ميزان پرداختن امام
به تاريخ معاصر و ابعاد مختلف آن به گونهاي است كه ميتوان ادعا كرد بنياد
بينش سياسي آن حضرت به طور گسترده بر همين انديشه تاريخ پژوهي، استوار
گرديده است. امام علاوه بر مطالعات وسيع در تاريخ معاصر ايران، خود نيز در
خانوادهاي سياسي به دنيا آمد و پدر بزرگوار ايشان در بدو تولد او به شهادت
رسيد. امام در پاسخ به سئوال يك خبرنگار ايتاليايي كه در سال 57 از ايشان
پرسيد چه عواملي موجب يك رنسانس معاصر شيعي گرديده است، ضمن تكيه بر
يكي از خصلتهاي ذاتي تشيع يعني مقاومت كه خود به سبب اشراف امام بر تاريخ
تشيع ميباشد، به برخي از اين تحولات مهم تاريخ معاصر ايران اشاره
كردهاند: «يكي از خصلتهاي ذاتي تشيع از آغاز تاكنون مقاومت و قيام در
برابر ديكتاتوري و ظلم است كه در تمامي تاريخ تشيع به چشم ميخورد، هر چند
كه اوج اين مبارزات در بعضي از مقطعهاي زماني بوده است. در صد سال اخير
حوادثي اتفاق افتاده است كه هر كدام در جنبش امروز ملت ايران تأثير داشته
است. انقلاب مشروطيت، جنبش تنباكو و ... قابل اهميت فراوان است. تأسيس حوزه
علمي ديني در بيش از نيم قرن اخير در شهر قم و
تأثير اين حوزه در داخل و خارج كشور ايران و نيز تلاش روشنفكران مذهبي در
داخل مراكز دانشگاهي و قيام سال 42 ملت ايران به رهبري علماي اسلامي كه تا
امروز ادامه دارد، همه عواملي هستند كه اسلام شيعي را در سطح جهاني مطرح
ميكند.در جستجوي راه از كلام امام،دفتر شانزدهم،ص 37)
امام برخلاف بسياري
ديگر از علماي معاصر خويش كه نه تنها از تاريخ معاصر غفلت ميورزيدهاند،
بلكه نسبت به تحولات تاريخ اسلام نيز تأمل جدي روا نداشتهاند، به طور
گستردهاي به تاريخ رويكرد داشت. بر اين اساس، دانش تاريخ در انديشه امام
خميني (ره) معلوماتي منقطع از زمان حال نبود و بين ديروز و امروز در نظر آن
انديشمند فرزانه جدايي يافت نميشد. او ميكوشيد تا با مطالعه گذشته نه
تنها از تعاملات حوادث با خبر گردد، بلكه با ژرفا بخشيدن به انديشه خويش،
پاسخهاي مناسب براي چالشهاي موجود را نيز بيابد. تاريخ در نظر امام
انباني از
قصهها و افسانهها نبود بلكه مصباح هدايت و كانون روشنايي، درخشش و الهام
به حساب مي آمد و همچون استادي سقراط گونه ميماند كه ميطلبيد تا
افلاطونهايي در مقابلش زانوي ادب برزمين زده و از محضر پرفيضش بهره
بگيرند. امام (ره) در باب تاريخ انديشي معتقد بودند كه:« تاريخ معلم
انسانها است».
فرهنگ از ديدگاه امام خميني (ره):
از
ديدگاه امام خميني (ره) فرهنگ اساس سعادت يا شقاوت يك ملت است و رستگاري
هر جامعه از راه اصلاح و احياي فرهنگي امكان پذير است. از نگاه امام فرهنگ
داراي دو ساحت اصلي است. نخست بُعد فردي فرهنگ كه با انسان و سعادت او
ارتباط دارد و ديگري بُعد اجتماعي فرهنگ كه در عرصه حيات اجتماعي انسان ها
حضور دارد. به هر روي با اين نگاه فرهنگ موضوعي است ويژه انسان و ارتباطي
وثيق با هدايت و تربيت او دارد. از نگاه ايشان فرهنگ سازنده و پيشرو در
حوزه هاي فردي و اجتماعي سبب هدايت انسان ها و جامعه و تربيت الهي
هر دو خواهد شد. پويايي و سرزندگي فرهنگ از نگاه امام يكي از ويژگي هاي
اصلي فرهنگ است. به اعتقاد امام فرهنگ مشرق زمين اين توانايي رادارد كه
بدون تأثير از ساير فرهنگ ها نقشي فعال و پويا ارائه نمايد. ايشان در وصيت
نامه خويش درفرازي به نقشه دامنه دار استعمار غرب براي رخوت و ركود فرهنگي
جوانان به وسيله مظاهر فساد اشاره مي نمايند و آن را مغاير پويايي فرهنگي
مشرق و بخصوص ايران مي دانند.
از نگاه امام الگوي
خودباوري شرق يكي ازراه هاي پويايي و سرزندگي فرهنگ شرقي است و به همين جهت
در وصيت نامه خويش خطاب به جوانان ايراني مي فرمايند:« و بدانيد كه نژاد
آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروي كم ندارد اگرخودي خود را
بيابد.»(صحيفه نور، ج 21، ص 66)مدرنيته و مدرنيسم در ديدگاه امام، از ورود و
شرکت موفق درتوليد انديشه، ايجاد نشاط علمي،توسعه دولت رفاهي،تحکيم حقوق
شهروندي،آزادي هاي مدني،توسعه فرهنگي، تحکيم ارزش هاي انساني و آرمان هايي
مانند اينها، نه تنها درايران توفيقي به دست نياورد بلکه با حمايت بي چون و
چرا از رژيم
هاي استبدادي و جنايت هاي آنها عليه فرزندان اين مرز و بوم و توطئه عليه
فرهنگ ايراني، مقابله با باورها و ارزش ها و اعتقادات مردم و از همه مهم تر
چپاول ذخاير و منابع ملي به نوعي در ناکامي هاي الگوهاي توسعه و تجدد
ايران سهيم بود.
رهبر انقلاب : خيلي كارهاي فرهنگي بايد مي كرديم كه نكرديم
بخش
عمده فرهنگ، همان عقايد و اخلاقيات يك فرد يا يك جامعه است. رفتارهاي
جامعه هم كه جزو فرهنگ عمومي و فرهنگ يك ملت است، برخاسته از همان عقايد
است. در واقع عقايد يا اخلاقيات، رفتارهاي انسان را شكل مي دهند و به وجود
مي آورند. خلقيات اجتماعي، رفتارهاي اجتماعي را به وجود مي آورند و خلقيات
فردي، باعث به وجود آمدن رفتارهاي فردي مي شوند. بنابراين درست است كه
مقوله فرهنگ در موارد زيادي شامل رفتارها هم مي شود، ليكن اساس و ريشه
فرهنگ عبارت است از عقيده و برداشت و تلقي هر
انساني از واقعيات و حقايق عالم، و نيز خلقيات فردي و خلقيات اجتماعي و
ملي.
همه رفتارهاي فردي و جمعي ، تحت تأثير دو مجموعه عوامل است؛ يك مجموعه، آن
استعدادها و امكانات و اينهاست؛ هوش، توانايي ها و استعدادهاي مردم. بخش
دوم، آن عامل مؤثر و جهت دهنده ذهنيت است. مراد ما از فرهنگ، همان ذهنيت
هاست. هرجا كه من تعبير فرهنگ را به كار مي برم، مرادم آن معناي عامّ فرهنگ
است؛ يعني آن ذهنيت هاي حاكم بر وجود انسان كه رفتار هاي او را به سمتي
هدايت مي كند -تسريع، يا كند مي كند- اين، حداقل نيمي از عوامل تعيين كننده
و پيش برنده و جهت دهنده به همه رفتار هاست.
از هر كدام سؤال مي
كرديد چرا مبارزه مي كنيد، مي گفت وظيفه من است. امام گفتند، دستور ديني من
است. دشمن به كشور من تجاوز كرده، مرزها و ناموس مرا تهديد مي كند. ما ملت
زنده اي هستيم و بايد از خودمان دفاع كنيم. او مجموعه اي از باورهاي ذهني
را براي شما در ميان مي گذارد كه اعتقاد به خدا، اعتقاد به قيامت، اعتقاد
به شهادت، اعتقاد به دستور امام، لزوم اطاعت از امام، اعتقاد به متجاوز
بودن اين دشمن، اعتقاد به اينكه من ملتي هستم كه بايد از خودم دفاع كنم، در
آن هست. اين مجموعه در هم آميخته در هم تنيده اعتقادات ديني، در بيان او
بروز مي كند. شما
مي بينيد كه اين اعتقادات موجب شده است تا اين جوان بايستد، از آسايش خانه
اش، از زندگي، از تحصيل و دانشگاهش دست بكشد، به جبهه برود و جان خودش را
به خطر بيندازد؛ احياناً هم، كشته يا مجروح شود و تا آخر عمر با آن
بسازد؛.
