حاج خانوم خسته نباشید چرا ناراحتید؟
-30 ساله از بعد از ظهر چهارشنبه ذوق دارم که زودتر پنجشنبه بیاد، بیام سر قبر پسرم باهاش حرف بزنم. امروز اومدم سوار اتوبوس بشم، جا نداشت. مَردم هولم دادن از اتوبوس افتادم زمین. خیلی کمرم درد می کنه. ولی به خاطر این ناراحت نیستم...
فکر کنم پسرم از دستم ناراحته چون بعد 30 سال اولین باره که هرکاری می کنم نمیتونم قبرشو بوس کنم...
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم***عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
يه شب ديگه نشستن، كنار قبر دلدار
دوباره بارون زده، كل زمينو شسته
يه مادر مهربون پيش يه قبر نشسته
هميشه كارش اينه، با يه قلب پر از خون
دست ميكشه روي قبر ميگه: "سلام پسرجون...
درد و بلات به جونم، فدات بشم الهي
فداي اون نگاه و، چشات بشم الهي
خيلي دلم گرفته، كرده هواتو مادر
يعني ميشه بشنوم، بازم صداتو مادر؟!
گفتي ميخوام شهيد شم، اجازه ميدي مادر؟!
گفتم همه جوونيت، نذر علي اكبر (عليهالسلام)
زانو زدي رو زمين، دست گذاشتي رو پاهام
دست و زدي به چشمات، كه خاطرت رو ميخوام
منم نشستم جلوت، دست كشيدم تو موهات
موهاتو شونه كردم، به ياد بچگي هات
يادت مياد يه روزي، موهاتو شونه كردم...
تو اون كاسه سفيده، اناري دونه كردم؟!
گفتي ببين مامان جون، دل انار چه خونه!!
از بس كه غصه خورده، از دست اين زمونه!!
گفتي دل آدما، شبيه اين اناره
وقتي كه پر خون ميشه، معلومه غصه داره
ببين كه غصهي تو، دل منو چلونده!!!
برا انار قلبم، يه قطره خون نمونده!!
بي معرفت كجايي؟!! نديدي غرق دردم؟!!
هر هفته ميام اينجا، دست خالي بر ميگردم...
نگفتي اين مادرت، بعد بابا چي ميشه؟!!
اميد من تو بودي، بعد خدا هميشه...
تو هم گذاشتي رفتي، چه بي خيالي مادر!!
يادت رفته چي گفتي، وقت وداع آخر؟!!
گفتي هميشه هستم، تو جبههها به يادت...
حتي اگه شهيد شم، بازم ميام به خوابت
يادش به خير زماني، كه حرف مرد يكي بود!!
دست مريزاد حميد خان!! قرارمون همين بود؟!!
نگفته بودي ميري، تو حاجي حاجي مكه!!
ميخواي جداشي از من، جا بموني تو فكه!!...
واي خداجون شروع شد، دوباره اين حكايت
دوباره خستت كردم، با گله و شكايت
شرمندهتم پسرجون، شايد نشه باورت...
آرزومه هميشه، كه من باشم مادرت!!!
من خيلي اينجا گشتم، هزارتا قبرو ديدم...
الهام شده به قلبم، شايد تويي حميدم!!
حتي اگه نباشي، حميد من پسر جون
منم مثل مادرت، محرم رازت بدون
منو ببخش عزيزم، وقتشه بايد برم
حلال كني دلاور! كه وقتتو ميگيرم..."
بارون دوباره پل زد، از آسمون تا زمين
فضا، فضاي عشقه، يه عشق ناب و شيرين
براي بار آخر، به سنگ قبر نگا كرد
مگه ميشه مادرو، از حميدش جدا كرد؟!!
مادر ميره وليكن، قلبشو جا ميذاره
كنار سنگ قبري، كه زائري نداره
يه سنگ قبر ساده، يه قبر بياسم و نام
كه روي اون نوشته قبر شهيد گمنام...
این حاج مصطفی ما از شهدای بنام شهرستان ملایره که اخرین مسولیتش پست فرمانده عملیات لشکر 4 بعثت کرمانشه بوده و مادرش قبل خودش به رحمت خدا رفته
قبر کنار دستیش هم مربوط به قبر حاج رسول حیدری هستش که حدود 18 ساله شهید شده
جهت اطلاع دوستان
دستام سست شده
ای کاش میتونستم واستون فرزندی میکردم
من مخلص همه مادران وطنم هستم
اشکام مجال نمیده
دلم گرفته ...
دستام سست شده
ای کاش میتونستم واستون فرزندی میکردم
من مخلص همه مادران وطنم هستم
اشکام مجال نمیده
دلم گرفته ...