کد خبر: ۸۰۹۱۷۳
تاریخ انتشار:
احترام گذاشتن را فراموش کرده ایم

حرمت پدرومادر ، گمشده روابط انسانی

خانه آشفته است، از آشپزخانه به عنوان مرکز آشفتگی گرفته تا پذیرایی، اتاق‌ها و سرویس بهداشتی. تو نیز با تمام توان بدنبال ساماندهی هستی.
حرمت پدرومادر ، گمشده روابط انسانی

به گزارش بولتن نیوز به نقل از پول نیوز، دکتر زهرا نظری مهر / حقوقدان نوشت: خانه آشفته است، از آشپزخانه به عنوان مرکز آشفتگی گرفته تا پذیرایی، اتاق‌ها و سرویس بهداشتی. تو نیز با تمام توان بدنبال ساماندهی هستی. با وجود تلاش مستمری که می‌کنی، اما نگران تکرار این جمله هستی که «مگر زن‌ها در خانه چه کار می‌کنند»! صدای زنگ در، حواست را پرت می‌کند. با نگاهی به آیفون تصویری، چهره پدرت را می‌بینی. بی اختیار به سوی ساعت برمیگردی و ساعت ۱۰ صبح است. دکمه آیفون را فشار می‌دهی و در آپارتمان را باز می‌کنی. بعد از مدت کوتاهی، پدرت تک و تنها مقابل در حاضر می‌شود و پس از سلام و علیک کوتاهی، وارد خانه می‌شود، کتش را در می‌آورد و روی مبل ولو می‌شود. با افکارت درگیر می‌شوی. این ساعت صبح، پدر بدون مادر اینجا چه می‌کند. پدرت مانند همیشه مرموز است و تا زمانی که لب نگشاید، از رفتار و کردار و چهره اش هیچ چیزی نمی‌فهمی. طاقت نمی‌آوری و با صدایی که نگرانی در آن موج می‌زند، از پدرت سوال می‌کنی چه شده؟ مادر کجاست؟ این موقع صبح اینجا چه می‌کنی؟ کسی چیزی شده؟ و پدرت با خونسردی می‌گوید «چیزی نشده، دلم گرفته و می‌خواهم با دخترم درد دل کنم».

نگرانی از درد دل پدر

با وجود اطمینانی که پدر داده، همچنان دلت مانند سیروسرکه می‌جوشد. در حالی که برای تهیه چای به سوی آشپرخانه می‌روی، به ذهنت فشار می‌آوری و تمامی اتفاقات اخیر را مرور می‌کنی تا شاید دلیلی برای حضور بی موقع پدر پیدا کنی؟ نکند پدر و مادرت دعوایشان شده و پدرت پس از سال‌ها زندگی مشترک، از خانه قهر کرده و به تو پناه آورده است. آشفتگی خانه و مسوولیت زن بودن را فراموش می‌کنی، کنار پدرت می‌نشینی تا برای کنجکاوی آزار دهنده ات، پاسخی پیدا کنی. سراپا گوش می‌شوی و از پدرت می‌خواهی سخن بگوید و او نیز لب باز می‌کند. اما پس از آنکه پدرت ساعت‌ها سخن می‌گوید، متوجه می‌شوی که پدرت فقط آمده تا با تو تنها باشد. در این ساعت آمده تا هیچ مزاحمی بین خودش و دخترش نباشد. وقتی پدر و دختر تنها هستید، دیگر نمی‌توانی سرت را داخل گوشی کنی تا در فضای مجازی چرخی بزنی و چرندیاتی را مرور کنی که تو را از عزیزان جمع دور می‌کند. سخنان پدرت تمام می‌شود و یک باره بلند می‌شود تا برود. اصرار می‌کنی که بماند تا با هم نهار بخورید، اما بدون آنکه به اصرارت برای ماندن توجهی کند و در حالی که کتش را بر می‌دارد و در مسیر حرکت آن را بر تن می‌کند، می‌گوید «باید بروم، مادرت تنهاست و باید ناهار را با هم بخوریم». پدر می‌رود و در را پشت سرش می‌بندی و تازه متوجه می‌شوی که تا چه اندازه رابطه ات با پدرت شکننده شده و هنگامی که خطر شکنندگی روابط را به شوهر و فرزندان خودت تعمیم می‌دهی، لرزه بر اندامت می‌افتد و از آینده وحشت می‌کنی.

