کد خبر: ۸۸۱۶۸
تاریخ انتشار:

سانسور توضیحات شیخ الاسلامی در ارتباط با سخنان وکیل خانواده هاشمی

شرق توضیحات و تکذیبیه یک استاد ایرانی در دانشگاه آکسفورد را که به حضور مهدی هاشمی در این دانشگاه مشکوک و معترض است را سانسور کرد.

به گزارش رویداد ، متن کامل این توضیحات که روزنامه شرق از انتشار آن پرهیز کرد به شرح ذیل می باشد:

"افسوس من از این داستان این است که گویا و به روایتی منافع ملی ایران باستانی خرج دوستی چند شاهزاده واپسگرا شده. افسوس من این است که ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، مصلحت را چنین تشخیص داده اند که مسائل حساسی که یک شهروند ایرانی درباره منافع ملی ایران و با اطمینان و اعتماد به ایشان صحبت کرده به خاطر منافع خانوادگی تبدیل شود به صحبت هر کوچه و برزنی. آیا خسروان صلاح مملکت خویش چنین دانند؟ وای بر ما. وای بر ما. به خاطر یک دستمال دور افتاده قیصریه که خیر، بیش از آن را آتش می زنیم."

علیرضا شیخ الاسلامی نخستین استاد کرسی ایران شناسی دانشگاه آکسفورد می باشد. در تاریخ تقریبا هزار ساله آکسفورد تا به حال او تنها استاد ایرانی صاحب کرسی، پروفسور، می باشد. پیش از انتخاب به کرسی آکسفورد، شیخ الاسلامی سالیان درازی مشغول تحصیل و تدریس علوم سیاسی در آمریکا بود. انتظار نمی رود شیخ الاسلامی چهره آشنایی برای خوانندگان باشد. در برنامه های صدا و سیمای خارج کشور از او هیچ مصاحبه ای نیست. اهل گفتگوی روزنامه ای هم نیست. او می گوید این بار مجبور به پاسخگویی شده است.

این نامه پاسخ به مصاحبه طولانی در روزنامه شرق بود. شیخ الاسلامی برای انتشار آن را به ما سپرد.


روزنامه شرق مصاحبه ای با شخصی به نام محمود علی زاده طباطبایی به تاریخ دهم خرداد 1391 داشت که دیروز دوستی برایم فرستاد. عنوان این گفتگو چنین است: "وکیل خانواده هاشمی رفسنجانی: مهدی برمی گردد، علنی محاکمه اش کنید." از این گفتگو برمی آید که آقای طباطبایی وکیل خانواده رفسنجانی می باشد. به روایت شرق "صورتش گر گرفته و کلامش به سختی قطع می شود."

صحت یا سقم داستانی را که آقای طباطبایی به اطناب بیان می کند نمی دانم. صیغه کار من با سابقه کسانی که آقای طباطبایی می شناسد همگنی ندارد. سخن من فقط در محدوده خودم است. آقای طباطبائی مدعی است که "زیر سوال بردن تحصیلات مهدی (یعنی آقای مهدی بهرمانی) توسط یک آقای دکتر ایرانی که در این دانشگاه (آکسفورد) استاد است انجام شده."

من علیرضا شیخ الاسلامی، آقا هستم، دکتر هستم. تنها استاد ایرانی آکسفورد هم بوده ام. نسبت به پذیرش آقای هاشمی بهرمانی در آکسفورد هم معترض بوده ام. بنابراین از ایهام حافظانه، سیاست مداری نظام الملکی و طنز سعدی گونه آقای طباطبائی کسر نمی شود اگر روشن بگویند که منظورم شیخ الاسلامی است. آقای طباطبائی سپس از نگاه گوشه چشمی می گذرد و با چشم گشاده که چنین مردمان دارند می گویند که شیخ الاسلامی به "هاشمی بزرگ گفته بود که ما بیاییم دانشگاه آزاد و دانشگاه آکسفورد را جوینت کنیم."

