به اتاق فرزندم سر زدم. مثل همیشه، بیخیال دنیا راحت سر جایش خوابیده بود. آه... فرزندان افغان را آخرین بار کدام مادر بوسید؟
راه افتادم که بروم سر کار. یاد این افتادم که چقدر امروز کار دارم. اما مهم این بود که امروز همه چیز سر جایش هست که این همه کار روی سرم ریخته. میشد امروز را مشغول تشیع جنازهی برادر شهیدم باشم و یا برداشتن آوارها از روی خانهای که قربانی ترور شدهاند.
یک ساعتی بود توی ترافیک گیر کرده بودم. اول فکر کردم تصادف شده، اما جلوتر که رفتیم دیدم خبری نیست و فقط بخاطر حجم زیاد ماشینها ترافیک ایجاد شده بود. همهی کسانی که توی تاکسی نشسته بودیم داشتیم غر میزدیم که چرا این خیابانها پهنتر نمیشود و یا چرا تعداد ماشینها را کنترل نمیکنند که اینطور ترافیک ایجاد میشود. اما خودمانیم، میشد این ترافیک برای دلایل دیگری باشد. مثلا بمبگذاری، مثلا ...
همهی همکارها آمده بودند. ولی میشد ادارهای نباشد که دوباره دور هم جمع شویم. میشد چندتا از همکارها امروز را درگیر اتفاق دیگری باشند. اما نه، همه چیز سر جایش بود. امن و امان.
به گزارش بولتن نیوز، حدود ساعت ده بود که همسرم زنگ زد. برای ثبت نام دانشگاه، توی پرداخت شهریه گیر کرده بود. پیش خودم گفتم چقدر شهریهها دوباره زیاد شده. به همسرم گفتم تا چند دقیقهی دیگر، پول را به کارتت میریزم. اما میشد که این امکان وجود نداشت. لازمهاش یک ویروس ساده بود توی سیستم بانکی.
موقع ناهار، رئیسمان آمد پیش ما. داشت از خاطرات سال 58 و 59 میگفت. از پاوه و سنندج. از اینکه دمدمای غروب به آن طرف نمیشد رفت توی خیابان. تله پشت تله و کمین پشت کمین بود که مردم را میبلعید. یاد این افتادم که امشب مهمان خواهر خانممان هستیم و همسر و فرزندم باید خودشان بروند آنجا. اما هیچ دلهرهای از این آمد و شد در دلم نبود.
وقت برگشتن با یکی از همکاران، یک ساعتی را پیاده گز کردیم. هوا آلوده بود. آخرهایش نفسمان داشت بند میآمد. اما میشد این بند آمدن از چیز یا چیزهای دیگری باشد. از دود انفجار باشد. از ترس گروگانگیری باشد. از ترور باشد.
میشد آنهایی که حتی اسمشان را هم نمیشود بخاطر تشویقشان بر سر زبانها انداخت، سر جایشان راحت خوابیده تا هر اتفاقی بیافتد. اما آنها بیصدا و آرام میآیند، بی آنکه اضطرابی در دل ما ایجاد شود کارشان را میکنند و آرام به کارشان ادامه میدهند.
چقدر غریبانه است که حتی نمیدانیم شما کی هستید تا از شما تشکر کنیم. البته این تنها خداست که اجر شما را خواهد داد. و چقدر این دنیا حقیر است برای تشکر از شما. درود بر شما...
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
النعمتان مجهولتان
الصحه والامان
دو نعمت هستند که نا پیدا هستند (تا از دست نروند قدرشان دانسته نمیشود)؛ تندرستی و امنیت........
خاضعانه دست دلاورمردان وزارت اطلاعات این سربازان گمنام امام عصر را میبوسم....
همیشه برقرار باشید