از سنگر عشق شير شكاران همه رفتند ..........مستانه ره پير جماران همه رفتند
غمنامه بود ناله جانسوز عزيزان ..................ما با كه نشينيم كه ياران همه رفتند
خيلي دلم مي خواست روزي نامه اي به امام بنويسم و اين كلمات را
واگويه نمايم ياد روزهاي نشسته در كنار دوستان در اردوگاه لشكر قدس در
شوشتر همراهي با شهدا روزها و شبهاي كربلاي 5 و چه عجيب كربلاي پنجي بود
اگر به من خرده نگيريد كربلا كربلا است به طول و عرض تاريخ چه فرق دارد در
كربلاي ايران باشي ويا در كربلاي سال 61 هجري نداي نداي
حسين است و هل من ناصري كه بگوش مي رسد از سوريه بحرين . مصر و تونس .
عربستان . پاكستان . افغانستان و عراق امروز تو چه مي داني كربلائي شدن چه
دشوار است
واگر نداي آخر زماني را خوب بشنوي تو را مي خواند
آري
من بسيجي ام منتهاي آرزويم عظمت اسلام و اجراي شريعت قرآن و تمسك به ولايت
است مگر فرق مي كند من هم بسيجي ام و هم انجمني و هم خيلي چيزاي ديگه داشتن
سلايق سياسي كه نه جرم است و نه خيانت ايراني مسلمان و مهمتر از آن شيعه
متمسك به ولايت علي (ع) چه آن زمان در صغر سن كه سلاح بدست گرفتنم و بزرگي
سلاح و كوچكي جسه من موردتوجه شهيد آويني در كربلاي 5
كنار درياچه ماهي قرار گرفت و هيچ كس از روح بلند و درياي معرفت اين
نوجوان چيزي نفهميد چند روز پيش در جا جورم وصيت نامه زمان جنگم را يافتم
همش دعا بود و توصيه به حفظ اسلام و نظام و پشتيباني از ولايت و كسب حلاليت
از مادر بزرگ و عمه و خاله و عمو برادر ......و بخشش پدر مادر براي قصور
ها و تغصير ها خود به ياد نداشتم اصلا وصيت همه شهدا در اين نقاط مشترك است
اما من كه بسان آنان بودم و همراه و در كنار آنها پس چرا جا مانده ام در
جبهه هاي نبرد ما همه بودند برادر ان عراقي لبناني افغاني شيعه اهل تسنن
كارمند دانشجو كاسب و حتي با پوزش فراوان دزد و قاتل كه
هنوز راه بازگشت را به روي خود بسته نمي ديداند اين عظمت نظام ماست و
حقيقت آن قاتلي كه بجاي مردن با طناب دار تعهد نموده بود به جبهه بيايد تا
براي چيزي كشته شود كه ارزش و لياقت آن را بيابد و اينچنين نيز شد
عجب
كربلاي پنجي بود كه نام رمز اش يا فاطمه زهرا(س) و عجيبتر آنكه غالب شهدا و
مجروحان ببخش مرا خانم جان با اشك چشم ودل خون مي گويم مجروح از پهلوي
چپ(بگذار ريا كنم بقول بچه هاي جنگ و من اين نشان را دارم) و تو چه مي داني
كربلاي پنج چيست اين حقيقت حضور اهل بيت است آري من كربلاي پنجي ام عشقم
به طول و عرض حقيقت اسلام و شريعت قرآن با شهدا همنشين
بوده ام و از بد حادثه ويا تقصير جامانده از قافله عشق آقاي من كاش به اين
بسيجي كوچك خميني گوشه چشمي داشته باشي و مرا يك بار فقط يك بار بپذيري
اين كه توقع زيادي نيست سه سال متوالي حضور در دفاع مقدس به من فهماند كه
بايست همواره در وسط ميدان باشي كربلا را با همه خوبي ها در سپاه حسين (ع) و
همه بدي ها در سپاه كفر ديده ام و دائما بخود نهيب زده ام مبادا از اين
راه خارج گردي ما را چه مي شود كه كه وحدت و همدلي را با برخورد و تشتت آرا
