بعد از صراحت سحرخیز مبنی بر برائت ایشان و بخش هائی از اصلاح طلبان از رهبر فقید انقلاب اسلامی و ایضاً میراث سیاسی رهبر فقید انقلاب اسلامی، مجدداً همان بخش از اصلاح طلبان با ابتلاء به نسیانی مسبوق به سابقه می فرمایند: سحرخیز اساساً چه نسبتی با جنبش اصلاحات داشته تا اینک لزومی به برائت از ایشان باشد!؟
گروه سیاسی، به دنبال اظهارات جدید عیسی سحرخیز از روزنامه نگاران اصلاح طلب، که با بازتاب و واکنش های مختلفی مواجه شد، داریوش سجادی روزنامه نگار، مقاله ای در وبلاگ خود نوشته و به انتقاد از مطلب آقای سحرخیز پرداخته است.
به گزارش بولتن نیوز، سجادی در این مقاله، نسبت به واکنش اصلاح طلبان انتقاد کرده که چرا در برابر سخنان آقای سحرخیز موضع گیری نکرده اند.
در این مقاله آمده است:
اظهارات جدید «عیسی سحرخیز» مبنی بر«بی علاقگی اصلاح طلبان به رهبر فقید انقلاب اسلامی» و بازتاب آن ترجیعبندی است آشنا از سنتی نامیمون در سلوک سیاسی بخش هائی از متظاهرین به اصلاح طلبی که متاسفانه قهراً و کرهاً اصلاح طلبان متعهد و متقید به انقلاب اسلامی را نیز ناخواسته به این سلوک ناخجسته و مزورانه، ملوث کرده و می کنند!
وقتی در فردای دوم خرداد 76 به احتساب مصلحت سیاست و «تدبیر سعید» ستاره اقبال «اکبر گنجی» به اعتبار سلسله مقالات مهیج «عالیجناب سرخپوش» خوش می درخشید و طرفین «پـُز اکبر» را به یکدیگر می دادند و در فردای شاذگوئی «همان اکبر» مبنی «لزوم سپردن خمینی به موزه تاریخ» وقتی «شیدائیان اکبر» مورد ملامت قرار گرفتند که چرا از موضع اصلاح طلبی علیه ایشان موضع نمی گیرید؟ دوستان می فرمودند:
اکبر اساساً کی اصلاح طلب بوده تا لزومی به اعلام برائت از ایشان باشد!؟
وقتی در فردای دوم خرداد 76 همین بخش از متظاهرین به اصلاح طلبی با تشبث به نشریات اربعه «محسن سازگارا» و تولیدات بصری و نظری(!) «محسن مخملباف» از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی فخر ایشان را به زمین و زمان می فروختند! اما در فردای شهرآشوبی های 88 و اشاعه هجویات و ترهات این دو، همان «اسپانسرهای پیشین» مورد اعتراض قرار گرفتند که چرا از ایشان تبری نجسته و با ایشان مرزبندی نمی کنید؟ باز از موضعی حق بجانب می فرمودند: ایشان اساساً کی منسوب به جنبش اصلاحات بوده اند که اینک برائت از ایشان بر ذمه ما باشد!؟
اکنون نیز و بعد از صراحت سحرخیز مبنی بر برائت ایشان و بخش هائی از اصلاح طلبان از رهبر فقید انقلاب اسلامی و ایضاً میراث سیاسی رهبر فقید انقلاب اسلامی، مجدداً همان بخش از اصلاح طلبان با ابتلاء به نسیانی مسبوق به سابقه می فرمایند: سحرخیز اساساً چه نسبتی با جنبش اصلاحات داشته تا اینک لزومی به برائت از ایشان باشد!؟
علی ایحال بیرون از اصلاح طلب دانستن یا ندانستن افرادی مانند «عیسی سحرخیز» نمی توان این واقعیت را نادیده انگاشت که دلبستگی یا عدم دلبستگی به بنیان گذار جمهوری اسلامی امری عاطفی و احساسی نیست تا بشود یا بتوان سحرخیز و امثال سحرخیز را بدلیل بی التفاتی به ایشان مستوجب ملامت دانست.
بقول علی شریعتی: شناخت «علی» ذهنیت است و حُب «علی» احساس اما تشیع علی «عمل» است!
به همین قیاس خمینی و انقلاب خمینی نیز مانائی خود را مدیون تقید از سر عاطفه و شیدائی و هیجان و تب و احساسات به وجد آمده مشتی انقلابی جو زده، نیست.
مانائی خمینی و انقلاب خمینی مدیون دلالت عقل و عملگرائی مستظهر به شعوری است که مبانی معرفتی خود را از بطن ناب ترین معارف دین پژوهانه اخذ و احصاء کرده است.
هرچند نمی توان این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که در کانون انقلاب خمینی، بودند شیدائیان و جو زدگانی که همدلی و همراهی ایشان با خمینی و انقلاب خمینی قبل از دلالت عقلی و خود آگاهی فلسفی متکی بر هیجاناتی آدرنالیک و خلجانات عاطفی بود که بصورت طبعی با «مویزی» گرمی شان شد و با «غوره ای» سردی!
چیزی که باز «علی شریعتی» با ذکاوت هشدار آن را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آن گونه داده بود که: پیروزی قبل از «خود آگاهی» فاجعه است!
سحرخیز و امثال سحرخیز را نیز می توان از میانه چنان شیدائیانی کاوید که به اعتبار داغی احساسات و عواطف تحریک شده اش در 57 انقلابی شدند و با تقلیل و کاهش تدریجی و طبیعی آن هیجانات آنک ضد «انقلابی» شدند!
تا اینجای کار نیز قابل فهم است اما چیزی که در این میان نه قابل فهم و نه قابل اغماض است اصرار امثال ایشان در تصاحب مناصب نظام برآمده از انقلاب خمینی و اطعام فرصت طلبانه خود از خورشت نظام تا زمانی است که توان گریم خود را در قامت مومن به خمینی و انقلاب خمینی را داشته و از امکان حضور در مناصب نظام برخوردارند و در فردای خسته شدن شان از همه آن تظاهرها یا در فردای خوانده شدن دست شان توسط نظام ناگهان و از منتهی الیه اولترا اصلاح طلبی بانگ و فریاد برآرند که مسلمانی نیست و خمینی و انقلاب خمینی نیز آش دهان سوزی نیست!
محل مناقشه ناظر بر اصول فروشی محمول بر چنین سلوکی است که سالها بدون کمترین تقید به یک نظام و مختصات و مبانی معرفتی و سیاسی و اعتقادیش مزورانه و با ماسک خود را به آن کلیپس کرد و از پیاز حکومت خورده و فربه شده و در فردای بیرون شدن از آن نظام ناگهان یادشان بیفتد که اساساً سیستم سترون و متصلب و اصلاح ناپذیر است!
سه ماه پیش هم که همین جناب سحرخیز بند را آب دادند و در سوته دلی با دو تن از اصحاب بی بی سی فارسی، سحرخیز بدون روتوش را چهره آمائی کردند، با استناد به اصرار ایشان به رابطه «این همانی» بین خود و «مشارالیهما» خدمت شان معروض داشتم: «این کمال بی اخلاقی است وقتی از اساس دلبستگی به یک انقلاب و نظام برآمده از آن و رهبریش نداشته باشیم و آنگاه مسئولیت و مصادر و مزایای آن نظام را با رعایت تقیه پذیرا شویم!»
(نگاه کنید به مقاله زندانی های ذهن)
باز گلی به جمال بچه های «نهضت آزادی» که از همان سال 58 وقتی ناهمگونی خود و اعتقادات خود با خمینی و انقلاب خمینی را دیدند صادقانه از کلیه مناصب و مصادر حکومت کنار کشیدند و عطای نظام را به لقایش بخشیدند و بدون تظاهر و ماسک و گریم، خود را بیرون از نظام و منتقد نظام تعریف کردند.
این کمال «سفید چشمی» است که بدون انس و تعلق و تقید و الفت به نظام تا مهیا بودن اسباب سورچرانی و لقمه گرفتن از سفره نظام «پیاز نظام» را خورده و خود را فربه کنیم و بعد از بلند شدن «چوب نظام» یادمان بیفتد «آن را که خانه نئین است، بازی نه این است»!
35 سال است که حکومت و مناصب حکومت بتناوب و با نظارت و فیلترینگ «همیشه مورد اعتراض» شورای نگهبان نزد اصحاب سیاست دست به دست می شود و ایضاً همین اصحاب از هم اکنون خود را مهیای انتخابی دیگر و اشغال مناصبی دیگر در اسفند 94 می کنند. بر سفید چشمانی از این دست فرض است تا با تنبه از «پدیده سحرخیز» حد نگاه دارند و از فرصت انتخابات بمثابه «اسب تروآ» جهت ورود به نظام و تحصیل مزایای نظام بهره نبرند.
احراز و اشغال مسئولیت های حکومت اعم از وکالت تا وزارت و قضاوت هم تراز مربیگری تیم ملی فوتبال نیست که بتوان بدون تقید به ملیت و تابعیت و اهلیت و ایضاً تقیدات و تعهدات و حاجات و امهات و علائق و عوائد و سلائق فرد برویم «کی روش» نامی را از لیسبون بیاورم و سکان هدایت و مدیریت و سازماندهی و انتظام ملی پوشان فوتبال مملکت را در «کف با کفایت» (!) ایشان بگذاریم و بلکه چنان چینشی بمثابه انتخاب اعضا تیم ملی است که در کنار داب فنی موظفند از ادب اعتقادی و حمیت ملی نیز برخوردار باشند.
لازمه تصدی مسئولیت ها و مدیریت های حکومتی تقید حداکثری و اعتقاد به مبانی و مفاهیم و قوانین موضوعه کشوری در هر نظامی است.
این کمال بی معرفتی و پر روئی و بی آزرمی است که فرد بدون کمترین التفات و اعتقاد به ماهیت و واقعیت نظام و مختصات سیاسی و اعتقادیش سالوسانه و «سفید چشمانه» با اخذ شمایل «موش مردگی» و ماسک دلبستگی به نظام وارد حوزه مدیریت های کلان نظامی شوند که نه قلباً و نه عقلاً کمترین التزام و اعتقادی به آن ندارند.
برادران و خواهران سفید چشم!
بی التفاتی به سیستم حق مسلم شماست (!) اما این کمال بی اخلاقی و اصول فروشی است که بدون التفات به سیستم و با اشغال مناصب سیستم چشم طمع تان به پیاز حکومت باشد.
بر جمیع خواهران و برادران «سفید چشم» فرض است تا این معززین بدون اعتنا به ساختارهای صلاحیت یاب نظام، راساً و بدواً ، شخصاً دست از این مرد رندی برداشته و بی جهت برای ورود به ارکان حکومتی که تقید و تعهد و الفتی با آن ندارند آستین همت بالا نزنند.