حالا اگر در همين حالي كه اين جوان در اين ميدان، با اين حرارت مي جنگد، يك
نفر بيايد، بنا كند در اين باورها خدشه كردن و مثلاً بگويد، اينكه شما مي
گوييد اين دشمن، متجاوز است، چه تجاوزي؟ ما اول حمله كرديم! اين جوان مؤمن
آماده اي كه مثل گلوله سوزاني به سمت سينه دشمن حركت مي كرد، با اين تبديل
باورها، تبديل به چه مي شود؟ به يك موجود پشيمان، متزلزل، مردّد و احياناً
پشت به جبهه كرده، تبديل مي شود. من به اين نكته، متنبّه شدم كه اينكه مي
گويند «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء»6 معنايش اين است. آن عالم است
كه مي تواند محتواي ذهن انساني را تبديل
به چيزي كند كه از اين جسم از اين سخت افزار موجود بشري، يك انسان متعالي،
يك انسان پيشرو و يك انسان فعال و مقاوم بسازد.
يك عالم مي تواند
اين كار را بكند؛ «مداد العلماء»، واقعاً افضل از «دماء الشهداء» است. براي
خاطر اينكه همين جوانان طلبه ما در ميدان جنگ -آن گروه رزمي، تبليغي كه من
بارها آنها را در آنجا مشاهده كردم- به ميدان جنگ مي رفتند و انسان ها و
آدم هاي معمولي را تبديل به آدم هاي مقاوم مي كردند؛ انسان هاي سست را
تبديل به آدم هاي قرص، و انسان هاي متزلزل را تبديل به انسان هاي ايستاده
داراي مقاومت مي كردند. بحث فرهنگ است، بحث ذهن است، بحث قوه درّاكه انساني
است؛ بحث سازندگي شخصيت انسان هاست و خلاصه، بحث دل است.
مسئله اول كشور بايد فرهنگ باشد
بايد مسأله فرهنگ را با كليتش،
مسأله اول اين كشور به حساب آورد. ما اگر توانستيم فرهنگ اين كشور را با
پايه هاي مستحكم و قويم و نهادهاي صحيحي كه كارآيي لازم را داشته باشند،
پشتيباني و تقويت كنيم، كار اين كشور روي غلتك خواهد افتاد و پيشروي اين
كشور در همه زمينه هاي مورد نظر تضمين خواهد شد. چنانچه ما فرهنگ را اصلاح و
دنبال نكرديم، به احتمال زياد برنامه ريزي هايمان ابتر خواهد بود؛ يعني
مدتي تلاش مي كنيم، زحمت مي كشيم، اما نمي توانيم به نتايج قطعي آن اميدوار
باشيم.
يك ملت اگر زحمت نكشد، اگر تلاش نكند و اگر به خودش رنج ندهد، راحتي هاي
آميخته با آن رنج را هم به دست نخواهد آورد. راحتي ناشي از تنبلي را به دست
مي آورد، اما راحتي ناشي از تنبلي، مثل راحتي بيمار در بستر بيماري است كه
دراز كشيده، راحت است، كاري هم نمي كند، اما سالم نيست. راحتي ناشي از
زحمت و تلاش، مثل راحتي آن ورزش كاري است كه ورزشش را مي كند، رنج را مي
پذيرد، بعد مي آيد بدنش را شست وشو مي دهد، احساس آسايش، آرامش، قدرت،
روحيه باز و اقتدار جسماني و روحي مي كند.
فصل دوم: منشأ انقلاب اسلامي
«ألم
تر كيف ضرب الله مثلاً كل مهً طيبهً كشجره طيبه أصلها ثابأ و فرعها في
السّماء »1 خداي متعال براي اينكه جريان هاي زندگي و تاريخ را به درستي به
بشر بفهماند اين تمثيل را در قرآن كريم مي آورد كه هر پديده اي، هر
جرياني، هر فكري و هر واقعيتي در جامعه و در تاريخ در صورتي مي ماند و
بارور مي شود كه در اصل و ريشه، طيّب و پاكيزه باشد؛ مانند درختي كه طيّب و
پاكيزه است. يعني درختي كه در اصل، سالم است و دچار نقص و بيماري و آفت
نيست، و اين درخت در زميني كه مي تواند درختان را بارور بكند، غرس مي شود؛
اين چنين
درختي رشد مي كند و باقي مي ماند و در زمان خود شكوفا مي شود و در زمان
خود ميوه شيرين و مطلوب را مي دهد و انسان از آن بهره مي برد. يك حادثه، يك
پديده اجتماعي هم همين طور است. كلمه يعني همه پديده ها و همه حادثه ها و
همه انديشه ها و عقيده ها و خلاصه همه چيزهايي است كه در اين عالم به انسان
ارتباطي دارد.
كلمه، اگر طيّب باشد، اگر سالم باشد و اگر مانند نهالي كه
در سرزمين مناسبي غرس مي شود در سرزمين مناسب خود قرار بگيرد، رشد مي كند.
همه جريان هاي تاريخ را و همه حوادث را مي شود با اين ترتيب و با اين
معيار، نسبت به ماندن يا نماندنشان پيش بيني كرد. انقلاب ما بسيار عظيم و
بسيار بالاتر و برتر از تقويم ها و تقديرهاي ناظران بين المللي است. از
لحاظ بنيه، بسيار قوي است. به همين دليل با وجود اينكه عليه اين انقلاب،
تهاجم ها و ضربه ها و محاصره ها، بيش از همه انقلاب هايي كه من مي شناسم
بوده؛ آسيب پذيري اين انقلاب، از همه انقلاب هاي بزرگ دنيا
به مراتب كمتر بوده است.
انقلاب به يك فرهنگ غني نيازمند است منشأ اين انقلاب
در تدين و در ايمان است. ايمان مذهبي و اسلامي. ايمان مذهبي عبارت است از
تضمين و تأمين كننده بخشي از استعداد و توانايي هاي انسان كه بيشترين
تأثير را در انتخاب راه ها و پيمودن آنها دارد. ايمان مذهبي به انسان قدرت،
شجاعت، معرفت، استقلال، اتّكاء به نفس، ثبات و استقامت در ميدان هاي سرشار
از خطر مي دهد. ايمان، نقش واقعيات را به انسان، آنچنان كه هست، مي
نماياند. اگر انساني باايمان باشد، قدر و ارزش و مقدار پديده هاي مادي و
توانايي هاي آنها را مي شناسد و درباره آنها نه زياده
روي مي كند و نه كوتاهي. اين خاصيت ايمان است. انساني كه ايمان ندارد،
براي ارزش هاي مادي حسابي بيش از آن چه كه بايد باز كند، باز مي كند و پول و
مقام و قدرت و نظاير آن، در زندگي او نقش مي يابد.
انسان باايمان براي
پول و آسايش و رفاه زندگي اين دنيا، نقش مناسب آن را قائل مي شود و براي
معنويت، آخرت، رضاي خدا، بهشت و همه ارزش هاي معنوي ديگر كه خ رد انسان
آنها را درمي يابد، ارزش مناسب و جايگاه شايسته اي در نظر مي گيرد. ايمان
به معناي تدين و تعبد، نه ايمان به معناي مجرد خودش كه بگوييم ما آدم
باايماني هستيم، اما در عمل، نه اهل نمازيم، نه اهل تعبد و ذكريم، نه اهل
توجه به خدا و عمل كردن به هيچ يك از فرايضيم، فقط مي گوييم ما باايمانيم!
نه؛ من اصلاً اين ايمان را نمي گويم. اين ايمان، هماني است كه قرآن اشاره
مي كند: «قالت الاعراب
آمنّا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا» تسليم شديم. آن، تسليم شدن است،
نه ايمان آوردن. ملت ما ايمان اسلامي داشتند.
فصل سوم: فرهنگ و هنر ايران و انقلاب
آن
كساني كه تصور مي كنند انقلاب اسلامي ايران با ادبيات و با هنر سر و كاري
ندارد، ربطي ندارد، خيلي پرت از معركه اند، خيلي دورند و نمي فهمند اصلاً
چه دارند مي گويند و به كجا دارند مي گويند. اين انقلاب بيش از همه به يك
ادبيات قوي، به يك فرهنگ غني نيازمند است. ما امروز به يك زبان قوي، كه
داريم؛ و به يك فرهنگ عميق و تاريخي و غني، كه داريم؛ و به يك ذهنيت فرهنگي
در ملت مان و در همه مردممان، كه داريم؛ و به يك هنر سطح بالا، كه نداريم؛
به شدت نيازمنديم. همه ابزارهاي لازم هست، اما آن هنر برّنده
تيزي كه امروز بتواند اين ابزارها را سر هم كند و سوار كند و اين ظرف را
از محتواي فرهنگي اين انقلاب پر كند و ارائه بدهد؛ اين را ما نداريم. اين
مشكل بزرگ كار ماست و به اين به شدت نيازمنديم و بايد دنبالش باشيم. يك
نگاهي بكنيد به عنوان مقدمه اي در ذهنتان به صدر اسلام. اينها همان مفاهيم
اسلامي است، مفاهيم، مفاهيم صدر اسلام است.