احترام‌ها را فراموش کرده ایم

بچه که بودیم، پایمان را جلوی پدرومادرمان دراز نمی‌کردیم. با ورود پدرومادرمان از جا بلند می‌شدیم و می‌ایستادیم. قبل از آمدن پدر سفره پهن نمی‌شد و بسیاری موارد دیگر که بیانگر احترام به بزرگتر‌ها بود، اما امروزه احترام به بزرگتر‌ها بسیار سبک شمرده می‌شود. بچه‌ها به این افتخار می‌کنند که با پدرمان رفیق هستیم و به همین بهانه، احترام از خانه‌ها رخت بربسته است. هنوز این درک را نداریم که می‌توان با پدر رفیق بود و به او احترام گذاشت. رفتار‌های بسیاری از فرزندان نشان می‌دهد که جامعه مستعد هنجار شکنی و ورود به مرز بی حرمتی به بهانه رفاقت است.

دلجویی یا مرگ آفرینی

غذا‌های چرب نخور، همسایه ما هم مانند تو غذا می‌خورد که سکته کرد و مرد. قرص‌های فشار خونت را می‌خوری؟ یکی از دوستان من که فشار خون داشت، مراقب نبود و اکنون کلیه هایش از کار افتاده و دیالیز می‌شود. زانوهایت چطور است؟ مراقب باش فلج نشوی، آنوقت گوشه خانه می‌افتی و کسی نیست دستت را بگیرد. خدا کند آدم یک آه باشد و یک دم، اگر سکته کند و روی تخت بیمارستان بیفتد، به مرور احترامش از بین می‌رود و بچه هایش به ناچار او را به خانه سالمندان می‌برند. این جملات و بسیاری موارد دیگر شاید از سر دلسوزی و برای تحریک پدرومادر برای مراقبت بیشتر باشد، اما ناامیدی را به آن‌ها نشان می‌دهد. فرزندان با بکار بردن این جملات به صورت غیر مستقیم به پدرومادرشان تفهیم می‌کنند که روی ما حساب نکنید، زیرا اگر مشکلی برایتان پیش بیاید، کاری برای شما انجام نمی‌دهیم.

نیاز به گوش شنوا و صبوری

اینقدر حرف می‌زند که مخم را می‌خورد. چقدر فک می‌زند. اینقدر حرف تکراری می‌زند خسته نمی‌شود. انگار به چانه اش تخم مرغ بسته اند. این جملات تنها بخشی از ادبیاتی است که در خصوص سخنگویی پدرومادر‌ها بر زبان می‌آورند. در حالی که هدف از پرگویی پدرومادرها، ارتباط بیشتر با طرف مقابل است. آن‌ها می‌خواهند با حرف زدن، توجه فرزندانشان را به خودشان جلب کنند به همین دلیل باید صبوری کرد. باید حرفهایشان را شنید و با هر کدام متناسب با موضوعی که طرح می‌کنند، همنوایی کرد. اگر از گرانی‌ها فریاد می‌زنند، باید حواسمان باشد که مبادا حقوق ناچیز بازنشستگی پاسخگوی هزینه‌ها نیست و دخل و خرجشان نمی‌خواند. اگر از مردمان بی ادب گلایه می‌کنند، شاید همسایه‌ای حرمت شان را زیر پا گذاشته است. اگر از تاثیر فضای سبز سخن می‌گویند، شاید دلشان می‌خواهد با فرزندانشان به پارک بروند. باید باور کنیم که خواسته‌ها و تفکرات بزرگتر‌ها دایم در حال تغییر است و محدودیت‌ها برایشان آزار دهنده می‌شود.

تماس و پاسخگویی در هر حال

اگر فرصت نمی‌کنی، به پدرومادرت سری بزنی، حداقل گوشی را بردار و احوالمان را بپرس. بی شک این جمله را بار‌ها از زبان پدرومادرمان شنیده ایم. آن‌ها حتی به شنیدن صدای فرزندانشان دلخوش هستند، اما همین را هم از آن‌ها دریغ می‌کنیم. وقتی با آن‌ها تماس نمی‌گیریم، حداقل هرگاه که با ما تماس گرفتند، در هر حالت پاسخشان را بدهیم. در هر حالت حتا اگر در جلسه‌ای مهم هستیم و شماره پدر یا مادرمان روی گوشی می‌افتد، بدون آنکه احساس شرمندگی کنیم، به حاضران بگوییم که به این تماس باید پاسخ بدهیم و به آن‌ها بگوییم که در جلسه هستیم و در اولین فرصت با آن‌ها تماس بگیریم. باور کنیم که این رفتار، شان و جایگاه ما را در بین تمامی حاضران بالا می‌برد.

صدای گره گشای پدرومادر

اگر دلمان گرفته، حوصله نداریم، با همسر یا فرزندامان به مشکل خورده ایم، وضع کار خوب نیست، چک‌مان برگشت خورده، با همکارمان درگیر شده ایم و حتا اگر سختی‌های زندگی پا روی گلویمان گذاشته و احساس خفگی می‌کنیم، گوشی را برداریم و حال پدرومادرمان را بپرسیم و مهمتر اینکه به دیدارشان برویم. باور کنیم که صدای آن‌ها به ما آرامش می‌دهد و می‌توانیم بهتر فکر کنیم و مهمتر اینکه دعایشان گره گشا خواهد بود.

آغوش بی نظیر پدرومادر

یکی از حواس پنجگانه، حس لامسه است. اگر با فردی ساعت‌ها سخن بگوییم، در کنار او بنشینیم و فیلم تماشا کنیم، موسیقی گوش بدهیم، غذا بخوریم و دلنشین‌ترین لحظات را با او بگذرانیم، هیچکدام نمی‌تواند به انداره تجربه برقراری لامسه تاثیرگذار باشد. این شرایط در مورد پدرومادرمان نیز صادق است. چه اشکالی دارد هرگاه که پدرومادرمان را دیدیم، آن‌ها را در آغوش بگیریم و دست و رویشان را ببوسیم. به خاطر داشته باشیم که در کودکی هیچ آغوشی به اندازه مادر و پدر برای ما امنیت نداشت و برای آنکه گذشته را به یاد بیاوریم، همین امروز به سراغ کودک همسایه برویم و با دلنشین‌ترین جملات با او سخن بگوییم و حتا خوشمزه‌ترین خوراکی‌ها را مقابلش بگیریم تا ببینیم که به آغوش ما نمی‌آید، همانگونه که ما نیز در دوران کودکی هیچ آغوشی را با آغوش پدرومادر به هیچ قیمتی عوض نمی‌کردیم.

تظاهر، خطرناکترین رفتار

هرگاه به سراغ پدرومادرمان می‌رویم، همه چیز را پشت سر بگذاریم و بدانیم ثروت، مقام، قدرت، جایگاه اجتماعی، سواد، مدرک و... هنگام هم نشینی با پدرومادر هیچ ارزشی ندارد. در کنار آن‌ها بی ریا بنشینیم، با آن‌ها بی ریا سخن بگوییم و عاشقانه در آغوش آن‌ها فرو برویم و در آغوش آن‌ها خودمان را هر چه که هستیم، گم کنیم. باور کنیم که پدرومادر هنوز لذت در آغوش گرفتن کودکشان را به خاطر دارند و می‌فهمند که فرزند امروزشان تا چه اندازه با فرزند دوران کودکی تفاوت کرده با همان فرزند دوران کودکی شان است. به خاطر داشته باشیم که «هرچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» پس با کنار پدرومادر با دل بنشینیم تا برای آن‌ها دلنشین باشیم.

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین