِبُ الفاجِرُ وَ هُوَ غَيرُنا» حمد خداوندي كه ما را به خاطر پيغمبرش شرافت بخشيد و از پليدي ها پاك گرداند. خداوند فاسق و دروغگو را رسوا مي كند و چنين كسي غير از خاندان ماست. ابن زياد، كه خود را سخت تحت تأثير سخنان و تحقيرهاي ايشان مى ديد، براي تازه كردن داغ حضرت زينب(عليها السلام)، با لحن استهزا آميزى پرسيد، كار خدا را با برادر و اهل بيت خويش چگونه يافتي؟! حضرت زينب(عليها السلام) با لحن رضايت مندانه و شجاعانه اى فرمود، «ما رَأَيتُ اِلاَّ جَمِيلا، هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ الُلهُ عَلَيهِمُ القَتل فَبَرَزُوا اِلي مَضاجِعِهِم وَسَيَجمَعَ اللّهُ بَينَكَ وَ بَينَهُم وَ تُخاصِمُونَ عِندَهُ...» از خداي مهربان جز خير و خوبي نديدم. اينان كسانياند كه خداوند لباس زيباي شهادت بر اندامشان پوشانيد، باعزّت به سراي باقي شتافتند، و به زودي خداوند شما و آنها را در حضور خود جمع مي كند و در محكمه عدل، داوري خواهد كرد. سپس فرمود، اي فرزند مرجانه! در آن روز، چگونه ميتواني به اين گناه عظيم پاسخ دهي؟ مادرت به عزايت بنشيند! اين نهيب كوبنده حضرت زينب(عليها السلام) آنچنان در مجلس طنين انداخت كه عبيداللّه را در برابر سران كوفه سخت تحقير نمود. ايشان اجازه نداد كه عبيداللّه جنايت خويش را به خداوند نسبت دهد و فرمود، اي پسر مرجانه! قسم به جانم! تو پسران ما را كشتي، به بانوان ما بي احترامي كردي، شاخه هايم را قطع و ريشه هايم را بريدي........بانوي بزرگ كربلا تا اينجا و ظيفه بنيادين خويش را در پاسداري از نهضت، به خوبي به انجام رساند و با ايراد خطابه آتشين در اجتماع مردم و سخنان كوبنده اش در برابر ابن زياد، به خوبي توانست مسير قيام خونين كربلا را از دستبرد حكومت امويان حفظ كند و افكار كوفيان را براي گرفتن انتقام از به وجود آورندگان آن حادثه آماده سازد. سخنان حضرت زينب(عليها السلام) لرزه بر اندام ابن زياد و كوفيان افكند و بر مردم آن اثري عميق گذارد و خاندان اموي را رسوا ساخت. هنگام نماز ظهر و در حالي كه مؤذّن اذان مي گفت، عبيداللّه دستور زندان كردن اهل بيت(عليهم السلام) را صادر كرد. خطابه حضرت زينب(عليها السلام) و نيز سخنان امام سجّاد(عليه السلام) و امّكلثوم و فاطمه بنت الحسين در كوفه و دارالاماره و نيز اعتراض هاي عبداللّه بن عفيف ازدي و زيدبن ارقم به مردم كوفه جرئت بخشيد و زمينه قيام برضد حكومت ظلم را فراهم ساخت و همانگونه كه حضرت زينب(عليها السلام) در خطبه خود براي كوفيان سرنوشت بني اميّه را تباهي دنيا و آخرت وعده داده بود، به زودي صورت پذيرفت و در زماني كوتاه، قاتلان امام حسين(عليه السلام)از جمله عبيداللّهبن زياد به قتل رسيدند، چراكه عراقي ها پس از سخنان شورانگيز حضرت زينب(عليها السلام) سخت پشيمان شدند و در فكر چاره رفع ننگ كشتن خاندان پيامبر(ص) برآمدند و با جنب وجوش هاي تازه عليه امويان، سرانجام دور مختار جمع شدند.
پس از فاجعه كربلا، يزيد بن معاويه از شنيدن شهادت امام حسين(عليه السلام)و يارانش شادمان گرديد. او به عبيداللّه نامه نوشت كه قافله اسيران را با سرهاي شهدا به شام بفرستد. ابن زياد با رسيدن نامه يزيد، كاروان حضرت زينب(عليها السلام) را همراه سرهاي شهيدان به شام فرستاد و خاندان امام حسين(عليه السلام) به سوي شام روان شدند. سخنان كفرآميز يزيد، كه در آن معتقدات اسلام را انكار كرد و انتقام گرفتن از پيامبر(ص) خدا را به ميان آورد و كشتن فرزندان پيامبر(ص) را در برابر شكست كفّار قريش در جنگ بدر قرار داد، با اينكه در مجلس اثري بسيار بد بر افكار مردن گذارد، ولي كمترين اعتراضي به وي صورت نگرفت. ناگهان زينب(عليها السلام) از گوشه مجلس، بار ديگر با سخنان كفر آلود يزيد به مقابله برخاست! ايشان در برابر ياوه گوي هاي وي، واكنش شديدي نشان داد و با منطق كوبنده خود، آن
مرد فرومايه را رسوا نمود. او حقايقي را كه طي ده ها سال به دست بني اميّه بر مردم شام مخفي گشته بود، نمايان كرد تا رسالت تبليغي و الهي خويش را عملي سازد. و با صداي رسا، خطبه اي آتشين ايراد كرد و فرمود، «اَلحَمدُلِلّه رَبِّ العَالَمِين وَ صَلّي اللّهُ عَلي رَسُولِهِ و آلِهِ اَجمَعِين، صَدَقَ اللهُ، كذلِكَ يَقُولُ: (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون، اَظَنَنتَ يا يَزيدُ! حَيثُ اَخَذتَ عَلَينا أقطارَ الَارضِ و آفاقَ السَّماءِ فَأصبَحنَا نُساقُ كما تُساقُ الاساري، اِنَّ بنَا عَلَي اللِه هَواناً... حَسُبنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَكِيل» حمد و ستايش خداي را كه پروردگار جهانيان است، و درود بر پيامبر و خاندان او باد! خداوند راست گفت، آنجا كه فرمود، سرانجام كار آنها كه بد عمل كردند به جايي رسيد كه آيات خداوند را دروغ شمردند و بدانها استهزا مي كردند. سپس فرمود، اي يزيد! آيا گمان كرده اي از اينكه ما را گرفتار ساختي و به صورت اسير در اين شهر و آن شهر گرداندي، اين كارها سبب بي مقداري ما و دليل قدرتمندي تو خواهد بود؟ و خداوند مدد كار توست؟! و با اين خيال، باد با غرور و نخوت، به اطراف خود مي نگري و امور دنيا را به كام خود مي بيني، در حالي كه حق شايستگان را به ناحق غصب كرده و دلباخته امور سطحي شده اي؟ و گمان داري كه قدرت و زندگي برايت خوشي هميشگي خواهد داشت؟! بر مركبي كه سوار شده اي آرامتر حركت كن! مگر فراموش كردي كه خداوند فرمود، «كافران نپندارند مهلتي كه به آنان داده شده به سودشان خواهد بود، بلكه به آنها فرصت مي دهيم تا بر گناه خويش بيفزايند و با رسوايي، به كام عذاب خوار كننده وارد شوند!» اي فرزند آزاد شدگان! بنگر اين از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده جاي دهي، ولي دختران پيامبر(ص) را در مقابل نا محرمان به اسارت درآوري و آنها را با دشمنانشان در شهرها بگرداني و پرده عصمت ايشان را پاره كني. و چگونه مي توان به كسي چشم اميد داشت كه جدّهاش جگر مرد بزرگ را با دندان خود پاره كرد و خون او را مكيد و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟! اي يزيد! اين جنايت هاي عظيم را انجام داده اي، آنگاه بدون اينكه خود را گناهكار بداني يا جنايت خود را بزرگ بشماري، مي گويي، «اي كاش پدران من بودند و فرياد ميكردند، اي يزيد! دست تو شل مباد؟»
آن وقت چوب خيزران بر لب و دندان سيد جوانان اهل بهشت مي كوبي؟ چرا چنين نگويي و اينگونه سرمست و مغرور نباشي؟! آيا ميداني چه زخم هايي بر دل ما وارد ساختي؟ چه خون هاي مقدّسي را از نسل پيامبر ريختي؟ و چه ستارگاني را از آسمان فرزندان عبدالمطلّب خاموش كردي؟ پروردگارا، داد ما را از دشمنان ما بگير، و خشم خود را شامل حال كساني بگردان كه خون هاي ما را ريختند و مردان ما را سر بريدند. اي يزيد! با اين جنايت عظيم، جز پوست و گوشت خود را پاره نكردي و به زودي بر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) وارد ميشوي. بايد پاسخ خون هاي فرزندان او را بدهي و حرمتي را كه از اهل بيت(عليهم السلام)و پاره تن او شكسته اي پاسخگو باشي، "گمان مكن آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه آنها زنده اند و نزد پرودرگار خود، مرزوقند.» اي يزيد! براي تو كافي است كه حاكم بر تو خدا باشد و خصم تو پيامبر(ش) با پشتيباني جبرئيل، آنگاه آنهايي كه تو را بر گردن مسلمانان سوار كردند، خواهند ديد كه ستمگران چه روزگار بدي دارند، و هر يك از شما جايگاهي بدتر از ديگري داريد. اي زاده معاويه! اگرچه روزگار مرا در شرايطي قرار داد كه با تو سخن بگويم، هرچند من تو را كوچكتر از آن مي دانم كه با او سخن بگويم، زيرا گناهان تو بزرگتر و توبيخ تو شديدتر از آن است كه آن را بر شمارم، اما چه كنم؟ چشم من از مرگ عزيزانم اشكبار، و دلها در فراق ايشان سوزان و بريان است. اي يزيد! حال هر چه در توان داري و هر فريبي كه مي تواني انجام بده، و در اين راه كوشش خود را به كار گير! به خدا سوگند! تو نمي تواني نام و وحي ما را خاموش سازي، و از اين راه به آرزوي دلت برسي، اين ننگ و عار را هم نمي تواني از دامن خود شستوشو دهي. آگاه باش! رأي و عقل تو بسيار ضعيف است و دوران زندگي ات به زودي سپري ميگردد و جمعت پراكنده ميشود. روزي خواهد آمد كه منادي خدا فرياد كند، لعنت پروردگار بر ستمكاران باد! اكنون من خداي را حمد مي كنم كه آغاز كار ما را با سعادت پايه ريزي كرد و فرجام آن را هم با شهادت و رحمت پايان بخشيد. از خداوند مي خواهم كه پاداش شهداي در راه ايمان و حقيقت را افزون كند و جانشيني ما را از آنها نيكو قرار دهد، زيرا او خداوندي بخشنده و پناهگاه ماست و او كارساز خوبي است. خطبه حضرت زينب(عليها السلام) در كاخ سبز يزيد، حقّانيت امام حسين(عليه السلام) و باطل بودن اعمال يزيد را آشكار ساخت. حضرت زينب(عليها السلام) در حالي خطبه را ايراد كرد كه قلبش داغدار عزيزانش بود، بازوهايش را بسته بودند و سر بريده امام حسين(عليه السلام) در ميان تشت در برابرش قرار داشت و شخصيت هاي كشوري و لشكري يزيد در مجلس حضور داشتند. دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) اينگونه يزيد را توبيخ و تحقير نمود و حتي او را «زاده هند جگرخوار» خواند! او انگشت روي گناهي گذارد كه راه هر گونه توجيه را براي يزيد بست، آنجا كه فرمود، «اي فرزند آزادشدگان! آيا اين از عدل توست كه زنان و كنيزان خويش را در پرده قرار دهي، اما دختران پيامبر(ص) را به عنوان اسير در مجلس نامحرمان حاضر سازي؟!
آري، حضرت زينب(عليها السلام) در اين خطابه، هم جنايت هاي يزيد را آشكار كرد و هم به او فرمود، «از جفاي روزگار است بر من كه مرا در شرايطي قرار داده است كه با تو سخن بگويم، هرچند تو كوچكتر از آني.» اين خطبه زمينه بيداري اهل شام را فراهم آورد و حكومت دمشق را دچار مشكلات سختي نمود. در كنار اين خطبه، ضربه ديگري، كه اعتبار و نفوذ يزيد را متزلزل ساخت، خطبه امام زينالعابدين(عليه السلام) بود كه بر پيكر حكومت او وارد شد نمود و بدينوسيله فرزند معاويه را نسبت به سرنوشت خود و حكومتش دچار وحشت نمود. خطبه منطقي و آتشين حضرت زينب(عليها السلام) در مجلس يزيد، حاضران را سخت تحت تأثير قرار داد، به گونه اي كه يزيد از روي ناچاري نسبت به حضرت زينب(عليها السلام) و زين العابدين(عليه السلام) و بازمانگان اهل بيت(عليهم السلام) اندكي نرمش و انعطاف نشان داد و از هرگونه واكنش سخت پرهيز نمود. يزيد از اطرافيان خود نظر خواست كه با اهل بيت(عليهم السلام) چه كند؟ هرچند بعضي از آنان از روي چاپلوسي گفتند، اينها را نيز به سرنوشت رفتگانشان مبتلا گردان، ولي نعمان بن بشير، كه در آن مجلس حضور داشت، به او گفت، اي يزيد! بنگر كه اگر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود، با آنان چگونه رفتار مي كرد. تو نيز همان رفتار را با آنان انجام بده. در هر صورت، مرحله دوم نهضت حسيني توسط زينب كبري(عليها السلام) رهبري و هدايت شد و آن بانوى بزرگ اسلام و قهرمان پهلوان كربلا، آنچه را لازم و گفتني بود، در خطبه هاى كوفه و شام بيان داشت و با خطبه امام سجّاد(عليه السلام)، رسالت آنان كامل شد و فرزند معاويه چنان در تنگنا قرار گرفت كه در ظاهر، پشيمان شد و جنايت و قتل امام حسين(عليه السلام ) را به گردن ابن زياد انداخت و او را در مجلس خود لعنت كرد و گفت، من به قتل حسين(عليه السلام) فرمان نداده بودم، ابن زياد اين كار را انجام داد. يزيد به خاطر حفظ موقعيت خود، با اسرا نرمش نشان داد و اجازه داد آنان چند روزي در شام عزاداري كنند. زنان آل ابوسفيان (در خرابه) به پيشواز اهل بيت(عليهم السلام) رفتند و دست و پاي دختران رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ميبوسيدند، هم آنان گريه و زاري مي كردند و سه روز عزارداري بپا داشتند. هند، همسر يزيد، گريبان چاك زد و ناله و سوگواري نمود. سرانجام، اسيران آل محمّد(عليهم السلام) در پرتو مجاهدت حضرت زينب(عليها السلام) و امام سجّاد(عليه السلام) و امّكلثوم(عليها السلام) و رسوا شدن خاندان اموي، با تكريم و احترام، به مدينه بازگشتند. آري، حضرت زينب(عليها السلام) و كاروان وي در مدت كوتاهي توانستند آنچنان افكار مردم را تكان دهند كه يزيد مجبور شد، هنگام خارج شدن ايشان از شام نوعي رفتار كند كه مخالف رفتار او هنگام ورود اسيران بود.