آنچه كهنه نمي شود
مفاهيم است. كهنگي در همه چيز عالم مي آيد جز مفاهيم اصيل انساني، اينها
كهنگي بردار نيست. ابزارها عوض مي شوند، رابطه ها عوض مي شوند، شكل ها عوض
مي شوند، قالب ها عوض مي شوند، اما مفاهيم اصيل انساني هيچ وقت عوض نمي
شود. شرافت هاي انساني، كرامت هاي انساني، حسن ها و قبح هايي كه عقل انسان
آنها را تشخيص مي دهد، آنها عوض بشو نيست؛ و معرفت اسلامي همواره براي ما
يك معرفت نو است. خود اسلام از اول در يك قالب صددرصد هنري ارائه شده، و آن
قرآن است. قرآن از لحاظ زبان هنري يك چيز بي نظير و استثنائي است.
اينكه حالا به جاي خود قرآن، ايده و ادبيات ابتدايي و اولي
فكر و انقلاب، يك چنين ادبيات راقي و بالايي بوده، علاوه بر اين خود رسول
اكرم از ظرفيت هاي بالاي ادبي سعي مي كرده استفاده كند. پيغمبر هم در كلمات
خودش، هم در كلمات رهبران اسلام در آن روزگار -صحابه بزرگ و پيشوايان و
اينها- و هم علاوه بر اينها از شعر شعرا. پيغمبر از شعر شعرا كه آن روز شعر
رائج ترين و برّنده ترين ابزار فرهنگي بود، تا آن جايي كه ممكن بوده
استفاده كرده.
پيغمبر اكرم روي شعر، شاعر، جذب شاعر، وادار كردن شاعر به شعر، لبخند زدن
به شاعر، تحسين كردن شاعر و ارزش كردن شعر، آن همه سرمايه گذاري مي كند؛ كه
اين در صدر اسلام و در زندگي پيغمبر كاملاً مشهود است. آن هم در جامعه اي
كه چيزهاي زيادي، تجملي و غيراصولي اصلاً مطرح نبود، و جامعه اي كه سياحتش
جهاد است، عزلتش جهاد است، كه در روايات گوناگوني هست، هركس مي خواهد از
دنيا بهره ببرد، برود جهاد كند؛ هركس مي خواهد سياحت كند، برود جهاد كند.
پيغمبر شعراي اسلام را تشويق مي كرد كه بروند به مقابله با آنها تا فقط
حرف آنها در تاريخ ثبت نشود و اسلام در
مقابل اين حربه تاريخي ماندگار كه اسمش شعر است، بي دفاع نماند. اين، صدر
اسلام است. خب حالا ما در انقلاب خودمان هم، به اين ظرفيت بالاي هنري و
توان بالاي هنري نيازمنديم.
بر فرد و جامعه مدگرايي افراطي، آفت جامعه اسلاميطبيعت
انساني گرايش به كمال دارد. زيبايي به عنوان مصداقي از كمال، مطلوب انسان
است و مي كوشد تا خود و محيط زيست و زندگي اش را زيبا نمايد. يكي از علت
هاي آباداني و عمران زمين و تغيير و تصرف در آن كه ماموريت الهي انسان نيز
است، بهره مندي از زيبايي هاي آن و تبديل زشتي ها به زيبايي هايي است كه
مطلوب و مناسب انسان است. اما انسان موجودي زياده خواه، ظلوم و جهول است و
به سبب همين خصوصيات و مانند آن، در همه چيز افراط و تفريط مي كند و گرايش
طبيعي و
فطري، به بلا و آفتي براي او و جامعه اش تبديل مي شود. از جمله اين افراط
گرايي را مي بايست در سبك زندگي دانست كه در آن مدگرايي چيره است و شخص و
يا جامعه اي گرفتار آن مي شود و رويه اسراف و تبذير و افراط را درپيش مي
گيرد.
كمال گرايي انسان، خاستگاه ابتدايي مدگراييانسان موجودي كمال
گراست؛ لذا از هر چيزي كه نقص است گريزان بوده و بيزاري مي جويد و مي كوشد
تا هر كمبودي را جبران و با تلاش و كوشش به كمال برسد. خداوند در آيه 6
سوره انشقاق خود را به عنوان كمال مطلق، غايت سير وجودي و حركت ها و تلاش
هاي انسان معرفي مي كند.
كمال گرايي انسان، در اشكال گوناگون تحقق مي يابد. از جمله علل گرايش انسان
به زيبايي در خود و پيرامون را مي بايست درهمين كمال گرايي او جست وجو
كرد؛ زيرا زيبايي را كمال مي داند و بدان سو گرايش مي يابد.
زيبايي
به معناي نظم و هماهنگي اي است كه همراه عظمت و پاكي، در چيزي باشد و عقل و
تخيل و تمايلات عالي انسان را تحريك كند و لذت و انبساط در او پديد آورد.
هرچند كه درك زيبايي، نسبي است، ولي مي توان يك سطح مشتركي را در همه انسان
ها شناسايي كرد. از اين رو اكثريتي به چيزي متمايل مي شوند كه آن را زيبا
مي دانند، هر چند كه در تحقق زيبايي در آن
چيز با هم اختلاف دارند. (فرهنگ فارسي، ج 2، ص 1768، «زيبايي»)
بي گمان، مدگرايي با تعريفي كه از آن ارائه مي شود، تلاش انسان كمال گرا
براي رسيدن به تماميت كمال زيبايي است؛ با اين همه در فهم درست مفهومي يا
مصداقي آن، گاه به خطا و اشتباه مي رود و در اين ميان از مسير تعادل بيرون
رفته و راه افراط و اسراف و ظلم را مي پيمايد.
خداوند انسان را براي تلاش هاي بي پايانش براي رسيدن به هر كمالي (به درستي
يا اشتباه) موجودي جهول و ظلوم معرفي مي كند؛ (احزاب 72) چرا كه با آنكه
در ذات و فطرت انسان همه دانش ها و علوم كمالي سرشته شده (بقره 31) ولي بي
آنكه علوم و دانش هاي كمالي خود را فعليت بخشد، از روي جهل و بي خردي و عدم
به كارگيري عقل، گام برمي دارد و تلاش نمي كند كه نخست با تعقل و خردورزي
درباره چيزي، علم درست و مناسبي به دست آورد و سپس حركت كند، بلكه بي توجه
به تعقل عمل مي كند.
شايد همين ظلوم و جهول بودن انسان، عامل بسياري از خلاقيت ها و ابتكارات
انساني باشد كه گاه به سبب همين دو عنصر جهول و ظلوم بودن، آسيب هاي جدي به
خود و محيط زيست يعني زمين مي زند. خداوند در آيه 41 سوره روم مي فرمايد
كه به خاطر فعاليت هاي انساني، در دريا و خشكي فساد پديدار شده است؛ زيرا
اين انسان تلاش مي كند تا كمالي را به دست آورد و به سبب همان جهول و ظلوم و
نيز عجول بودن (اسراء 11) اختراعات و ابتكارات و نيز تصرفات و تغييرات در
زمين انجام مي دهد كه آسيب جدي به فرايند طبيعي زمين مي زند و آن را دچار
فساد و تباهي مي كند. به هر حال، خاستگاه ابتدايي
مدگرايي را مي بايست در كمال گرايي انسان و صفاتي چون خلاقيت، جهول، ظلوم و
عجول بودن انسان جست وجو كرد؛ چرا كه مي كوشد تا تماميت كمال زيبايي را با
علم و خلاقيت خود به دست آورد و عجولانه و بي خردانه دست به تغيير و تصرف
در هستي مي زند و از حد مي گذراند و به خود و ديگران آسيب مي رساند.
دين
اسلام به عنوان يگانه ديني كه فرا زماني، فرامكاني و ابدي است براي تمام
زمان ها و زمين ها دستورات و آموزه هاي تازه و نو به نو آورده است. به
عبارت ديگر از آنجا كه اسلام براي زندگي اين جهاني و آن جهاني بشر آمده است
علاوه بر ارائه برنامه هاي معنوي؛ به فراخور پيشرفت و توسعه زندگي مادي
بشر، برنامه هاي مورد نياز ارائه كرده است.
جامعه اسلامي كه مي بايد مردم در آن با كمال آرامش، به تمام حقوق و خواسته
هاي قانوني خويش دست يابند لازم است در تلاش براي برآورده سازي حداكثري اين
خواسته ها باشد. براي تحقق اين هدف، در مفاهيم ديني، دستورات مختلفي بيان
گرديده است از جمله اين كه مسلمانان را بر تدارك روزافزون توانمندي هاي
نظامي، تحريض كرده تا اين كه حداقل، مرزهاي جامعه مورد طمع و تعرض دشمنان
واقع نشود و مردم هميشه آسوده خاطر باشند.