و سلايق به نبرد خونبار مي كشانيم و فرصت سو استفاده به دشمنان هديه مي
كنيم آيا اين انصاف است آيا اين تدين و اخلاق است آيا
تلاش مضاعف براي كسب پست و برخورداري بيشتر و استفاده هر چه تمام تر از
امكانات بيت المال لياقت است هرگز چنين نيست آنچه مارا به اين روز گار
رسانيده خود خواهي است آراي از خود نگذري از خودي خودت خود خواهي وبي تدبير
و موقعيت نشناس به تعبير امروزي بي بصيرت هر كه هستي باش اصلا در اين
دايره انساني ما كه هستيم ذره اي در بيكران درياي هستي با اين همه ادعا
.........ادعائي كه در پشت تمامي تزوير ها پنهان و آري از حقيقت بي ادعائي
جرم ما را چه مي شود بي ادعائي را ريا مي پنداريم كم خوري را بي لياقتي مي
شماريم صفاي باطن راتكفير مي كنيم و ظاهر را عمدا اعتبار
مي بخشيم دارائي را ارج بسيار مي نهيم و نداري را عيب و اصولا خود را در
برابر ندار ها بي تقصير آري خواهر و برادر بزرگوارم قدري بيانديشيم و بر
خود بباليم كه كجاي تاريخ ايستاديم و پيچ تاريخي و سرنوشت سازي كه مي رود
زمينه ظهور را فراهم گرداند اينجا زمان خود خواهي نيست هنر مندي . ورزشكاري
. مقام عالي رتبه اي . و هر كه هستي و هر چه هستي باش.... مسلماني . شيعه
هستي . وامدار خون هزاران شهيد و جانباز و اسير همه جراحتها در طول تاريخ
بخاطر تو برداشته شد و همه اسارتها نيز و تو خود خواه و جاه طلب و كمين
كرده براي تصاحب بيشتر قدرت و ثروت و در مسير پيچ
تاريخي و شب حماسه حسيني چراغ لحظاتي ديگر خاموش مي شود و مي تواني
اردوگاه را ترك كني جان و مالت را بردار وبرو بر تو حرجي نيست و تكليف از
دوشت برداشته مي شود و فردا روزي عاشورا و اندك باقي مانده مردان مردي كه
تو چه مي داني آنها خود را متعهد به انوار متعالي پاسداري از همه مظلومان
تاريخ و چه حادثه عجيبي تنها مظلوم از مظلوم دفاع مي كند و بر ظالم مي تازد
داشته اش قدرت ايمان و دلش مالامال از عشق به ولايت آن لحظه در مي يابي كه
اميد به خداوند و دلسپاري به حقيقت هستي و ديدن زيبائي شهادت چه شهد
شيريني است و چه لياقت بزرگ و اجري عظيم خود بزرگ بينهاي
كوچك و حقير هرگز توان فهم اين حقيقت را نمي يابند بايد با جانها و
مالهايتان به جهاد بر خيزيد و پيش از آن تسليم محض به رضاي خالق اينان
همواره در طول تاريخ بوده اند كه در واپسين سالهاي حيات وجدان درد خدمت
گرفته و آن كاري كه در جواني از آنها ساخته نبود در در ميان سالي بدان
احتمام نداشته اند در واپسين روزهاي حيات احساس تكليفشان مضاعف شده است و
خود را شايسته حل مشكلات كه خود در پديار شدن آن مشكلات دستي در آتش داشته
اند بر خواسته اند اي خداي بزرگ ما را از اهريمن جهل بر حذر بدار و بصيرت
عنايت كن تو ياريم نما تا از راه ولايت منحرف نگردم كه دردي
با لاتر از آن نيست
هنوز شعر مطلع نوشته را مي خوانم اما
................در ادامه اش بياد اين جمله مي افتم
......................................كه رهسپاريم با ولايت تا شهادت
اندكي صبر ظفر نزديك است
*دانشجوي بسيجي جانباز دانشگاه شريف