به گزارش بولتن نیوز، هر چند بهاری در این مستند و در سطح و با نگاهی حق بجانب و از بالا می کوشد با بصری کردن خاطرات چند زندانی سابق، اثباتگر این نکته شود که زندانبانان در ایران با نگاهی ایدئولوژیک با زندانی برخورد کرده و به همین دلیل اهتمام شان را از طریق اعترافات اجباری صرف خرد کردن زندانی می کنند. اما برخلاف اهتمام بهاری، فیلم (اعترافات اجباری) به شفافی و صراحت و بدون توجه به کارگردان مسیر خود را از طریق تعهد به واقعیت طی کرده و در انتها بیننده منصف را به درکی واقع بینانه از سندروم کهنه و آشنای نفرتمندی دو جانبه در حد فاصل دو طبقه شبه مدرن و مذهبی می رساند.
بیننده خالی الذهن با رویت «اعترافات اجباری» و با فرض آنکه جمیع اظهارات زندانیان حاضر در آن فیلم را نیز برخوردار از صحت فرض کند در نهایت به یک نتیجه محتوم می رسد و آن این که: در چنان سیستمی «زندانی از این نوع» لزوماً مجرم یا متهم تلقی نمی شود تا زندان بانان در بازجوئی ها دغدغه کشف حقیقت از ایشان را داشته باشند. با فرض صحت ادعاهای زندانیان در فیلم مزبور می توان به این نتیجه منطقی رسید که نهایت دغدغه زندان بانان شکستن و تحقیر و تخفیف شخصیت زندانیانی است که از بعد طبقاتی در نقطه مقابل و مکان نفی ایشان واقع شده و زندان بان در پروسه بازداشت و بازجوئی و اخذ اعتراف در حال تشفی خاطر از طریق به ذلت کشاندن شخصیت زندانی خود اند.
در واقع در هرم قضائی موجود در ایران و در پروسه بازداشت و بازجوئی متهمان سیاسی ـ عقیدتی از جنس زندانیان موجود در فیلم مزبور، در نگاه بازجویان «زندانی» قبل از آنکه برای ایشان «متهم» باشد منشا «نفرت» است. نفرتی که به خودی خود تا آن اندازه ظرفیت دارد تا اهتمام زندانبان را صرف تحقیر و تخفیف و به ذلت کشاندن زندانیانش نماید.
اما بلافاصله این پرسش ذهن را می گزد که چنین زندان بانانی از نظر روحی و فرهنگی و هویتی چه دلیل و نیازی به چنین برخورد و مواجهه خوار کننده با زندانیان خود دارند؟
مانائی و ارزشمندی مستند بهاری در آن است که برخلاف قصد و نیت کارگردان در این فیلم بصورتی ناخواسته و با صراحت پاسخ به این پرسش نیز از زبان یکی از زندانیان سابق (رامین جهانبگلو) ارائه شده آنجا که جهانبگلو در تشریح نوع برخورد زندان بانانش به طعنه می گوید: ... واقعاً بعضی موقع ها به این فکر می کنی که (این افراد ـ اشاره به زندانبانان خود) با این سبک زندگی و وجودت مخالفن. می گن آقا جون تو آدم تمیزی هستی با سوادی هستی تو آدمی هستی بقول خودتون خارج درس خونده ای ما اصلا از این نوع آدما خوش مون نمی آد مثله نازی ها اینا رو باید اصلا از روی زمین پاک کرد.
بواقع جهانبگلو نیز ناخواسته بند را آب داده و ضمن حدیث نفس به صراحت اعترافی میمون را در اختیار بیننده قرار داده است که چنین اعترافی به وضوح می تواند از چرک های زیر پوستی جامعه ایران رونمائی کند.
جهانبگلو و امثال جهانبگلو از حیث فرهنگی و اجتماعی تعلق به خاستگاهی دارند که به اعتبار کسب مدرک دانشگاهی و اخذ نورم ها و فرم ها و گویش و نوع پوشش منطبق با تمدن غربی عموماً برخوردار از نگاهی فخرفروشانه و سفله انگارانه و خودبرتر بینانه نسبت به دیگر طبقات اجتماعی کشورشان هستند و بصورت تاریخی و غیر اخلاقی ایشان را ذیل جایگاه و پایگاه و منزلت خود تعریف کرده و می کنند.