من آنقدر بی اطلاع نیستم که تصور کنم که تمام مدیریت دانشگاه آکسفورد بتواند حتی یک برنامه آکسفورد و کمبریج را ادغام نماید. در ضمن بعد از پنجاه و دو سال اقامت در ممالک انگلیسی زبان شرم دارم که فارسی را با کمک از لغت بیگانه بیان کنم. آقای طباطبائی که ظاهرا وکیل خانواده رفسنجانی است و باید احترام خاندان، خصوصا بزرگ خاندان را داشته باشد، ادامه می دهد که این پیشنهاد (که هیچ کودک دبستانی آنرا نمی پذیرد) "بله، آقای هاشمی هم استقبال کرد." نکته ای را که جناب آقای رفسنجانی ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، به روایت آقای طباطبائی، اصلا متوجه نمی شود، حتی آقای جاسبی می فهمد و به جناب آقای رفسنجانی می گوید که "این آقا می گوید بیاییم یک جوینت راه اندازی کنیم و از جوینتش یک سمینار بیرون می آید و رقمی بالای 300 -400 میلیون تومان پول می خواهد که نمی توانیم چنین پولی بدهیم." به روایت آقای طباطبائی "سر همین قضیه این آقا با مهدی (آقای بهرمانی) چپ افتاد." آقای طباطبائی داستان را ادامه می دهد "آقای دکتر ایرانی می گوید مهدی دانشجوی آکسفورد نیست."

من نه با آقای مهدی بهرمانی چپ می افتم نه با ایشان راست می افتم. اگر از ادبیات آقای طباطبائی قرض کنم، من اصلا با ایشان هیچ جا نمی افتم.. هیچگاه هم نگفته ام که ایشان دانشجوی آکسفورد نیست. اعتراض به این است که هست. انتظار می رود که یک وکیل اشراف به موضوع داشته باشد. آقای طباطبائی حتی نمی داند که چه اعتراضی به موکل او هست و چه نیست.

آقای طباطبائی، لازمه درک موضوع اعتراض، یک دقیقه سکوت است و قرائت یک جمله. گر گرفتن و بلاانقطاع صحبت کردن مطلب را روشن نمی کند. مورد، موضوع پیچیده حقوقی نیست. این بی دقتی ها باعث می شود که انسان تصورات باطل کند. سپس به سادگی بطالت آنها را ثابت کند و به موفقیت های خیالی رسد و در دنیای توهم هل من یزید گوید. زهی خیال باطل.

همانطور که قبلا متذکر شدم من جز در مورد خودم خبر از سقم و یا اصالت صحبت های آقای طباطبائی ندارم. در این مورد کوچک وظیفه دارم که اطلاعاتم را به خوانندگان عرضه کنم.

به نظر من آقای بهرمانی حق دارد به هر دانشگاهی که مایل است درخواست نامه بفرستد. حق دارد که تقاضای کرسی فیزیک نظری کند یا نگهبانی ورودیه دانشگاه. ولی دانشگاه وظیفه دارد که درخواست او را در چهارچوب مقررات و انتظارات بررسی نماید. اعتراض من به آقای بهرمانی نبوده. اعتراض من به دانشگاه آکسفورد است که به جهاتی مقررات را رعایت نکرده است.

آقای بهرمانی گویا مهندس است. ولی برای برنامه دکتری در ایران شناسی پذیرش گرفته. سوال من از دانشگاه این بود که آیا هیچ دانشکده ی مهندسی در هیچ دانشگاه مفلوک دنیا حتی شاگرد اول ادبیات فارسی دانشگاه تهران را برای دوره دکتری در مهندسی قبول می کند؟ معنای پذیرش یک مهندس میان سال در دانشکده شرق شناسی تنها این است که ایران شناسی نه پایه ای دارد، نه سابقه ای می خواهد، و نه چهارچوبی دارد. چه بدبخت است ایران شناسی! با این سیاق کل مطالعات انسانی بی اساس است. هر که خواهد گو بیا. کسی که جمع و تفریق نخوانده دانشجوی ریاضیات عالی نمی شود. چون ریاضی علم است و حساب دارد. اگر تشتتات افرادی در شهر آکسفورد و یا لندن باعث شود که کسی که الفبای علوم انسانی را نخوانده بتواند در علوم انسانی به دوره دکتری رسد این بدان معناست که علوم انسانی مقدماتی ندارد و یک شبه شخص مجتهد می شود.

تذکر من به دانشگاه آن بود که با اینگونه عمل گوی در میدان راستی ها انداخته اند که قصد دارند برنامه های مطالعات انسانی را  در انگلستان قطع کنند و می گویند که دانشگاه باید حرفه ای را که به درد بازار و اقتصاد می خورد تدریس کند. یعنی دانشگاهها مدارس صنعتی شوند و علوم انسانی بی فایده و بی اساس است. اگر آقای طباطبائی دنبال دلایل شخصی هستند باید عرض کنم درد من این بود و هست که اینگونه پذیرش پنجاه سال زندگی مرا به عنوان دانشجو و استاد علوم انسانی نفی می کند. سخت است در پیری بگوییم هر چه کردیم غلط، هر چه نکردیم غلط. خیر، من بر این باورم که مطالعات انسانی علم است و هر علمی اصولی دارد و مقدماتی. آن "نگار من که به مکتب نرفت و خط نوشت" و مسئله آموز صد مدرس شد فقط پیامبر بوده. آقای بهرمانی پیامبر به آن معنا نیست.

سوال دوم من از آکسفورد این بود که "اساتیدی" که معرفی نامه های آقای بهرمانی را نوشتند، معلمین ایشان در دانشکده او نبودند. بلکه کارمندانی بودند که با فواصل زیادی زیر دست پدر ایشان به کارمندی مشغول بودند. البته به نظر می آید که به دنیای کارمندی خود وارد بودند، ولی آقای بهرمانی دانشجوی آنان نبود. آقای بهرمانی را بصورت پسر آقا می شناختند. این نباید رسم نوشتن معرفی نامه باشد.

سوم آنکه تقاضانامه ی آقای بهرمانی بسیار بعد از محدوده زمانی به دانشگاه ارسال شده بود.

چهارم آنکه شرط اجباری امتحان زبان انگلیسی برای ایشان حذف شده بود. من حیران بودم چگونه انگلیسی برای کسی که لازم است به آن زبان بخواند، بنویسد، آموزش ببیند لازم نیست. در پایان بحث انگیز بود که چرا پذیرش ایشان پنهانی انجام شده و سکوت اجباری حاکم شده تا اینکه خود آقای بهرمانی به دلیل پاسخ به مقامات قضایی ایران پذیرش خود را در رسانه ها اعلام کرد. پایان نامه به کنار، حتی سوالاتی وجود دارد که چه کسی تقاضانامه را نوشت. آقای طباطبائی هم می فرمایند که پذیرش آقای بهرمانی "توسط یکی از موسساتی که این کار را می کند" صورت گرفته است. خدمت آقای طباطبائی عرض می کنم که چنین کاری در آکسفور خلاف مقررات است. دانشجو باید سخصا پذیرش گیرد.

آقای طباطبائی دلایل اعتراض من به آکسفورد چنین است نه آنچنان که شما می گویید. روی سخن من با یک دانشگاه تاریخی است، با آقای بهرمانی کار ندارم. ولی چون موضوع صحبت من و جناب آقای رفسنجانی را پیش کشیده اید، لطفا پاسخ من را هم بشنوید. ممکن است پشیمان شوید که چرا پیش کشیدید.

در تابستان 1387 رئیس واحدی از دانشگاه آزاد با من تماس گرفت و خواهش کرد که به مدیریت من گروه علوم اجتماعی در واحد آکسفورد تشکیل شود. به ایشان گفتم که با توجه به وجود دانشگاه کهن آکسفورد در همسایگی، چنین گروهی جائی نخواهد داشت و جائی نخواهد گرفت. به ایشان عرض کردم که بهتر است و برای ایران پرمایه تر که مرکز کوچکی از یک مدیر و یک دستیار برپا شود. عرض کردم آزاد باید در زمینه ای کار کند که رجحانیت نسبی دارد و آن خلیج فارس می باشد. دستیار اسناد تاریخی خلیج فارس را که در خزانه اسناد انگلستان، آمریکا و غیره وجود دارند عکاسی کند و در رایانه ی مرکز انبار اطلاعاتی ترتیب دهد.

سخن من آن بود که این مرکز ایرانی می تواند ایستگاه اول همه محققین خلیج فارس شود. پیشنهاد کردم که این مرکز واقع در شهر آکسفور مشروعیتی خواهد داشت که از ایهام نام آکسفورد برمی خیزد. درک آقای طباطبائی از این صحبت و به لفظ خوشان جوینت است. متاسفم. پیشنهاد کردم که با توجه به این همسایگی و استفاده از امکانات دانشگاه آکسفورد مرکز می تواند نشست های سالیانه بگذارد از کسانی که در مسائل نفتی، سوق الجیشی و تاریخی و سیاست گذاری هستند. رئیس مرکز این نشست ها را ویراستاری کند، مقدمه های لازم بر گفتارها بنویسد و حاصل آن توسط آزاد در تهران و یک ناشر معتبر بانفوذ در غرب سالی یکبار به صورت کتاب چاپ شود. در ضمن مرکز صفحه ای در رایانه داشته باشد که آن اسناد تازه یافته که از نظر ایران اهمیت دارند را به تصویر آید.

"پول هنگفت" 300- 400 میلیون تومان بر اساس لیره ای 2000 تومان برای کار به این عظمت و خدمت به این بزرگی و در جهت بالاترین منافع ملی؟ ولی به قول ایشان اتهامات علیه آقای بهرمانی "کلان کجا بود؟ جمع رقم همه پرونده های مالی مهدی هاشمی به یک میلیارد تومان هم نمی رسد." چه وکیل بلندنظری! آیا این برنامه که انتظار می رفت خودکفا شود به قول مقام دانشگاهی و فرهنگی، آقای جاسبی "از توش فقط یک سمینار در می آید"؟

آقای طباطبائی از قول آقای بهرمانی می گویند "اینکه من صد یا پنجاه نماینده مجلس را فرستادم دو کشور را دیدند بخاطر این بوده که فرهنگ کم مصرف کردن در داخل کشور جا می انداختیم." اگر نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایران را که در مملکت حضور دارند و ظاهرا نفوذ دارند بتوان فله ای مثل برگ چغندر حساب کرد و گفت پنجاه تا یا صد تا، بنده شهروند بازنشسته ساده فرهنگی پیر بهتر است تکلیف خود را بدانم. عجب.

منافع ملی ایران ظاهرا حفظ حقوق ایران در خلیج فارس نیست؛ بلکه باید پنجاه تا صد تا نماینده را به سفر خارج فرستاد. نمی دانستم ولی می دانم فرستادن پنجاه تا صد تا نماینده به سفر خارج توسط فقط یک سازمان، فرهنگ مصرف گرایی را تخفیف نمی دهد بلکه ایجاد می کند.

به رئیس واحد گفتم که من به هیچ وجه بیش از دو سال از همان روز حاضر به قبول مسئولیت نیستم. (شاید که آقای جاسبی به خاطر این اصرار بر محدودیت زمانی ریاست به اصالت برنامه مشکوک شدند.) از آنجا که دو سال قبل به خاطر محدودیت سنی از آکسفورد بازنشسته شده بودم و این دو سال را در حاشیه خلیج فارس تدریس کرده و به تصمیم خود آن ها را هم رها کرده بودم، کاملا از نظر اخلاقی و قانونی آزاد بودم که کار جدیدی بپذیرم و وظایف جدید و ایجاد برنامه جهت دار برای خدمتی به ایران تناقضی با مسئولیت های کاری و فرهنگی من نداشت. هیچ احتیاج شخصی هم نداشتم. نه محتاج حقوق بودم و نه محتاج مقام. بعد از سرزمین اعراب دانشگاه آزاد برای من پولی نبود و بعد از کرسی آکسفورد، آزاد مقامی نبود.

بر خلاف موکل آقای طباطبائی که به قول ایشان "توامان" بازرس کل سه دانشگاه در سه کشور دنیا و در دانشگاه چهارمی دانشجو است، بنده با یک دست هندوانه برمی دارم و اکثرا حاضر نیستم که اصلا هندوانه بردارم.

این شرح مختصری بود از اهداف یک برنامه ملی که از نظر آقای طباطبائی و آقای جاسبی یه جوینتی که از توش سمینار در آمد.

رئیس واحد که ظاهرا با جناب آقای رفسنجانی دوست بود از من خواهش کرد که جناب آقای رفسنجانی را ببینم و برای ایشان توضیح دهم. من تقاضای دیدار ایشان را نکردم. تقاضای دیدار هیچ رجل سیاسی را نکرده ام.

آقای مهندسی که پیدا بود در فعالیت های عمرانی با خانواده رفسنجانی همکاری دارد (و او را ندیده بودم و بعد هم ندیدم) مرا به کاخ مرمر برد. دست جناب آقای رفسنجانی را بوسید و مودبانه به کناری نشست. تمام برنامه را برای جناب آقای رفسنجانی توضیح دادم. یک ساعت صحبت کردیم. ایشان از من خواستند که شخصی به نام میرزاده که رئیس دفتر دانشگاه آزاد بود را ببینم. او را هم دیدم و برنامه را شرح دادم. آقای جاسبی را ندیدم. ایشان تقاضای ملاقات نکرده بودند و من هم برنامه بازگشت به انگلستان داشتم و وقت هم نداشتم.

بعد از دو هفته ای رئیس واحد آکسفورد به منزل من در آکسفورد آمد و خواهش کرد که نامه ای برای جناب آقای رفسنجانی بنویسم. گفتم نخواهم نوشت. نه اینکه به رئیس جمهور سابق کشورم احترام نمی گذارم بلکه بخاطر آن که هرچه لازم بود گفتم. تکرار مکررات اسباب خستگی است و من کسی نیستم که اصرار داشته باشم.

دیگر داستان را دنبال نکردم تا اینکه بعدها به من گفت که "حاج آقا به علت نزدیکی که با بعضی از شاهزادگان و شیوخ دارند گویا صلاح را در ایجاد چنین مرکزی و در رابطه با شخص خودشان نمی بینند." گفتم متاسفم. موضوع را کاملا کنار گذاشتم. تا اینکه آقای بهرمانی به آکسفورد آمد و من مجبور شدم اظهارنامه ی قانونی صادر کنم. چند روز پس از نشر اظهارنامه در اردیبهشت 1389 برای سه هفته به ایران رفتم.

ماجرای مرکز خلیج فارس که هدف آن حفظ منافع ملی بود به صورت زشتی پس از سه سال به سراغ من آمد. شخصی در ایران در اردیبهشت 1390 تقاضای دیدار فوری من را کرد. گفت که آقایان یاسر هاشمی و میرزاده به او گفته اند که من هشدار جدی دهد که "ما می دانیم شیخ الاسلامی تهران است. اگر مهدی را رها نکند ما خواهیم گفت که او از ما پول خواسته و چون ندادیم او بر علیه مهدی اقدام کرده."

چیزی از قبیل همین صحبت های قانونمند آقای طباطبائی وکیل دادگستری، به آن شخص گفتم. "به اینان بگوئید که بگویند، من پاسخ خواهم داد که زشت است که کسی از مقامات بالا اخاذی کند و مقامات این کار غیرقانونی را به سکوت بگذارند، ولی بر سر مسائل شخصی و خانوادگی آنرا شمشیر کنند. بی قانونی را تحمل کنند و احترام برای مبانی حقوقی مملکت نداشته باشند ولی به خاطر منافع شخصی پیراهن عثمان هوا کنند. در ضمن خواهم گفت کسی که گنجینه فرهنگی به ایران هدیه کرده محتاج زحمت دادن به خود برای دیناری چند نیست."

بیش از یکسال از آن اردیبهشت گذشت. تصور کردم که عقل – اقلا از نوع دیدن منافع شخصی- بر جهالت فائق شده. حالا می بینم که خیر. آنان که صاحب آلاف و الوف شده اند از بد حادثه بوده نه از شعور معاویه وار.

خانواده و آقای طباطبائی توجه داشته باشند که خود را با فردی گرفتار کرده اند که او و شبیه او را نمی شناسند. من بر خلاف آقایان به قول آقای طباطبائی روستازاده ی ونک بالا نیستم. من اشراف زاده ام که در درویشی خوشم. آقایان نه روحیات اشراف زاده را می شناسند و نه به خوشی درویش اشراف دارند. خاک در نظر من کیمیا نیست. لازم نیست که خاک گور چشم مرا پر کند. قناعت کرده.

