در تحلیل شما از آقای هاشمی به عنوان قابله اصلاحات یاد شده و احتمالاً دوران سازندگی را هم بستر زایش دوم خرداد می دانید. دوران اصلاحات را نیز دوران بسط توسعه سیاسی دانسته و از دوران پیشِ روی آقای روحانی نیز با عنوان دوران عینیت یافتن مفاهیم کلی و نظری بسط یافته در دوران اصلاحات یاد کرده اید. در نگاه شما نه تنها تحقق دولت آقای احمدی نژاد یک ناهنجاری در مسیر مدرنیزاسیون در ایران بوده بلکه اگر کمی بی پروا تر باشید، انقلاب و جنگ تحمیلی را نیز یک ناهنجاری خواهید دانست.
به گزارش
بولتن نیوز، محسن دنیوی در پایگاه 598، نوشت: جناب آقای قوچانی در صفحات اولیه ماهنامه مهرنامه و در کادری قرمز رنگ
همیشه تاکید داشته و دارند که به دنبال تغییر جهان نیستند و تنها برای
توصیف است که می نویسند و قرار است مهرنامه، نامه ی مهری باشد در وادی بی
مهری به علوم انسانی مدرن. اما نه علوم انسانی مدرن چنین داعیه ای داشته و
دارد و نه عمل شما چنین چیزی را نشان داده است. کمتر یادداشتی از ایشان
دیده شده که مشحون از گزاره های تجویزی پیدا و پنهان نباشد و روشن است که
اصرار بر این گزاره – که ما برای توصیف آمده ایم نه تغییر- جمله معترضه ای
است برای گوشهایی که باید بشنوند صدای ایشان را!
نمونه این رویکرد
ظاهرا توصیفی قوچانی را می شود در یادداشت اخیر ایشان در تحلیل انتخابات
یازدهمین دوره ریاست جمهوری مشاهده کرد. یادداشتی که در آن تلاش نموده اند
تمام دستاوردهای انقلاب و امام یعنی جمهوریت را به پای دوم خرداد بنویسند و
از اسلامیت هم تعریفی ارائه دهند که در آن نهاد دین دارد بر سر عقل می آید
و پذیرفته است که سکولاریزه شدن به نفع او هم هست. نهاد دین در این تعریف،
پیام دوم خرداد اول و دوم را گرفته است و می داند که باید کناری بنشیند و
حرمت و قداست خود نگاه دارد حتی اگر لباسش بر تن منتخب ملت باشد!
در
بخشی دیگر از یادداشت نیز مردم مسلمان ایران را به طبقات متوسط و پایین و
بالا و سنتی و جدید قسمت کرده و از منتخب ملت چهره ای لیبرال و رفرمیست و
پراگماتیست و ... ساخته اند. می شود بر این توصیفات! قوچانی از ملت و منتخب
ملت و اساساً جامعه امروزین ما نقدی زد و حرفی بیان کرد، اما چه فایده؟
احتمالاً ایشان و دوستانشان که شاید این یادداشت به چشمشان بخورد و چند
دقیقه ای وقت صرف خواندن آن کنند و به احتمال کم تا انتهای آن بروند،
خواهند گفت که این گزاره را درست نفهمیده ام و آنجا را می شود اینگونه مطرح
کرد و فلان جا را می توان بهمان گونه توضیح داد. و این یعنی دعوایی که
سودی به حال هیچ کس ندارد و برای نگارنده که بازی باخت- باخت است به قول
فرنگیها!
نکته اصلی این یادداشت توجه دادن به عینک قوچانی یا به قول باز همان فرنگیها چارچوب نظری (Framework) ایشان است.
آقای قوچانی!