«پرستوها به لانه باز می گردند» اثر ارزشمند «مجید محسنی» در سال 42 بُـرشی صریح و بی رحمانه در به تصویر کشیدن چنین اقشاری بود.
««« در آن فیلم «علی» كشاورزی است كه دومین فرزند خود را بر اثر كمبود امكانات درمانی از دست می دهد و او با فروش خانه و زمین و نیروی بازوی خود و مهاجرت به تهران موجبات تحصیل تنها فرزندش «جلال» را فراهم می كند. علی روزها عملگی می كند و شبها در لباس حاجی فیروز درمی آید تا مخارج تحصیل جلال را تأمین كند. جلال پس از پایان دوره دانشگاه برای ادامه تحصیل در رشته پزشكی به آمریکا می رود، و علی با همسرش به روستا بازمی گردند. موقعی كه چهار ماه به پایان تحصیل و بازگشت جلال مانده است علی با مشاركت مردم روستا به احداث درمانگاهی اقدام می كنند، اما پسر با ارسال نامه ای خبر می دهد كه قصد ازدواج دارد و بازنخواهد گشت. علی چاره را در این می بیند كه با ارسال صندوقچه ای محتوی خاك وطن و نامه ی مفصلی، كه جلال در حضور دوستانش متن كامل آن را قرائت می كند، تصمیم فرزند را عوض كند و نهایتاً جلال در موقع جشن و پایكوبی اهالی به روستا بازمی گردد.»»»
هر چند در فیلم مزبور «جلال» به وطن بازگشت و با لحاظ هم جنسی اش با مردم روستایش بدون لحاظ «باد داشتن بینی» و نگاه فخرفروشانه اهتمام خود را صرف طبابت هم دهاتی هایش کرد اما واقعیت آن است که در دنیای بیرون ازسینما و در جهان واقعی «جلال ها» یا هرگز بازنگشتند و اگر هم بازگشتند با نگاهی آغشته به چاشنی «عاقل اندر سفیه» نشسته در برج های عاج همواره مردم شان را به همین شیوه امروزین امثال جهانبگلو تحقیر می کردند که:
ما تمیزیم و آنها کثیف اند!
ما با سوادیم و آنها بی سواد اند!
ما خارج درس خونده ایم و آنها اصلاً درس نخونده اند!
ما شیک ایم آنها دهاتی اند!
ما متمدنیم و آنها غربتی اند!
این نگاه ظاهربینانه و بهیمیت اخلاقی یکی از قدیمی ترین روان نژندی موجود نزد طبقات مسمی به روشنفکری در جهان سوم است که ضمن ابتلا به «خود بینی خویش کامانه» ملاک داوری شان را متکی بر اصل «اصالت تمدن غربی» و به تبع اصالت هویت غربی و ظواهر غربی و گویش غربی و پوشش غربی کرده اند و با همین نگاه «از بالا به پائین» تحقیر کننده خاستگاه و زادگاه و فرهنگ و هویت خود و حاملان آن خاستگاه و زادگاه و فرهنگ و هویت بوده اند.
لذا چندان دور از ذهن نیست تا اینک ناظران نتیجه طبیعی چنین نگاه سفله انگارانه ای را در مستندی مانند مستند «اعترافات اجباری» به تماشا بنشینند و چندان هم غیر قابل فهم نیست که اینک اقشاری که سالها و به جفا از جانب «خودبینان خویشتن کام» مسمی به روشنفکر، تحقیر شدند و با ظاهرشان داوری شدند و کثیف خوانده شدند و بی سواد دیده شدند و خوار شدند اکنون که برخلاف انتظار آن «خود برتر بینان» همان به زعم ایشان بی سوادان و کثیفان و ریش داران و چرکان و غربتی ها و عقب افتاده ها و دهاتی ها، زمامدار مملکت شده و اینک قدرت و سکان هدایت کشور را در اختیار خود دارند. انتقام همه آن سال هائی را که از جانب جهانبگلوها و بهاری ها و سرکوهی ها و همه شبه روشنفکران تحقیر می شدند را با اتکای بر اندوخته طبیعی و قابل فهم «نفرت» شان از طریق خوار و ذلیل و تحقیر و شکستن امثال ایشان به شیوه اعترافات اجباری جبران نمایند.