سیصد سال پیش مردم بهبهان تنها کسانی بودند که به رهبری نیای من، محمود افغان را شکستند. از این ریشه اگر بهره ای هم نبرده ام اقلا خیال می کنم که در قبال آن مسئولم. آقای طباطبائی به موکلتان بفرمایید که ما به احوال شیخ الاسلامی آگاهی نداریم. نباید با هر طنابی به چاه رفت. مگر عمق چاه را بدانیم. با آنان که هیچ نمی خواهند و در غروب زندگی هستند پنجه در انداختن شرط عقل نیست.

افسوس من از این داستان این است که گویا و به روایتی منافع ملی ایران باستانی خرج دوستی چند شاهزاده واپسگرا شده. افسوس من این است که ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، مصلحت را چنین تشخیص داده اند که مسائل حساسی که یک شهروند ایرانی درباره منافع ملی ایران و با اطمینان و اعتماد به ایشان صحبت کرده به خاطر منافع خانوادگی تبدیل شود به صحبت هر کوچه و برزنی. آیا خسروان صلاح مملکت خویش چنین دانند؟ وای بر ما. وای بر ما. به خاطر یک دستمال دور افتاده قیطریه که خیر، بیش از آن را آتش می زنیم.

بخشی از آنچه باید در مورد خودم بود و آگاه بودم گفتم. پاسخ بقیه گفتگوی آقای طباطبائی را دیگران باید بدهند. ایشان روشن بیان می فرمایند که اختلاس و ارتشاء چنان در جمهوری اسلامی ایران رواج دارد که صد میلیون (قبلا فرموده بودند یک میلیارد) بر علیه (باز به قول خودشان) مهدی پولی نیست که قابل صحبت باشد. نمی دانم کسانی هم که در صف نان هستند این تصور را از صد میلیون دارند. ایشان می گویند که انتخابات، انتخاب خودشان و ر یاست جمهوری، تقلبی است. بر عهده مسئولین نظام است که حقیقت یا کذب این بیانات اساسی را دنبال کنند.

البته از آنجا که بزرگ خاندانی که موکل ایشان است بیش از سه دهه در راس امور بوده اند عجیب است که ایشان چنین برداشتی از نظام دارد. با توجه یه سعه صدر ایشان ممکن است که اینها قابل قبول باشد. چنانچه در مورد "رانت خواری" موکلشان می فرمایند که "ممکن است رانت باشد ولی ما باید مقداری هم واقع گرا باشیم." آقای طباطبائی رانت به قول شما واقعیت است ولی همانطور که سرطان و گرسنگی واقعیت است ولی قابل قبول نیست.

در پایان از آنجا که آقای طباطبائی موکل آقای بهرمانی هستند و باید از نکات اولیه ای که در مورد ایشان مطرح است مطلع باشند به اطلاعشان می رسانم که دانشگاه آکسفورد در لندن نیست در شهر آکسفورد است کما اینکه دانشگاه تبریز در تهران نیست. لندن پایتخت انگلستان است. اگر موکل شما در لندن زندگی می کند، آنطور که می فرمایید، مقرر دیگری از مقررات آکسفورد نقض شده. ایشان نباید از پانزده مایلی مرکز آکسفورد خارج باشد. آقای بهرمانی نمی تواند "واحدهای" دوره دکتری را تمام کرده باشد. دانشگاه آکسفورد بر خلاف دانشگاه آزاد واحدی نیست. حتی در دانشگاههای درجه دو آمریکا برای دوره دکتری واحد اهمیتی ندارد. به هر صورت چنین چیزی وجود ندارد که ایشان آن را تکمیل کرده باشند. در ضمن در فرهنگ اسلامی ایرانی صحیح نیست که به صبایا کسی فائزه و فاطمه گفتن. مخصوصا به فرزندان رئیس جمهور سابق که در لباس روحانیت است و آن هم در رسانه. یاد داشته باشیم که یوم تبلی السرائری خواهد بود.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین