گروه بین الملل _ گروه دفاعی: حسین فهمیده بهعنوان دانشآموزی رزمنده و بسیجی با سرمایه عظیمی از فهم و درک و درایت انقلابی و اسلامی خویش و به دنبال طوفان حوادث انقلاب، وارد جنگ تحمیلی شد و با وجود کمی سن، خود را به خرمشهر قهرمان رساند و با اقدامی آگاهانه و شجاعانه، نام خود را در دفتر شهیدان همواره زنده تاریخ ثبت کرد.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از فارس، فهمیده یکی از هزاران نونهال فهمیده و دانشآموز بسیجی کشور ماست که با نثار خون پاک خویش بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. از آنجا که این دانشآموز رزمنده بسیجی، با ایمان و و بینش عمیق و استوار در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزبالله آموخت، امام خمینی(ره) این نوجوان ۱۲ ساله را رهبر قلمداد فرمودند زیرا نام و یاد او منشأ حماسههای سترگ شد و تحولی شگرف در شیوه دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام با کفر فراهم کرد و راه پیروزی و سرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت.
شهید یدالله محمدی، فهمیده کردستان
در استان کردستان نیز کم نیستند شهیدان دانشآموزی که مدرسه را ترک کردند و برای دفاع از خاک و مال و جان و ناموسشان پا به عرصه جنگ و جبهه گذاشتند، شهید یدالله محمدی فرزند کردستان بود که مدرسه را ترک کرد و راهی جبهه حق علیه باطل شد.
مادر شهید: لبخندهای پسرم را هیچ گاه فراموش نمیکنم
سکینه سلطانیان مادر شهید یدالله محمدی میگوید: من در روستای گِرگِر از توابع موچش کامیاران زندگی میکردم و همسرم از اهالی روستای بلبان آباد از توابع دهگلان بود. همسرم برای کار به روستای ما میآمد و همان زمان من را از خانوادهام خواستگاری کرد و من و همسرم بعد از ازدواج برای ادامه زندگی راهی روستای بلبان آباد شدیم و بعد از مدتی هم راهی سنندج شدیم.
من صاحب ۱۱ فرزند قد و نیم قد بودم، یدالله فرزند هشتم خانواده بود. یدالله وقتی به سن مدرسه رسید، علارغم تمام مشکلات، او را در مدرسه ثبتنام کردیم و یدالله راهی مدرسه شد. آن روزها امکانات آموزشی کمی در اختیار دانشآموزان قرار داشت و ما هم که وضعیت مالی مناسبی نداشتیم از این لحاظ در مضیقه بودیم، اما یدالله یک بار هم گلایه نکرد و همیشه با لبخندی که به لب داشت خودش را راضی نشان میداد.
تازه انقلاب به پیروزی رسیده بود و منطقه در وضعیت ناامنی قرار داشت. همان روزها ما راهی شهر سنندج شدیم و یدالله برای ادامه تحصیل در مدرسه ثبتنام کرد. سال 1362 یدالله در بسیج دانش آموزی مدرسهاش عضو شد و رفت و آمدهایش به خانه نسبت به قبل تغییر کرده بود.
یک روز غروب بعد از تعطیل شدن مدارس، هرچه منتظر ماندم خبری از یدالله نشد. مدرسه تعطیل شده بود، اما خبری از یدالله نبود. آن شب تا صبح نخوابیدم و مقابل درب خانه منتظر یدالله ماندم. صبح زود به مدرسه رفتم تا جویای حال یدالله شوم. یکی از مسئولین مدرسه گفت: دیروز تعدادی از دانشآموزان به صورت داوطلب راهی مناطق عملیاتی شدهاند و یدالله هم که دورههای آموزش نظامی را در بسیج دانش آموزی پشت سر گذاشته است، در میان این دانشآموزان راهی مناطق عملیاتی شده است.
مانده بودم که یک دانش آموز ۱۱ ساله چه طور میتواند به جبهه اعزام شود. نمیدانم چه طور رضایتنامه را درست کرده بود و بدون اینکه به ما بگوید راهی مناطق عملیاتی شده بود. اگر به خانه خبر میداد ما به خاطر سن و سالش حتماً مخالفت میکردیم و به همین خاطر یدالله بدون اینکه به ما بگوید راهی جبهه شده بود.
چهل روز گذشت و ما هم هیچ خبری از پسرم نداشتیم تا اینکه یدالله به مرخصی آمد. هر چه از یدالله پرسیدیم در طول این مدت کجا بودی، مدام میخندید و با لبخندهایش جوابمان را میداد. در نهایت وقتی پسر بزرگم به خانه آمد، یدالله که احترام ویژهای برای او قائل بود و همیشه با هم به مسجد میرفتند شروع کرد به صحبت کردن درباره انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی. وضعیت رزمندگان سپاه اسلام را که در جبهههای حق علیه باطل که در حال دفاع از اسلام و قرآن بودند را برای ما تشریح کرد.
آن شب وقتی صحبتهای یدالله را شنیدم فهمیدم که فرزندم راهش را انتخاب کرده و قصد دارد از این به بعد مرتب به جبهه برود. به فرزندم گفتم: یدالله جان، درس و مدرسهات را میخواهی چه کار کنی، پاسخ داد: موقع امتحان به خانه میآیم و در امتحانها شرکت میکنم، اما جبهه را نمیتوانم ترک کنم.
یدالله همیشه لبخند زیبایی به لب داشت و گاهی وقتها که به مدرسهاش میرفتم، معلمانش از من سؤال میکردند: یدالله همیشه لبخند به صورت دارد و متبسم است؟ من هم پاسخ میدادم: بله. در خانه نیز هیچگاه لبخند از روی لبش نمیرود و تمام کارهایش را با روی گشاده انجام میدهد و خستگی برایش بیمعنی است.
یدالله وقتی میخواست به جبهه برود و یا زمانی که به مرخصی میآمد، لباسهایش را عوض میکرد و با لباس بسیجی به خانه نمیآمد. یدالله نمیخواست همسایهها از حضورش در جبهه اطلاع داشته باشند و به همین خاطر لباسهای نظامی را داخل یک گونی میگذاشت و هر وقت که به ایستگاه میرسید، لباسهایش را عوض میکرد و راهی جبهه میشد.
آخرین بار که میخواست به جبهه اعزام شود، لباسهایش را داخل گونی گذاشت و به من گفت: مادر جان اگر میخواهی بدرقهام کنی، این گونی را بردار و به ایستگاه اتوبوس بیا. من هم به ایستگاه میآیم و لباسها را از تو میگیرم و بعد از خداحافظی راهی جبهه میشوم. زمانی که یدالله میخواست راهی شود، تسبیح قرمز رنگش از جیبش افتاد و من تسبیح را به او دادم. یدالله برگشت و باز هم مثل همیشه که لبخند روی صورت داشت گفت: خدا خیرت دهد، اصلاً متوجه افتادن تسبیحم نشدم. امکان داشت تسبیحم را فراموش کنم.
یدالله رفت و بعد از اینکه در روز دوازدهم اردیبهشت ماه سال 1366 در شلمچه به شهادت میرسد، همرزمانش پیکرش را به سنندج منتقل میکنند. دوازده روز پیکر یدالله در سردخانه ماند و چون دوستانش آدرسی از ما نداشتند نتوانسته بودند به ما خبر دهند.
آن روزها من بیرون از خانه کار میکردم و بعد از اینکه به خانه برگشتم متوجه شدم، جماعت زیادی مقابل در خانه ما جمع شدهاند. جلو رفتم تا ببینم چه خبر است. ابتدا برای اینکه من ناراحت نشوم، کسی چیزی نمیگفت. ولی در نهایت یکی از همسایهها که از قضا خودش هم مادر شهید بود، لب به سخن گشود و خبر شهادت یدالله را به من داد. دنیا روی سرم خراب شد. یدالله در همان راهی که خودش انتخاب کرده بود به شهادت رسیده بود.
پیکر بیجان پسرم را به بهشت محمدی(ص) منتقل کردیم و در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپردیم. حالا بیش از ۳۵ سال از شهادت فرزندم میگذرد و من هر وقت یاد یدالله میافتم بیشتر از همیشه دلتنگش میشوم. لبخندهای زیبایش را هیچ گاه فراموش نمیکنم.
فرازی از وصیتنامه شهید
ملت مبارز ایران! امروز در جبهههای نبرد و قتال، فرزندان شما حماسه میسازند و هر روز افتخاری بزرگ بر برگهای تاریخ خونین جنگ تحمیلی اضافه مینمایند. حماسههای صدر اسلام و آن استقامتهای عظیم در مقابل سختیهای زندگی را اکنون شما ملت بیدار و خداجو تکرار میکنید و روح پیامبر خدا(ص) را شاد مینمایید.
رزمندگان شما همین بسیجیانی هستند که بدون هیچ چشمداشتی نسبت به مسائل دنیوی، جان خود را در طبق ایثار میگذارند. یک بسیجی حقیقی از جان و مال خود میگذرد و با خون سرخ خود در آخرین دم زندگی بر خاک خونین جبههها شعار رهایی انسان را مینویسد.
در جبههها آن قدر خون رزمندگان جوشان است که وسوسههای شیطانی و علاقههای دنیوی را ذوب میکند و از رزمندگان افرادی خالص و مؤمن میسازد.
به پدر و مادر عزیزم توصیه میکنم که در شهادت من ناراحت نشوند، زیرا راهی که شهیدان جبهه اسلام میروند راه سعادت است و فرزند شما امانتی از جانب خدای قادر است و مسلماً صاحب امانت هر وقت بخواهد میتواند امانت خود را پس بگیرد.
پدر و مادر گرامیام! در تمام لحظات عمرتان همواره در جهت کسب معرفت الهی باشید و او را که شایسته است به دور از ریا عبادت کنید تا سعادتمند شوید.
خواهر عزیزم! شما را به تقوا، خلوص نیت و رعایت حجاب کامل اسلامی دعوت میکنم و از خداوند مهربان طلب موفقیت شما را در تمام اوقات حیات خواستارم.
برادران عزیزم! توجه فرمایید که در دام ضدانقلاب و یا آنها که ادعا دارند طرفدار خلق میباشند نیافتید، زیرا هر حزب و گروه خاصی که از خط جمهوری اسلامی خارج شود، خائن است.
به تمام دانشآموزان ایران سفارش میکنم که سنگر مدرسه را محکم نگه دارید و آگاه باشید که آینده جمهوری اسلامی و انقلاب عظیم به دست شما تضمین میشود و به معلمین گرامی توصیه مینمایم که دانشآموزان را با روحیه جبهه و جنگ آشنا کنید؛ چون جبهه دانشگاه عظیم و بینظیر انسانسازی است و چه بسیار کسانی که در جبههها ساخته شدند.
انتهای پیام/#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com