بدون ترديد دشمنان جوامع اسلامي به اقتضاي هر زمان ممكن است براي تهديد اين
جوامع از ابزارهاي همان زمان بهره گيرند. گاه ممكن است اين موضوع مسائل
نظامي و به تعبيري لشكركشي باشد و گاه ممكن است مسائل سياسي و گاه اقتصادي و
گاه هم ممكن است مسائل فرهنگي را اهرم و ابزاري براي مبارزه با جوامع
اسلامي قرار دهند كه طبعا به اقتضاي هر كدام مي بايد با بهره گيري از
فرامين و آموزه هاي ديني، دشمنان را ناكام كرده و كار خود را به پيش ببريم.
در دنياي امروز بر همگان روشن است كه دشمنان اسلام، جبهه مبارزات را متوجه
مسائل فرهنگي كرده اند و مسائل نظامي در درجات بعدي از اهميت براي آنان
قرار دارد لذا ضرورت دارد تا در اين زمينه توجه تام صورت گيرد و به اين
فراخور برنامه هاي ما نيز متغير و موثر گردد. خداوند در قرآن كريم خطاب به
جوامع اسلامي مي فرمايد: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم»
انفال /60 (اي مسلمانان) تا مي توانيد در برابر آنها (دشمنان) نيرو و اسب
هاي آماده و زين كرده، بسيج كنيد تا با آن، دشمن خدا و دشمن خودتان. اگر
تنها به لفظ صريح اين
آيه توجه كنيم، تنها بهره اي كه خواهيم برد اين خواهد بود كه جوامع اسلامي
در زمينه مسائل نظامي بايد خود را براي دفع و رفع حملات دشمنان، آماده
نمايند تا اين كه دشمن توان بر حمله به مسلمانان را نداشته باشد و از آنان
بترسد. هر چند در نگاه اول، اين برداشت خوب جلوه مي نمايد اما به اعتقاد
برخي مفسران، اين آيه علاوه بر اشاره به تجهيز نظامي مسلمانان (به انواع
تسليحات و شگردهاي جنگي) اشاره به مسائل فرهنگي نيز دارد و توصيه اين آيه
در حوزه فرهنگ اين است كه ما بايد در اين حوزه نيز كاملا مجهز شده تا از
ترفندها و شگردهاي افسون گرانه فرهنگي عصر خويش در
امان بوده و فرهنگ خود را از غارت رهزنان فرهنگي نجات دهيم. به عبارت ديگر
اين آيه بر آمادگي فرهنگي مسلمانان نيز تأكيد مي نمايد.
««رباط» به معني بستن و پيوند دادن است سپس به همين تناسب به معني محافظت
و مراقبت به طور كلي آمده است، و «مرابطه» به معني محافظت مرزها و همچنين
به معني مراقبت از هر چيز ديگر مي آيد.» تفسير نمونه ج 7 ص 221 از اين رو
نمي توان موضوع محافظت و مراقبت را به مرزهاي يك سرزمين محدود ساخت و از
اين آيه تفسيري جزئي ارايه كرد. بلكه اين محافظت شامل تمام عرصه هاي
اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و... است كه پاسداشت آن براي جامعه ضرورت دارد.
اين مفسر قرآن، در معناي «قوه» چنين فرمودند:كلمه «قوه» نه تنها وسائل جنگي
و سلاح هاي مدرن هر عصري را دربر مي گيرد،
بلكه تمام نيروها و قدرت هايي را كه به نوعي از انواع در پيروزي بر دشمن
اثر دارد شامل مي شود؛ اعم از نيروهاي مادي و معنوي از قدرت هاي اقتصادي،
فرهنگي، سياسي كه آنها نيز در مفهوم «قوه» مندرج هستند و نقش بسيار موثري
در پيروزي بر دشمن دارد نيز نبايد غفلت كرد». همان ص 222 بنابراين اگر در
آيه مذكور تعبير به «قوه» شده است به معناي وسيع كلمه شامل هر نوع توان اعم
از علمي، سياسي، نظامي، فرهنگي و... است كه جامعه براي حفظ و دفاع از
موجوديت خود بايد به آن مجهز گردد.
مصاديق آمادگي فرهنگي:
1- تقويت باورهاي ديني
اولين
و مهم ترين گام و به تعبيري، بارزترين مصداق آمادگي فرهنگي اين است كه
دستگاه هاي متولي امر فرهنگ، براي ارتقاي داشته هاي فرهنگي جامعه در تلاش
باشند و باورهاي ديني را تقويت نمايند تا اين كه مردم در برابر هجمه هاي
فرهنگ هاي غيرخودي در امنيت باشند.
2- هجمه به فرهنگ هاي منحط
آنچه نبايد مورد غفلت باشد اين كه، ما
نبايد هميشه در قبال فرهنگ هاي منحط دنيا (از جمله فرهنگ منسوخ غربي) موضع
انفعالي و به تعبيري، برخورد دفاعي داشته باشيم بلكه در دنياي كنوني كه
فرهنگ هاي غيرخودي رنگ باخته و در آزمون فرهنگي، رفوزه شده اند، بايد از
موضع فعال و به تعبيري، هجومي عمل كنيم تا بتوان ضمن به چالش كشيدن اين
فرهنگ ها، هر روز غناي فرهنگي خود را بيشتر اثبات كنيم و از كيان آن صيانت
نماييم.
3- بهره گيري از ابزارها و صنايع فرهنگي
درعصر كنوني كه عصر
انفجار اطلاعات و به عبارتي عصر رسانه ها نام گرفته است مي توان از جمله
مصاديق آمادگي فرهنگي را بهره گيري از ابزارها و به تعبيري صنايع فرهنگي
دانست كه نقش بسيار مهم و تعيين كننده اي در مسائل و مبادلات فرهنگي دارد
به گونه اي كه ديگر نمي توان بدون آن، به ترويج و تثبيت مفاهيم فرهنگي
اقدام نمود. به عبارت ديگر، همان گونه كه در آمادگي نظامي بايد به تازه
ترين و پيشرفته ترين تسليحات مجهز گرديد؛ در حوزه فرهنگ و كم و كيف ادوات و
صنايع فرهنگي هم بايد به روز بود و از آن به درستي بهره
جست.
4- برنامه ريزي فرهنگي (مهندسي فرهنگي)
دستگاه هاي فرهنگي مي
بايد براي پاسخ گويي صحيح به نيازهاي فرهنگي جامعه، برنامه ريزي و به
تعبيري مهندسي فرهنگي داشته باشند تا بتوان ضمن بدست گرفتن نبض فرهنگ خودي،
نسبت به آن مصونيت نيز ايجاد نمود.
پاسداري از ارزش هاي فرهنگي بومي و ملي
به
همان سرعت و با همان اقتداري كه انقلاب اسلامي ايران درحال گسترش به تمام
جهان است، استكبار جهاني و دشمنان پيدا و پنهان انقلاب هم بيكار نمي نشينند
و سعي دارند به خيال واهي خود در راه اشاعه اين فرهنگ ناب اسلامي به سراسر
جهان سنگ اندازي كنند يا با شيوه هاي تبليغاتي خود جوانان و آينده سازان
كشور را از راه دين و انقلاب منحرف سازند. اما در اين بين يك نكته را نبايد
فراموش كرد، اكنون كه در دهه سوم از حيات پربركت نظام اسلامي به سر مي
بريم چالش هاي گوناگون فرهنگي، آرمان ها و
دستاوردهاي فكري و فرهنگي انقلاب را تهديد مي كند. شبيخون فرهنگي و جنگ
نرم... از جمله اين مخاطراتي است كه پيش روي جوانان ما قرار دارد. حال سؤال
اين است كه چگونه مي توانيم از اين سرمايه هاي فرهنگي در برابر چالش ها و
تنگناهاي موجود پاسداري كنيم؟
«از ابتداي انقلاب، دشمن، بازيگران بيروني و سلطه گران وارد منازعه خاصي با
جمهوري اسلامي ايران و انقلاب اسلامي شدند كه اين منازعه از ناحيه ابرقدرت
ها و استكبار جهاني ابعاد متعددي داشت و يكي از آنها منازعه فرهنگي با
جمهوري اسلامي يا به تعبيري نوعي جنگ فرهنگي عليه ايران بود كه از طرق
مختلف اين جنگ صورت مي گرفت.»
«آنها به تدريج سعي كردند از روزنه ها، مجراها و آسيب هايي كه در داخل وجود
داشت، بتوانند در خرده فرهنگ هاي جامعه نفوذ كنند، اما با توجه به اينكه
نفوذ فرهنگي در دهه اول و زمان جنگ كند بود و دشمنان از اينكه از دستيابي
خود از طريق سخت افزار، تحريم اقتصادي و جنگ نااميد شدند، رويكرد آنها به
فرهنگ تشديد شد و نفوذ فرهنگي خود را از زواياي ديگري مورد پيگيري قرار
دادند؛ نفوذ آنها در مراكز فرهنگي، دانشگاه ها و مراكز آموزشي در اين عرصه
ها به صورت ظريف نفوذ كرد و سپس سعي داشتند در عرصه هاي هنر، كتاب، موسيقي،
مطبوعات و حتي در زندگي روزمره مردم نفوذ
كنند، تا بتوانند يك استحاله فرهنگي ايجاد كنند و اين استحاله فرهنگي
توانست افراد و بخشي از متفكران و كارگزاران فرهنگي را تحت تأثير قرار
دهد.»
« از سال 70 به بعد از ناحيه دشمنان شاهد نفوذ فرهنگي و يك تهاجم فرهنگي
بوديم كه سران استكبار به صورت آشكار آن را مطرح كردند آن ها از طريق
ابزارهايي مثل ماهواره، فرهنگ ما ارزش هاي اسلامي انقلاب را هدف تخريب قرار
دادند و از طريق جنگ نرم به اين مسئله دامن زدند.
اكنون هم از شيوه
هاي ديگري مثل ترور شخصيت هاي علمي همه توان خود را براي تسليم فرهنگي
جامعه به سمت فرهنگ منحط غربي به كار بسته اند، گر چه آنها از مكانيزم هاي
ارتباطي جديد و دانش روانشناسي در اين زمينه برخوردارند و مهمترين محققان
خود را به كار گرفته اند و حركت ها و فضاهايي ايجاد كرده اند كه الگوي
مصرفي فرهنگي داخل كشور، خود اتكا نباشد و جوانان فرهنگ غرب را به عنوان
بهترين الگوي جهاني بپذيرند، اما علي رغم تمام اين تلاش ها نبايد ارزش هايي
كه مبتني بر فطرت انسان ها است ناديده گرفته شود ، ارزش هاي اسلامي و
فرهنگي در داخل ايران علي
رغم تهاجمات همچنان اقتدار و سلطه خود را حفظ كرده است، . با تمام نفوذ ها
و اقدامات فرسايشي، ما از وجود منبع پرقدرت ارزش هاي اسلامي در ايران
برخورداريم و همواره مي توانيم از اين سرمايه ها استفاده كنيم.» «اين منابع
با مهندسي درست توان تبديل فرهنگ به قدرت را دارد و مي تواند به آن اعتبار
ببخشد.»
ماموريت دانشگاه و معناي روشنفكري
دو
مفهوم «غرب زده» و «شرق زده» را اغلب با هم استفاده مي كرد؛ خصوصاً وقتي
بحث روشنفكران و دانشگاه به ميان مي آمد، خيلي ساده و پرمغز مي گفت «اگر
دانشگاه را ما سست بگيريم و از دست برود، همه چيزمان از دستمان رفته است.»
اين ها سرمايه هاي تمدن اسلامي به شمار مي رفتند و امام با دقتي مينياتوري
كه مقتضاي ذات خودش بود، به اين موضوعات مي پرداخت. از همه لايه هاي «سلطه
ايدئولوژيك» تحليل داشت و فروپاشي آن را نيز ساده نمي پنداشت؛ صادقانه گفت
كه به اين زودي ها نمي توان از شّر «غربزدگي» و
«شرق زدگي» خلاص شد، در روزهايي كه «قلم ها» به جاي «نيزه ها» عليه ما
نشسته اند: ما از شّر رضاخان و محمدرضا خلاص شديم، لكن از شّر «تربيت
يافتگان غرب و شرق» به اين زودي ها نجات نخواهيم يافت. اينان برپادارندگان
سلطه ابرقدرت ها هستند و سرسپردگاني هستند كه با هيچ منطقي «خلع سلاح» نمي
شوند؛ و هم اكنون با تمام ورشكستگي ها دست از توطئه عليه جمهوري اسلامي و
شكستن اين سد عظيم الهي برنمي دارند.
اهميت «دانشگاه» به عنوان يك دستگاه معرفت ساز و نهاد نظريه پرداز براي
امام خميني در يك عبارت خلاصه مي شد: «اين سنگري [ است] كه مي تواند همه
چيز را درست كند و مي شود كه همه چيز را به هم بزند.» سرچشمه بدبختي ها را
در دانشگاهي مي جست كه «غربزدگي» همه انرژي اش را هدر داد و به خدمت جنگ
تبليغاتي «استعمار نو» عليه ايرانيان درآمد. به روايت امام «اگر با دقت
ريشه يابي كنيم، آنچه بر ملت ما گذشته و اكنون مي گذرد - حتي جنگ تحميلي-
سرچشمه از دانشگاه غربزده و متخصصان غيرمتعهد و وابسته» گرفته، زيرا
دانشگاه مركز «سعادت» و «شقاوت» يك ملت است و مركز
همه تحولات: اما مسئله «دانشگاه» يك مسئله فوق العاده است كه اين افرادي
كه از دانشگاه در مي آيند يا «مخرب» يك كشوري هستند يا «سازنده» آن كشور
هستند؛ و در كشور ما، يا رو به اسلام مي برند كشور ما را، يا منحرفش مي
كنند. اين از چيزهايي است كه از دانشگاه مي آيد اين كار، چنانچه از «حوزه
هاي علميه» مي آيد اين كار. از اين جهت، خيلي مهم است اين امر.
خطري به نام سکولاريسم پنهان
سکولاريسم
يا جدايي دين از جامعه در دنياي جديد وارد فاز تازه اي شده است. متاسفانه
در جامعه ديني ما نيز گاهي شاهد ظهور برخي از رگه هاي سکولاريسم هستيم که
البته به صورت پنهاني است. سکولاريسم پنهان موجب مي شود تا افراد با آنکه
داعيه دينداري دارند تنها بر حسب عقل خود تصميم گيري نمايند بي آنکه توجهي
به خواسته هاي خداوند و اولياش داشته باشند. صاحب نظران معتقدند که دال
مركزي گفتمان مدرنيته ، سكولاريسم است و نماد و نشانههاي آن دموكراسي به
قرائت غرب، آزادي به معناي رها شدن ازتعهدات الهي
و انقطاع از وحي و حقوق بشر مبتني بر اومانيسم است. امروز نيز به نظر خطر
گرايشات سکولاريستي در جامعه ما بسيار است و اين خطر نيز قشر جوان را به
شدت تهديد مي کند. نگاهي به عملکرد رسانه هاي غربي ما را مطمئن مي کند که
آنها به شدت به دنبال ترويج سکولاريسم هستند و اين سکولار کردن جامعه نيز
از دريچه آزاد سازي غرايض و هوس هاي شهواني آغاز مي شود.
اين رسانه ها به شدت در تلاش هستند تا قواي شهواني انسان را تحريك
كنند و سپس تصويري مخدوش از دين را به عنوان مانعي در برابر دستيابي انسان
ها به لذايذ مادي جلوه دهند. نگاهي به برخي از فيلم ها و سريال هايي كه اين
روزها از رسانه هاي ماهواره اي فارسي زبان پخش مي گردد به خوبي مويد اين
امر است. اين رسانه ها كه با سرمايه هاي هنگفت غرب اداره مي شوند با پخش
برنامه هاي هدفمند در پي ايجاد نوع جديدي از فرهنگ در جامعه ايراني هستند
كه بر پايه ارزش هاي غربي و دربرابر ارزشهاي الهي است. متاسفانه هم در
تيزرها و وله هاي تبليغي و هم در بيشتر سريال هاي شبكه
هاي ماهواره اي شاهد تصاويري از ابتذال پوششي و انحطاط اخلاقي زنان حاضر
در برنامه ها هستيم؛ به نحوي كه با توجه به هدف گذاري قشر زنان به عنوان
مخاطبان اين شبكه، به بهانه وجود مخاطب زن، تصاويري از شوخي هاي غيراخلاقي،
درآغوش گرفتن همديگر، رقص و گاه معاشقه زنان با يكديگر به نمايش در مي آيد
كه همگي گواه آن است كه سياستگذاران اين شبكه ها ، در پي قبح زدايي از
گرايشات غير اخلاقي در لابه لاي برنامه هاي خود را دارند.
اما به نظر ميرسد
که در مقابله با اين هجوم گسترده فرهنگي غرب ما نيازمند بسط تئوريک عقلانيت
ديني هستيم. آنچه که باعث شد غرب به وضعيت کنوني برسد عقل منقطع از وحي
بود و آنچه که رسانه هاي غربي نيز امروز مطرح مي نمايند همين عقلانيت تجربه
گرا و ماده نگر است. در حالي که اگر عقلانيت توام با وحي باشد راه نجات را
به انسان نشان مي دهد. فرهنگ غني اسلام مشحون است از تعاليم الهي كه تضمين
كننده آينده دنيوي و اخروي انسان هاست. مبحث عقلگرايي ديني در تاريخ
انديشه، پيشينهاي بس طولاني دارد؛ کلام و نيز فلسفه اسلامي دو نمونه بارز
اين گرايش است.
انديشمندان اسلامي در اين باب از ديگران گوي سبقت ربودند و در اين راه بسي
انديشه سوختند و قلم زدند. دفاع عقلاني از دين امروزه از مباحث خرد سوز
فيلسوفان دين به شمار ميآيد.در قرآن کريم الفاظي که ناظر به انواع ادراکات
است فراوان بوده، از مرز بيستتعبير ميگذرد؛ تعبيراتي از قبيل: عقل، فکر،
يقين، لب، حکمت، تدبر، خبره، شهادت، ظن، حسبان، شعور، نظر، ذکر، عرفان،
فهم، فقه، درايه، رأي، زعم، حفظ، علم و بصيرت.
هر يک در اين
واژهها معنا و استعمال خاصي دارد. برخي از آنها در مورد ذات حقسبحانه به
کار نميروند؛ زيرا به نحوي با ماده سر و کار دارند. ولي بعضي ديگر نظير
واژههاي علم يا خبره، بر ذات واجب نيز اطلاق شدهاند؛ زيرا در ذات معاني
آنها نقصي وجود ندارد: « والله بکل شيءٍ عليم»[نساء 75]،« والله بما
تعملون خبير»[بقره 234]. در واقع مي توان گفت آنچه كه دين مبين اسلام به
بشريت عرضه داشته بي شك تمام آن چيزي است كه انسان براي كمال ، توسعه و
پيشرفت خويش بدان نيازمند است. در مفاهيم اسلامي زندگي به معناي بندگي مطرح
است و همه شئونات بايد در ذيل
همين بندگي خداوند تجلي پيدا کند و سعادت و خشنودي نيز از همين بندگي و
عبد بودن براي خداوند سرچشمه مي گيرد. انسان از نگاه اسلام آزاد نيست بلکه
بايد در برابر ذات ربوبي بندگي خود را اثبات نمايد و اتفاقا همين بندگي است
که وي را به آزادي نهايي و واقعي خواهد رساند. زماني که عقل بر هوي و هوس
هاي نفساني لگام مي زند راه براي شکوفايي استعدادها و ظرفيت هاي واقعي
انسان شکوفا مي شود.
وَ
ماأُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفاءَ وَيُقيمُوا الصَّلاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكاةَ وَذلِكَ دينُ
الْقَيِّمَةِ البينه5 در راه حق، پراكندگي و دوگانگي وجود ندارد، بلكه
سراسر، وحدت و يگانگي است. اين، يعني "ديدگاه توحيدي"، در مقابل
"کثرتپرستي". جمله "وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ" اشاره به آن
است كه اصول "توحيد خالص" و "نماز" (توجه به خالق) و "زكات" (توجه به خلق)
از اصول ثابت و پابرجاي همه اديان
است، بلكه ميتوان گفت اينها در متن فطرت آدمي قرار دارد. بنابراين، ريشه
اين دستورات به صورت كلي در اعماق همه فطرتها جاي دارد، لذا در متن
تعليمات همه انبياي پيشين و پيامبر اسلام ص قرار گرفته است.
معناي "اقامه دين" حفظ آن است به اينكه پيروياش كنند و به احكامش عمل
نمايند، و الف و لام در كلمه "الدين" الف و لام عهد است، يعني آنچه به همه
انبياي نامبرده وصيت و وحي كرده بوديم اين بود كه اين ديني كه براي شما
تشريع شده پيروي كنيد، و در آن تفرقه ننماييد، و وحدت آن را حفظ نموده، در
آن اختلاف نكنيد. در قرآن مجيد ظلمت به صيغه "جمع" آورده شده (ظلمات) و
نور، به صيغه "مفرد" و اين اشاره به آن است كه در راه حق، هيچ گونه
پراكندگي و دوگانگي وجود ندارد، بلكه سراسر، وحدت و يگانگي است. مسير حق،
مانند خط مستقيمي است كه ميان دو نقطه كشيده شود كه هميشه يكي
است و تعدد در آن ممكن نيست. ولي باطل و كفر، مركز انواع اختلافها و
پراكندگيهاست حتي اهل باطل در باطل خود هماهنگ نيستند و وحدت هدف ندارند
درست مانند خطوط انحرافي است كه در ميان دو نقطه كشيده ميشود كه تعداد آن
در دو طرف "خط مستقيم" بيشمار و نامحدود است. بر همه مردم واجب است دين
خدا را به طور كامل به پاي دارند، و در انجام اين وظيفه تبعيض قائل نشوند،
كه پارهاي از احكام دين را به پاي دارند، و پارهاي را رها كنند. و اقامه
كردن دين عبارت است از اينكه به تمامي آنچه كه خدا نازل كرده و عمل بدان را
واجب نموده ايمان بياورند.
تنها دين، توحيد است كه قادر به اداره جامعه و سوق دادن آن به سوي سر منزل
سعادت است، و آن، تنها دين محكمي است كه دچار تزلزل نگشته، تمامي معارفش
حقيقت است و بطلان در آن راه ندارد، و همهاش رشد است و ضلالتي در آن يافت
نميشود، و ليكن بيشتر مردم به خاطر انس ذهني كه به محسوسات دارند، و به
خاطر اينكه در زخارف دنياي فاني فرو رفتهاند، و در نتيجه سلامت دل و
استقامت عقل را از دست دادهاند، اين معنا را درك نميكنند. آري، اكثريت
مردم را كساني تشكيل ميدهند كه همه همشان زندگي ظاهر دنيا است و از آخرت
روي گردانند. انسان تا زماني كه در مسير فطرت راه
ميرود و بر طبق نواميس خلقت قدم بر ميدارد حق را حق و سعادت را سعادت و
خلاصه هر چيز را آن طور كه هست ميبيند، و در نتيجه جز در برابر حق گردن
نمينهد، و جز براي راستي و درستي خاضع نميشود، و جز چيزهايي را كه خير و
سعادتش در آن است اراده نميكند، اين فطرت آدمي است كه اگر توفيق هم رفيق
شد و انسان به راه هدايت افتاد، سعي ميكند تمامي مقاصد خود را با مصداق
حقيقيش تطبيق دهد،
راست صحيح كدام است حقيقت يا اكثريت ؟ درتفكر
اسلامي، انسان ها به حسب خلقت، مساوي و برابر آفريده شده اند و هيچ انساني
از اين نظر، امتياز حقوقي بر انسان ديگر ندارد.اما كرامت و فضيلت اكتسابي
وجود دارد و ناشي از سه امر است: 16 علم هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون 17، جهاد در راه خدا فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيما 18 تقوا ان اكرمكم عندالله أتقيكم 19).
1- درباره نسبيت گرايي معرفتي كه دموكراسري بر آن مبتني است، بايد گفت: حقيقت،امري نسبي نيست، همچنان كه هميشه مطلق نيز نيست.
2- بنا
به آيات متعدد قرآن كريم، نه تنها «رأي اكثريت»، معيار تشخيص حقيقت نيست،
بلكه غالبا به سوي باطل مي گرايد. علامه طباطبايي در مقاله «ولايت و زعامت
در اسلام» تصريح مي كند كه در اسلام برخلاف دموكراسي، وضع قوانين با خداست
نه اكثريت؛ چون معيار و پايه اصلي، حق گرايي و مطابقت با واقع است نه خواست
و ميل اكثريت. ايشان مي نويسد: «در جامعه اسلامي بايد حق و صلاح واقعي
اسلام و مسلمين اجراء شود؛ خواه مطابق
با اكثريت بوده باشد و خواه نه. البته در جامعه علم و تقوا كه اسلام تربيت
مي كند، هرگز اكثريت، خواسته هاي هوس آميز خود را به حق و حقيقت ترجيح
نخواهد داد.»20 و همچنين تأكيد مي كند: «خداوند در دستورات آسماني خود، به
پيروي از حق امر فرموده، آن را تنها ضامن سعادت بشر معرفي مي نمايد و از
اتباع غير حق، نهي مي كند، اگر چه با هوا و هوس همه يا اكثريت مردم وفق
دهد. 21 ايشان سپس آيات زير را در تأييد گفته خويش مي آورند: 22
فماذا بعدالحق الا الضلال23 پس بعد از حق، غير از گمراهي و ضلالت نيست!»
«أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لايهدي الا أن يهدي 24 آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند بهتر و شايسته تر است كه پيروي شود يا كسي كه خود راه را به جز هدايت ديگري نمي يابد؟!
أرسل رسوله بالهدي و دين الحق»25 خداوند رسول خود را به هدايت خلق و ابلاغ دين حق فرستاد.
لقد جئناكم بالحق و لكن أكثر كم للحق كارهون 26 همانا آئين حق را براي شما آورديم ولي بيشترتان از حق كراهت داشتيد!
ان الانسان لفي خسر الاالذين آمنوا و عملوالصالحات و تواصوا بالحق 27 همانا انسان در زيان است مگر كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام بدهند و يكديگر را به حق توصيه كنند.
و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله 28
و اگر از اكثريت مردم زمين اطاعت كني، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد.
از نظر وي، بهترين بياني كه مي رساند رأي و نظر اكثريت، هميشه حق و صحيح
نيست اين آيه است: 29 بل جائهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون 30 پيغمبر براي آنان حق آورده (يا به حق آمده)، ولي اكثر مردم از حق كراهت دارند!
