گروه سیاسی: با گذشت بیش از چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی، هنوز صفحات زیادی از تاریخ آن نانوشته باقی مانده و کمتر شناخته شده است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، از آن جمله، عقب راندن دشمن بعثی از گیلانغرب با مقاومت مردمی است که از سوم تا ششم مهر ماه ۱۳۵۹ نقش موثری در توقف ماشین جنگی صدام داشت؛ در حالی که همه نیروهای لشکر ششم زرهی ارتش بعثی بهاضافه تیپ ۲۳ لشکر هشتم پیاده و تیپ ۹۴ مستقل پیاده در منطقه نبرد قصرشیرین ـ گیلانغرب متمرکز شده بودند.
به تازگی اسنادی از یک گروه مردمی، برخاسته از نیروهای مردمی همکار با دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در اختیار موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی قرار گرفته است که از جمله موارد کمتر روایت شده دفاع مقدس است.
«گروه یاسر» که هسته مقاومت در گیلانغرب بود؛ عمر طولانیای نداشت و هنگامی که بسیج در اعزام نیرو فعال شد، به ساز و کارهای رسمی پیوست. بسیاری از مسئولین دادستانی و نزدیکان آنها در همین گروه آموزش دیده و اعزام شدند و بعضی از این نیروها هم به فیض شهادت رسیدند. در میان فهرست اعزامشدگان گروه یاسر، نامهای آشنایی دیده میشود. محمد حسن قدوسی فرزند شهید قدوسی، شهید اسماعیل وصالی، دکتر منوچهر متکی، سید مهدی خاموشی و ...
در ادامه ضمن روایت قاسم امانی که سرپرستی گروه اعزامی به گیلانغرب را بر عهده داشته است درباره چگونگی نجات مردمی گیلانغرب، برگهایی از دفتر «گزارش اعزام» این گروه برای اولین بار منتشر میگردد:
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی آموزشهای نظامی ما که از زمان انقلاب آغاز شده بود، به شکل جدیتر دنبال شد. ما هر هفته با عدهای از دوستان و مرتبطین با مؤتلفه که به یاری دادستانی انقلاب اسلامی مرکز رفته بودیم، به تپههای مسگرآباد میرفتیم و مشغول آموزش نظامی میشدیم. چرا که حس میکردیم که ممکن است اتفاقاتی بیفتد که نیاز به این گونه آموزشها باشد. چند روزی به شروع جنگ تحمیلی باقی نمانده بود که خبر رسید مرز ایران و عراق دچار جنگهای مرزی است و عراق در حال بمباران مرزهاست. به سرعت ثبت نام از همان دوستان برای اعزام به مناطق مرزی شروع شد. بیش تر مسؤولیت این کار به عهده مرحوم حاج احمد قدیریان بود و جالب آنکه در اولین روز جنگ، ۷۶ نفر برای اعزام ثبت نام کردند. سوم مهر به باختران یا همان کرمانشاه رسیدیم و اقدامات اولیه انجام شد. خبر رسید جبهه گیلانغرب آن قدر برای مردم نا امن شده که همه مردم شهرها را تخلیه کردهاند. بنابر این مقرر شد ۲۱ نفر به گیلانغرب اعزام شوند که بنده هم افتخار حضور در جمع این ۲۱ نفر را داشتم. بقیه نیز به سر پل ذهاب اعزام شدند.
وقتی وارد گیلانغرب شدیم دیدیم مردم این شهر را تخلیه کرده و به کوهستانهای اطراف رفتهاند، خبرهایی در شهر شایع شده بود که در قصرشیرین چه جنایاتی اتفاق افتاده است. مردم اکثراً شهر را خالی کرده بودند. خیلی وضع غریبی بود.
آخرین ساعات شامگاه سوم مهر از کرمانشاه سوار بر یک آمبولانس به سمت مرز حرکت کردیم و در تاریکی هوا وارد گیلانغرب شدیم و نماز صبح را روی پشتبام سپاه خواندیم، تعدادی اسلحه به ما داده بودند که در لولههایشان گریس بود و قابل استفاده نبود. از آنجا به جادهای مشرف بودیم که یک ماشین آریا با زن و بچه و وسایل از سمت قصرشیرین میآمد، تانکها به این ماشین رسیدند و با تانک آن قدر از روی ماشین رفته بودند که ماشین را له کرده بودند و سرنشینان همگی کشته شده بودند. تعدادی از اسلحههای قابل استفاده را برداشتیم و از طریق کوه پیاده به سمت قصرشیرین رفتیم. در واقع ارتش عراق را دور زده و پشت آنها رفته بودیم.
ما ۲۱ نفر به سه گروه هفت نفری تقسیم شدیم تا از سه محور برویم و با یک لشکر عراقی مجهز به مهمات مقابله کنیم! به نظر ما چند معجزه بزرگ اتفاق افتاد و اولی آن هم این بود که خداوند در دل این نیروها قدرتی را قرار داده بود که هیچ ترسی نداشتند و در لحظات اولیه صبح اتفاقاتی افتاد که فکر نمیکنم کار بشر بود.
برای مقابله با ادوات دشمن یک خمپاره ۱۲۰ داشتیم که پر از گریس بود و هنوز قابل استفاده نبود و یک آرپیجی۷ ، در همان صبح در رصد چگونگی حمله به دشمن بودیم و شهیدان محمدرضا مرادی، عباسعلی پیرمرادی و علیرضا مقدم، در کانالی سنگر گرفته بودند تا با خمپاره به دشمن شلیک کنند که گلوله توپی به محل حضور این سه شهید شلیک شد.
من در کنار جواد فداقی در نزدیک ستون دشمن بودیم و بر اثر موج انفجار برگشتیم که ببینیم چه شده، در اثر این چرخش، گلوله آرپیجی ما شلیک شد و به یکی از ماشینهای مهمات عراقیها که در ورودی شهر بود اصابت کرد و انفجار مهیبی در وسط ستونشان رخ داد و ستونشان به هم ریخت و به تبع آن نیروهایشان هم خیلی به هم ریختند.
بر اثر این حادثه و تغییر روحیه دشمن، ما با مختصر سلاحی که داشتیم توانستیم دشمن را که گیلانغرب را محاصره کرده بود، حدود ۱۴ – ۱۵ کیلومتر در دشت عقب راندیم که شهید شیرودی و همرزمانش با بالگردهای هوانیروز آمدند و ستون دشمن را تار و مار کردند و موقعیت ما تثبیت شد.
روز دوم، تعدادی از روستاییها از کوه پایین آمدند و به ما پیوستند. آنها افراد محلی با اسلحههای برنو و سلاحهای قدیمی بودند و از این که گروه ما به کمکشان رفته بود، بهشدت هیجانزده و خوشحال شده بودند. خودشان ده دوازده نفر بودند که روز اول با اسلحه به کوه پناه برده بودند و از روز دوم به جمع مدافعان پیوستند. در این فاصله یک تانک هم به دست آوردیم و با مختصر سلاح همچنان مقاومت کردیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com