شما
در خلال این تحلیل و دیگر تحلیلهایتان به دنبال ماهی خود هستید و به همین
دلیل است که آب را گل آلود میکنید. اما حتماً می دانید که با عینک شما،
جهان به تمامه تغییر نخواهد کرد و همه به زبانی که شما می خواهید سخن
نخواهند گفت. ماجراهای ساخت اجتماعی واقعیت هم هر چند نظریه ای قابل تامل
است اما باز واقعیت، پرقدرت تر از آن است و می شود برای آن نظریه هم این
مصرع را تکرار کرد که هر کسی از ظن خود شد یار من ...
عینک شما
حکایت گر دعوای سنت و تجدد است و همه چیز را از این منظر می بیند و می
نمایاند؛ که تا حدودی درست است و همین کلان نگری حضرتعالی است که چنین
جایگاهی به شما در جبهه خودی هایتان داده است و همین نگرش باعث شده است
بتوانید جمعی را هم مسیر نمایید.
در کنار این نگرش کلان، یک راهبرد
اساسی در نگاه شما وجود دارد که همان توجه به علوم انسانی است. توجه به
علوم انسانی در گذشته و به خصوص بعد از فتنه 88 از ویژگی ها بارز شما بوده و
هست و نقش شما در انتقال جامعه روشنفکری ایران از سروش و کدیور به
طباطبایی و ملکیان قابل توجه است. شما تلاش کردید تا تخصصی تر شوید و دقیق
تر و این تلاش در عمیق تر نمودن فعالیت هایتان در حوزه ژورنالیسم -که در
یادداشت زنده باد ژورنالیسم نیز بروز و ظهور داشت- با اقدامات دیگری همچون
تأسیس و قوت گرفتن مؤسساتی چون پرسش و رخداد تازه و پنجره حکمت همراه شد و
نشان داد که هر چه تجدد خواهان، موضع درگیری را خوب تشخیص داده اند و به
سراغ تربیت نخبگانی و توجه ویژه به علوم انسانی مدرن رفته اند، انقلابیون،
بد تشخیص داده اند و به سراغ رسانه و بسط آن رفتند تا به اصطلاح خودشان
بصیرت افزایی کنند و کار فرهنگی بیشتر و بیشتر انجام دهند!
اما نکته
اینجاست که عینک شما عجیب صلب و دگم می بیند و زمین بازی و تعداد طرفین
دعوا را درست نشان نمی دهد و به عبارت بهتر، کسی را به بازی راه نمی دهد جز
آنها که خود بپسندد. این در حالی است که دعوای دوگانه سنت و تجدد، سی و
اندی سال است که تغییر کرده و امروز شکاف اصلی بر سر انقلاب اسلامی و جبهه
مقابل آن است که هم در آن سنت حضور دارد و هم تجدد. نگرش شما فاقد فلسفه
تاریخ و نظریه راهنماست و هر چند از سطح کلی گویی های نظری در دوره اصلاحات
در باب آزادی و جامعه مدنی و حقوق شهروندی فاصله گرفته است و تلاش می کند
به دانش مدرن به جای بینش مدرن نزدیک شود، اما هنوز نمی تواند صحنه تقابل
را درست ببیند و تحلیل کند. در نگاه شما چیزی به نام انقلاب اسلامی فاقد
هویت اصیل است و نه تنها آن را یک نظام فکری و معرفتی نمی بینید و امام
خمینی را احیاگر تفکر اسلامی در دوران معاصر نمی دانید بلکه سهمی که برای
انقلاب قائل هستید تنها و تنها جنبشی است اجتماعی که در فرایند مدرنیزاسیون
نامتوازن در ایران شکل گرفت و تأثیرات خود را گذاشت و به پایان رسید.
در
تحلیل شما از آقای هاشمی به عنوان قابله اصلاحات یاد شده است و احتمالاً
دوران سازندگی را هم بستر زایش دوم خرداد می دانید. دوران اصلاحات را نیز
دوران بسط توسعه سیاسی دانسته و از دوران پیشِ روی آقای روحانی نیز با
عنوان دوران عینیت یافتن مفاهیم کلی و نظری بسط یافته در دوران اصلاحات یاد
کرده اید. آیا ممکن است برای مخاطبان خود توضیح دهید که در این تحلیل، هشت
سال دولت آقای احمدی نژاد کجاست؟ چه جایگاهی در مسیر سیاست ورزی ما داشته
است؟ به نظر می رسد در نگاه شما نه تنها تحقق دولت آقای احمدی نژاد یک
ناهنجاری در مسیر مدرنیزاسیون در ایران بوده است بلکه اگر کمی مسامحه نکنید
و بی پروا تر باشید، انقلاب و جنگ تحمیلی را نیز یک ناهنجاری خواهید
دانست.
عینک شما نمی تواند تقابل تمدنی بین اسلام و غرب را ببیند و
تنها آن را توهم توطئه انقلابیون در ایران و یا دشمن سازی غرب برای بقای
خود می داند. اما واقعیت غیر از این است. شما چطور از کنار تحولات وسیع
منطقه می گذرید؟ چطور از کنار حجم بالای برنامه ریزی های غرب برای تقابل با
اسلام می گذرید؟ چطور بهم ریختگی اروپا را نمی بینید؟ یادم هست که که
چگونه به اسلاوی ژیژک هجمه می بردید که چرا در جمع اهالی جنبش 99 درصدی در
پارک زاکوتی سخنرانی کرده است!
مشکل اینجاست که شما این قضایا را با
عینک دانش اجتماعی مدرن می بینید و این سنخ از دانش، همانگونه که به
غربیان در تحلیل تحولات جهان اسلام کمک چندانی نکرده و آنها قادر به کنترل و
هدایت اين تحولات به نفع خود نیستند، به شما نیز کمک چندانی نخواهد کرد.
عینک شما تنها چارچوبی را که پیش روی شما قرار می دهد، چارچوب گذر از سنت
به مدرنیته است و شما همه چیز را از این زاویه می بینید اما به راستی اگر
به ترکیب اطرافیان خود نگاه کنید، از سنتی ترین طیفها تا مدرن ترین آنها که
از سکولاریسم عبور کرده و گرایش به لائیسیته دارند را خواهید دید. به
علاقه خود به تحریک دوگانه مکتب فقهی نجف در برابر مکتب فقهی قم دقت کنید.
واقعاً بین قوچانیِ سرشار از گزاره های دانش سیاسی قرن نوزدهم با فقهای
سنتی مکتب فقهی نجف که کمتر وقعی به گزاره های مقبول شما می گذارند، چه
نسبتی است؟
در مورد علوم انسانی هم باید عرض کنم که بر چیزی تکیه
کرده اید که دیگر توانی برایش باقی نمانده است. در عرصه بین الملل، ناتوان
از توصیف و تجویز نسخه ای برای اروپای بحران زده است و در جهان اسلام هم
گویی دیگر راهی جز تجویز خشونت برای دستیابی به اهدافش نمی بیند. جالب است
که این خشونت و توصیه به آن، در زمانی تجویز می شود که زمینه شکل گیری
دموکراسی بیشتر شده است و ظاهرا دیکتاتورها رفته اند. راستی مگر قرار نبود
همه راهها به دموکراسی ختم شود؟ پس چرا امروز شاهد جنبش های خیابانی
سکولارها و لیبرالها در مصر و ترکیه هستیم و کودتاها و ارتشهای آزاد هستند
که نطفه هایشان در این میان بسته می شود! امیدوارم آرامش پیش از طوفان
ایالات متحده دل شما را خوش نکرده باشد که اگر چنین باشد باید مروری به رژه
ارتش سرخ پیش از فروپاشی شوروی بیندازید. بیماری آمریکا از جنس سرطان است
که شاید امروز هنوز بیمار را با کت و شلوار شیک ببینیم، اما زمان زیادی از
بروز آثار بیماری نخواهد گذشت که دیگر از شیک پوش قبلی چیزی باقی نخواهد
ماند!
نکته پایانی هم در مورد منتخب ملت است. همانگونه که عرض شد،
زمین بازی در ایران امروز، زمین سنت و تجدد نیست که شما آن را به طبقه جدید
شهری و جامعه مدنی و انتخابات آزاد تقلیل دهید و به همین سبک و سیاق،
منتخب ملت را به لیبرال و سکولار و پراگماتیست. آقای روحانی به قول خودشان
یک اعتدال گرا هستند و به تعبیر بهتر یک میانه رو. میانه ی راهی که انقلاب
اسلامی در یک طرف آن است و در طرف دیگر مدرنیته و سنت با هم ایستاده اند.
آقای روحانی نماد تفکری است که می خواهد بین بخشی از انقلاب اسلامی و
اندیشه های امام خمینی و بخشی از مدرنیته و بخشی از سنت جمع کند و ملغمه ای
بسازد که همگان راضی باشند و ایران اعتلا یابد و این چیز جدیدی نیست. این
راه حل، کمی بعد از مواجهه ی ما با تجدد متولد شد.
یعنی وقتی که
شور پذیرش مطلق و نفی مطلق مدرنیته از سرمان افتاد به این راه حل رسیدیم.
راه حلی که می خواست خوب و بد مدرنیته را از هم تفکیک کند و با افزودن
خوبهای آن به دین، ترکیبی بسازد که نتیجه آن حکومت مقتدر اسلامی در میان
ممالک کفر باشد؛ پروژه ای که باید نام عباس میرزا و سید جمال و امیرکبیر را
نیز ذیل آن نوشت، پروژه ای که آقای هاشمی رفسنجانی با آن یار امام شد و با
آن زیسته است و امروز آقای روحانی نمونه ای پیچیده تر و حرفه ای تر از
همان رویکرد است. اینکه چرا مردم دوباره به این پروژه رای داده اند را باید
در ضعفها و ناتوانی ها و تقابلهای انقلاب اسلامی و جبهه مقابل آن یعنی
تجددخواهی جستجو کرد. مردم در چرخش قدرت، دوباره به نقطه ای رسیده اند که
تاب تحملشان نسبت به هر دو سر طیف کم شده است و نسبت به آرمانهای انقلابی
از جنس خودشان اما فاقد ساختار اجرایی و همچنین ساختارهای مدرن با
آرمانهایی که از آنها و دینشان و هویتشان فرسنگها فاصله دارد کم حوصله شده
اند. پس با این اوصاف میانه روها دوباره بر سر کار و زبان آمده اند.
هر
چند به نظر می رسد که آقای روحانی اشتباهات سیاسی گذشته دوستان خود را
تکرار نکرده و به لحاظ سیاسی در دام تجددخواهان رادیکال نخواهند افتاد، اما
ای کاش که متوجه دامهای فکری-تحلیلی آنها هم باشند. این طبقه اقلیت فکری
که قوچانی نمونه ای پیچیده از آنها در حوزه ژورنالیسم است خود را پدرخوانده
توسعه ایران می دانند و هیچگاه برای آقایان هاشمی و روحانی سهم جدی در
تحلیل فرآیند مدرنیزاسیون در ایران قائل نبوده اند. امروز اینان در مسابقه
با اصولگرایان متوهم که دنبال این هستند تا از روحانی، رییس جمهوری اصولگرا
بتراشند، در تلاشند تا روحانی را رییس جمهوری لیبرال و پراگماتیک معرفی
کنند که پایبند به سکولاریسم سیاسی است و در ادامه دوم خرداد گام خواهد
برداشت. این گونه تحلیلها سم مهلکی است که آینده دولت آقای روحانی را تهدید
می کند و اگر همین مسیر طی شود در فاصله ای نه چندان دور باید منتظر
انتشار ویرایش جدیدی از عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری بود.