3- در كشورهاي غربي، منابع و ابزارهاي هدايت كننده افكار عمومي و ساز و
كارهاي تبليغاتي و رسانه اي، زيرسيطره و سلطه سرمايه داران ذي نفوذ است، به
گونه اي كه تفكر مستقل و خارج از قلمرو مشهورات و مقبولات دهكده جهاني و
عقل مدرن، منزوي و سركوب مي شود تا نظام سلطه موجود، تداوم يابد. اين
«توتاليتاريسم پنهان» كه مغاير با عدالت و آزادي در عرصه حقوق شهروندي است،
ذات حقيقي دموكراسي غربي را تشكيل مي دهد. وضعيت رسانه ها در غرب، يكي
ازمصاديق اين واقعيت است. رسانه ها به عنوان يكي از اركان دموكراسي در غرب،
همواره زير تسلط سياست هاي گروه هاي ذي نفوذ
سياسي و اقتصادي قرار داشته اند، به صورتي كه: 31
الف: در آمريكا و در ميان مطبوعات و رسانه هاي اصلي كه تقريبا بر
نود درصد مخاطبان ايالات متحده تسلط دارند، هيچگاه تفاوت فاحشي در پوشش و
تحليل و موضعگيري مسائل بين المللي وجود نداشته است.»
ب: «مطبوعات
و رسانه هاي آمريكا جز در يك قسمت كوچك و محدود، در طول دو قرن اخير، روش و
ايدئولوژي ويژه اي را دنبال كرده اند كه همان مكتب سرمايه داري خصوصي با
ديدگاه محافظه كارانه ليبراليسم يا تجددگرايي و مدرنيته غرب است.»
ج: «انگيزه منفعت مالي و سوداگري حاصل از سيستم رسانه هاي بازرگاني
كه متعلق به سرمايه داران و صاحبان ثروت است، با تعصبات و احساسات مخاطبان
رابطه دارد نه با حقايق، واقعيت ها و حقانيت.»
16- مرتضي مطهري، مقدمه
اي بر جهان بيني اسلامي، جلد سوم: وحي و نبوت، تهران: انتشارات صدرا، چاپ
نوزدهم، 1384، صص 113-.112 17- زمر، 9. 18- نساء 95 19- حجرات 13 20-
طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، ص .182 21- همان. 22- همان. 23-يونس، آيه .32
24- يونس، 35 25- صف، 9 26-زخرف، 78 27-عصر 2 و 3. 28- انعام 116
29-طباطبايي، روابط اجتماعي در اسلام ص .32 30-مؤمنون 70 31- حميد مولانا،
«جنگ رواني و فريبكاري رسانه ها
صص 35-.۴۲
آمريكا و انگليس كه مصدق سكولار و فاقد داعيه در زمينه حاكميت اسلام را تحمل نكردند، ،حالا؟؟؟
هدف
از مغالطه و سفسطه، كتمان حقيقت و اغواگري است. كسي كه مغالطه مي كند،
اصالتا بر آن است كه ذهن طرف مقابل را از حقيقت موجود منحرف كند. طرح غلط و
نادرست صورت مسئله، يكي از اقسام پيچيده مغالطه است كه به واسطه آن، پاسخ
نادرست مجال مطرح شدن پيدا مي كند. پيش كشيدن موضوع نرمش با آمريكا براي حل
مشكلات كشور، يكي از اين قبيل مغالطه هاست. اين پرسش كه «در برابر آمريكا
بايد نرمش نشان داد يا مقاومت كرد؟»، وجهي آميخته به مغالطه
پيدا مي كند چرا كه اولا پرسشي تاريخ گذشته و منقضي است و ثانيا پاسخ
شايسته خود را از ملت و حاكميت ايران گرفته است و اگر اين دو گزاره درست
باشد كه هست، آن وقت مي توان گفت مغالطه بزرگتر، برابر گرفتن دو كفه «سازش و
نرمش» يا «مقاومت و پايداري» در ايران است. به عبارت ديگر جريان رسانه اي
پيگير ماجرا- شبكه عنكبوت- اساسا در بزرگ نمايي موضوع هم مغالطه كرده
است.دعوت به مذاكره و نرمش با آمريكا براي حل مشكلات و رفع فشار تحريم، از
چند جهت به گريه بر سر قبر بدون مرده مي ماند.
چرا بايد با ديگران
از در مسالمت درآيند؟ كودتاي 28 مرداد 32، سيلي سخت و بيداركننده آمريكا و
انگليس است كه صداي آن تا هميشه در گوش تاريخ ايران مي ماند. اما اينكه چرا
جماعتي به سادگي از انبوه جنايت ها و ستم ها و خيانت ها و جنايت هاي جبهه
استكبار در حق ملت ايران مي گذرند و نسخه نرمش و تسليم مي پيچند، مسئله
ديگري است جدا از حساب نظام «امت- امامت» در ايران كه هيمنه قدرت آمريكا را
در 33 سال گذشته به ويژه يك دهه اخير شكسته است. ملت ايران به موازات
پيشرفت هاي شگرف در يك دهه گذشته و در حالي كه حاضر نبود درجا بزند، وزن
گزينه مذاكره را از
سعدآباد تا برلين و بروكسل و ژنو و اسلامبول سنجيد و اين بار در كنار
آگاهي، يقين كرد كه راه عزت و پيشرفت، از مسير ايستادگي و مقاومت مي گذرد و
نه معطل ماندن و از انحصارطلبان جهان اجازه پيشرفت خواستن.
محاسبه و اندازه گرفتن وضعيت انديشه التقاط، خطر دائمي براي بشر
انسان
موجودي متغير است و همواره درحال شدن و تغيير در دو جهت متضاد و متقابل
صعود و سقوط مي باشد و تا زماني كه در دنيا زندگي مي كند، اين تغيير در وي
وجود دارد. همچنين شتاب تغيير در انديشه، بسيار شديدتر و پررنگ تر و ظاهرتر
است؛ چنان كه انديشه به عنوان بخش مهم و اصلي در تعيين مسير عمل، در
جايگاه ارزشي مهم و بالاتري قرار مي گيرد، چرا كه عمل براساس انديشه و
ايمان است كه شكل مي گيرد. بنابراين اگر تصور و تصوير درست از خود، خدا و
جهان نداشته باشد، نمي تواند
كاري درست را در زندگي انجام دهد. از اين رو در قرآن همواره ايمان برعمل
صالح مقدم شده تا دانسته شود كه اين انديشه، ايمان، بينش و نگرش است كه عمل
را سامان مي دهد. البته در تغيير و تحول انسان ها نقش عمل برجسته تر است،
چرا كه انديشه و ايمان را به شكل وجودي در مي آورد و به آن حيات و وجود مي
بخشد. از اين رو در آيات قرآني عمل صالح به عنوان بالابر ياد مي شود كه
حقيقت ايمان را بالا مي برد و به آن شكل مي بخشد.
دشمن سوگند خورده انسان، با آگاهي از وضعيت و موقعيت آدمي در هستي، برنامه
ريزي دقيق و كاملي دارد؛ چرا كه دشمن مي داند كه نقطه اصلي ضعف آدمي،
انديشه اوست. او بيشترين فشار را به اين حوزه وارد مي كند و لذا جنگ رواني
دشمني چون شيطان براساس همان منطق جنگ نرم ريخته شده است. براساس آموزه هاي
قرآني، اصولا شيطان در حوزه جنگ نرم عمل مي كند و هرگز در جنگ سخت وارد
نمي شود. از اين رو همه سازوكارهاي جنگي ابليس، سازوكارهايي است كه در حوزه
جنگ نرم مطرح مي باشد كه از جمله آن ها التقاط در انديشه است. البته در
قرآن اصطلاح التقاط به كار نرفته ولي براي بيان
اين اصطلاح و مفهوم، از واژه ديگري چون لبس، تزيين و مانند آن استفاده شده
است. التقاط در زبان عربي به معناي برچيدن و برگرفتن چيزي از زمين است.
(لغت نامه دهخدا،) اين واژه در اصطلاحات علمي به معناي دستچين كردن و پيوند
دادن عقايد ناهمگون بدون برخورداري از اصول معين و مشخص مي باشد (فرهنگ
علوم سياسي، ص 130) كه در اين كار، منافقين خلق، يكي از ماهرترين گروه
بودند. انديشه التقاطي را كساني استفاده مي كنند كه جامعه به آنان اجازه
حضور مستقيم براساس باورها و انديشه هاي واقعي شان نمي دهد. از ان رو براي
نفوذ در اقشار مختلف اجتماعي از سازوكار گزينشي
استفاده مي كنند. سازوكار گزينشي براين پايه قراردارد كه انسان در ميان
انديشه هاي امت و ملتي تنها بر مواردي تاكيد مي كند كه با اهداف و مقاصد وي
همگون مي باشد. بنابراين، به جاي ايمان به همه انديشه هاي يك امت و ملت،
تنها با گزينش براساس اصول و قواعد خود، ملتي را فريب مي دهد و به بازي مي
گيرد.
سابقه و پيشينه التقاط گري
استاد و بنيانگذار التقاط و برخورد
گزينشي همانند ديگر موارد انحرافي، ابليس اين دشمن سوگند خورده بشر است.
ابليس با تلبيس و تزيين خود، حقيقتي را به آدمي نشان مي دهد و حقيقتي را
كتمان مي كند و لذا آدم را در دام ميوه ممنوع مي افكند. ابليس مي دانست كه
انسان در انديشه دست يابي به كمالات مطلق است و آنچه خداوند در ذات آدمي به
صورت قوه قرار داده مي بايست در يك فرآيند منطقي و سالم به فعليت برسد و
آدمي به عنوان استاد كل و كامل همه موجودات، همچنان كه مديريت تربيتي و
آموزشي ديگران را به عهده گرفته و با انباء و اخبار
خود حقايق پنهان هستي را به فرشتگان و ديگر موجودات برگزيده آموخته است مي
بايست در مقام ربوبيت پس از فعليت يابي تمامي اسماي كمالي سرشته شده در
ذات، بنشيند و مديريت خلافت را به عهده گيرد.
با اين دانش، ابليس به سراغ آدم مي رود و او را مي فريبد و امري را در
انديشه و تفكر آدم قرارمي دهد كه با واقعيت تطابق ندارد. اين گونه است كه
تلبيس و تزيين ابليس، آدمي را در انديشه و عمل گمراه مي كند و موجبات هبوط
وي را فراهم مي آورد به گونه اي كه اگر توبه او نبود هرگز رنگ رستگاري را
به خود نمي ديد. پس از ابليس، خداوند بني اسرائيل را به عنوان اهل التقاط
معرفي مي كند. بني اسرائيل، ملتي شگفت انگيز در تاريخ نوع بشري هستند. اين
ملت، را مي بايست ملت سرمشق ها و درس ها و عبرت ها دانست. از اين رو بخش
عمده اي از تاريخ قرآن به بني اسرائيل و ملت يهود
اختصاص يافته است. آنان در تحريف حقايق و تلبيس و التقاط انديشه ها استاد
بودند.
يهوديان با آنكه ازسوي خداوند مأموريت داشتند تا از هرگونه التقاط در
انديشه ها و آميختن حق به باطل خودداري كنند (بقره 40 و 42) با اين همه از
اين حكم الهي سرپيچي كردند و به التقاط در انديشه پرداختند. (همان) در
نتيجه مورد غضب و خشم الهي قرار گرفتند و بارها و بارها به سبب اين گونه
برخورد گزينشي و ايمان به برخي از آموزه هاي وحياني و كفر به بعض ديگر و
همچنين آميختن حقايق وحياني با افكار پليد شيطاني، مورد سرزنش و غضب الهي
قرار گرفتند. با اين همه هرگز دست از تلبيس و كتمان حق برنداشتند و همان
مسير شيطاني را ادامه دادند. البته از آيه 71 سوره آل عمران
اين معنا به دست مي آيد كه اهل كتاب از يهود و مسيحي گرايش به التقاط
دارند و هردوي آنها مي كوشند تا براي دستيابي به اهداف نامشروع از اين
سازوكار بهره برند.
هدف از التقاط گري
هدف از التقاط گري ازسوي ابليس و يا ديگران،
دستيابي به اهدافي است كه در جنگ نرم مورد توجه قرار دارد. البته هركسي به
قصد دستيابي به هدفي منفي و نادرست دست به تحريف و التقاط مي زند؛ چرا كه
اهل ايمان و انسان هاي سالم اين گونه نيستند و هرگز حق را به باطل نمي
آميزند و جز حق نمي جويند و جز آن نمي گويند. خداوند در آيه 7 آل عمران از
جمله اهداف التقاط را گمراه سازي انسانها و مشتبه كردن حق بر آنان مي داند؛
چرا كه گروهي از مردم منحرف با تفسيرهاي نادرست و دلخواه خود مي كوشند تا
حق بر انسانها مشتبه شود تا بتوانند از اين طريق به
اهداف انحرافي خود برسند. اين اهداف انحرافي مي تواند اموري چون قدرت و
ثروت و مانند آن باشد. فتنه گران با شعارهايي چون آزادي و عدالت و مانند آن
مي كوشند تا مردم را به سويي ببرند كه اهداف آنان در قدرت و ثروت تأمين
شود و جامعه درشرايطي قرارگيرد كه آنان بتوانند به ظلم و ستم خويش مشروعيت
بخشند. شعارهايي چون حقوق بشر، آزادي و مانند آن تنها ابزارهايي در دست
آنهاست؛ چرا كه براي كساني كه در انديشه التقاط هستند، هدف، وسيله را توجيه
مي كند. اين گونه است كه زيباترين شعارها را كساني مي دهند كه بدان هيچ
اعتقادي ندارند تا اين چنين، توده هاي مردم را
فريب دهند و با افكارسازي دروغين، جامعه را در مسير اهداف خود قرار دهند.
زشتي التقاط
از نظر قرآن، انسان ها نبايد جز حق بينديشند و جز به
حق دعوت كنند. با اين همه كساني كه اهدافشان تنها با دروغ و نيرنگ و فريب
تحقق مي يابد براي فريب مردم، حق را به باطل مي آميزند تا بتوانند به اهداف
نامشروع و ضدمردمي خود برسند. از آن جايي كه مردم به طور طبيعي و فطري به
حق و كمال و زيبايي ها و مانند آن گرايش دارند و باطل را نمي پسندند و با
آن مبارزه مي كنند، منحرفان و فتنه گران، باطل خويش را به حقي مي آميزند تا
بتوانند به باطل خود، مشروعيت بخشند. بنابراين التقاط به معناي فريب مردم
در انديشه است تا نتوانند حق را بشناسند و در
مسير آن گام بردارند. براين اساس از نظر قرآن التقاط گري امري ناپسند
دانسته شده و به عنوان كاري ناروا مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفته است.
(بقره 40 و 42 و نيز آل عمران 71)
زمينه هاي التقاط
التقاط در جوامعي رشد مي كند كه جامعه دچار
بيماري شده باشد. جامعه بيمار به جاي آنكه در انديشه حقيقت باشد و براي آن
تلاش كند، مي كوشد تا تنها به خواسته هاي خود پاسخ دهد. لذا براي رسيدن به
خواسته هاي خود حاضر مي شود تا حقايق را كتمان كند و يا حق و باطل را درهم
آميزد. خداوند در برخي از آيات قرآني گزارش مي كند كه رهبران يهودي براي
اينكه مردم از حقيقت درستي دعوت پيامبر(ص) آگاه نشوند، به توده هاي يهودي
فرمان مي دادند تا حقايق موجود در تورات را كتمان كنند و با تلبيس حق به
باطل، آن را در شخص ديگري قرار دهند. به نظر مي رسد كه
بيماردلان و كساني كه دچار انحراف فكري و قلبي هستند از استعداد بيشتري
براي پذيرش التقاط برخوردارند. اين دسته از انسان ها تنها از حقيقت، آن
چيزي را مي جويند كه مطابق انديشه و باورهايشان باشد. بنابراين در مواردي
كه حقايق برخلاف آن باشد، به سوي باطل مي روند و با در آميختن آن مي كوشند
تا خود را توجيه كنند و رفتارهاي خويش را درست و حق جلوه دهند. (آل عمران
7)
خطر التقاط
چنانكه گفته شد خطر التقاط، خطري دايمي است و جامعه
ايماني بايد همواره هوشيار و بيدار باشد و اجازه ندهد تا در دام فريب و جنگ
نرم دشمنان بيفتد؛ چرا كه دشمن با زيبا و حق جلوه دادن باطل مي كوشد تا
جامعه ايماني را از انديشه هاي ناب و اصيل تهي كند و به اهداف خويش برسد.
خداوند در آيه 17 رعد به اين نكته توجه مي دهد كه جهان به گونه اي ساخته
شده كه زمينه اين التقاط در آن بسيار شديد و طبيعي است. به اين معنا كه
دنيا از استعداد طبيعي التقاط برخوردار است و انسان مي بايست هوشيار و
بيدار باشد تا در دام آن گرفتار نشود. در اين آيه تبيين شده كه
حقايق و معارف الهي همواره در خطر آميخته شدن به امور باطل قرار دارد. اگر
حقيقتي از آسمان چون باران فرود آيد گاه به دليل ظرفيت محدود بشر و گاه به
اسباب بيروني ديگر، اين امكان وجود دارد كه باطلي با آن آميخته شود.
خداوند در اين آيه به نزول باران و ايجاد سيل اشاره مي كند كه كف و خار و
خاشاك را نيز با خود همراه مي كند. اين باران سيل آسا همان اندازه كه داراي
حقايق ناب و اصيلي چون آب روشن و پاك و پاكيزه است همچنين در مسير خود با
كف و خار و خاشاك همراه مي شود و آلوده مي گردد. بنابراين لازم است همواره
از ظاهر پر جلوه گر كف گذشت و حقيقت را در وراي آن
ديد. اين بدان معناست كه انسان مي بايست همواره از خطر التقاط آگاه و
هوشيار باشد و به محاسبه و مبارزه با آن پردازد و اجازه ندهد تا انديشه هاي
پاك و روشن و صاف به كف باطل و خار و خاشاك باطل آلوده شود. از اين رو
محاسبه و اصلاحات دائمي، امري لازم و ضروري است تا همواره در مسير ناب
حقيقت گام برداريم.