کد خبر: ۸۲۰۴۵۳
تاریخ انتشار:
عیدانه بولتن را بخوانید و لذت ببرید

گزیده ای از زیباترین اشعار سعدی

با نزدیک شدن به ایام بهاری و سالروز تولد شاعر بزرگ ایرانی،"شیخ موفق الدین محمد سعدی شیرازی"،گزیده‌ای از زیباترین شعرهای او مورد بررسی قرار گرفته است.
گزیده ای از زیباترین اشعار سعدی

گروه فرهنگی-علیرضا تنکمان فرد: با نزدیک شدن به ایام بهاری و سالروز تولد شاعر بزرگ ایرانی، "شیخ موفق الدین محمد سعدی شیرازی"، گزیده‌ای از زیباترین شعرهای او مورد بررسی قرار گرفته است.

به گزارش بولتن نیوز ، شعرهای سعدی به دلیل تأثیرگذاری و زیبایی آنها، همواره مورد توجه واقع شده‌اند و در سطح جهانی مورد توجه واقع شده‌اند. در این گزیده، برخی از بهترین و زیباترین شعرهای سعدی شیرازی با موضوعات مختلف از جمله عشق، دوستی، انسانیت و زندگی آمده است.

از جمله شعرهایی که در این گزیده مطرح شده، می‌توان به شعر زیر اشاره کرد:

"به خود پند ده که بد نیست زشتی‌اش،
تا دگربار که خواهی بینی خوبی‌اش"

این شعر نشان دهنده این است که باید به خود پند داد و اشتباهات و نقص‌های خود را قبول کنیم تا در آینده به رفع این مشکلات بپردازیم و بتوانیم بهترین نسخه خود را به ارمغان بیاوریم.

در کل، شعرهای سعدی شیرازی به دلیل زیبایی و عمق فراوانی که دارند، همواره مورد توجه قرار گرفته و همچنان مورد تحسین و تجدیدنظر قرار میگیرد.

مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی شاعر و نویسنده بزرگ قرن هفتم هجری قمری بین سال‌های ۶۰۰ تا ۶۱۵ هجری در شیراز متولد شد. شاهکارهای ادبی سعدی بوستان و گلستان است. علاوه بر این‌ دو کتاب، از سعدی قصاید، حکایات سعدی، غزلیات، قطعات، ترجیع بند، رباعیات و مقالات و قصاید عربی نیز به جا مانده که در کلیات وی جمع‌آوری شده‌اند. وی بین سالهای ۶۹۰ تا ۶۹۴ هجری در شیراز درگذشت، اکنون آرامگاه سعدی، میعادگاه عاشقان است. در این مطلب مجموعه شعر سعدی را از زیباترین اشعار عاشقانه سعدی تا اشعار کوتاه و آموزنده سعدی برای شما عزیزان گردآوری کرده‌ایم با ما همراه باشید.

معروفترین غزلیات سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

......................................................

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود

با این همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابد چون خر فرو ماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبودی بی وفا
طاقت نمی‌دارم جفا کار از فغانم می‌رود

..................................................

درخت، غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

بساط سبزه لگد کوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی، به رقص بر جستند

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدّتی ببریدند و باز پیوستند

به در نمی رود از خانگه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

یکی درخت گل اندر میان خانه ماست
که سرو های چمن پیش قامتش پستند

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبرندارم از ایشان که درجهان هستند

مثال راکب دریاست، کشته عشق
به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست…

................................................

*** عاشقانه ترین شعر سعدی ***

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها…

گزیده زیباترین اشعار سعدی شیرازی

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد
و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

یک شعر از سعدی درباره عشق

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

گزیده زیباترین اشعار سعدی شیرازی

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم


بهترین اشعار سعدی در قالب مثنوی

جهان ای پسر ملک جاوید نیست
ز دنیا وفاداری امید نیست

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه‌السلام؟

به آخر ندیدی که بر باد رفت؟
خنک آن که با دانش و داد رفت

کسی زین میان گوی دولت ربود
که در بند آسایش خلق بود

بکار آمد آنها که برداشتند
نه گرد آوریدند و بگذاشتند

..........................................

یکی گفت با صوفیی در صفا
ندانی فلانت چه گفت از قفا؟

بگفتا خموش، ای برادر، بخفت
ندانسته بهتر که دشمن چه گفت

کسانی که پیغام دشمن برند
ز دشمن همانا که دشمن ترند

کسی قول دشمن نیارد به دوست
جز آن کس که در دشمنی یار اوست

نیارست دشمن جفا گفتنم
چنان کز شنیدن بلرزد تنم

تو دشمن‌تری کاوری بر دهان
که دشمن چنین گفت اندر نهان

سخن چین کند تازه جنگ قدیم
به خشم آورد نیکمرد سلیم

ازان همنشین تا توانی گریز
که مر فتنه خفته را گفت خیز

سیه چال و مرد اندر او بسته پای
به از فتنه از جای بردن به جای

میان دو تن جنگ چون آتش است
سخن‌چین بدبخت هیزم کش است


شعر مثنوی کوتاه از سعدی

نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید

سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز

به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست

که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید

زیباترین تک بیت های ناب سعدی

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

.....................................................

به دیدن از تو قناعت نمی‌توانم کرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست

.................................................

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم


گلچین اشعار سعدی

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

.................................................

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

.................................................

سعديا بی وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم
ترک جان عزيز بتوان گفت ترک يار عزيز نتوانيم

..................................................

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

..................................................

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

..................................................

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

نمونه رباعیات سعدی

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
واگاهی نیست مردم بیرون را

الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

................................................

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم
صد خرمن شادی به غمی بفروشیم

در یک دم اگر هزار جان دست دهد
در حال به خاک قدمی بفروشیم

................................................

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم
صوفی شوم و گوش به منکر نکنم

دیدم که خلاف طبع موزون من است
توبه کردم که توبه دیگر نکنم

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین