علی
محمد ختنی فر یکی از مبارزان پیش از انقلاب که در تاریخ 11 مرداد 1354
توسط سواک رژیم ستم شاهی دستگیر می شود، اینچنین از شکنجه های وحشیانه
بازجوهای ساواک می گوید:«در حالی که چشمانم بسته بود مرا روی صندلی آپولو
نشانده و دست ها و پاهایم را با گیره های فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود
بستند و به قدری گیره ها را که با پیچ بسته و یا سفت می شد، چرخاندند که
نزدیک بود استخوان های دست و پایم بشکند. آنگاه کلاه آهنی را روی سرم
گذاشتند که تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوری که دیگر نه چیزی می
دیدم و نه کلامی می شنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه
کابل بر کف پایم، انگار بمبی را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم
به آتش کشیده شد، به طوری که نا خودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده
بودم زیرا داد و فریاد من فقط در داخل کلاه فلزی موصوف پیچیده و بسان
بمبی در سرم منفجر شد و به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود.
ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود می آمد. بدنم مثل کوره
گداخته شده و درد و رنج ناشی از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه می
کشید. یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوان های من می زنند ولی با خود
گفتم خیال است ولی بعدا متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق گوشت های پایم
ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا اصابت می نمود. درد و رنج حاصل
از این شکنجه برای من خونریزی کلیه، خون شدن ادرار، پاهای خونین، متورم و
عفونت کرده و ....بود و ماه ها آسایش و آرامش را از من سلب نموده بود و
اثرات طولانی مدت آن از بین رفتن رشته های عصبی کف پا و بی حس و کرخت شدن
آن برای همیشه بود.»
هنگام
بازدید یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب از شکنجه گاه خود ( کمیته
مشترک ضد خرابکاری ) که با تغییر کاربری به موزه تبدیل شده است، برای اینکه
به افراد حاضر شدت و آثار شکنجه های ساواک را نشان دهد، فندکی را از جیبش
بیرون آورده و پس از خارج نمودن جوراب خود شعله فندک را مستقیم کف پای خود
گرفت. در حالی که حاضرین منتظر بودند بر اثر داغ شدن پایش عکس العمل نشان
دهد، با کمال تعجب مشاهده شد با وجود اینکه مقداری از کف پایش سوخته بود
هیچگونه عکس العملی از خود نشان نداد و در حالی که به چهره افراد حاضر خیره
شده بود گفت:«باور کنید من مرتاض نیستم. آنقدر کابل بر کف پایم زده اند که
تمامی عصب های آن از بین رفته است و سالهاست که من گرما و سرما را از این
ناحیه حس نمی کنم.»
مصاحبه
شونده دیگری در حالی که به نوعی از جواب دادن به سؤالی که از وی شده بود
طفره می رفت و تمایلی به پاسخگویی نداشت، بر اثر اصرار مصاحبه کننده
گفت:«این مطلب را می گویم فقط برای ثبت در تاریخ و شما اجازه انتشار آن را
به نام من ندارید. آنگاه کت بسیار شیک خود را از تن در آورد و پس از باز
کردن دکمه های پیراهن کیسه ای را بیرون آورد .( هر بیننده ای با دیدن این
صحنه از فیلم در ذهن مرور می کند که فلسفه وجودی این کیسه چیست؟) که ایشان
ادامه داد: هنگامی که نوجوانی بیش نبودم مرا دستگیر نموده و به کمیته مشترک
آوردند. در اتاق بازجوئی سوالاتی از من نمودند که اگر می خواستم جواب آنها
را بدهم باعث لو رفتن تشکیلات و به دنبال آن دستگیری و شکنجه چندین نفر می
شد، لذا سعی کردم با پاسخ های انحرافی ذهن آنها را به اشتباه بیندازم.
بازجوها که از پاسخ های من قانع نشده بودند، دست به عمل بی شرمانه اماله
بطری در مقعد من نمودند و آنقدر بر این کار اصرار کردند که موجب عفونی شدن
محل استعمال بطری و بستری شدن من در بیمارستان گردید و از آن به بعد من از
کیسه برای دفع مدفوع استفاده می نمایم.»
در
خاطره ای دیگر از حجت الاسلام حسین خدادادی که در روز 11 شهریور 1354
توسط ساواک دستگیر می شود، آمده است:«مرا با چشم بسته به ورامین و از آنجا
به تهران منتقل نمودند. در اتاق بازجویی اوراقی را به من داده و گفتند
بنویس. با خود نجوا کردم ( نمی شود گفت، لب از لب واکنی دهها نفر را به این
جهنم خواهی کشاند) مطالبی غیر مرتبط بر روی اوراق نوشتم و بازجو با نگاهی
به آنها بلافاصله مرا به تخت بست و ضربات شلاق بود که پی در پی بر پایم
فرود می آمد و من تا 85 ضربه آن را شمردم و دیگر متوجه نشدم تا اینکه چشم
باز کردم و دیدم که در سلول هستم. روز بعد مرا به اتاق آپولو بردند و بازجو
مرا بر روی تخت آپولو نشاند و سپس تاول های متعدد ناشی از شکنجه را که کف
پاهایم بود با میله نوک تیزی که در دست داشت، پاره نمود. روز بعد مجددا مرا
به اتاق بازجویی برده و به جز لباس زیر همه لباسهایم را در آوردند و از
طریق دست به سقف آویزانم کردند و در همان حال شورتم را به الکل آغشته
نموده و آتش زدند و صورتم را سوزاندند و پس از آن میله سرخ شده ای را روی
لبهایم گذاشتند و در آن حال به من گفتند خودت را در آینه ببین خیلی خوشکل
شده ای. جواب دندان شکنی به آنها دادم که هر سه نفر بازجو به شدت عصبانی
شده با تمام توان به جان من افتادند. در مرحله ای دیگر از سقف آویزانم
کردند و با روشن نمودن چراغ زیر پاهای پانسمان شده ام هم پانسمان و هم
پاهای زخمی را سوزاندند. در طول روند بازجویی در حالی که مرا از سقف آویزان
کرده بودند، از بالا آب جوش قطره قطره روی سرم می چکید و در این حال بازجو
که مشخص بود شیئی فلزی در دست دارد محکم به صورتم کوبید که فکم شکست و پس
از آن حسینی مرا بلند کرده و به زمین زد و با زانو محکم به شکمم کوبید که
مثانه ام پاره شد و به بیمارستان منتقل شدم. پس از بهبودی نسبی مرا به
کمیته مشترک برگرداندند و این بار به وسیله سند آب جوش را از مجرای ادرار
وارد مثانه ام نمودند وبه دکتر گفتند در مثانه اش میکروب کشت کنید.»
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com